در دوره ساسانیان، عدالت و دادگری چه مفهومی داشت و چطور اجرایی میشد؟

مژده بازارنوی – کریم دیناروند – شهرام جلیلیان
چکیده
دادگری در ایران پیشینهای دیرینه داشته و در روایات اساطیری، هوشنگ پیشدادی، نخستین پادشاهی است که نام و شیوهاش در دادگری ستوده شده است. برآمدن ساسانیان در اوایل سدهٔ سوم میلادی، نشانهٔ پیدایش روح جدیدی در شاهنشاهی ایران به شمار میرود که تمرکز قدرت و ایجاد دین رسمی از مختصات آن محسوب میشود. شالودهٔ شاهنشاهی ساسانی بر اساس نظم و داد استوار بود و شاهنشاهان این دوره عموماً به عنوان فرمانروایانی دادگستر شناخته شدهاند که با تدابیر مختلف موجبات برقراری داد و نشر دادگری را فراهم میکردند. با توجه به نشر و اهمیت بیبدیل مفهوم داد و دادگری در فرهنگ ایرانیان باستان و نیز تاکید و اهتمام فرمانروایان و شاهان ساسانی در اجرا و نشر آن، در این پژوهش سعی بر آن است که با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی به دادگری در اندیشهٔ سیاسی ساسانیان پرداخته شود.
مقدمه
در مبانی اندیشهٔ سیاسی پادشاهان در ایران باستان، یکی از شرایط و صفات مهم شاهی، «عدل و دادگری» است و همواره بر آن تأکید شده است. پادشاهان نیز صفت عدل و دادگری را یکی از ارکان قدرت خود میدانستند و تلاش میکردند که در نظر مردم، عادل و دادگر جلوه کنند. در اندیشهٔ ایرانیان برای اینکه نظم عالم انسانی با نظم کیهانی قرین باشد، باید شاهی آرمانی بر آن فرمانروایی کند و در واقع این شاه آرمانی است که میتواند با ویژگیهایی همچون عدل و داد و راستی، نظم زمینی را با نظم کیهانی تطبیق دهد و جامعهٔ زمینی را به جلوهای از آرمانشهر تبدیل کند.
موضوع دادگری در تاریخ ساسانیان یکی از موضوعاتی است که کمتر به آن پرداخته شده و چندان پیشینهٔ فراگیری ندارد. از میان پژوهشهایی که تاکنون در این باره صورت گرفته است میتوان به کتاب «مبانی اندیشهٔ سیاسی در خرد مزدایی» اثر محمد رضایی راد اشاره کرد. وی در اثر خود به دادگری به عنوان یکی از معانی «اَشه» یا نظم اخلاقی کیهان برای رسیدن به الگوی سامانمندی کشور اشاره کرده است. فرهنگ رجایی نیز در کتاب «تحول اندیشهٔ سیاسی در شرق باستان» اشاراتی به مفهوم «اَرته» یا درستی و عدل و اهمیت آن در باور ایرانیان باستان داشته است. همچنین بهروز ثروتیان در کتاب «خردنامههای ایران باستان» اندرزها، نصایح و سخنان حکمتآمیز پادشاهان و بزرگان دورهٔ ساسانی و تأکید آنها بر مقولهٔ داد و دادگری را آورده است که این خود بیانگر نقش و جایگاه والای این موضوع در اندیشهٔ سیاسی فرمانروایان ایران در دورهی ساسانی است.
مفهوم داد در اندیشهٔ سیاسی ایرانیان باستان
«داد» در لغت به معنی عدل، بذل، قسط و نصفت است که در مقابل ستم و ظلم و جور قرار میگیرد (دهخدا، 1365: 18- 22). ولی در اندیشهٔ سیاسی ایران باستان مفهومی فراخ و گسترده داشته و در چند معنای مرتبط با هم و لازم و ملزوم یکدیگر به کار میرفته است:
- داد به معنای نظام و آیین اَرته یا اَشَه (arta / aŠa) و هماهنگی و مطابقت با آن: «اَرته»/ «اَشَه» در نظر آریاییان ایران و هند به معنای نظام و آیینی بوده که سراسر عالم هستی را به هم می پیوسته و بر همهٔ امور کلی و جزئی و اشیاء خرد و بزرگ حاکم بوده است و نظام کلی جهانی در کیهان بزرگ و در جهان کوچک انسانی (که نموداری از کیهان اعظم تصور میشده است)، نظام طبیعی، نظام اجتماعی، نظام اخلاقی و نظام آیینهای دینی، همگی جلوههای آن در عوالم مختلف به شمار میآمدهاند (مجتبایی، 1352: 31-30). همچنین نظم و نسق دنیا در اساس و سرشت بر اَرته استوار بوده است. به همین دلیل رسیدن به آن یک آرمان محسوب میشد. از این رو اَرته را درستی، عدل، نظم، حقانیّت و کمال نیز ترجمه کردهاند (رجایی، 1372: 63). در واقع ارته آیینی است بیزوال و پایدار که دوام و بقای جهان، نظم و صلاح شهر و کشور، شادی و فرخندگی آدمی در هر دو جهان بسته به آن است. اندشهٔ راست، گفتار راست و کردار راست؛ اندیشه و گفتار و کرداری است که با این آیین هماهنگ باشد (مجتبایی، 1352: 32).
- داد به معنی راستی در تقابل با دروغ: در نظر ایرانیان باستان، «راستی» (arŠtā)، که معنی آن به عدالت نزدیکتر است تا به سخن راست، هماهنگ شدن با نظام اخلاقی و اجتماعی بوده و ظلم و دروغ (druj / drauga)، شکستن و برهم زدن این آیین محسوب میشده است (مجتبایی، 1352: 31). داریوش بزرگ (522- 486 ق.م) در کتیبهٔ نقش رستم میگوید: «به خواست اهورامزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم، بدی را دوست نیستم، نه مرا میل (است) که (شخص) ضعیف از طرف توانا (به او) بدی کرده شود، نه آن مرا میل (است) که (شخص) توانایی از طرف ضعیف (به او) بدی کرده شود آنچه راست (است) آن میل من (است). مرد دروغگو را دوست نیستم (شارپ، 1388: 89).
- داد به معنای خویشکاری و نهادن هر چیز به جای خویش: «خویشکاری» به معنای وظیفهای است که هر کس میبایست بنابر موازین اَشه، مسئولیت آن را قبول کند. بنابراین هر انسانی باید مسئولیت خویشکاری را بپذیرد و این امر با مفهوم طبقات مرتبط است؛ زیرا پذیرفتن چند کار موجب میشود که خویشکاری فرد به درستی انجام نشود (رضاییراد، 1389: 126-127). در روایات اساطیری ایران، نخستین پادشاهی که ردههای اجتماعی را از هم جدا و خویشکاری هر یک را تعیین کرد، جمشید است. وی مردم را به چهار گروه رهبران دینی، نظامیان، کشاورزان و پیشهوران تقسیم کرد و فرمان داد که هر یک به کار خود پرداخته و از حدود خود تجاوز نکند (بلعمی، 1378: 1/90؛ ابن بلخی، 1374: 99-101؛ ثعالبی، 1384:6). در یسنا 11 بند 6 نیز بر لزوم خویشکاری هر فرد تأکید شده است: «… در خانهاش آتُربان و ارتشتار و برزیگر زاده نشوند؛ بلکه ویرانگران و نادانان و همه کارهگان زاده شوند»(اوستا، 1379: 151/1). در مینوی خرد پس از ذکر وظایف هر یک از طبقات به مردم توصیه شده است که: «… آن کاری را که ندانند دست بدان نبرند و آنچه دانند خوب و با دقّت انجام دهند و مزد عادلانه خواهند. هر کسی که کاری را نداند و به انجام آن دست زند، ممکن است آن کار تباه شود یا ناکرده بر جای ماند»(مینوی خرد، 1364: 48-49). در نامهٔ تنسر، هیربدان هیربد اردشیر یکم (224-240 م) به شاه طبرستان نیز از خویشکاری مردم به عنوان قوام عالم و نظام کار عالمیان یاد شده است: «مشغول گردانیدن مردم به کارهای خویش و بازداشتن از کارهای دیگران، قوام عالم و نظام کار عالمیان است و به منزلهٔ باران که زمین زنده کند و آفتاب که یاری دهد و باد که روح افزاید»(ابن اسفندیار، 1366: 21).
- داد به معنای اعتدال و میانهروی: «اعتدال» به معنی حد وسط میان افراط و تفریط است. در اندرزنامهٔ بزرگمهر حکیم، اعتدال و میانهروی اینگونه تعریف شده است: «به یاد آوردن زوال نعمت دنیا تا به اهل آن سلوک نیکو نماید و حق دوستان و خویشان بگزارند و نفس خود را از هوی و هوس که موجب بلاست در دنیا و سبب شقاوت در آخرت باز دارند» (اندرزنامه بزرگمهر حکیم، 1350: 32). به عنوان مثال اگر فضیلت شجاعت که خاص طبقه سربازان است به افراط کشیده شود به بیباکی منجر میشود که دیگر مطابق با اعتدال نیست. در حکمت مزدایی، فضایلی چون راستی و رادی، جز آنکه در برابر رذایلی چون دروغ و خسّت قرار میگیرند، برادران دروغینی نیز دارند که در واقع بیانی دیگر از افراط و تفریط است. اسراف برادر دروغین بخشش و شهوت برادر دروغین دوستی یا شکل افراطی آن است ( رضاییراد، 1389: 123). مینوی خرد در پاسخ به این پرسش که اهریمن مردمان را به چه چیزهایی بیشتر میفریبد و به دوزخ میکشد؛ پاسخ می دهد که: «اهریمن مردمان را به افراط و تفریط و دروغ و بدعت و شک و حرص بیشتر می فریبد»(مینوی خرد، 1364: 63). به گفتهٔ گزنفون در بارگاه کوروش بزرگ (559-529 ق.م) هیچگاه نهیب خشم و غضب یا قهقهای بلند که هر دو ناشی از افراط و انحراف از جادهٔ اعتدال است، شنیده نمیشد. پیوسته روح نظم و آهنگ و امید در آن حکمفرما بود. هر کسی به آن نزدیک میشد به خوبی درک میکرد که در این قصر و بارگاه مرد مدبر و عاقلی حکومت میکند که عدالت و اعتدال شعار اوست (گزنفون، 1386: 233).
- داد به معنای پیمان: جان و عصارهٔ آموزهٔ مزدیسنا، «پیمان» است. ایزد مهر (میترا) در اوستا نگاهبان پیمان و واسطهٔ میان پروردگار و آفریدگان است. ایزدمهر داور اعمال مردم است و بر پیمان میان مردم، دوستان، زن و مرد، تجّار و حکومتها نظارت میکند (رضایی راد، 1389: 124). در مهریشت بند 2 به پایبند بودن به پیمان فرد با دوست و دشمن تأکید شده است: «مبادا که پیمان بشکنی، نه آن] پیمان [که با یک دُروند بستهای و نه آن] پیمان [که با یک اَشون بستهای، چه] پیمان[با هر دوی آن ها درست است؛ خواه با دُروند، خواه با اَشون»(اوستا، 1379: 1/353).
پیشینهٔ دادگری در ایران باستان
کهنترین اشارات به دادگری در ایران به دوران اساطیری باز میگردد. در روایات اساطیری، هوشنگ پیشدادی، نخستین پادشاهی است که نام و شیوهاش در دادگری ستوده شده است. وی نخستین فردی است که آهن را استخراج و با آن ادوات صنعتی ساخته است. هوشنگ مردم را به آبیاری و زراعت زمین و اهلی کردن حیوانات و حفر قنوات تشویق کرده است. همچنین خانه ساختن و بنای شهرها، وضع قوانین و مقررات و برقراری عدالت منسوب به اوست و به همین مناسبت به پیشداد ملّقب گشته که نخستین واضع مبانی عدالت است (ثعالبی، 1384: 2-3؛ بلعمی، 1378: 88/1؛ مسکویه، 1376: 55/1؛ این بلخی، 1374: 92-93).
به باور مردم ایران باستان، ریزش باران و فراخی نعمت و آبادانی شهر و کشور به عدالت و دینداری شاه وابسته است (مجتبایی، 1352: 109). در شاهنامه فردوسی پادشاهی فریدون به باران تشبیه شده است:
خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد
ببالید بر سان سرو سهی همی تافت زو فرّ شاهنشهی
جهانجوی با فرّ جمشید بد به کاردار تابنده خورشید بود
جهان را چو باران به بایستگ روان را چو دانش به شایستگی
(فردوسی،1391: 31).
و در روزگار پادشاهی کیکاووس که بزرگان ایران از او به تنگ آمده بودند و تاخت و تازهای افراسیاب، ایران را به ویرانی کشیده بود:
همی سوخت آباد بوم و درخت بر ایرانیان بر شد این کار سخت
ز باران هوا خشک شد هفت سال دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و سختی جهان پر نیاز برآمد برین روزگار دراز
(فردوسی، 1391: 63).
سرودههای گاهان زرتشت نیز مشحون از آرزوی او برای ظهور شهریاری آرمانی و دادگستر است. در یسنا 48 بند 5 آمده است: «] بشود که [فروانروایان خوب و نیک کردار و دانشور] در پرتو [ آرمیتی بر ما فرمان برانند. مبادا که فرمانروایان بد] بر ما [فرمان برانند … باید برای] آبادانی [جهان کوشید و آن را به درستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنایی برد»(اوستا، 1379: 66/1). همچنین در جایی دیگر زرتشت در آرزوی شاهی آرمانی است که با شهریار دروغپرست بستیزد. در یسنا 8 بند 5 و 6 آمده است: «بشود که به کام و خواست] خویش [، به آفریدگان خود- به آبها، به گیاهان، به همهٔ نیکان اَشَه نژاد- شهریاری کنی! بشود که اَشَه را توانایی و دروج را ناتوانی بخشی. کامروا باد اَشَه! ناکام باد دروج!»(اوستا، 1379: 134/1). پس از دوران اساطیری، در دوران تاریخی نیز دیااُکو به این دلیل به پادشاهی مادها برگزیده شد که در میان اقوام آریایی به دادگری مشهور بود. در اواخر سدهٔ هشتم پیش از میلاد، قبایل متعدد آریایی در شهر هگمتانه به زیر پرچم دیااکو متحد شده و او را به پادشاهی خویش برگزیدند. به گفتهٔ هرودوت: «دیااکو که در دهکدهٔ خویش بسیار مورد احترام بود، به دقت هرچه تمامتر اجرای عدالت را سرلوحهٔ خویش قرار داد، در حالی که در همان موقع هرج و مرج بر سراسر ماد حاکم بود. با وجود این دیااُکو بر این باور بود که بیعدالتی همواره درصدد نبرد با عدالتخواهی است… بدین سان وی مورد ستایش فراوان همشهریانش واقع گردید و آوازهاش در دهکدههای مجاور طنینانداز شد که دیااُکو یگانه مردی است که قضاوت هایش عادلانه مینماید… آنان به زودی درصدد انتخاب] شاهی[برآمدند و از سوی جملگی آنان نام دیااُکو بر زبان آمد و تمامی ستایشها را نثار وی کردند. این چنین وی را به شاهی برگزیدند (هرودوت، 1393: 82).
یکی از ادوار درخشان و برجسته در تاریخ ایران و جهان، دوران حکومت هخامنشیان (550-330 پ.م) است که در نیمهٔ سدهٔ ششم پیش از میلاد، به رهبری کوروش بزرگ بنیان نهاده شد. در تاریخ قدیم این نخستین بار است که بزرگترین و نیرومندترین و در عین حال محبوبترین امپراتوریهای جهان، تحت یک تشکیلات منظم و عادلانه در شرق تأسیس گردید، در حالی که قوانین و مذهب و آداب و ملیّت کشورهای تابعه در هر مورد محترم و محفوظ و همه از یک امنیت شایان تقدیری برخوردار بودند (سامی، 1389: 1/11). کوروش بزرگ، بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، انسانی کامل بود و طبعی سلیم داشت و برای نخستین بار در تاریخ بشریت به فکر آن افتاد که عدالت واقعی را در قلمرو خود بگسترد و برابری و مساوات را در میان همگان برقرار سازد (مشکور، 1372: 26). او نیز پایههای سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود. با شکستخوردگان به بزرگواری رفتار میکرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی میکرد. یکی از ویژگیهای سیاست و حکومت وی آن بود که برای ملل و اقوام مختلفی که اجزای امپراتوری او را تشکیل میدادند به آزادی عقیدهٔ دینی و عبادت معتقد بود. به همین جهت است که وی هرگز شهرها را غارت نمیکرد و معابد را ویران نمیساخت، بلکه نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام مینگریست و برای نگاهداری پرستشگاهها و آرامگاههای خدایان، از خود، کمک مالی نیز میکرد (ویل دورانت، 1370: 408-409/1). کوروش پس از فتح بابل در سال 539 پیش از میلاد، فرمانی صادر کرد که یکی از بزرگترین و ارزشمندترین نمودار بزرگی و آزادگی ایرانیان به شمار میرود. وی به این وسیله میخواست با بخشش آرامش و آزادی، راه زندگی بهتر و شهریاری برتر را به همگان نشان دهد و رفتار سیاسی خود را نیز نمایان سازد. این فرمان که به منزلهٔ نخستین اعلامیهٔ حقوق بشر بود به منشور کوروش معروف است (قائمی، 1349: 90). همچنین در همین سال فرمان آزادی یهودیان از اسارت در بابل، توسط کوروش صادر شد و به آنها اجازه داد به سرزمین خویش بازگشته و معبد بیتالمقدس را بازسازی کنند (گیرشمن، 1379: 122).
در سنگ نبشتههای به جای مانده از شاهنشاهان هخامنشی بر دو جنبهٔ دینداری و دادگری پادشاهان تأکید بسیار شده که بیانگر نقش و اهمیّت این مفاهیم در فرهنگ ایرانیان باستان است. داریوش در کتیبهٔ بیستون میگوید: «شاهی را که از تخمهٔ ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جایش استوار نمودم. چنانکه پیش از این (بود) همانطور من کردم. من پرستشگاههایی را که گئومات مغ ویران کرده بود مرمّت نمودم. به مردم چراگاهها و رمهها و غلامان و خانههایی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جایشان استوار نمودم، هم پارس، هم ماد و سایر کشورها. چنانکه پیش از این (بود) همان طور من آنچه را بر داشته شده پس آوردم. به خواست اهورامزدا من این را کردم»(نورمن شارپ، 1388: 39) و در جایی دیگر در کتیبه بیستون میگوید: «از آن جهت اهورامزدا مرا یاری کرد و خدایان دیگری که هستند که بی وفا نبودم، دروغگو نبودم، دراز دست نبودم، نه من، نه دودمانم، موافق حق رفتار کردم. نه به ضعیف و نه به توانا زور نورزیدم. مردی که با خاندان سلطنتیام همراهی کرد، او را نیک نواختم. آنکه زیان رسانید او را سخت کیفر دادم»(نورمن شارپ، 1388: 70).
دادگری در اندیشهٔ سیاسی ساسانیان
در 28 آوریل سال 224 میلادی، اردوان پنجم، آخرین پادشاه اشکانی، در نبرد با اردشیر یکم (224-241 م) در دشت هرمزدگان کشته شد (ویسهوفر، 1378: 195؛ دریایی، 1383: 11). این نبرد سرنوشتساز به معنای پایان حدود پنج سده فرمانروایی اشکانیان بر ایران و آغاز شاهنشاهی ساسانیان بود. به عقیدهٔ کریستن سن تغییر سلسلهٔ پادشاهان فقط یک حادثهٔ سیاسی نبود، بلکه نشانهٔ پیدایش روح جدیدی در شاهنشاهی ایران به شمار میآمد. دو چیز موجب امتیاز دولت ساسانی از دولت قبلی شد، یکی تمرکز قدرت و دیگری ایجاد دین رسمی. اگر عمل نخستین را بازگشت به سنّتهای داریوش بزرگ به شمار آوریم، عمل دوم را بیتردید باید از ابتکارات ساسانیان بدانیم (کریستنسن، 1368: 149). ساسانیان حکومتی ملی تشکیل دادند که مبتنی بر یک دیانت ملی و تمدنی بود که شاید اصیلترین تمدن ایرانی در طول تاریخ کهن این سرزمین باید به حساب آید. ایجاد یک قدرت مرکزی پرتوان، تشکیل یک سپاه منظم و کاملاً تعلیم دیده و سازماندهی دقیق تشکیلات داخلی، موجب آن شد که ایران به چنان قدرتی دست یابد که دنیای متمدن آن روز به صورت دو قدرت ساسانی و رومی جلوهگر شود (گیرشمن، 1379: 283). در منابع این دوره شاهنشاهان ساسانی عموماً به عنوان فرمانروایانی دادگستر معرفی شدهاند که با تدابیر مختلف موجبات تأمین داد و نشر دادگری را فراهم میکردند. در منابع پهلوی، تواریخ فارسی- عربی، اندرزنامههای پهلوی، خطابههای تاجگذاری و وصایای سیاسی پادشاهان این دوره روایات و اشارات فراوانی میتوان دید که بیانگر نقش و اهمیت داد و دادگری در اندیشهٔ سیاسی ایران ساسانی است.
به روایت خواجه نظامالملک پادشاهان ساسانی سالی دو مرتبه، یکی در جشن نوروز و دیگری در مهرگان، بارعام میدادند و در آن دو روز، داد از بیدادگر میستاندند و سخن از رعیّت بیواسطه میشنیدند. در این هنگام حتی سادهترین فرد کشور میتوانست شکایت خود را از بزرگان کشور و حتی خود پادشاه به وی تقدیم کند و پادشاه به موجب قانون و عرف، کاملاً مراقب بود که دست دادخواهان بر اثر مخالفت اطرافیان از دامان وی کوتاه نشود. اگر در میان این شکایات، شکایتی از خود او شده بود، در دم از تخت فرود میآمد و تاج شاهی بر تخت مینهاد و در برابر موبد موبدان بر زمین مینشست تا به آن رسیدگی کند. اگر رأی صادر شده بر علیه شاه بود موظف بود پیش از آنکه تاج شاهی بر سر بگذارد حق شاکی را ادا کند (خواجه نظامالملک، 1373: 75-76). همچنین به گفتهٔ خواجه نظامالملک بارعام سالیانه از زمان اردشیر تا دوران حکومت یزدگرد اول (399-420 م) برقرار بود: «… و یزدجرد رسمهای پدران را بگردانید و اندر جهان بیداد کردن آورد و سنتهای بد نهاد و مردمان در رنج افتادند و نفرین و دعای بد متواتر شد»(خواجه نظامالملک، 1373: 75-76). نویسنده قابوسنامه، پادشاه دادگر را چشمهٔ آبادانی و خرمّی عالم دانسته است «پس بیداد را در دل خویش راه مده که خانه ملکان دادگر دیر بماند و قدیمی گردد و خانه بیدادگران زود پست شود، زیرا که داد آبادانی بود و بیداد ویرانی. پس چون آبادانی دیرتر شاید کرد، دیرتر بماند و ویرانی چون زودتر توان کرد زود نیست گردد و حکیمان گفتهاند که چشمه عمارت و خرمّی عالم، پادشاه دادگر است و چشمهٔ ویرانی و خرابی و دژمی علم، پادشاه بیدادگرست» (عنصرالمعالی، 1352: 232). روایت جامهٔ سرخ پوشیدن دادخواهان نیز از روایات دیگری در اهمیت فوقالعاده دادگری در نزد فرمانروایان ایران که در سیاستنامه به آن اشاره شده است: «یکی از ملوک بگوش گران بوده است. چنان اندیشید که کسانی که ترجمانی کنند سخن متظلمان با او راست نگویند و او چون حال نداند فرمانی فرماید که موافق آن کار نباشد. فرمود که متظلمان باید جامه سرخ بپوشند و هیچ کس دیگر نپوشد تا من ایشان را شناسم و آن ملک بر پیلی نشستی و به صحرا بایستاد و هر که را با جامه سرخ دیدی فرمودی تا گرد کردندی. پس به جای خالی نشستی و ایشان را یک یک بخواندی تا به آواز بلند حال خویش گفتندی و او انصاف ایشان را میدادی»(خواجه نظامالملک، 1373: 51).
با به دست گرفتن زمام حکومت بر ایران توسط اردشیر، وی بر آن شد تا ایرانیان را از خطرات عدم حاکمیت نظم و قانون در کشور آگاه کند تا بتواند در سایهٔ نظم و آرامش در جامعه، اهداف و سیاستهای داخلی و خارجی خود را بهتر دنبال کند. از این رو قواعد و اصولی بر پایهٔ عدل در سیاست و کشورداری به وجود آورد که تا پایان حکومت ساسانیان به منزلهٔ قانونی اساسی به شمار میرفت و جانشینان اردشیر آن را سرلوحه و اصل کلی زمامداری خویش قرار داده بودند. به گفتهٔ دینوری: «اردشیر آیین شاهان و امور و سنّتهای شاهی را مرتب کرد و آن را استوار نمود و همهٔ کارهای کوچک و بزرگ را بررسی کرد و هر چیز را در جایگاه خود قرار داد و دستور معروف خود را برای پادشاهان نوشت و شاهان از آن پیروی میکردند و با حفظ و عمل به آن تبرّک میجستند و آن را آییننامهٔ خود و در برابر چشم خود میداشتند»(دینوری، 1383: 71). روایت تاریخنگاران ایرانی و عرب در مورد اردشیر یکم همواره با ستایش از این پادشاه بزرگ همراه است. به روایت مسعودی اردشیر در خطابهٔ روز تاجگذاری خویش گفت: «بدانید که در راه اقامه عدل و بسط فضیلت و استقرار آثار نیک و عمران بلاد و رأفت به خلق خدا و ترمیم اقطار ملک و احیای آن قسمتها که ویران شده، همی کوشیم. خاطر آسوده دارید که قوی و ضعیف با دنی و شریف، همگان را از عدالت بهرهمند خواهیم داشت و عدالت را رسمی پسندیده و آیینی متبع خواهیم کرد»(مسعودی، 1374: 238). اردشیر در تأمین داد و نشر دادگری شیوهای داشت که هرگز از آن روی بر نمیتافت. روش خود را از این گفتههایش اینچنین به ما باز میگوید: «نیرو جز به سپاه پدید نیاید و سپاه جز به مال و مال جز با آبادانی و هیچ آبادانی جز به دادگری و نیکو راهبری پدید نگردد؛ آنجا که پادشاه ستم کند، آبادی پدید نیاید. شهریار دادگر بهتر از پر بارانی است. شیر درنده از شاه ستمگر بهتر است و شاه ستمپیشه از آشوبی که دوام یابد بهتر است»(عهد اردشیر، 1348: 112-113). به روایت ثعالبی گزارشی به نظر اردشیر رسانده بودند که مردم استخر از کمبود باران و خشکسالی و عواقب آن شکایت دارند. در جواب آنها نوشت «اگر از آسمان باران نبارید، رحمت وجود ما خواهد بارید، ما امر خواهیم کرد که خسارات شما تأمین و احتیاجات شما را برطرف نمایند (ثعالبی، 1384: 226). به گفتهٔ مسعودی: «اردشیر میگفت شاه باید داد بسیار کند که داد مایه همه خوبیهاست و مانع زوال و پراکندگی ملک است و نخستین آثار زوال ملک این است که داد نماند»(مسعودی، 1374: 239). در نامهٔ تنسر در ذکر پادشاهی اردشیر آمده است: «به مدت چهارده سال به حیلت و قوت و کفایت بدین جا رسانیده، جمله بیابانها آبها روان گردانید و شهرها بنیاد نهاد و رستاقها پدید کرد. چندان که در چهار هزار سال پیش از او نبود و معمار و ساکنان پدید آورد و راهها پیدا فرمود و سنتها فرو نهاد»(ابناسفندیار، 1366: 39). اردشیر یکم با سیاستی خردمندانه مبتنی بر داد و انصاف سررشته امور را در مملکت نوپای ساسانی به دست گرفت و توانست در دورهٔ کوتاه فرمانروایی خود شاهنشاهی بزرگ، یکدست، مقتدر و ایمن از دشمنان به وجود آورد. به عقیدهٔ کریستنسن اردشیر چنان تشکیلاتی در سیاست و دیانت به وجود آورد که بیش از چهارصد سال دوام آورد. مورخان شرقی هر وقت بخواهند در توصیف و تمجید پادشاهی سخن بگویند، بنای شهرها و حفر ترعهها و سایر اعمال عامالمنفعه را به او منتسب میکنند (کریستنسن، 1368: 145-146). پس از اردشیر، پسرش شاپور یکم (241-272 م)، که در تمامی جنگهای پدرش از همان آغاز در دشت هرمزدگان شرکت جسته بود، به جای پدر نشست (دیاکونوف، 1390: 291). شاپور در کار کشورداری شیوهٔ پدر را در پیش گرفت.
به روایت طبری: «وقتی شاپور تاج بر سر نهاد، بزرگان پیش وی فراهم شدند و برای وی عمر دراز خواستند و از فضایل پدرش بسیار سخن کردند و شاپور به آنها گفت: «که به نزد وی چیزی خوشتر از یاد پدر نیست و وعدههای نیکو داد. آنگاه بفرمود تا از مال خزینهها به سران و سپاهیان و حاجتمندان دادند و به عاملان ولایتها نوشت تا آنها نیز چنین کنند و کرم و احسان وی به نزدیک و دور و شریف و حقیر و خاص و عام رسید و معاششان به شد. آنگاه عاملان برگزید و بر کار آنها و کار رعیّت، نظارت دقیق داشت و روش نیک وی عیان شد و آوازهاش بلندی گرفت»(طبری، 1375: 589/1). شاپور در نصیحت به فرزندش هرمز اول (272-273 م) در نحوه دریافت مالیات و جلوگیری از فشار به رعیّت تأکید میکند که: «بدان که خراجگذاران همین که مالیاتی فوراً از آنها مطالبه شود، مجبورند محصولات خود را موقع کساد بفروشند و متضرر شوند و اگر از طرف دیگر مهلت زیاد به آنان داده شود امیدوار خواهند گردید که بلکه بتوانند به نحوی از پرداخت خودداری کنند. بنابراین مأمورین خود را امر کن که مالیات را در ده قسط وصول کنند تا آنچه باید به خزینه دولت برسد عاید شود و افراد هم به فرصت و بدون فشار بتوانند از عهدهٔ پرداخت مالیات برآیند»(ثعالبی، 1384: 247). به روایت مسعودی: «پادشاه روم به شاپور پسر اردشیر نوشته بود که از روش تو در کار سپاه و نظم امور ملک و آسایش اهل آن مملکت که از تدبیر توست چیزها شنیدهام که دوست دارم در این باره طریقهٔ تو گیرم و به رسم تو روم و شاپور به جواب او نوشت این توفیق به هشت صفت یافتهام. هرگز در کار امر و نهی مزاح نگفتم و هرگز خلاف وعده وعید نکردم و جنگ برای تحصیل ثروت کردم نه هوس، جلب قلوب به امید بیم کردم نه زور و خصومت و مجازات از روی گناه دادم نه از روی خشم، معاش همه را فراهم کردم و چیزهای بیهوده را از میان بردم»(مسعودی، 1374: 244). از وقایع مهم داخلی دوران فرمانروایی شاپور اول میتوان به ظهور مانی و از حوادث خارجی به جنگهای پیروزمندانهٔ او با گوردیان سوم، فیلیپ عرب و والرین، امپراتوران روم، اشاره کرد. تا آن زمان کسی نتوانسته بود یک امپراتور رومی را به قتل برساند، از دیگری باج بستاند و سومی را اسیر و زندانی کند. شاپور به بزرگی کاری که کرده بود کاملاً آگاه بود و در ذکر قهرمانی خویش در کتیبههایش تردید نکرد (دریایی، 1392: 22).
در دورهٔ حکومت پیروز یکم (459-484 م)، ایران با یکی از سختترین خشکسالیهای تاریخ خود مواجه شد. در نتیجهٔ بروز این خشکسالی و قحطی وضعیت داخلی ایران به شدت بحرانی شد، به نحوی که: «باران و چشمهساران قطع شد و باد که مبشّر رحمت الهی است نوزید. آب از روی زمین معدوم و چشمهها خشک و زراعت تباه شد و درختها بار نیاورد … آذوقه رو به نقصان نهاد و سختی و تنگی همه جا حکمفرما گشت و بدبختی به منتها درجهٔ خود رسید. طیور و وحوش نابود شدند و اغنام و احشام راه فنا پیمودند. وضعیت وخیم و بدبختی عظیم شد»(ثعالبی، 1384: 275). در این دوران طاقتفرسا، پیروز توانست با اعمال سیاستهایی صحیح و مدّبرانه به مدیریت بحران پرداخته و مردم و کشور را از خطر نابودی نجات دهد: «وی بذل مال را پیشهٔ خود ساخته به دستگیری از مردم میپرداخت. مالیات را بخشید و احتکار را منع کرد. باب دفاتر جمع را بسته، ابواب دستگیری از ضعفا و بیچارگان را گشود و به تمام حکام خراسان و عراق و فارس و اهواز و سایر مناطق فرمان داد که نسبت به مردم این نقاط همان سیاست را در پیش گیرند که وی معمول داشته و با دادن آذوقه از تلف شدن آنان جلوگیری کنند و جداً قسم یاد کرد که اگر بفهمد یک تن در یکی از این ایالات از گرسنگی مُرده، تمام سنکهٔ آن ایالت و شهر یا دهکده و نقطهای را که آن شخص در آن مرده باشد به شدت تنبیه خواهد کرد»(طبری، 1375: 628/2؛ ثعالبی، 1384: 276؛ یعقوبی، 1371: 201/1). به گفتهٔ طبری «فیروز در آن دوران سختی و گرسنگی، رعیت را چنان راه برد که هیچ کس از گرسنگی نمرد مگر یکی از روستاهای ولایت اردشیر خوره به نام بدیه و بزرگان پارسیان و مردم اردشیر خوره و فیروز این را حادثهای عظیم شمردند»(طبری، 1375: 629-630/2). پند و اندرزهایی به صورت پرسش و پاسخ به قباد (فرمانروایی از 488 تا 496 و بار دوم از 499 تا 531 م) منسوب است و از عنوان آنها چنین بر می آید که این پندها، پاسخهای حکیمانهٔ قباد به پرسشهایی است که پادشاه روم و یا دیگری از وی کرده است. در این پندها قباد برترین پادشاه را کسی میداند که مردم را به خیر دلالت کند و در عصر وی مردم به رفاه و سلامت همگانی برسند و شایستهترین کار برای پادشاه را کاری می داند که صلاح و نیکی او را به همه برساند و نیکان را به فرمانداری ولایتها برگزیند. همچنین چهار سیرت فرمانروا را که مملکت بر مدار آنها میگردد اینچنین نام میبرد: «آگاهی از وضع مملکت و احاطه به حال مردم که چگونه زندگی میکنند و کار ایشان چگونه است، رعایت قانون و سنّت و اینکه برابر آیین مردم رفتار کند، همه را یکسان ببیند و به همه یکسان احسان کند، ستم از مردم باز دارد و به اصلاح همه بکوشد»(ثروتیان، 1387: 95).
از وقایع مهم داخلی حکومت قباد میتوان به ظهور مزدک اشاره کرد. مزدک صاحب آیینی بود که به پایان دادن به نظام طبقاتی ایران باستان و اشتراکی کردن اموال و زنان معتقد بود. قباد برای محدود کردن قدرت و نفوذ اشراف به حمایت و پیروی از مزدک پرداخت، ولی اشراف و روحانیان بر قباد شوریدند و پس از زندانی کردن وی، برادرش جاماسب را در سال 496 م به شاهی منصوب کردند. قباد پس از چندی به کمک هپتالیان توانست در سال 499 م تخت شاهی را باز پس بگیرد (کریستنسن، 1368: 467). ظهور خسرو اول (531 -579) که در تاریخ به لقب انوشیروان (انوشگ روان، یعنی جاویدان روان) معروف است، مطلع درخشانترین دورهٔ عهد ساسانی است. انوشیروان در تاریخ ایران نمونهای شایسته از پادشاهی دادگر و اندیشمند شناخته میشود که با سیاست و دوراندیشی هر چیز را در جای خود نهاده و امور کشور را با رأیی استوار و اندیشهای درست اداره میکند. به گفتهٔ طبری: «خسرو انوشیروان مدبر دانا و خردمند و دلیر و رئوف و دوراندیش و رحیم بود. چون تاج بر سر نهاد بزرگان و سران پیش وی شدند و بسیار دعا کردند … آنگاه از بلیهٔ مردم و تباهی کارها و محو دین و فساد حال فرزند و معاش سخن آورد و گفت که در نظر دارد کارها را سامان دهد و ریشهٔ تباهی را قطع کند و به معادنت خویش ترغیبشان کرد»(طبری، 1375: 648-649/2). انوشیروان پس از سرکوب مزدکیان، قبل از هر چیز کوشید تا خسارت و زیانی که مزدکیان به اشراف وارد ساخته بودند جبران نماید. اراضی و اموالی که از طرف مزدکیان مصادره شده بود به صاحبانشان بازگردانید (دیاکونوف، 1390: 346). سپس فرمان داد املاک و مزارعی که به واسطهٔ کوتاه شدن دست صاحبان آنها و انهدام جداول و قنوات ویران شده بود، مرمّت نمودند. مالکین را کمک کردند و به آنها چارپایان جدید دادند، تا به کار خود مجدداً مشغول شوند. دهات خراب را از نو بنا کردند. پلهای چوبی و سنگی را که ویران شده بود، تعمیر نموده و در محلهایی که مورد خطر بود استحکاماتی ساختند (کریستنسن، 1368: 487). انوشیروان همچنین طی فرمانی سازمان مالیاتی شاهنشاهی را دگرگون کرد. تمامی املاک و اراضی کشاورزی ممیزی شد و مالیات براساس حاصلخیزی و بازده زمین، موقعیت محل و نوع محصول مقرر گردید. مالیات سرانه طبق سن، قشر و طبقهٔ هر فرد معین شد. این اصلاحات حاکی از آن بود که شاهنشاه توجه خاصی به ایجاد عدالت اجتماعی داشت. عدالتی که باید هزینه های حکومت را تأمین میکرد، هزینههایی که برای ایجاد توانایی مقابله با مشکلات داخلی و جنگهای خارجی لازم بود (گیرشمن، 1379: 297). انوشیروان اصلاحاتی در زمینهٔ امور نظامی و لشکری نیز انجام داد. منصب ایران سپاهبد را ملغی کرد و چهار سپاهبد را به ریاست دائمی سپاه، هر کدام در یک ربع کشور منصوب کرد (کریستنسن، 1368: 492). به گفتهٔ مسعودی انوشیروان میگفت: «پادشاهی به سپاه است و سپاه به مال و مال به خراج و خراج به آبادی و آبادی به عدل و عدالت به اصلاح عمال است و اصلاح عمال به درستکاری وزیران است و سر همه این است که شاه مالک نفس خویش باشد و آن را تأدیب کند که مالک و نه مملوک آن باشد»(مسعودی، 1374: 264). دربارهٔ بزرگمهر، وزیر دانشمند و خردمند انوشیروان، آوردهاند که: «روزی انوشیروان با حکیمان نشست که از آرای آنها بهره گیرد و چون به ترتیب در مجلس وی نشستند، گفت مرا به حکمتی رهبری کنید که هم برای من و هم برای رعیّت سودمند باشد. هر یک رأی خویش بگفتند و انوشیروان سرفرو برده بود و در گفتارشان اندیشه میکرد. چون نوبت سخن به بزرگمهر پسر بختگان رسید گفت ای پادشاه همه مطلب را در دوازده کلمه برای تو خلاصه می کنم، نخست ترس از خدا در شهوت و رغبت و ترس و خشم و هوس و میباید در همه این موارد خدا نه خلق را منظور داشته باشی. دوم راستی در گفتار و کردار و وفا به وعده و شرط و عهد و پیمان، سوم مشورت با علما در حادثات امور، چهارم احترام علما و اشراف و مرزداران و سرداران و دبیران و بندگان هر یک به قدر مراتبشان، پنجم مراقبت قضات و تفتیش کار عمال به اقتضای عدالت و پاداش درستکار و کیفر بدکار، ششم مراقبت زندانیان که روز در کارشان بنگری و از وضع بدکار مطمئن شوی و بیگناه را رها کنی، هفتم مراقبت از راهها و بازارها و نرخ و دادوستدها، هشتم حسن تأدیب رعایای مجرم و اجرای مجازاتها، نهم فراهم آوردن سلاح و لوازم جنگ، دهم احترام فرزندان و کسان و خویشاوندان و تأمل در مصالح آنها، یازدهم گماشتن مراقبان به دربندها تا حوادث بیمانگیز را پیشبینی کنند و پیش از وقوع علاج آن توان کرد. دوازدهم مراقبت وزیران و بندگان و تعویض آنها که نادرست یا ناتوانند. انوشیروان فرمان داد تا این سخنان را با طلا نوشتند و گفت همه تدبیر و سیاستهای شاهانه در این گفتار جمع است»(مسعودی، 1374: 262-263). از انوشیروان پرسیدند چه کسی شایستهٔ پادشاهی است؟ گفت: آنکه اصلاح در میان مردم را بیشتر از همه دوست دارد و در کار تدبیر امور از همه داناتر است و بعد آن کسی که بر هوای نفس خود چیره گردد و با آن به قهر رفتار کند (ثروتیان، 1387: 109). همچنین معتقد بود که پادشاه باید دربارهٔ رعیت به داد و انصاف رفتار کند و حق آنان را از ظالمان بگیرد و راههای ایشان را امن نگه دارد و از مرزهای مملکت ایشان حفاظت کند (ثروتیان، 1387: 119).
مسعودی حکایت مشهور پیرزنی که کلبهای در همسایگی کاخ انوشیروان داشت و علّت کجی کاخ ایوان مداین را آورده است که: «… از جمله کسانی که به دربار آمده بودند فرستاده قیصر پادشاه روم بود که هدیهها و تحفهها همراه داشت و این فرستاده ایوان را بدید که ساختمانی نکو داشت و در صحن آن کجیای بود. گفت این صحن میبایست چهارگوش میبود. بدو گفتند در محل کجی پیرزنی خانه داشت. شاه خواست خانه او را بخرد و به فروش تشویقش کرد، اما نخواست بفروشد و شاه مجبورش نکرد و کجی چنانکه میبینی بجا ماند. رومی گفت این کجی نیکتر از راستی است»(مسعودی، 1374: 259). حکایت دیگری در گلستان سعدی وجود دارد که: «انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب کرده بود و نمک نبود. غلامی را به روستا فرستاد تا نمک حاصل کند. گفت: زینهار! تا نمک به قیمت بستانی تا رسمی نگردد و دیه خراب نشود. گفتند: این قدر چه خلل کند؛ گفت بنیاد ظلم در جهان، اول اندک بوده است و به مزید هر کس بدین درجه رسیده است»(سعدی، 1386: 212). خسرو انوشیروان بر کار والیان و حکام ولایات نواحی مختلف کشور نظارت دقیق داشت و آنان را به رعایت عدل و انصاف دعوت میکرد. به گفتهٔ ثعالبی انوشیروان در حضور عموم حکام در مدائن تأکید کرد: «مأموریتی که به شما میدهم مثل آن است که کسی به جوارح خود مأموریتی دهد. چه در عین واگذاری اجرای امور خود به شما، شما را در وظیفه دیانتی خود شرکت دادهام. اگر صحّت عمل به خرج دهید همواره شاغل مشاغل خود خواهید بود. پس به انجام وظیفه، مقام خود را تثبیت کنید. اگر شما به اتباع خود نیکی کنید کسانی که مافوق شما هستند به شما نیکی خواهند کرد»(ثعالبی، 1384: 296). خواجه نظامالملک در سیاستنامه حکایت پوست کندن والی آذربایجان به جرم غصب زمین پیرزنی را آورده است و در پایان روایت میگوید: «بدین یک سیاست به واجب که ملک انوشیروان عادل بکرد همه مملکت او راست بایستاد و همه دستهای دراز کوتاه شد و خلق همه عالم برآسودند، چنانکه هفت سال بگذشت و هیچکس به درگاه از کسی به تظلم نیامد»(خواجه نظامالملک، 1373: 69-73).
از آنجایی که دوران حکومت خسرو انوشیروان، مقارن با موفقیتهایی است که در زمینهٔ سیاست خارجی نصیب ایران گردید و همچنین مشکلات و بحرانهای داخل کشور نیز مرتفع شد، میتوان آن را دورهٔ رونق و شکوه فرهنگ و هنر ایران دانست. در این دوره شهرهای زیادی در ایران احداث گردید و بناهای معماری متعددی به وجود آمد و آثار هنری و ادبی و نقاشی و مجسمهسازی قابل توجهی، جلوه و ظهور کرد. منابع موثق و روایاتی که از دورهی ساسانیان در دست است، خسرو انوشیروان را به عنوان یک پادشاه نمونه و لایق ستودهاند. تواریخ ایرانی و عربی نیز همین نظر و عقیده را دربارهٔ وی دارند و حکایات و داستانهای زیادی از خسرو انوشیروان نقل شده که دلیل بر تدبیر و خرد و عدالت اوست (دیاکونوف، 1390: 353). هرمز چهارم (579-590 م)، فرزند خسرو انوشیروان نیز به دادگری و انصاف مشهور بود. به گفتهٔ طبری: «از ادب بهرهٔ بسیار داشت و میخواست به ضعیفان و مستمندان نیکی کند و دشمن اشراف مملکت بود و مستمندان او را دعا کردند و سپاس پدرش گفتند و وعدههی نیک به آنها داد. پیوسته میکوشید تا با رعیت عدالت کند و با بزرگان سختی کند»(طبری، 1375: 242/2). روایات بسیاری در دستگیری از ضعفا و سختگیری به اقویا در دوران هرمز به جای مانده است. به روایت ثعالبی: «یکی از سران قشون که با او در سفر بود چشمش به تاکی خورد که انگورهای رسیده و بسیار مطبوعی داشت. طبعش بدان راغب گردید و خادم خود را امر داد که چند خوشه از آن چیده برای او بیاورد. خادم چنان کرد. مالک مو رسید و فوراً دهانهٔ اسبش را گرفته و از ضرری که متوجه او شده بود شکایت کرد و رئیس قشون از ترس اینکه مبادا موضوع به اطلاع هرمز برسد و به قتل او منجر شود کمربند طلای مرصعی را که بسته بود باز کرده، نزد مالک انگور افکند که شکایت نزد هرمز نبرد»(ثعالبی، 1384: 310). هرمز چهارم همچنین در یکی از سفرها، فرزندش خسروپرویز (590-628 م) را به جبران ضرری که اسبش به مزرعهٔ کشاورزی وارد کرده بود، مجبور به پرداخت غرامت و جلب رضایت آن کشاورز کرد. به گفتهٔ طبری، هیربدان بر علیه مسیحیان شکایتی تنظیم کرده و برای هرمز ارسال کرده بودند که در جواب آنها نوشت: «چنانکه تخت ما به دو پایه پیشین قوام نگیرد و دو پایه پسین نیز باید، پادشاهی ما نیز با تباه کردن نصاری و پیروان دینهای دیگر که به دیار ما جای دارند استوار نشود. از ستم با نصاری دست بردارید و به کارهای نیک بپردازید تا نصاری و اهل دینهای دیگر ببینند و شما را سپاس کنند و به دینتان راغب شوند»(طبری، 1375: 752/2). همچنین در اواخر دوران ساسانیان، از دورهٔ کوتاه سلطنت پوراندخت (630-631 م)، دختر خسرو پرویز به نیکی یاد شده است. به گفتهٔ ابنبلخی: «زنی سخت عاقل و عادل و نیکو سیرت بود و چون پادشاه شد یک سال خراج از مردم بیفکند و در میان رعایا طریق عدل گسترد»(ابن بلخی، 1374: 262-264) و به روایت طبری: «روزی که به پادشاهی رسید، گفت نیت خیر دارم و به عدالت فرمان دهم و با رعیت روش نیکو داشت و عدالت کرد و بگفت تا سکهٔ نو زنند و پلها را آباد کنند و باقیماندهٔ خراج را بخشید و نامهها نوشت و نیکخواهی خویش را با عامه ناس در میان نهاد و از حال کشتگان خاندان خود سخن آورد و گفت امید دارد خداوند به روزگار وی چنان رفاه بیاورد و کارها چنان استوار باشد تا بدانند کشورگیری و لشکرکشی و پیروزمندی و فتنهنشانی، به صولت و شجاعت و تدبیر مردان نیست، بلکه این همه از خدای است و بفرمود تا اطاعت آرند و نیکخواهی کنند»(طبری، 1375: 782/2).
شاه نیک و شاه بد
به باور مردم ایران باستان، پادشاهی خوب و دادگر مقامی بوده است که فضیلتهای بایستهٔ آن با کمالات الهی شباهت و نزدیکی تام داشته و شاه راستین و شایسته که برگزیدهٔ خدا و نزدیکترین کس به او شناخته میشده است بایستی مظهر صفات خداوند و نمایندهٔ ارادهٔ او در زمین باشد. چنین شاهی هر آنچه انجام دهد به خواست و تأیید الهی است و شاهیاش در حقیقت به مثابهٔ سلطنت خدا در این جهان است. اما از سوی دیگر اگر کسی به ناحق بر این مسند تکیه زند و داد و آیین الهی را نگاه ندارد و ظلم و ستم بر مردم روا دارد، کارگزار نیروهای اهریمنی خواهد بود و جهان را به تباهی خواهد کشید (مجتبایی، 1352: 120).
در رسالهٔ پهلوی مینویخرد، فرمانروایی نیک برابر با فرمانروایی ایزدان و امشاسپندان و فرمانروایی بد برابر با حکومت اهریمن و دیوان خوانده شده و مراتب جداگانهٔ شهریاران نیک و بد را اینگونه آشکار میکند: «دربارهٔ قدرت گویند که کسی که در دهی حکمران نیک است، بهتر است از کسی که در اقلیمی حکمران بد است، چه آفریدگار اورمزد برای حمایت آفریدگان، حکومت نیک را آفرید و اهریمن بدکار قدرت بد را به مخالفت با قدرت نیک آفرید. قدرت نیک آن است که کسی کشور را آبادان و درویشان را آسوده از ستم و داد و آیین درست را نگاه دارد و فرماید و داد و آیین نادرست را دور دارد و آب و آتش را خوب و به آیین و پرستش ایزدان و کار نیک را رایج دارد و درویشان را یاری و حمایت کند و برای بهدین مزدیسنان تن و حتی جان خویش را بسپارد (فدا کند) و اگر کسی از راه ایزدان منحرف است، برای تهذیب او دستور دهد و او را گفتار کند و به راه ایزدان باز آورد و از خواستهای که دارد بهره ایزدان و ارزانیان (و مستحقان) و نیکوکرداران و درویشان را ببخشد و تن را به خاطر روان بسپارد (فدا کند). اینگونه حکمران نیک برابر ایزدان و امشاسپندان خوانده شده است و قدرت بد آن باشد که کسی داد و آیین و طریقه راست و درست را برهم زند و ستم و دزدی و بیداد در کار دارد، چیز مینو را تباه کند و کار نیک خوار دارد و مردم نیکوکردار را از کردن کار نیک باز دارد و به آنان گزند برساند و همه توجهش به تن خویش و آرایش چیز گیتی و دارایی و احترام به بدان و آسیب و سرزنش نیکان و نابودی درویشان باشد. اینگونه حکمران بد برابر اهریمن و دیوان خوانده شده است»(مینویخرد، 1364: 29-30). بزرگمهر حکیم، بهترین پادشاهان را کسی میداند که خدا را بیشتر و بسیار سپاسگزاری کند، به حق و راستی داوری کند، با ملّت خویش مهربان باشد و مردم را دوست بدارد، در آبادانی شهرها و روستاها بکوشد و به اصلاح ملّت و مملکت همّت کند و بهترین پادشاهان نسبت به ملّت خویش را پادشاهی میداند که به آیین رفتار کند و بر قانون و سنّت مردم ارج نهد، بهترین مردم را برگزیند و بر کارها بگمارد، از خونریزی خودداری کند و بیگانه و دشمن را از خاک خویش بیرون براند. همچنین نیکبختترین پادشاهان را کسی میداند که علم او با عمل همراه باشد، از همه داناتر باشد، مردم به خیر و احسان وی امیدوار و خوشدل باشند. مردم به خاطر دوراندیشی و احتیاط وی در کارها از وی سپاسگزار باشند و برای او از خدا پاداش نیک خواهند، نیکان به فضل و احسان وی دل بندند و گناهکاران از خشم وی بترسند. امیدواری نیکان بر وی، او را از جهت اجتهاد و پندآموزی مقامی والا دهد و ترس گناهکاران بر هیبت و شکوه وی افزاید و امنیت به بار آورد و نتیجهٔ این همه آن باشد که مملکت آبادان و استوار بماند و همه فرمان شاه را پیروی و اطاعت کنند (ثروتیان، 1387: 101-102).
بزرگمهر نیکوترین خوی پادشاهان را سنگینی و وقار ایشان در هنگام غضب میداند و اینکه حوصله و بردباری ایشان از دیگران بیشتر باشد و بدترین خویها برای پادشاهان اینکه نمیتواند دهان مردم را از گفتن عیبهای فرمانروا ببندند و نمیتوانند چشمان مردم را از دیدن کارهای بد فرمانروا ببندند. بنابراین ایشان باید بکوشند که عیبهای خویش را از میان بردارند تا برای گفتن از بدیهای ایشان سخنی در میانه نباشد. و سزاوار است که مردم نادان را بر مردم دانا نگمارد و چیره نگردانند برای آن که جهالت به گمراهی میکشد و گمراهی بلا و فتنه بر میانگیزد و از فتنه نیز هلاکت و مرگ پیش آید. همچنین پادشاه باید حق ضعیف را از قوی و حق فقیر را از غنی بگیرد و از روی عدل حقوق هر کس را به خود وی بازگرداند. به ضعیف و فقیر به نظر لطف و عنایت بنگرد و دربارهٔ ایشان با نهایت محبّت رفتار کند (ثروتیان، 1387: 102). به گفتهٔ نرسه (293-302 م) اگر پادشاهان نیکوکار باشند عمرشان طولانی است و اگر نام نیک از خود باقی گذارند ذکرشان مدام باقی است. بدترین پادشاهان را کسی میدانست که زبانش خوش و عملش بد باشد و بدتر از او کسی است که ظاهرالصلاح و بد باطن باشد (ثعالبی، 1384: 242). بنابراین شاه نیک، شاهی است دادگر، بخشنده، خردمند، هوشیار، آگاه از حال مردم و دلیر در برابر دشمنان که برای کشور و مردم، رفاه، امنیت، آبادانی و پیشرفت به ارمغان می آورد و در مقابل شاه بد، که گوهر وی از بیداد و نادانی و دروغ و بدکاری سرشته شده، کشور و مردم را به ویرانی و تباهی میکشاند. از شاهان بسیار نیک و محبوب در دورهٔ ساسانی، میتوان اردشیر یکم و خسروانوشیروان را نام برد که پیشتر به آنها پرداخته شده و از شاهان بد که در منابع پهلوی و فارسی- عربی به آن اشاره شده، باید از یزدگرد اول (399-420 م)، ملقب به اثیم (بزهکار)، نام برد. به گفتهٔ ابن بلخی: «بداندیش و بداندرون و خونخوار بود و زعر و بدخوی و اهل علم را دشمن داشتی و به دانش خویش مغرور بودی و پیوسته بر کسی بهانه جستی تا مال او میستدی و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیبها، بخیل بودی و مردم از وی در رنجی عظیم بودند»(ابنبلخی، 1374: 200). یعقوبی نیز یزدگرد اول را مردی بدخلق و درشتخوی، ستمکار، بدسیرت، کم خیر و پرزیان خوانده است (یعقوبی، 1371: 199). همچنین در منابع از خسروپرویز (590-628 م) به خاطر وقایع اواخر دوران حکومتش، به نیک نامی یاد نشده است. به گفتهٔ طبری: «خسرو به سببی چند دشمنی مردم را برانگیخت، یکی آنکه تحقیرشان میکرد و بزرگان را زبون میداشت، دیگر آنگه فرخانزاد را بر آنها مسلط کرده بود، سوم آنکه فرمان داده بود همه زندانیان را بکشند، چهارم آنکه مصمم بود همه فراریان را که از مقابل هرقل و رومیان بازگشته بودند، بکشد»(طبری، 1375: 769/2).
نتیجه
بر پایه آنچه گفته شد، داد و دادگری از بنیادیترین مفاهیم در اندیشهٔ سیاسی ایران باستان به شمار میرود. در این اندیشه داد به چند معنای مرتبط با هم به کار رفته است. داد به معنای نظام و آیین ارته یا اشه و هماهنگی و مطابقت با آن، به معنای راستی در تقابل با دروغ، به معنای خویشکاری و نهادن هر چیز به جای خویش، به معنای اعتدال و میانهروی و به معنای پیمان. به باور ایرانیان باستان جهان بر اساس نظم و داد بنا شده و این الگو میباید در زندگی بشری نیز نمود تام داشته باشد. شاه راستین و شایسته که برگزیدهٔ خدا و نزدیک ترین کس به او شناخته میشده است بایستی مظهر صفات خداوند و نمایندهٔ ارادهٔ او بر روی زمین باشد. اگر شاهکار بزرگ خداوند همان آفرینش جهان و ادارهٔ بخردانه و دادگرانهٔ آن است، بنابراین شهریار زمینی نیز باید بکوشد تا فرمانروایی خود را بر پایه نظم و داد و سامانی درست استوار کند. بدین گونه اگر جامعه از شهریاری نیک و دادگر بهرهمند باشد، راه کشور و مردم آن به سوی پیشرفت و آبادانی گشوده خواهد شد. با برآمدن ساسانیان در اوایل سدهٔ سوم میلادی دو حادثهٔ مهم در ایران رخ داد. نخست ایجاد حکومتی متمرکز و نیرومند و دیگری رسمیت یافتن آیین زرتشتی که به مثابهٔ اهرمی فعال در زمینهٔ راهبرد اندیشهٔ سیاسی، نقشی فعال بر عهده گرفت. آیین زرتشتی از یک سو مشروعیت حکومت مرکزی را تضمین میکرد و از سوی دیگر مشروعیت خود را از آن کسب میکرد. اردشیر یکم بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی شالودهٔ امپراتوری را بر اساس نظم و داد استوار کرد. شاهنشاهان ساسانی عموماً به عنوان فرمانروایانی دادگستر شناخته شدهاند که تامین داد و نشر دادگری را سرلوحه و اصلی کلی در زمامداری خویش قرار داده بودند. در منابع پهلوی، منابع تاریخی فارسی- عربی، اندرزنامهها، خطابههای تاجگذاری، پندواندرزها و وصایای پادشاهان ساسانی روایات و اشارات بسیاری میتوان مشاهده کرد که بیانگر نقش و اهمیت داد و دادگری در اندیشهٔ سیاسی ایران ساسانی است. برگزاری بارعام سالیانه برای ستاندن داد از بیدادگر، جامهٔ سرخ پوشیدن دادخواهان، کجی تالار کاخ ایوان مدائن، عدل و انصاف در نحوهٔ دریافت مالیات و جلوگیری از فشار به رعیت، حمایت و دستگیری از مردم به هنگام بروز بلایای طبیعی، برقراری نظم و امنیت داخلی و ایجاد آرامش در مرزهای کشور، سختگیری و نظارت دقیق بر کار والیان و حاکمان و عاملان دولتی، تلاش برای آبادانی و پیشرفت کشور، شهرسازی، پلسازی، سدسازی، ایجاد قنوات و گسترش و توسعهٔ شبکههای آبیاری، تقویت سپاه و نیروی نظامی برای جلوگیری از تجاوز بیگانگان، رعایت قانون و سنت و یکسان بودن همهٔ اقشار جامعه در برابر آن و … همگی جزئی از جستار داد و دادگری در دورهٔ ساسانیان به شمار میروند.