غزل شمارهٔ ۹۳ حافظ : چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت

چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت که داشت دولتِ سرمد عزیز […]

غزل شمارهٔ ۹۲ حافظ : میرِ من خوَش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوَش می‌روی کاندر سر و پا میرمت خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟ خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟ گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت آن که عمری شد که تا بیمارم از […]

غزل شمارهٔ ۹۱ حافظ : ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت گر بایدم شدن سویِ هاروتِ بابلی صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت خواهم که پیش […]

غزل شمارهٔ ۹۰ حافظ : ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت تا […]

غزل شمارهٔ ۸۹ حافظ : یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دستِ توام مرحمتی کن فردا که […]

غزل شمارهٔ ۸۸ حافظ : شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت

شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت فِراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل به تَرکِ صحبت یاران خود چه […]

غزل شمارهٔ ۸۷ حافظ : حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت

حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت آری به اتفاق، جهان می‌توان گرفت افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بویِ دوست از غیرتِ صبا نفسش در […]

غزل شمارهٔ ۸۶ حافظ: ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب گویی که پستهٔ تو سخن در […]

غزل شمارهٔ ۸۵: شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم وز پی‌اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد […]

غزل شمارهٔ ۸۴ حافظ : ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت

ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت مستم کن آن چنان که ندانم ز بی‌خودی در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد در […]

غزل شمارهٔ ۸۳ حافظ : گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دستِ زلفِ مُشکینت خطایی رفت رفت ور ز هندویِ شما بر ما جفایی رفت رفت برقِ عشق ار خرمنِ پشمینه پوشی سوخت سوخت جورِ شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت در طریقت رنجشِ خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت عشقبازی را تحمل باید ای دل، […]

غزل شمارهٔ ۸۲ حافظ : آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت

آن تُرک پری چهره که دوش از بَرِ ما رفت آیا چه خطا دید که از راهِ خطا رفت؟ تا رفت مرا از نظر آن چشمِ جهان بین کس واقفِ ما نیست که از دیده چه‌ها رفت بر شمع نرفت از گذرِ آتشِ دل، دوش آن دود که از سوزِ جگر بر سر ما رفت […]

غزل شمارهٔ ۸۱ حافظ : صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت تا ابد بوی محبت به […]