کتاب متافیزیک – مجموعه استخوان‌های روح – نوشته کانتن میاسو

کتاب متافیزیک
مجموعه استخوان‌های روح
نویسنده: کانتن میاسو
مترجم: مدیا کاشیگر
ناشر: نشر نیماژ

گمانه‌سازی علمی و گمانه‌سازی برون‌علم
حال به بررسیِ تفاوتِ میانِ گمانه‌سازی علمی و برون‌علم بپردازیم.

در گمانه‌سازی علمی، مناسبتِ داستان به علم ظاهراً و معمولاً از این قرار است که داستان، آینده‌ای خیالی از علم را طرح می‌کند که امکان‌های شناخت و تسلط بر واقعیت را نه‌تنها تغییر داده که بر این امکان‌ها افزوده است. حاصلِ تغییرِ شناختِ علمی و دستیابی به امکان‌های تازه نیز از این قرار است که مناسبتِ انسان با جهان هم تغییر می‌کند. بنابراین انواعِ آینده‌های ممکن، مستقل از تغییرهایی که پدید می‌آورند، همچنان در حلقه‌ی علم می‌مانند. به بیانِ دیگر، حکمِ ضمنیِ هر داستانِ علمی از این قرار است که در آینده‌ی پیش‌بینی‌شده همچنان می‌شود از جهان، شناختِ علمی داشت. قدرتِ جدیدِ علم، علم را متحول می‌کند، اما آن را از میان نمی‌برد و علم همچنان هست. از همین‌رو نیز نامِ این جنسِ ادبی، گمانه‌سازیِ علمی است: گمانه‌سازی می‌تواند تنوع را به افراط برساند، اما تنوع همچنان در بطنِ یک علم است که شاید ناآشنا باشد، اما به‌عنوانِ علم حضور دارد.

اینک ببینیم منظور از «گمانه‌سازی جهان‌های برون‌علم» یا «گمانه‌سازی برون‌علم» چیست. «جهانِ برون‌علم»، جهانی نیست که خیلی ساده فاقدِ علم باشد، یعنی جهانی که علومِ تجربی عملاً در آن وجود نداشته باشد ـ برای نمونه، جهانی که مردمِ آن مناسبتی علمی با واقعیت را بسط نداده باشند یا هنوز بسط نداده باشند. منظور از جهانِ برون‌علم، جهانی است که وجودِ علومِ تجربی در آن اساساً ناممکن است و نه عملاً ناشناخته. بنابراین گمانه‌سازی برون‌علم مبینِ نظامِ خاصی از خیال‌ساخت است که جهان‌های ساختارمندِ آن ـ یا درست‌تر بگوییم ناساختارمندِ آن ـ چنان‌اند که علومِ تجربی نمی‌توانند در آن‌ها نه نظریه‌های خود را بسط دهند و نه اشیای این جهان‌ها را شرح دهند. پرسشِ راهبرِ جهانِ برون‌علم از این قرار است که جهان باید چگونه باشد یا شبیه به چه باشد که اساساً برای شناختِ علمی قابلِ‌دسترسی نباشد و نتواند موضوعِ هیچ علمِ طبیعی قرار گیرد؟

هدفِ من در این سخنرانی این است که به این تبیین از جهان‌های برون‌علم که هنوز عام و اصولاً منفی است، محتوای دقیقِ مفهومی بدهم. همچنین خواهم کوشید هم ارزشِ مشخصاً احتجاجیِ آگاهی بر تفاوتِ میانِ گمانه‌سازی علمی و گمانه‌سازی برون‌علم را نشان دهم و هم به نوعِ خاصِ خیال‌ساختِ داستانِ برون‌علم بپردازم که متفاوت از خیال‌ساخت داستانِ علمی است.

شاید پرسیده شود این پرسش‌ها را چه سود؟ واقعیت این است که اگر به گمانه‌سازی برون‌علم علاقه‌مند شدم به این دلیل بود که این گمانه‌سازی در سرچشمه‌ی یک مسأله‌ی مِتافیزیکیِ بسیار کلاسیک قرار دارد که سال‌هایی طولانی را وقفِ آن کرده‌ام، یعنی مسأله‌ی استقرا یا دقیق‌تر بگویم مسأله‌ی ضرورتِ قانون‌های طبیعی آن‌چنان‌که دیوید هیوم آن را در رساله درباره‌ی طبیعتِ آدمی و سپس در پژوهش درباره‌ی فهمِ آدمی طرح می‌کند و بر این تصورم که کارل پوپِر که یکی از مهم‌ترین معرفت‌شناسان سده‌ی ۲۰ بود، به‌درستی متوجهِ آن نشده بود. پوپِر به این می‌بالید که نخستین کسی است که بر مسأله‌ی استقرا نامِ «مسأله‌ی هیوم» را گذاشته[۴] و مدعی بود پاسخی اصیل و قطعی به این مسأله داده است. ابتدا نشان خواهم داد دلیلِ شناختِ نادرستِ پوپِر از هیوم اتفاقاً این بود که مسأله‌ای را که از نوعِ گمانه‌سازی برون‌علم بود از نوعِ گمانه‌سازی علمی پنداشته و بنابراین مسأله‌ای متفاوت از مسأله‌ی هیوم را طرح کرده که مستلزمِ خیال‌ساختِ خاصِ هیوم نیست. بر این باورم که هیوم در طرحِ مسأله‌ی خود به خیال‌ساختِ گمانه‌سازی برون‌علم متوسل می‌شود درحالی‌که مسأله‌ای که پوپِر طرح می‌کند فقط از ره‌گذرِ توسل به گمانه‌سازی علمی قابلِ‌طرح است.

سپس به بررسیِ پاسخِ کانت به مسأله‌ی هیوم در سنجش خردِ ناب و دقیق‌تر بگویم در «استنتاجِ عینیِ مقوله‌ها» خواهم پرداخت. کانت، برخلافِ پوپِر، درموردِ ماهیتِ مسأله‌ی هیوم سپس به بررسیِ پاسخِ کانت به مسأله‌ی هیوم در سنجش خردِ ناب و دقیق‌تر بگویم در «استنتاجِ عینیِ مقوله‌ها» خواهم پرداخت. کانت، برخلافِ پوپِر، درموردِ ماهیتِ مسأله‌ی هیوم اشتباه نمی‌کند و به هیوم، در زمینِ خودِ او پاسخ می‌دهد، یعنی در زمینِ گمانه‌سازی راجع به جهانی که در آن هرگونه علمی ناممکن شده است. اما به نقدِ نهشتِ کانت نیز خواهم پراخت و نشان خواهم داد که مهم‌ترین دلیلِ ضعفِ استنتاجِ استعلایی، توسعه‌ی ناکافی و به یک‌معنا بسته‌ی خیال‌ساختِ برون‌علم است. آن‌گاه نشان خواهم داد که معنای دقیق‌تر گمانه‌سازی برون‌علم امکانِ رسیدن به پاسخِ سومی برای مسأله‌ی هیوم را می‌دهد که نه پاسخِ پوپِر است و نه پاسخِ کانت.

دو بازیِ بیلیارد: هیوم و آسیموف
۱. شرحِ مسأله

معروف‌ترین متنِ هیوم راجع به مسأله‌ی ضرورتِ عِلّی، توصیفِ یک بازیِ خیالیِ بیلیارد است که در آن، قانونِ ضربه دیگر کار نمی‌کند. این متن در پژوهش درباره‌ی فهمِ آدمی است:

آیا وقتی، برای نمونه، یک توپِ بیلیارد را می‌بینم که به خطِ راست به‌سوی توپِ دیگری می‌رود، حتا اگر حرکتِ توپِ دوم را تصادفاً نتیجه‌ی تماسِ دو توپ یا نتیجه‌ی تکانه تصور کنم، آیا نمی‌توانم تصور کنم همین علت بتواند سببِ صد رویدادِ متفاوتِ دیگر شود؟ آیا این‌که هردو توپ کاملاً بی‌حرکت بمانند منتفی است؟ آیا بازگشتِ توپِ اول به خطِ مستقیم یا جهشِ آن در هر جهتِ نامعینی بر اثرِ تماس با توپِ دوم منتفی است؟ همه‌ی این گمان‌ها منسجم و فرض‌پذیرند. پس چرا باید یکی را، که نه منسجم‌تر و نه فرض‌پذیرتر از بقیه است، بر بقیه ترجیح دهم؟ هیچ استدلالِ پیشاتجربی هرگز نمی‌تواند شالوده‌ی این ترجیح را نشان دهد[۵].

پرسشِ هیوم از این صحنه‌پردازیِ خیالی این است که تا وقتی نه تجربه و نه منطق امکانِ هیچ یقینی را نمی‌دهند، چه‌چیز تضمین می‌کند و حتا متقاعدمان می‌کند که قانون‌های فیزیک لحظه‌ی بعد نیز همچنان معتبر باشند؟ این تصور ‌که ممکن است قانون‌ها در آینده تغییر کنند دارای هیچ تناقضِ منطقی نیست و نمی‌توان از تجربه‌ی ثبات‌شان در گذشت، ضرورتاً بقایشان در آینده را نتیجه گرفت. درواقع هیچ تناقضی نیست اگر طبیعت تا زمانِ t از شماری از ثابت‌های فیزیکی پیروی کند و در زمانِ ۱+t دیگر از آن‌ها پیروی نکند. یک هست وقتی متناقض است که هم‌زمان و در همان وجه، a باشد و نه-a. اما اصلاً غیرمنطقی نیست که هستِ نخست در وضعیتِ a بوده (پیرویِ طبیعت از قانون‌های شناخته‌شده) و سپس به وضعیتِ نه-a درآمده باشد (عدمِ پیرویِ طبیعت از قانون‌های شناخته‌شده). بنابراین نمی‌توان پیش از تجربه و به‌نامِ انسجامِ منطقی این گمانه را ابطال کرد که ممکن است طبیعت دیگر از ثابت‌‌هایی جدا از ثابت‌های شناخته‌شده پیروی کند. وقتی نیز که نشود گمانه‌ای را پیشاتجربی ابطال کرد (یعنی مستقل از تجربه و با استدلالِ ناب) تنها راهی که می‌ماند، ابطالِ پساتجربیِ آن است، یعنی ابطال از راهِ تجربه. اما بنا بر تعریفی که از تجربه داریم، تجربه فقط می‌تواند از حال (آن‌چه هم‌اکنون تجربه می‌کنم) و گذشته (آن‌چه پیش‌تر تجربه کرده‌ام) خبر دهد و هیچ تجربه‌ای از آینده وجود ندارد. پس چگونه می‌توان به پشتوانه‌ی تجربه به این یقین رسید که طبیعت در آینده نیز از همین ثابت‌های شناخته‌شده‌ی امروز پیروی خواهد کرد؟ حتماً به این حرفم اعتراض خواهد شد که اتفاقاً علم به ما این امکان را می‌دهد که شماری از رویدادهای آتی را پیش‌بینی کنیم (مانندِ پیش‌بینیِ خورگرفت از ره‌گذرِ اخترشناسی) و از آن‌جا که این پیش‌بینی‌ها در بسیاری از زمینه‌ها درست درآمده می‌توانیم عقلاً به پیش‌بینی‌هایی نیز اعتماد کنیم که هنوز به اثبات نرسیده‌اند. اما همین اعتراض نیز بر این گمانه مبتنی است که قانون‌های فردا همان قانون‌های امروز خواهد بود، نکته‌ای که اتفاقاً ثابت نشده است. حتا اگر قانون‌های طبیعی تاکنون باثبات مانده‌اند (فقط نظریه‌های مربوط به قانون‌ها تحول یافته و نه واقعیتِ فی‌نفسه‌ی قانون‌ها)، هیچ تجربه‌ای ـ و تکرار می‌کنم تجربه‌ای امروزی و دیروزی ـ نیست که بتواند تضمین کند همواره چنین خواهد بود. هیچ‌چیز اجازه نمی‌دهد مطمئن باشیم طبیعت، فردا یا در آینده‌ی نزدیک یا درست در همین لحظه‌ی بعد، همه‌ی نظریه‌ها و تجربه‌های ممکن را نقض نکند و درست مانندِ بازیِ بیلیاردِ فرضیِ هیوم، رفتارِ دیگری نداشته باشد. شاید گفته شود «عقلِ سلیم» می‌گوید چنین نیست. اما چگونه می‌شود عقلی را که نه بر منطق استوار است و نه بر تجربه، «سلیم» دانست؟

بنابراین پرسش این است که آیا یقین به پایداریِ طبیعت موجه است؟ وگرنه باید تلاش کنیم بفهمیم منشأ این اطمینانِ ذهنی چیست که سبب می‌شود به امرِ روزمره و ثباتِ واقعیت به آینده اعتماد کنیم. همچنان‌که می‌دانیم هیوم بر این باور بود که عادت به ثابت‌های تجربیِ گذشته دلیلِ یقین‌مان به بقای آینده مانندِ گذشته است وگرنه داوری‌ای از این دست فاقدِ هرگونه شالوده‌ی خردورزانه است. به بیانِ دیگر، فیلسوفِ مردد به‌جای آن‌که ضرورتِ علّی را نشان دهد، به نشان‌دادنِ سرچشمه‌ی روانیِ یقین‌مان به وجودِ چنین ضرورتی بسنده می‌کند و این راهکار، برای کسانی که خواسته‌اند پس از هیوم مسأله را حل کنند، راضی‌کننده نبوده ـ منظور عمدتاً کانت و پس از او پوپِر است.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]