مسلمانان در رشد و ترقی علم پزشکی چه نقشی داشتند؟

کیومرث جلیلیان – آرزو کیانی
اصول و نظرات علمی پزشکی را طب اسلامی مینامند و بخش زیادی از کتب علمی جوامع بشری به موضوعات درمانی و پزشکی اختصاص یافته است. علم طب سابقه طولانی دارد و بنا به گفته عدهای؛ سابقه آن به قدمت اسلام است و پیامبر (ص) و سایر ائمه و بزرگان دین، برای اندوخته دانش پزشکی ِگذشتگان احترام بسیاری قائل میشدند و سخنان پیامبر و سایر بزرگان در زمینه مسائل بهداشتی و پرهیزهای غذایی بر این مبنا بود که آنان بیماران را به درمان نزد پزشکان تشویق میکردند. از این رو با تأکید فراوان اسلام بر موضوع بهداشت و سلامت؛ متعاقبِ آن نیز دانش پزشکی در میان مسلمانان مورد توجه قرار گرفت و لذا مسلمانان با بهرهگیری از اصول و قواعد بهداشتی که در اسلام ذکر شده و نیز با استفاده از یافتهها و کشفیات پزشکی سایر اقوام، سعی در پیشرفت و اعتلاء و استفاده عملی هر چه بیشتر از دانش پزشکی کردهاند. نکته قابل توجه این است که مسلمانان از دانستههای علمی ایرانیان و به خصوص از متون پزشکی جندیشاپور بهره فراوان بردند و ایرانیان که از دوران باستان از لحاظ پزشکی، تمدن پر بار و عظیمی داشتند در دوران بعد از ظهور اسلام نیز همچنان گوی سبقت را از همقطاران خود ربوده و به ستارگان درخشانی در عالم علم پزشکی بدل گشتند. به نحوی که کشفیات پزشکی آنان تا به امروز مورد استفاده غربیها و اروپاییان قرار گرفته است. در ادامه این پژوهش به این موضوع پرداخته خواهد شد که مسلمانان چگونه در رشد و توسعه علم پزشکی نقش داشته و مشاهیر پزشکی مسلمان چه جایگاهی در علم پزشکی جهان دارا هستند.
تاریخچه علم طب
در اینکه دانش پزشکی کجا و چگونه آغاز شده میان مورخان اتفاق نظری هنوز وجود ندارد. برخی ساحران و جادوگران یمن، برخی ساحران و مغهای ایرانی را بنیانگذار علم پزشکی میدانند. عده ای دیگر بر این باورند که نخستین پایهگذاران دانش پزشکی مصریان بوده اند. برخی نیز هندیان، یونانیان باستان یا کلدانیان میدانند؛ تاجایی که ابن ابی اصیبعه معتقد است که نمیتوان اختراع این دانش را به اقلیم یا مملکت معین یا ملتی خاص نسبت داد چه بسا ملتی که اکنون منقرض شده به دانش پزشکی مجهز بوده و امروز اثری از آن به جای نمانده باشد. بنابراین درباره زادگاه پیدایش علم پزشکی عقاید و نظرات متفاوتی وجود دارد. مصر، چین، هندوستان، بابل، کلده و آشور، جزیره رودس در یونان و حتی سرزمین پرو در امریکای لاتین به عنوان زادگاه علم طب معرفی شده است (نجمآبادی،1353: 11). ایرانیان نیز که از زمانهای بسیار دور با علم طب آشنایی داشتند در زمان کورش کبیر با طب مصریان و یونانیان آشنا شدند و آمازیس اولین پزشک مصری بود که به ایران آمد. همچنین در زمان داریوش اول و خشایارشاه، پزشکان یونانی به ایران آمدند و این امر موجب آشنایی آنان با طب یونانی شد و دِموکِدِس اولین پزشک یونانی بود که به ایران آمد. پس از آن پزشکان دیگری از جمله کتزیاس، آپولونید و دینون به خدمت ایرانیان درآمدند. در زمان سلوکیان؛ در پی اختلاط نژاد میان ایرانیان و یونانیان عده بسیاری از آنها در ایران باقی مانده و به کارهای تجارت و صنعتی مشغول گردیدند و این مسئله باعث انتشار زبان یونانی در ایران شد (گیرشمن،1381: 266-267). با انتشار زبان یونانی، ایرانیان مطالب پزشکی را از دیگر زبانها و بهویژه زبان یونانی به زبان پهلوی ترجمه کردند. در دوران ساسانیان نیز در «ریواردشیر» از توابع ارجان؛ عدهای از نویسندگان با خطی به نام «گشتک» علوم طب و نجوم را ثبت میکردند و آنان را «گشتک دفتران» میخواندند (حموی، 1990: 375). همچنین به دستور شاپور اول، اخبار و اطلاعاتِ نجوم و پزشکی از سایر ملل گردآوری شد. به علاوه باید اذعان نمود که بزرگترین پزشکان؛ بی واسطه یا با واسطه از دانشآموختگان جندیشاپور بودند.
بر این مبنا بود که میراث پزشکی جندیشاپور توسط اروپاییان اخذ گردید و اساس طب نوین گشت. «سیریل الگود» معتقد است: «یونانیان تا سده هفتم پیش از میلاد از دانش پزشکی به نحو چشمگیری برخوردار نبودند اما با گسترش دانش ایرانیان؛ علم پزشکی در یونان نیز راه پیشرفت و ترقی را پیمود (الگود، 1386: 37-38). در واقع روابط فرهنگی میان ایرانیان و یونانیان، علم پزشکی را در یونان گسترش داد؛ به نحوی که یونانیان با بهرهگیری از دانش پزشکی ایرانیان در حوزه طب به پیشرفتهای عظیمی دست یافتند و نظامی که در اصل برگرفته از دانش یرانیان بود را به وجود آوردند (الگود،1386: 41).
پس از ظهور اسلام؛ خانوادههای «بختیشوع»، «حنین بن اسحاق» و «ثابت بن قره» به ترجمه علوم یونانی پرداختند و به رغم حضور 130 پزشک مسیحی، 3 پزشک یهودی و 3 پزشک مشرک؛ تنها 5 پزشک مسلمان وجود داشت (لیزر،1983: 49). در چنین شرایطی پزشکان مسلمان نمیتوانستند در برابر پزشکان مسیحی جلوه کنند و گاهی توسط پزشکان غیر مسلمان مورد تحقیر و توهین قرار میگرفتند و به همین دلیل محمد بن ادریس شافعی معتقد بود که هیچ علمی سودمندتر از علم طب نیست (ذهبی، 1986: 228).
باید توجه داشت بختیشوع به عنوان یک پزشک غیرمسلمان اولین کسی بود که برای مداوای منصور و به مدت چهار سال در دربار عباسی خدمت کرد. پس از او فرزندش «جورجیس بن بختیشوع» این وظیفه را ادامه داد (کریستین سن،1383: 230). خاندان بختیشوع که به دعوت منصور عباسی به بغداد رفتند تا زمان آلبویه در آنجا ماندند؛ اما اقامت آنان در بغداد باعث کاهش رونق مدرسه جندیشاپور گردید. بهطور اجمال مهمترین خاندانهایی که باعث رونق پزشکی در نزد اعراب شدند عبارتند از: 1- خاندان بختیشوع: عمدتاً اساتید و پزشکان جندیشاپور از جمله خاندان بختیشوع به بغداد عزیمت کردند و به ترجمه کتب پزشکی از زبانهای مصری، یونانی و پهلوی به زبان عربی پرداختند. 2- خاندان ماسویه: سر دسته آنها ماسویه اول (ماسویه پدر) که در جندیشاپور طبابت میکرد؛ نزد هارونالرشید مقام والایی داشت و در داروسازی و داروشناسی بسیار حاذق بود. همچنین یوحنا بن ماسویه نیز از استادان جندیشاپور بود که رقابتهایی با جبرئیل بن بختیشوع داشت (نجمآبادی،1353: 177). 3- خاندان حنین بن اسحاق: حنین بن اسحاق در حیره در سال 194 ه. ق متولد شد و به چهار زبان عربی، سریانی، یونانی و فارسی مسلط بود. حنین بن اسحاق در پزشکی فردی فاضل بود (ابنندیم،1381: 294).
جایگاه پزشکی نزد اعراب پیش از اسلام
مقام و منزلت پزشکی در دوره جاهلیت در میان اعراب چندان نبود و آنها علاقه و میلی به سوی پزشکی نداشتند و تنها افراد انگشت شماری مانند ابن حذیم، حارث بن کلده، نضر بن حارث و ابن ابی رمثه به صورت سنتی و نه چندان نو آورانه به کار طبابت میپرداختند. معالجات و درمانهای دوره جاهلیت بیشتر بر استفاده از برخی گیاهان مبتنی بود و آنها روشهای مختلفی در پزشکی داشتند. از جمله: بستن بازوبند و گردنبند با سنگهای قیمتی، داغ کردن با آتش، خواندن دعا برای بهبود بیمار، استفاده از مهره برای رفع چشم زخم. به رغم وجود خرافات در پزشکی در نزد اعراب؛ «ام عطیه انصاری» با استفاده از طب تجربی به مداوای بیماران میپرداخت. وی همراه پیامبر در جنگها شرکت میکرد و به درمان آسیبدیدگان میپرداخت (عبدالله،1380: 17 -12). اولین پزشک عرب در صدر اسلام که دیداری نیز با خسرو انوشیروان داشت «حارث بن کلده است» بود که تحصیلات خود را در مدرسه جندیشاپور تکمیل کرد (براون،1373: 34) و پس از مسلمان شدن طبیب بزرگ عرب گردید و پیامبر نیز به وی توجه ویژهای داشت و مسلمانان را هنگام بیماری نزد وی میفرستاد (ابن اصیبعه، 1965: 279). باید توجه داشت علم طب از نخستین دانشهایی بود که بین مسلمانان رواج یافت است. نکته مهم و قابل توجه در بررسی دانش پزشکی خاصیت بومی شدن زودهنگامِ آن در اسلام است. بدون تردید ترجمه آثار دانشمندان یونانی از جمله بقراط و جالینوس روند بومی شدن پزشکی را در اسلام تسریع نمود (ولایتی، 1389: 47). بر این اساس مورخان اولین مترجم جهان اسلام را خالد بن یزید بن معاویه میدانند و معتقدند پیش از خالد بن یزید هیچ کتابی به عربی ترجمه نشده بود. او نخستین کسی بود که به ترجمه فلسفه پرداخت و کتابهای اختر شناسی و شیمی و پزشکی و…. را ترجمه کرد (عبدالله،1380: 30). به رغم ترجمه بسیاری از متونِ پزشکی؛ بسیاری از مسائل پزشکی به سرزمینهای اسلامی اختصاص داشت که در نوشتههای یونانیان ذکری از آن به میان نیامده بود (ولایتی، 1389: 47). لذا از طریق بررسی سیره پیامبر نظرات ایشان درباره مسائل بهداشتی مشخص گشت. این سیره در قرون سوم و چهارم هجری گردآوری و بر اساس موضوع تنظیم شد و آن را «طب النبی» نامیدند (ابنالعبری، 1364: 192). همچنین گروهی از دانشمندان اسلامی مانند ابن جماعه و ذهبی و ابنالقیم و سیوطی نیز احادیث طبی پیغمبر (ص) را جمعآوری کردند (النسیمی،1996: 33). علاوه بر جمعآوری سیره پیامبر (ص) توسط دانشمندان و بزرگان اسلام، منابع مربوط به مسائل بهداشتی و پزشکی از طُرُق دیگری نیز جمعآوری میگردید. از جمله در زمان حکومت عبدالملک بن مروان، پزشکی یهودی و ایرانیتبار به نام «ماسرجویه» یک مجموعه پزشکی از زبان سریانی را به عربی در سال 64 ه. ق ترجمه کرد (ابن العبری، 1364: 192). عمر بن عبدالعزیز نیز مدارس پزشکی اسکندریه را به انطاکیه و حران انتقال داد (ابن اصیبعه، 1965: 116). نکته حائز اهمیت این است که نخستین بیمارستان اسلامی در سال 88 ه. ق و در زمان «ولید بن عبدالملک» تأسیس شد. وی بودجهای برای اداره این بیمارستان تعیین نمود و فعالیت آن تا انقراض دولت امویان ادامه داشت. با سقوط امویان و روی کار آمدن عباسیان، روابط گستردهای با ایرانیان برقرار شد؛ بهویژه با تأسیس شهر بغداد توسط منصور عباسی. چون این شهر در حوزه جغرافیایی فرهنگ ایرانی واقع شده بود لذا ایرانیان قدمهای مؤثری در شکلگیری تمدن اسلامی و گسترش علم پزشکی برداشتند (ابنالقیم الجوزیه، 1358: 65).
در اسلام اسراف نکردن در خوردن و آشامیدن بسیار سفارش شده است. به ترتیب در قرآن و حدیث پیامبر آمده است: «کلوا واشربوا و لاتسرفوا»؛ «المعده راس کل داء و الحمیه راس کل دواء»(ذهبی، 1986: 61). البته نباید این نکته را نادیده گرفت که پیامبر (ص) در درمان بیماریها به استفاده از دارو نیز سفارش میکردند و میفرمودند: «سلامتی و بهبودی که در نتیجه دارو حاصل میشود؛ قضا و قدر خداوند است»(ذهبی،1986: 76). پیامبر اسلام همواره تأکید داشتند تا طبیب حاذق و آگاه به طبابت بپردازد و اگر طبیبی بدون داشتن علم و آگاهیِ کامل به معالجه بیمار بپردازد نسبت به سرنوشت بیمار؛ مسئول و ضامن است و انسان از میان طبیبِ عالم و عالمتر؛ باید طبیب عالمتر را برای درمان انتخاب کند (ذهبی،1986: 203).
در مورد درمان بیماران بهوسیله پیامبر، ایشان فرمودهاند: «انا فیما لایوحی الی کاحدکم»؛ من در غیر آنچه بر من وحی میشود مانند شما هستم (جاحظ، 1982: 401). ابن خلدون نیز میگوید: «طب اهل بادیه بر اساس منقولات مشایخ و عجایز است و براساس قانون طبیعی و موافقت مزاج نیست و طبی که در شرعیات نقل شده است از این قبیل است و ارتباطی با وحی ندارد زیرا پیغمبر اسلام از جانب خداوند مبعوث گردید تا ما را شرایع بیاموزد نه اینکه پزشکی و سایر امور عادی را برای ما معرفی نماید» و حتی او وقتی در مورد تلقیح نخل نظر خود را اظهار داشت فرمود: «من نظرخود را میگویم و شما خود داناتر به امور دنیای خود هستید». به کار بردن طب شرعی از روی تبرک و صدق ایمانی اثری عظیم و سودمند دارد و این اثر مستند به طب مزاجی نیست بلکه به صدق ایمان مرتبط میشود (ابن خلدون، 1364: 414).
اهمیت دانش پزشکی در اسلام
اسلام پزشکی را وظیفه شرعی و یکی از ضروریاتی میداند که کوتاهی در آن به هیچ وجه روا نمیداند لذا علم پزشکی و علم دین در اسلام لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا طبیب به درمان بیماری جسم و عالم دین به درمان بیماری روح میپردازد. بنابر اعتقاد قدما؛ طبیب و فیلسوف باید یک نفر باشد و نمونه کامل آن ابنسینا است (تمکین، 1935: 418) که کتاب پزشکی خود را «قانون» و فلسفه را «شفا» نامیده و این امر به جهت اعلام همبستگی طب و فلسفه است (محقق،1372: 310). کلمه «حکیم» شامل هر دو جنبه یعنی آشنایی به حکمت روح و حکمت بدن میشده است و به همین دلیل بود که فلسفه؛ طب روح و طب؛ فلسفه بدن معرفی شده است (تمکین، 1935: 418). قداست علمِ پزشکی موجب شده است که ایمان و دینداری را جزو شاخصههای پزشکان بدانند به گونهای که اعتقاد پزشک به صحت امانت از بدیهیترین امور بوده و نخستین امانت این است که او به مخلوق بودن این جهان معتقد باشد (محقق،1372: 310). به علاوه، در زمینه اخلاق پزشکی در اسلام تأکید شده است که پزشکان نباید شاگردان شرور را به نزدِ خود راه دهند؛ زیرا منش شاگردانِ بد به استادان منسوب میگردد. همچنین پزشک واقعی کسی است که فقرِ حلال را بر ثروتِ حرام ترجیح دهد؛ زیرا مال، فانی است ولی حکمت تنها نزد اهل فضل یافت میشود (الرهاوی،1387: 24). پس از بیان اجمالیِ اهمیت پزشکی در اسلام باید دانست یکی از مهمترین راههای انتقال این علمِ با اهمیت از طریق خانوادهها و از نسلی به نسل دیگر صورت میگرفت. مثلا ً «ثابت بن قره حرّانی» به فرزند خود «سنان بن ثابت» پزشکی را تعلیم داد. «حارث بن کلده» نیز که از طبیبان جندیشاپور بود پزشکی را به پسر خود «نضر بن حارث» آموخت. «حنین بن اسحاق» دو فرزند خود «داوود» و «اسحاق» را در زمینه پزشکی تعلیم داد. همچنین رئیس بیمارستان جندیشاپور که «جرجیس بن جبرئیل بن بختیشوع» بود، پزشکی را در میان اخلافش به یادگار نهاد (لیزر،1983: 49).
راه دیگرِ تعلیم پزشکی آن بود که کتب بزرگان آن علم؛ یعنی آثار بقراط و جالینوس را برای استادان میخواندند (محقق،1372: 311). روش دیگر این بود که در بیمارستان (مارستان) تدریس بالینی انجام میگرفت؛ به گونهای که محمد بن زکریای رازی بیشتر مشاهدات بالینی خود را در بیمارستانهای ری و بغداد انجام داده بود. این چنین به نظر میرسد که نخستین بیمارستان در اسلام در بغداد به فرمان هارونالرشید و به شیوه بیمارستان جندیشاپور تأسیس شد که مسئولیت آن بر عهده جبرئیل بن بختیشوع بود (رازی، 1974: 25). علاوه بر سه روش گفته شده، برخی پزشکان از منزل خود و یا از مساجد برای تعلیم پزشکی استفاده میکردند؛ چنانکه ابنسینا به دلیل اشتغالات روزانه، شبها به تدریسِ شفا در فلسفه و قانون در طب میپرداخت (قفطی، 1347: 563). ابن میمون نیز که در طول روز مشغول معالجه سلطان و سایر بیماران بود فقط شبها در منزلش به تربیت شاگردان میپرداخت (محقق، 1372: 339). نکته قابل توجه این است که در کنار علوم دینی؛ علم پزشکی نیز در برخی از مساجد تدریس میشد از جمله در مسجد «ابن طولون» و مسجد «الازهر»(سیوطی، بیتا: 2/138).
مشاهیر پزشکی در دوره اسلامی
علم طب در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم به اوج اعتلا و پیشرفت رسید و ترجمههای کتب طبیِ یونانی و سریانی به کتابهای مستقلی تبدیل شد. به علاوه، ایجاد بیمارستان در شهرهای مختلف از جمله در ری و بغداد؛ موجب رشد و گسترش بیشتر علم پزشکی گردید. ابوبکر محمد بن زکریای رازی که شاگرد علی بن ربن طبری بود در سال 243 ه. ق در شهر ری متولد شد و پنجاه و شش کتاب در طب نوشت. رازی از نمونههایی بود که علوم یونانی را با تمدن اسلامی درهم آمیخت و موجبات تکامل بیشتر آن را فراهم نمود. وی در زمینه موسیقی و فلسفه مهارتی زیاد داشت (ابن ابی اصیبعه، 1965: 1/310). اثر دیگر رازی که وی را در مغرب زمین شناسانده است رسالهای که رازی درباره آبله و سرخک نوشت باعث شهرت وی در مغربزمین گردید؛ به نحوی که تا قرن 18 م ترجمه آن چندین بار به چاپ رسید. به اعتقاد ابن ندیم و ابن ابی اصیبعه، رازی بیش از 220 اثر داشته؛ اما مهمترین اثر رازی علاوه بر کتاب «المنصوری» کتاب «الحاوی» است. این کتاب اساسیترین منبع برای تحقیق در طب بالینی اسلامی به شمار میرود. بنا به گفته سیریل الگود این کتاب نقش بسیار مهمی در پیشرفت علم پزشکی در جهان داشته است تا جایی که شاید قانون ابن سینا را نیز نتوان با آن مقایسه کرد. به علاوه این اثر نشان داده است که ایرانی ها تا چه میزان در پیشرفت علم پزشکی در جهان مؤثر بوده اند و دنیا تا چه حد مدیون ایشان است»(الگود، 1386: 289). ابن ندیم نیز در کتاب الفهرست آورده است: «کتاب الحاوی مشتمل بر اکثر مسائل علم طب از قبیل کیفیت معالجه بیماران، حفظ الصحه، جراحی، شکسته بندی، داروها و غذاهای مورد لزوم در طب و داروسازی میباشد»(ابن ندیم،1381: 532).
رازی اولین طبیبی است که اعصاب سر و گردن را شناخت و آنها و نیز نخاع شوکی را به خوبی شرح داده است (نجم آبادی،1353: 421). نکته قابل توجه این است که به مدت پانصد سال کتابهای رازی بر طب اروپا حاکم بود و بعضی از کتابهای او و همچنین ترجمههای فرنگی و لاتینی آن؛ به دفعات مختلف در اروپا چاپ شد. یکی دیگر از مهمترین و بزرگترین کتابهای رازی کتاب «طب روحانی» اوست که آن را در برابر طب منصوریِ خود قرار داده و این کتاب را به خواهش «ابوصالح منصور بن اسحاق بن احمد بن اسد» نوشته است. اگرچه کتاب «طب منصوری» رازی شهرت بین المللی دارد ولی «طب روحانی» او اخیراً مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و این کتاب در اروپا؛ نخستین بار مورد توجه دانشمندی هلندی به نام «دی بور» قرار گرفت و بعداً پروفسور «آربری» که در کمبریج به تدریس شرقشناسی اشتغال داشت، کتاب «الطب الروحانی» رازی را به انگلیسی ترجمه کرد. آن چه موجب برتری و مزیت این کتاب بر سایر کتب قدیمی میباشد این است که رازی در کتاب «طب روحانی» تقلید از گذشتگان را کنار زده و افکاری که در این کتاب ابراز داشته است افکاری کاملاً مستقل است. او مانند سایر دانشمندان فقط نقل قول نمیکند و خود را ریزهخوار سفره گذشتگان قرار نمیدهد؛ بلکه از فکر و عقلِ طبیعی خود نسبت به تحلیل و تجزیه مطالب اخلاقی استمداد میجوید (محقق، 1372: 331-329). به علاوه، رازی کتابی مستقل و بسیار مفید تحت عنوان «فی العمل بالحدید و الجبر» نوشته و قوانین و دستورالعمل های جراحی و شکسته بندی را گرد آورده است (ابن اصیبعه، 1965: 462). همچنین رازی در فصلی از کتاب «الحاوی» به تشریح و منافع اعضا پرداخته که زیر بنای فن جراحی است و نیز عنوان نموده است که پیش از عمل و همراه با عمل و پس از عمل باید به بیمار دقت و توجهاتی شود (محقق، 1372: 313). رازی که همواره در درمان بیماران تلاشی وافر داشت در بیمارستانهای بغداد روش خاص خود را در معالجه و مداوای بیماران به کار برده و با پزشکان و علمای طب دارالخلافه به بحث و تبادل نظر میپرداخت. وی پس از مدتی به زادگاه اصلی خود یعنی ری مراجعت کرد و کتاب منصوریِ خود را به نام حاکم ری «ابوصالح منصور بن اسحاق بن احمد بن اسد؛ پسر عم احمد بن اسماعیل بن احمد سامانی» تألیف کرد. همچنین در این زمان بود که اسحاق بن حنین بنا به درخواست قاسم بن عبیدالله کتابی موجز درباره تاریخ طب مینویسد و آن را «تاریخ الاطباء و الفلاسفه» نامگذاری میکند. این کتاب از قدیمیترین کتبی است که در اسلام و در تاریخ طب نوشته شده و نسخه آن باقی مانده است و کتابهای مهمی مانند الفهرست ابن ندیم، رساله ابی ریحان فی فهرست کتب رازی، اخبار الحکماء ابن قفطی و نیز عیون الانباء فی طبقات الاطباء ابن اصیبعه؛ مطالب مربوط به آغاز طب و تحول و تکاملِ آن و نخستین طبیبان را از این کتاب نقل کرده اند. در کتاب اسحاق، نام طبیبان بسیاری آمده است؛ اما از میان آن همه طبیب؛ بقراط و جالینوس بیش از دیگران مشهور بوده و در کتب اسلامی از آن دو به عنوان نمونه طبیب کامل نام برده میشود. چنان که یاد شد کتاب اسحاق بن حنین مورد استفاده «ابن ندیم»، «بیرونی»، «ابن اصیبعه» و «ابن قفطی» قرار گرفت و آنان گفتههای اسحاق را یا از او یا از تاریخ یحیی به نحوی که اسحاق قسمتی از آن را نقل کرده؛ در کتاب خود آورده اند (محقق،1372: 260-257). رازی به عنوان پزشکی بزرگ و صاحبنظر، نقدهایی مهم و منصفانه به آرای جالینوس در پزشکی وارد کرد. در واقع بیماریهایی که در بخشهای گوناگون «الحاوی» بررسی شده بسیار بیشتر از آن چیزی است که در آثار جالینوس، بقراط و دیگر پزشکان یونانی آمده است. مهمترین نقد رازی بر آرای جالینوس؛ درباره دیدن، شنیدن و رسیدن پرتوهای نوری از جسم به چشم ارائه شده است. برعکس آرای جالینوس، رازی فرایند دیدن را بسته به پرتوهایی میدانست که به چشم میرسند نه آن گونه که جالینوس گفته بود با پرتوهایی که از چشم ساطع میشود. در ادامه این انتقاد، ابنسینا نیز نوشتههای جالینوس در این زمینه را مشتی نوشتههای آشکارا مهمل نامید.
اما مهمترین نقد آرای پزشکی جالینوس را «ابن نفیس دمشقی» پزشک سده ششم هجری مطرح کرد که در جهان اسلام مایه شهرت و افتخار برای پزشکی اسلامی به شمار میرود. ابن نفیس؛ پزشکی تجربه گرا و اهل نظر بود که یکی از بزرگترین کشفیات پزشکی اسلامی را صورت داد. از این رو او در قرون گذشته بین نویسندگان اسلامی به جالینوس عرب (اسلامی)؛ همان لقبی که در مراجع مختلف به رازی نیز داده اند، مشهور شده است. ابن نفیس در دو اثرش به نامهای «شرح تشریح قانون»؛ شرحی که بر کتاب های اول تا سوم قانون نوشته شده است و «شرح قانون»؛ شرحی که به طور کلی بر موضوعات طرح شده در قانون نوشته، کشف خود موسوم به گردش ریوی خون را شرح داده است. البته نباید این نکته را از نظر دور داشت که در شاخههای علوم وابسته به پزشکی، مهمترین سهم در ارائه پژوهشهای اصیل و مبتکرانه متعلق به چشمپزشکی است؛ زیرا چشمپزشکان اسلامی افزون بر بسط آرای پزشکان و چشمپزشکان یونانی، در مورد بیماریهای چشم و راههای درمان آنها بیماریهای متعددی را شناسایی و راه های درمان آنها را ارائه کردند به نحوی که انواع جراحیهای چشم، برداشتن آب مروارید با بیرون کشیدن مایع جمع شده از قرنیه و طرح انواع داروهای گیاهی، معدنی و حیوانی برای چشم از جمله این نوآوری هاست. از بین چشمپزشکان اسلامی نیز سهم دو تن بیش از همه چشمگیر است: یکی «حنین بن اسحاق»؛ مؤلف العشر مقالات فی العین و دیگری «علی بن عیسی» مؤلف تذکره الکحالین. هر کدام از این دو کتاب منشأ نوآوریهای بسیاری در زمینه چشمپزشکی شد و نویسندگان آنها در زمره بزرگترین چشمپزشکان اسلامی بودند. باید اذعان کرد تنها پس از گذشت هفت سده از رواج چشم پزشکی در اسلام؛ اروپا توانست از مجموعه دانستههای چشم پزشکان اسلامی گذر کند (ولایتی، 1389: 49). علاوه بر رازی و ابنسینا که بر نوشتههای پزشکان یونانی نقدهایی ابراز کردند؛ «علی بن اهواز مجوسی» نیز که طبیب مخصوص عضدالدوله دیلمی بود از اولین کسانی است که به کتب اساتید یونانی خردهگیری نمود و اثر بزرگ پزشکی خود به نام «طب ملکی یا الکامل الصناعه» را به عضدالدوله فناخسرو تقدیم کرد. وی به کتب بقراط، جالینوس، اوریبازبوس، یوحنا بن سرابیون و حتی رازی انتقاد نموده است و اصولاً اهمیت کتاب «ابن اهواز» در همین است که از پزشکان یونانی و مسلمانِ پیش از خود نام برده و محاسن و معایب آنها را صادقانه بیان میکند. اگرچه از زندگی ابن اهواز مجوسی اطلاعات زیادی در دست نیست؛ اما همینقدر میدانیم که وی نزد استادی به نام «ابوطاهر» تلمذ و تحصیل نموده و کتاب او «الکامل الصناعه یا طب ملکی» تا زمان تألیف قانون ابنسینا جزء مراجع مشهور بوده است. در بررسی زندگی و آثار پزشکان بزرگ نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است نقش و جایگاه حکومتهای اسلامی و حاکمان اهل تسامح در فراهم نمودن بستر و زمینه مناسب به منظور گسترش دانش پزشکی را نباید نادیده انگاشت؛ بهگونهای که یکی از مهمترین مراکز آموزش پزشکی توسط حکمران بزرگ آل بویه یعنی عضدالدوله فناخسرو (372-324 ه. ق) تأسیس شد و پزشکان بزرگی در این بیمارستان که به بیمارستان عضدی بغداد معروف بود مشغول به کار شدند. ارج و قرب بسیار زیادی که امرای آلبویه به پزشکان مینهادند موجبات مهاجرت عده زیادی از پزشکان به دربار بویهیان گردید. از جمله «ابوالحسن احمد بن محمد طبرسی» که طبیب مخصوص «رکن الدوله» بود و نیز عدهای از پزشکان فارس همراه آل بویه به عراق رفته و در خدمت آل بویه درآمدند. «ابوسهل ارجانی» از این نمونههاست که «ملوک آل بویه را خدمت کرد و در صحبت ایشان وارد بغداد شد»(قفطی، 1347: 549). نمونه دیگر «ابوسعید ارجانی» بود که تا زمان بهاءالدوله در بغداد بود. عضدالدوله دیلمی برای آموزش و درمان بیماران عده زیادی از پزشکان مشهور را در بغداد و در بیمارستان عضدی گرد آورده بود. از جمله ابو ایوب اهوازی، ابن مندویه اصفهانی، ابوالحسن کشکرایا که قبلاً پزشک شاهزاده سیفالدوله همدانی و شاگرد سنان بن ثابت بن قره حرانی بود و همچنین ابو احمد عبدالرحمن بن علی مرزیان اصفهانی (طبیب تبریزی، 1334: 108).
در ایام آل بویه در تمام بغداد پزشکی به تبحر ابوالحسن بن ابی سنان نبود و به علاج مشهور بود (قفطی، 1347: 535). البته او بنا به دعوت بزرگان مسافرتهایی هم به نقاط گوناگون نموده و حاکمان و امیران را معالجه کرده و همچنین برای آنان کتاب نیز نوشته است (محقق،1372: 327-326). از دیگر پزشکان بزرگ اسلامی میتوان به زهراوی اشاره نمود. ابوالقاسم خلف بن عباس زهراوی پزشک و داروشناس معروف اسلامی است که تاریخ تولد و وفات او به درستی مشخص نیست. زهراوی که به معنی تابان و درخشنده است از شهر «الزهراء» برخاسته است. این شهر در قسمت باختر اندلس قرار داشت که عبدالرحمن الناصر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن بن هشام بن عبدالملک بن مروان بن حکم؛ هشتمین حکمران اموی اسپانیا در سال 325 ق آن را بنا نهاد (حموی،1990: 2/962). اثر نفیس زهراوی «التصریف لمن عجز عن التالیف» نام دارد که این کتاب وی را به عنوان یکی از بنیانگذاران جراحی اسلامی معروف و مشهور ساخته است. زهراوی در این کتاب فصلی مستقل درباره جراحی و شکسته بندی و داغ کردن نوشته است و از این حیث یکی از بزرگترین جراحان عالم اسلام محسوب میشود. کتاب او به وسیله «جرارد کرمونایی» به زبان لاتین ترجمه شده و برای نخستین بار در سال 1497 م در ونیز چاپ و منتشر گشت. زهراوی در آغاز کتابش سفارشهایی در مورد جراحی به شاگردان خود عرضه میدارد و عنوان میکند: «من به شما سفارش میکنم که خود را از موارد شبههناک به دور دارید زیرا در این فن گروههای فروانی از مردم به شما مراجعه می کنند. برخی از آنان چنان از زندگی دلتنگ شده اند که از سختی درد و درازی بیماری که نشانه مرگ است؛ مرگ بر آنان آسان گردیده است و برخی از آنان دارایی خود را به شما میبخشند و شما را بی نیاز میگردانند در حالی که بیماری آنان قتال و کشنده است. در این گونه موارد احتراز شما باید از رغبت شما بیش باشد مگر آن که علم یقینی پیدا کنید که این عمل شما به سرانجام خیر و عاقبت محمود میانجامد و در مورد همه بیمارانتان شناخت پیشین و اعلام به سلامتی را به کار گیرید»(زهراوی، 1374: 167). زهراوی طی کتاب خود از انواع ابزار و ادواتی که در جراحی مورد نیاز است نام برده و وظیفه و کاربرد هریک را بیان کرده است (محقق، 1372: 314). علاوه بر مشاهیر پزشکی که در جهان اسلام از آنها نام برده شد باید از طبیب نامدار و استاد بیبدیل در این عرصه یعنی شیخ الرئیس ابوعلی سینا نام برده شود. اثر ژرف و ماندگار وی در طب مزاجی و طبیعی که سالیان متوالی در بزرگترین مراکز علمی و پزشکی جهان مدار تدریس در علم پزشکی بوده است «قانون در طب» میباشد که بیگزاف این اثر ام الکتاب کتابهای طب مزاجی شمرده میشود کتاب «قانون» ابنسینا نه تنها در جهان اسلام از منابع اصلی پزشکان محسوب شده بلکه در همه دوران پزشکی غرب هیچ کتابی که این چنین جامع و مانع و دانشنامه گونه مبادی و موضوعات پزشکی را در بر گرفته باشد، به وجود نیامده بود؛ به نحوی که پس از ترجمه «قانون» به لاتین به سرعت مورد توجه دانشمندان و پزشکان غرب قرار گرفت و به عنوان کتاب درسی در دانشکدههای پزشکی تدریس میشد (دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ذیل «ابن سینا»). بنابراین مسلمانان با داشتن شخصیتهای شهیری مانند رازی، زهراوی، ابن سینا و غیره از پیشتازان دانش پزشکی محسوب میگردند که تا سالیان متمادی آثار آنها مرجع علمی در سرتاسر جهان بود.
علم جراحی در اسلام
دانش جراحی یک از روشهای درمانی بیماریهای جسمی در دوره اسلامی است که «علاج الحدید» و «الاعمال بالحدید» و «عمل الید»، «صناعه الید» و کلمه «دستکاری» نامهای دیگر عمل جراحی است که در کتب طبی اسلامی نیز ذکر شده است. در منابع طبی اسلامی به جراحی هندی و عرب اشارههایی شده است؛ اما در منابع یونانی به طور مفصل به بیان و تشریح جراحی پرداخته شده و عمدتاً منابع جراحی یونانی و به خصوص آثار بقراط و جالینوس در اختیار مسلمانان قرار گرفت. در کتب تاریخی نیز اشارات مجملی به پزشکی عرب شده است. از جمله ابنخلدون میگوید: «اعراب بیابانی آشنایی با نوعی از پزشکی داشتند که از پیرمردان و پیر زنان قبیله آموخته بودند. این پزشکی که مبتنی بر تجربه بود گاه درست و گاه نادرست میافتاد و پزشکی که مبتنی بر تجربه بود گاه درست و گاه نادرست میافتاد و پزشکانی هم در میان آنان بودند؛ همچون حارث بن کلده و دیگران»(ابن خلدون، 1364: 414). از رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) احادیث و روایاتی نقل شده که حکایت از این دارد در مواقعی که چاره دیگری وجود ندارد باید به عمل جراحی مبادرت ورزید. حضرت علی (ع) با پیغمبر خدا (ص) به دیدار مردی بیمار رفتند که مدت درازی دچار این بیماری بود. در همان وقت آن بیمار را تحت جراحی قرار دارند در حالی که پیغمبر (ص) و علی (ع) آن عمل را مشاهده میکردند. همچنین ابو هریره روایت کرده است: «پیغمبر به پزشکی فرمان داد تا شکم مردی که دچار دلدرد بود را بشکافد. از پیغمبر خدا (ص) پرسیده شد آیا این گونه پزشکی سودمند است؟ فرمود: آن که درد را آورده درمان را هم در آن چه بخواهد میآورد»(ذهبی، 1986: 185). با توجه به دو روایت یاد شده میتوان نتیجه گرفت که پیغمبر اسلام دست به آهن بردن را در برخی از بیماریها تجویز کرده است و اگر آن حضرت در برخی از موارد کراهت خود را از عمل جراحی نشان داده اند به دلیل مقتضیات و کیفیت خاصی بود که آن کراهت را موجب شده بود و داستان زیر از مصادیق بارز آن است: «گروهی از انصار به پیغمبر خدا گفتند: ما را همسایهای است از درد دل مینالد، آیا اجازه میدهی که ما او را درمان کنیم؟ پیغمبر فرمود: با چه او را درمان میکنید؟ گفتند: مردی یهودی نزد ما است که شکم را می شکافد و درد را درمان میکند. پیغمبر خدا را این امر ناخوش آمد. برای بار دوم و سوم از او اجازه خواستند و سرانجام پیغمبر فرمود: هرچه میخواهید بکنید لذا آنان یهودی را فرا خواندند. او نیز شکم بیمار را شکافت و آب آلوده بسیاری از آن بیرون آورد و شکم را شستشو داد و سپس از آن را دوخت و دارو بر آن نهاد و بیمار تندرستی یافت. پیغمبر را از این امر آگاه کردند. ایشان فرمودند: همانا آن که دردها را آفرید دارو را نیز برای آنها آفرید و بهترین دارو حجامت و فصد و دانه سیاه یعنی شونیز است (ابن حیون، 1385: 2/141). ظاهراً حضرت رسول اکرم از این که بدن مسلمان زیر دست غیر مسلمان مورد جراحی قرار گیرد کراهت داشته اند و شاید این بدان جهت بوده است که مسلمانان باید خود در این فن مهارت پیدا کنند. در این راستا شافعی از درمان مسلمانان توسط غیر مسلمانان و غفلت مسلمانان از علم پزشکی و واگذاری این علم به یهودیان و مسیحیان تأسف خود را ابراز کرد. البته باید توجه داشت پیش از آنکه کتابهای پزشکان یونانی همچون بقراط و جالینوس به زبان عربی ترجمه شود جراحیهای ساده در میان اعراب بر اساس آگاهیهایی که از تجربه و مهارت در عمل به دست آمده بود؛ انجام میگرفت و اخباری جسته و گریخته از اینگونه عملها به دست ما رسیده است. از جمله آن که ابوالفرج اصفهانی میگوید: «در پایین چشم سکینه دختر حسین بن علی (ع) غدهای بیرون آمده بود و به تدریج بزرگتر میشد. پزشکی به نام «بدراقیس» پوست صورت او را شکافت و آن را کنار زد چنانکه اصل غده آشکار گشت. سپس غده را کنده و ریشههای آن را بیرون کشید و صورت سکینه به حالت نخستین برگشت و فقط جای زخم آن به جای ماند (اصفهانی، 1345: 16/160).
با توجه به اینکه مهمترین منابع یونانی که در علم پزشکی به دست مسلمانان رسیده از دو پزشک نامدار یعنی بقراط و جالینوس است (محقق، 1372: 362). لذا مسلمانان با در دست داشتن این منابع سرشار یونانی و همچنین منابع سریانی، ایرانی و هندی بسیار زود بر بخش جراحی تسلط یافتند و دانشمندانی همچون علی بن ربن طبری و محمد بن زکریای رازی و علی بن عباس مجوسی و ابن سینا، هریک در موارد متعددی از آثار خود به شرایط و کیفیت عمل جراحی اشاره کرده و برخی از دانشمندان نیز مانند ابوالقاسم خلف بن عباس زهراوی کتابی مستقل درباره جراحی تألیف کردند. همچنین در کتاب تاریخ الجراحه فی الطب العربی تالیف علی بن حسین شطشاط در دو مجلد به معرفی اجمالی بیماریهای دهان و دندان و جراحی که در این زمینه صورت میگرفته، پرداخته شده است. در تمام آثار اسلامی از «رازی» با عناوینی مانند طبیب مسلمین، علامه علوم اوایل و طبیب مارستانی یاد شده و حتی منابع و آثار اروپاییان این پزشک حاذق را به بزرگی یاد کرده و ستودهاند. اگرچه درباره شرح حال رازی و زندگی او اطلاعات فراوانی در دست نیست؛ اما آنچه مسلم است اینکه رازی بیشتر زندگی خود را در ری و بغداد سپری کرده و در بیمارستانهای این دو شهر کار میکرده است و در آثار خود گهگاه گزارش معالجات خود را نیز میداد. رازی برای عمل جراحی و دستکاری با آلات و ابزارهای آهنین اهمیت فراوانی قائل بوده و کتابی تحت عنوان «فی العمل بالحدید و الجبر» نوشت و چنانکه از نام آن آشکار است قوانین و دستورهای جراحی و شکسته بندی را در یکجا گرد آورده است و گذشته از این در مقاله هفتم از کتاب «المنصوری» نیز از صناعت جبر که امروزه آن را «شکسته بندی» گویند سخن رانده است. البته دیگر پزشکان عالم اسلام همچون علی بن ربن طبری در «فردوس الحکمه»، محمد بن زکریای رازی در «الحاوی»، علی بن عباس مجوسی در «کامل الصناعه» و ابن سینا در «قانون» نیز بحثهای بلندی در مورد تشریح اعضا و منافع کرده و موارد متعددی از قطع و وصل اعضا و شکافتن و دوختن آنها را بیان داشتهاند؛ اما متأسفانه با گذشت دو نسل پس از دانشمندان یاد شده؛ این شیوه از معالجه به باد فراموشی سپرده شد (ابن ابی اصیبعه، 1965: 427). تبحر رازی در انجام اعمال جراحی به حدی بوده است که وی در شکافتن حنجره و جلوگیری از خفه شدن چنین میگوید: «این عمل در وقتی انجام میشود که بیم آن میرود بیمار از خفگی بمیرد و درمان بدان گونه است که نخست پوست میان حلق و قصبهالریه شکافته میشود تا نفس به گردش آید و پس از آن که موانع نفسگرفتگی برطرف شد؛ شکاف دوخته میشود تا به حالت اول برگردد. این شکاف بدینگونه صورت میپذیرد که سر بیمار به عقب برگردانده و پوست کشیده میشود و پایین حنجره شکافته میگردد، سپس با دو نخ یکی از بالا و دیگری از پایین کشیده میشود تا قصبهالریه آشکار گردد»(رازی، 1974: 3/155). رازی در ادامه میگوید: «پس از درمان ورم داخلی که مانع نفس بوده، شکاف دوخته و بسته میشود و درزهای کوچکی هم باید در آن نگاهداشته شود». همچنین رازی به گونهای استادانه و هوشمندانه کیفیت عمل سنگ کلیه و سنگ مثانه را نیز شرح میدهد (رازی، 1974: 1/153). به علاوه، رازی از نخستین کسانی بود که به جراحی پلاستیک اشاره کرده است. او کیفیت این جراحی را در لب و بینی و گوش؛ آن گاه که گوشتی درشت و سخت بر آنها برآمده باشد، بیان کرده است و نحوه انجام عمل را به گونهای سفارش میکند که این اندامها به صورت و حالت طبیعی در آید و زشتی ناشی از گوشت زاید برطرف گردد (رازی،1974: 6/218). یکی از جراحی بسیار حساس و ریزی که مسلمانان انجام میدادند جراحی دهان و دندان بود که از روشهای گوناگونی مانند تراشیدن سوهان کردن در خورده شدن، تکنیک داغ کردن و … استفاده میکردند. با این تفاسیر مسلمانان در رشد علم جراحی در جهان دارای جایگاه ممتازی هستند تا جایی که حتی امروزه از برخی تکنیکهای آنها در عملهای جراحی توجه میگردد.
نتیجه
با ظهور اسلام از آنجا که این دین اهمیت زیادی به مسائل بهداشتی داده و حضرت محمد (ص) سفارشهای زیادی در این زمینهها کردند، بهداشت و پزشکی در نزد مسلمانان ارزش و اعتبار فراوانی به دست آورد. دانش پزشکی در دوره اسلامی توسعه و پیشرفت زیادی پیدا کرد و بخش بسیار بزرگی از میراث علمی و معنوی جوامع بشری به مسائل درمانی اختصاص یافت. بعد از فتح ایران و مسلمان شدن بسیاری از ایرانیان، ارتباطات علمی و فرهنگی گستردهای میان اعراب و ایرانیان به وجود آمد. ایرانیها از دوره باستان با تأسیس مدارس و دانشکدههای پزشکی مانند جندی شاپور در زمینه پزشکی شهیر و نام آور بودند؛ لذا اعراب از دستاوردهای غنی و عظیم ایرانیان و سایر ملل در زمینه پزشکی استفاده کردند و برای انتقال بهتر مفاهیم پزشکی از مترجمان زبدهای در این راستا استفاده کردند. این مترجمان که از اقوام و ملل گوناگونی بودند نقش زیادی در پیشرفت دانش پزشکی داشتند؛ زیرا اگر این مترجمان نبودند بسیاری از مفاهیم و دانستههای پزشکی در زمینههای مختلف از بین میرفت یا خیلی زمانهای دیرتری انتقال مییافت. در آخر اینکه تاریخ طب و پزشکی در قرون متمادی فراز و نشیبهای فراوانی طی نمود. ملتهای مختلف در پیشبرد و تکامل علوم پزشکی سهم و نقش بسزایی ایفا نمودند؛ اما هیچ ملتی به اندازه امت اسلام به آن توجه ننموده و شخصیتهای بارزی مانند زهراوی، ابنسینا، رازی و دیگران تلاش و مجاهدتهای فراوانی در رشد و ترقی دانش پزشکی و پیشرفت آن نمودند.