شفیعیکدکنی و آرمان شهر او

دکتر جواد محقّق نیشابوری*1
شفیعیکدکنی، زادهٔ کدکن از توابع نیشابور کهن است. هم آثار پژوهشی او بهگونهای قابل توجّه به نیشابور تاریخی پیوند خورده است، و هم وی در گفتار خویش، بر پیوند خود و نیز کدکن به نیشابور تأکید دارد. شعر آیینهٔ روشنتری است برای انعکاس باورها و عواطف شاعر در لحظاتی که پرتو وجودی او سایهٔ هیچ مصلحتی را برنمیتابد. در این پژوهش، با بررسی تمام هفده دفتر شعر شفیعیکدکنی، که در سه مجموعه و طی چند دهه چاپ شده است، در جستوجوی نیشابوری بودیم که در ذهن و ضمیر و باور و آرزوهای شفیعیکدکنی انعکاس یافته است. آنچه بهدست آمد این بود که «نیشابور» در شعر شفیعی از یکسو همان ابَرشهر عظیم فرهنگی علمی سترگ تاریخ ایران است و از دیگر سو، کلمهای ست نمادین که در شعر او بهجای «ایران» با تمام مفهوم وسیع و عمیق بهکار گرفته میشود.
دکتر محمّدرضا شفیعیکدکنی، نام آشناترین استاد معاصر در شعر و ادبیّات و فرهنگ امروزین ایران است. کسی که ابیات فراوانی از اشعار او به ذهن و زبان طبقهٔ متوسط جامعه راه یافته است و در سرودها و سخنرانیها و کتابهای درسی و مقالات و درودیوار شهرها و… نمونههای آنها را میتوان دید؛ و این یعنی اوج توفیق یک شاعر در روزگار خود. کسب چنین توفیقی، البتّه نه ساده بوده است و نه یک روزه اتفاق افتاده است. تحلیل ابعاد این موضوع، خود نیازمند تدوین مقالهای دیگر است و آنچه اکنون موضوع سخن ماست، برمیگردد به دغدغههای شاعرانه اصیلْ مردی خراسانی که قریب هشتادسال پیش در بطن و قلب خراسان پرافتخار تاریخی و فرهنگی، یعنی کدکن نیشابور تولّد یافت و نهتنها در تمام فراز و فرود این قرن پر تحول، سلوکی آگاهانه در شاهراه جریانهای فرهنگی، علمی، سیاسی و اجتماعی داشت، که نقبی بزرگ نیز به تاریخ گذشته ایران زد و مایههای انبوه آن، وی را سرشار از معرفت و معنا کرد؛ چیزی که شما نشانههای بارز آن را در تمام هفده دفتر منتشرشدهٔ او بهوضوح میبینید.۱ خطی که تقریباً پس از چند افتوخیز اولیهٔ شاعری، همچنان تاکنون دنبال شده است. از این جهت، راه شاعری او راستترین و یکدستترین شاهراه درست شاعری است؛ چیزی که طی بیش از شصتسال همچنان بهطور صحیح دنبال شده و به قول خودش در شش ساحت «وزن، قافیه، معنا، عشق، تأمّلات وجودی و ایران» قوام و دوام یافته است (شفیعی کدکنی، 1399: 7).
شعر شفیعیکدکنی علیرغم اینکه در تعالی اندیشه، استواری زبان و تنوع و تجدد تخیل در بالاترین درجات توفیق است، امّا در سایه شخصیت تحقیقی و پژوهشی او هنوز هم مغفول مانده است. شعر او از متعادل ترین اشعار روزگار ماست؛ نه در آن کفه سنّت سنگینی میکند بهگونهای که شعر او را از حرکت بازدارد و نه نوگرایی لجام گسیخته، مهار سخن و اندیشه را ازو گرفته و او را مرعوب هیاهوهای مقطعی و بیپایه کرده است. شعر شفیعی به واقع تصویری است روشن از یک انسان دردمند و مسئول، آزاده و آزادیخواه، فکور و تعالی طلب، و هوشیار و رند. او عمری با مردم این سرزمین زیسته است، تا تمام دغدغههای ایرانی مسلمان را از مویه و شادی، جدّ و جهد، رنج و راحت، خیال و اندیشه، آرمان و آرزو، بیان دارد؛ گاه مرثیههای سرو کاشمر را میخواند، گاه در کوچهباغهای نشابور سرشار از ترنم مجنون میشود، گاه زمزمه و شبخوانی میکند، از زبان برگ سخن میگوید، غزلی برای گل آفتابگردان میسراید، خطی ز دلتنگی ترسیم میکند، در ستایش کبوترها سخن میگوید، یا در جستوجوی طفلی به نام شادی است که گم شده و دیری است نشانهای از او در این سرزمین نیست.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
در شعر شفیعی کرامت سخن و کلام، بهطرزی کمنظیر حفظ شده است. هیچ هزلی و سخن سخیفی در هیچ دفتر شعر او دیده نمیشود، امّا تلخترین و گزندهترین نقدها به ناپاکی و ناراستی و تزویر و زور در اشعار او موج میزند، حتّی وقتی در گذشته، با صراحت و خشم سخن میگفت، از این فراتر نمیرفت که بگوید:
جشن هزاره خواب
جش بزرگ مرداب
غوکان لوش خوار لجن زی
آن سوی این همیشه – هنوزان
مردابک حقیر شما را خواهد خشکاند
خورشیدِ آن حقیقت سوزان… (شفیعی کدکنی، 1376 الف: 411)
شعر شفیعیکدکنی بسیار اجتماعی و همسو با درد و دغدغه مردم بوده است. اگر رنگ شادمانیها در شعر او کمرونق است، به این دلیل است که سهم رنجها در دهههای حضور شفیعی در این جغرافیا بیشتر بوده است. استفاده از نمادها و رمزآلودگی یکی از شگردهای شاعران معاصر است. در شعر شفیعیکدکنی این قابلیت بسیار هوشمندانه و ظریف بهکار گرفته شده است:
– «به کجا چنین شتابان؟»
گون از نسیم پرسید
– «دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
– همه آرزویم امّا، چه کنم که بسته پایم.. (همان، 242)
برای شناخت زبانِ هر شاعر صاحب سبکی چون شفیعیکدکنی، باید کمی تأمّل و دقت به خرج داد. شعر شفیعی همچون خود او عمیق و دیریاب است و این شاید بهدلیل عضلانی بودن بافتهای اندیشگی شاعر و شاید بهدلیل سمبلیک بودن شعر او، بههنگام بیان دغدغههای سیاسی – اجتماعی وی باشد وای بسا هر دو عامل، چنین ویژگیای به شعر او داده باشد. باید گفت شعر شفیعی کندهای است که دیر میگیرد، امّا آتش پایداری دارد و چون خسی نیست که زود درگیرد و خاموش شود.
با این همه، هم در نگاه عمیق و اندیشه ژرف وی لطف و عاطفه شاعرانه موج زند و هم در بیان نقدها و دردهای اجتماعی، مرز زمان و مکان از بین میرود تا شعرش حافظوار زبان همه عصرها و نسلها گردد. جمع کردن این دو ضد از طرفه هنرهایی است که شعرای بزرگی چون شفیعی دارند: بیان دغدغههای کلی انسان و در عین حال ایفای نقش و تعهد در مسائل روزگار خویش.
شفیعیکدکنی، از طرفی همانطورکه گفته شد یک پژوهشگر و محقق و به تعبیر دقیقتر یک متفکر ادبی است. آثار گرانقدر او چون: صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، مقدمات و توضیحاتِ در اقلیم روشنایی، زبور پارسی، مفلس کیمیافروش، شاعر آینهها، شاعری در هجوم منتقدان، تازیانههای سلوک و … خود دستمایهٔ بسیاری از شعرا و منتقدان عصر ماست. او بیاغراق بزرگترین نظریهپرداز شعر معاصر و راهنمای خاموش شاعران روزگار ما بهحساب میآید. اگر تحقیقات ادبی – تاریخی وزینی چون تصحیح آثار عطار نیشابوری و اسرار التوحید را به مجموعه پژوهشهای شفیعی بیفزاییم، حق خواهیم داشت که چنین بیپرده و راحت از شفیعی، شعر او و آثارش تجلیل کنیم.
در جستوجوی نشابور
شفیعیکدکنی به نیشابور عشقی دیرینه دارد.2 او خود را نیشابوری و همشهری عطار میداند، امری که در درستی آن تردیدی نیست. مولد او کدکن است؛ روستایی در جنوب شرقی نیشابور که اکنون از توابع شهرستان تربت حیدریه محسوب میشود. موضوعی که شفیعی آن را نمیپسندد و معتقد است کدکن از نظر فرهنگی و تاریخی جزوی از نیشابور است و باید عضو همین پیکره اصلی باقی بماند. اگر بپذیریم که یکسانی گویش نیز میتواند از دلایل اتصال تاریخی مکانی به ولایتی باشد، من بهعنوان یک نیشابوری، و زاده و پروردهٔ این شهر شهادت میدهم که میان گویش نیشابوری و کدکنی به اندازهٔ سر سوزنی تفاوت وجود ندارد و من در کدکن همانگونه سخن میگویم و میشنوم که در نیشابور گفته و شنیدهام.
شفیعیکدکنی در مقدمه کتاب «زبور پارسی» مینویسد: «… مورخین قدیم و تذکرهنویسان کهن، عطار را اهل «کدکن» نوشتهاند و این کدکن در رَبع شامات نیشابور کهن قرار دارد و در جلگه رُخ. و رُخ از ولایات قدیم نیشابور کهن بوده است که در کتاب تاریخ نیشابور الحاکم به عنوان هفتمین ولایت از ولایات نیشابور از آن نام برده شده است…» (شفیعیکدکنی، 1378: 35). شفیعی کدکنی در جای دیگر تصویری روشنتر از سابقه درخشان فرهنگی نیشابور ارائه میدهد:
«این نیشابور، در نگاه من فشردهای است از ایران بزرگ. شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز در روشنای تاریخ، با صبحدمی که شهره آفاق است. از یک سوی لگدکوب ِ سمّ اسبهای بیگانه، در ادوار مختلف، و از سوی دیگر همواره حاضر در بستر تاریخ، با ذهن و ضمیری گاه زندقه آمیز و فلسفی، در اندیشه خیام، و گاه روشن از آفتاب اشراق و عرفان، در چهره عطار…» و پس از تبیین حدود و ثغور نیشابور کهن، مینویسد:
«کدکن در مرکز یکی از رَبْعهای چهارگانه این نیشابور بزرگ قرار دارد و اگر عطار را نیشابوری میخوانند به این دلیل است و چون که صد آمد (شرمآور است که بگویم: «نود» میگویم: یک هزارم، بلکه یک میلیاردم) هم پیش ماست. و بدینگونه این ناچیز نیز افتخار همولایتی بودن با آن یگانه دهر را خواهد یافت و نیشابوری خواهد بود. همین پیوند به آب و خاک نیشابور بزرگ و تاریخی بود که مرا چه در قلم و شعر و چه در مطالعات عرفانی و بناچار تاریخی به این سرزمین وابسته کرد…» (حاکم نیشابوری، 1375: 14-13)
صریحترین شعری که میتواند پیوند ناگسستنی او و نیشابور را نشان دهد در کتاب مرثیههای سرو کاشمر با عنوان «در جستوجوی نشابور» آمده است:
در نشابورم و جویای نشابور هنوز
وه
چهها فاصله
اینجاست
درین نقطه که من
در دل شهرم و هر لحظه شوم دور هنوز
در نشابورم و جویای نشابور هنوز…
و او جویای نیشابور تاریخی است با همه شگفتیها و عظمتی که این ابرشهر در تاریخ تمدّن ایران و اسلام داشته است. او در جستوجوی هماندیشان خویش و پدران معنوی خود در سایه روشن تاریخ ایران است:
پرسم از خویش و
نه با خویش
درین لحظه کجاست
جای آن جام، که در ظلمت اعصار و قرون
پرتو بادهاش از دور دهد نور هنوز
در نشابورم و جویای نشابور هنوز
اوج این شعر زیبا و ماندگار شفیعی جایی است که او در یادِ گذشته تاریخی و شگفت شهرش غوطه میخورد و سرمست میشود و گویی یک آن به یاد مستی خیام و حیرتش، یا سُکر و بیخودی عطار و یقینش به سماع درمیآید و کلمات را اینگونه شگفت انگیز به رقص درمیآورد:
روحم ابری و
افق سرخ و
درختان صرعی
لیک آن دور، یکی پیر
در افسانه و سحر
زآستین کرده برون طرفه، یکی طنبوری
میزند راهِ حزینی، همه، در مویه چنانک
هفت دریای جهان
با همه طوفانهایش
میزند غوطه در آن کاسه طنبور هنوز
در نشابورم و جویای نشابور هنوز (شفیعی کدکنی، 1376 ب: 42)
نیشابور از نظر شفیعیکدکنی شهری با طول و عرض جغرافیایی امروز نیست، نیشابور او با همه دانستههای روشن و عمیقی که از تاریخ و فرهنگ آن دارد، شهری در درازنای تاریخ ایران است؛ تاریخی در اوج درخشندگی و اعتلای خود. نیشابور مدینه فاضله، اتوپیا و آرمان شهر شفیعی کدکنی است و او هر وقت میخواهد از ایران با همه عظمت فرهنگی و تاریخیاش نام ببرد، از کلمه نیشابور استفاده میکند. نیشابور فشرده ایران اوست. اگر در شعری از «زن نیشابور» سخن میگوید، مراد او زن ایرانی است. او زن ایرانی را با همهٔ رنجها و شادیها و صلابتها و مسئولیتها با عنوان زن نیشابور به تصویر میکشد:
میتوان در خشکسالیها
گرد خرمن، خوشه چینش دید
میتوان با کودکی در پشت
در دروزاران و آن گرمای گرم نیمه مرداد
داغ و
سوزان و
عرق ریزان جبینش دید …
میتوان در حمله غز یا تتار و ترک
در ستیز دشمنان بر پشت زینش دید …
این زن گُرد نشابوری ست
میتوانی آنچنان یا اینچنینش دید
میتوانی بیش از اینش دید. (همان، 73)
اولین دفتر شعر شفیعیکدکنی با عنوان «زمزمهها» در سال 1344 چاپ شد، دفتری که تنها، بیانگر جسارت شاعر در ارائه اشعار خود بود و نشاندهندهٔ جدیت او در این عرصه (برخی ابیات این دفتر را استثنا میکنم) و نوعی اعلام موجودیت. پس از آن، «شبخوانی» منتشر شد؛ یک تجربه جدید رو به تکامل و یک حرکت رو به بالا؛ اگر چه هنوز شاعر بیش از همه از نیما و اخوانثالث متأثر است و با افتوخیز در حال یافتن سبک و زبان و اندیشه خویش است. او گاه به اقتضای حال و سال، عواطف تغزلی خویش را بیان میدارد و گاه به شکلی شعارگونه، نقبی به سیاست میزند امّا اگرهم دغدغه و حسرت گذشته خویش را دارد، این گذشته فقط تا سالهای کودکی او قد میکشد، تا یک روستا به نام کدکن چون بقیه روستاها و نه؛ عمق تاریخی آن و … تا خاطرات کودکی شاعر در آن دیار:
ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز
ای از گزندِ شهر پلیدان پناه من
ای جلوه طراوات و شادابی و شکوه
هانای بهشت خاطر، ای زادگاه من…
***
باز آمدم که قصه اندوه خویش را
با صخرههای دامن تو بازگو کنم
وندر پناه سایه انبوه ِ باغهات
گلبرگ خاطره را جستوجو کنم…
(شفیعی کدکنی، 1376 الف: 96)
سه سال پس از «شبخوانی» و در سال 1347 «از زبان برگ» منتشر میشود و سه سال بعد، یعنی در سال 1350، «در کوچه باغهای نشابور». این هر دو کتاب نقطه اوج پرواز شفیعیکدکنی را نشان میدهد و «در کوچه باغهای نشابور» در این میان، حتّی در بین سه اثر بعدی او که در سال 1356 منتشر شد، یک کانون روشن و درخشان به نظر میرسد. شفیعی در اینجا زبان فاخر مستقل و اندیشهٔ والای خود را به نمایش میگذارد. شخصیتی تثبیتشده که تا هماکنون نیز در آثار او به چشم میخورد، امّا او این بار از یک روستا به نام کدکن به یک شهر به نام نیشابور میرسد به یک ابرشهر، از جزء به کل، از اینجا به تاریخ… و از همین روی است که به نیشابور میاندیشد و هر چه پیش میرود، بر حیرت و شگفتی او افزوده میگردد. اینجاست که از این دفتر به بعد، شما به کرّات نام نیشابور را در آثار او میبینید. نیشابور در همه رنجها و شادیها و دغدغههای او حضور دارد آنگاه که استبداد میخواهد صدای او و روشنفکران سرزمینش را در گلو حبس میکند، میسراید:
میخواهم
در زیر آسمان نشابور
چندان بلند و پاک
بخوانم که هیچگاه
این خیل سیلوار مگسها
نتوانند
روی صدای من بنشینند… (همان، 445)
و آنگاه که تصویری از طبیعت ارائه میدهد و طبیعت نیشابور و صبح شهره آن را فرایاد میآورد:
گنجشکها به چهچه ِ شاداب و شنگشان
سطح سکوت صیقلی صبحگاه را
هاشور میزنند
وانگاه
پر در هوای صبح نشابور میزنند (همان، 346)
شفیعیکدکنی پس از هفت دفتری که تا سال 1356 ارائه داد، دو دهه کامل سکوت کرد و تنها تحقیقات ادبی خود را عرضه نمود. سالها بود که مشتاقان شعر شفیعی کدکنی در حسرت خواندن اشعاری تازه از او بودند که بهناگهان پس از بیستسال پنج دفتر شعر با عنوان کلی «هزاره دوم آهوی کوهی» از گریبان چاپ سردرآورد تا علاقهمندان او با لحظههای پربارش در این مدّت همراه شوند و اشعار گونهگون او را که نشان از رفتار اندیشگی او دارد و ردّ پای فکر و احساس او را مشخص میکند، بخوانند و لبریز شکوه و شور شوند. در این دفاتر نیز پیوند شفیعی و نیشابور حفظ و بلکه محکمتر شده است؛ یعنی که پیوند شفیعی و ایران، ایران و مردمش:
بدان سان که باران
سوی آسمان راه برگشت هرگز ندارد
من این راه را تا به پایان پاییز
به پای پر از زخم خواهم سپردن
به آب و به آیینه سوگند یاران
من این حزن را از رخ کودکان نشابور
به برگ گل سرخ خواهم ستردن (شفیعی کدکنی، 1376 ب: 182)
پس از «هزاره دوم آهوی کوهی» (۱۳۷۶) و در پی ۲۳ سال فترت دیگر در ارائهٔ شعر، پنج دفتر از اشعار او با عنوان کلی «طفلی بهنام شادی» در ۱۳۹۹ از چاپ خارج شد که در همان ماههای اول چند بار تجدید چاپ شد. در میانهٔ این سالها، البتّه در چند شماره از مجلاّت «بخارا» نمونههایی از اشعار او را میبینیم.
در این دفاتر جدید، شفیعیکدکنی، همان رویهٔ سابق را در استفاده از واژه «نیشابور» بهعنوان نماد «ایران» دنبال میکند:
روی ویرانی نیشابور
گه شود نزدیک وگاهی دور
آه
پشت من میلرزد از اندیشه فردا
وقتی این دیوانه داد خویش را از دیوار بستاند
صبر،
بیشکل است و چون طوفان
هیچ چیز از سرنوشت خود نمیداند. (شفیعی کدکنی، 1399: 137)
بسیار واضح است که دغدغه او که از «گدازههای روح» وی سرچشمه میگیرد، ایرانی است که با نماد «نیشابور» نشان داده شده است.
او گاهی از نامهای شناختهشدهٔ دیگر نیشابور یعنی «ابرشهر» و «شادیاخ» نیز استفاده میکند:
زاده شدی میان گل سرخ
در شادیاخ شاد ابرشهر
فرزانهای یگانه که چون تو
مردی ندیده مردمک دهر
زین رو هماره در همه آفاق
در پویه قوافل ایام
چتری گشوده بر سر تاریخ
شک خرد شکاف تو، خیام (همان، 229)
در این مجموعه جدید دو شعر با عنوان «در زیر آسمان نشابور» و «در آن کنج نشابور» نیز دیده میشود. اگر بخواهیم آماری بهدست دهیم که در اشعار چاپشدهٔ شفیعیکدکنی در قالب کتاب، چند بار به نام نیشابور اشاره شده است، باید بگوییم که قریب سیبار از این آرمان شهر، یاد شده است. طبعاً این یک صورت آماری است که نمیتواند عمق تفکّر و عاطفهٔ شاعر را نمایان کند. مثلاً چگونه میتوان شعر فاخر «زن نیشابور» را که تصویری تمام عیار از تمام شخصیت یک زن ایرانی در طول تمام تاریخ پرتلاطم هزارساله آن ارائه میدهد، در آمار یک واحد گنجاند؟
سخن پایانی اینکه اگر شفیعیکدکنی از نیشابور بهعنوان یک نماد برای ایران بزرگ، در شعر خویش استفاده میکند، قابلیت حقیقی و واقعی نیشابور نیز این اقتضا را دارد. تاریخ درخشان نیشابور بهقدری خیرهکننده است که هیچ شهری را در دورهٔ طلائی تاریخ ایران نمیتوان با آن قیاس کرد. انتساب شفیعیکدکنی به نیشابور که حقیقتی انکار ناپذیر است و اظهار پیاپی و مصرّانهٔ وی در اشعار و نوشتههای او هم امری طبیعی و هم ارادی و هوشمندانه است. سوق دادن پژوهشهای علمی شفیعی کدکنی بهسوی نیشابور و خصوصاً در دهههای اخیر به حوزهٔ عطارپژوهی نیز دقیقاً چنین حکمی دارد؛ این قابلیت هم در عطار نیشابوری است، هم در نیشابور و هم در شفیعیکدکنی:
آسمان بسیار است
آسمانهاست به رنگ شنگرف
آسمانهاست به رنگ زیتون
آسمانهاست ز فیروزه نیشابوری
که مرا در آن سیر و سفری است …
(شفیعی کدکنی، 1376 ب: 250)
یادداشتها
1 نام دفاتر شعر او به ترتیب عبارتاند از: زمزمهها، شبخوانی، از زبان برگ، در کوچه باغهای نشابور، مثل درخت در شب باران، از بودن و سرودن، بوی جوی مولیان (در مجموعه «آیینهای برای صداها»)، مرثیههای سرو کاشمر، خطی ز دلتنگی، غزل برای گل آفتابگردان، ستاره دنبالهدار، در ستایش کبوترها (در مجموعه «هزاره دوم آهوی کوهی»)، زیر همین آسمان و روی همین خاک، هنگامه شکفتن و گفتن، از همیشه تا جاودان، شیپور اطلسی ها، در شب سردی که سرودی نداشت (در مجموعه «طفلی به نام شادی»).
2- این عشق دیرینه استاد به نیشابور در حدّی است که ایشان در گفتوگویی وصیتگونه اعلام کردند که پس از رحیل مایلند در خاک نیشابور و جوار شیخ فریدالدینعطار نیشابوری آرام گیرند. این موضوع را اول بار در اردیبهشت ۱۳۷۹ و در سفری که به خراسان داشتند، در مشهد و منزل آقای محمد شفیعی (از وابستگان خود) و با مخاطب قرار دادن منِ نیشابوری اعلام کردند. در آن جمع که همه بجز من اهل تربتحیدریه بودند گلایهای از ایشان شد که چرا در کتاب «زبور پارسی» خود را به نیشابور منسوب کردهاند و ایشان معتقد بودند که اتصال کدکن به تربت در تقسیمات کشوری کاری نادرست است و کدکن همیشه از توابع نیشابور بوده است.
کتابنامه
حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، (1375)، تاریخ نیشابور، تصحیح محمّدرضا شفیعیکدکنی، چاپ اول، تهران: انتشارات آگه.
شفیعیکدکنی، محمّدرضا، (1376) الف، آیینهای برای صداها، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن.
، (1376)، هزاره دوم آهوی کوهی، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن.
، (1378)، زبور پارسی، چاپ اول، تهران: انتشارات آگه.
، (1399)، طفلی به نام شادی، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن.