داستان کوتاه: پیرمردی بر روی پل از ارنست همینگوی
پیر مرد بـا عـینک جـوشکاری و جامهٔ خاک آلودش، آرام، در کنارهٔ گذرگاه پل نشسته بود. از روی پل شناوری که با کمک قایقها بر فراز رود بسته و روی آنـرا با خاک پوشانده بودند، انبوهی از ارابههای دستی، گاریها و کامیونها، مردان و زنان و کودکان میگذشتند.گاریهای…