پیر پرنیاناندیش، در صحبت سایه

خوشبختانه با نو شدن پوسته «یک پزشک» این روزها این بخت را دارم که بیشتر از روزهای گذشته، کتاب معرفی کنم.
سنت معرفی کتاب، شاید یکی از مؤثرترین راهها برای افزایش فروش کتابها و افزایش شمارگان انتشار آنها باشد و کمک هر چند جزئی برای بهبود وضعیت نویسندگان و مترجمان ایرانی محسوب شود.
کتابی که در این پست میخواهم معرفی کنم، کتاب«پیر پرنیاناندیش» است که خود من نخستین بار خبر انتشارش را در یکی دو سایت خبری خواندم و توانستم با زحمت تهیهاش کنم.
اجازه بدهید، قبل از معرفی کتاب کمی مقدمه برایتان بنویسم:
یکی از مشکلاتی که ما در ایران داریم این است که تاریخ و اسنادمان به نیکی حفظ و روایت نمیشود، به تناسب شرایط و ظرف زمان و میزان حافظه شفاهی شخصیتهای مهم ما، تاریخ ما دستخوش دگرگونی و حذف و تعدیل میشود.
این مشکل روایت تاریخ، به عرصه زندگینامهها هم قابل تعمیم است، شما کافی برای مثال در سایت آمازون، نام یکی از شخصیتهای فرهنگی یا سیاسیشان را جستجو کنید تا ببینید، چقدر کتاب در مورد زویای مختلف زندگیشان وجود دارد، بسیاری از آنها اتوبیوگرافی هم دارند.
این زندگینامهها آنقدر پرخواننده هستند که دستکم در یکی دو دهه اخیر، کمتر شخص مشهوری در غرب بوده است که به خاطر سود مالی هم شده، دست به انتشار زندگینامه نزند.
در غرب، اصولا برخی از نویسندگلان متخصص نوشتن زندگینامه هستند، آنها چند سال از زندگی خود را وقف پیدا کردن اسناد در مورد یک شخصیت مهم، گفتگو با خود آن شخص و نزدیکانش میکنند و در نهایت یک کتاب پرفروش جامع در مورد او تهیه میکنند.
در ایران به خاطر برخی از ملاحظات و همچنین کمرونق بودن بازار کتاب، طبعا نویسندهای پیدا نمیشود که این میزان انرژی برای نوشتن یک بیوگرافی جامع صرف کند، بنابراین اگر تعارف نکنیم، میزان آگاهی ما از برخی از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخیمان (در هر دو جهت مثبت و منفی) در حد صفر یا نزدیک به صفر است.
در این میان با چاشنی شانس و تصادف، معدود کتابهایی بودهاند که توانستهاند تا حدی حق مطلب را در مورد برخی از اشخاص ادا کنند، هر چند که آنها هم خالی از مشکل نبودهاند.
در چنین فضایی، خوشبختانه کتاب «پیرپرنیاناندیش» که حاصل گفتگوهایی مفصل باهوشنگ ابتهاج یا همان سایه است، توسط انتشارات سخن منتشر شده است. این کتاب دوجلدی است. جلد اول این مجموعه به مرور خاطرات سایه از زمان تولد تا بعد از انقلاب میپردازند و در جلد دوم نظرات و موضعگیریهای پراکنده او، منتشر شده است و در انتهای همین جلد، آلبوم عکس مفصلی هم قرار دارد.
سایه زاده رشت است، او یک گیلک تقلبی (به تعبیر خودش!) است، چون پدربزرگ و مادربزرگ پدری و مادریاش هر کدام زاده شهرهای دیگر ایران بودهاند ولی عشق و علاقه او به زادگاهش کاملا در این کتاب مشخص است.
انتظار خواندن یک بیوگرافی خشک و خستهکننده را از کتاب نداشته باشید، خاطرات با لحن بسیار صمیمانه بیان شدهاند و در عین حال گریزی به تاریخ چند دهه ایران و عادات و سرگرمیها و سردرگمیهای خاص جامعه در برهههای گوناگون هستند.
برای گیلانیها شاید خواندن این کتاب لطف دیگری داشته باشد، مثلا آنجا که میخوانیم:
«پدرم شد رئیس بیمارستان پورسینا رشت. بیماری قلبی هم داشت و میگفت تو بیمارستان وقتی هستم خیالم راحتتره.. یه روز رفتم بیمارستان …آنجا پدرم رفت سر دیگ غذای مریضها رو باز کرد. در واقع یک آبی بود. پدرم با ناراحتی گفت: قبل من نصفه مرغ میریختن توی این همه سوپ که غذای 45 مریضه، من آنقدر جنگیدم تا نصف مرغ بشه یه مرغ.»
خاطرات سایه با اینکه ظاهرا شخصی هستند ولی برشی از تاریخ ایران هستند، مثلا آنجا که از او خواسته میشود در مورد بازیگوشیهای دوران تحصیلش بگوید:
یه خاطره خیلی درخشان از یه معلم عربیمون دارم .. یه معلم عربی داشتیم به اسم آقای تائب. خیلی آدم مذهبی بود و بچهها همیشه این آدمو اذیت میکردن، ولی من تو کلاس همیشه ساکت بودم و به او احترام میذاشتم و حمایت میکردم ازش. این آقای تائب خیلی آدم متین و باشخصیت فهمیدهای بود … با اینکه مذهبی بود، مصدقی هم بود من یادمه وقتی نفت ملی شد دیدم این آقای تائب داره تابلوهای بریتیش پترولیوم را پایین میآره. هیچ فکر نمیکردم آدمی اونطور آرام چنین حرکت انقلابیای بکنه. در وقتهای معینی آدما خودشونو بروز میدن.
بعد از آن به فضای جنگ جهانی دوم میرویم، جایی که سایه در شوخی و لجبازی با داییاش شروع به شعارنویس پراکنده در حیاط خانه به نفع متفقین میکند: مرگ بر نازی فاشیست! در عین حال دایی از او میخواست که بیاید و رادیو برلین را برایش بگیرد.
کتاب گرچه زندگینامه یکی از مشهورترین شاعران ماست ولی از بطن همین خاطرات، چیزهای جالبی هم در مورد فناوری دوران قدیم میشود، استخراج کرد، مثلا آنجا که سایه در مورد رادیوی وستنیگهاوسی که خریده بودند میگوید، متوجه کارکرد رادیو در آن دوران و نقش اطلاعرسانی آن میشویم.
در پرتو همین کتاب است که خاطراتی در مورد فضای بعد اشغال نظامی ایران را میخوانیم:
یک زن مسنی با چادرنماز سفید داشت از خیابون رد میشد، سرگرد رفت و این تعلیمیش را گذاشت زیر چانه این پرزن و چادر زنو از سرش برداشت، کشف حجاب کرد. زن زیر چادر یک پیرهن خواب رکابی پوشیده بود. زنه نشست روی زمین و خودش رو جمع کرد. از بخت بد این سرگرد، در جایی که این اتفاق افتاد، که نزدیک مرکز فرماندهی روسها بود. یه افسر قدبلند بود که میاومد بیلیارد بازی میکرد … این افسر اومد پایین و خوابوند توی گوش سرگرد. سرگرد توی خیابان پخش شد و کلاش افتاد اون ور پیادهرو. مردم جمع شدن و دست زدند برای افسر روس.
و البته همیشه اشغالگران چنین رفتاری نداشتند:
شب ژانویه بود، سال 1324، من اونجا دیدم که سربازهای آمریکایی با زنان و دختران ایرانی چه کار میکنن. این سرباز آمریکایی فکر نمیکرد که این زنی که اینجا اومده، زن این آقاست، دستشو میانداخت دور کمر این زن، میکشید میبرد که باهاش برقصه. بعد وسط رقص بوسیدن و ملامسه. اصلا بیپروا.
استاد به رشت قدیم بسیار افتخار میکند، شهری فرهنگی و در عین حال بانشاط، فضایی که در رشت امروز هم تا حدوی حفظ شده است.
مردم شهر خوشگذران بودن. یه نگاه فلسفی به زندگی داشتن. به چشم دیدم که کارگر کفاش وقتی که کارش تموم میشد، شب میرفت و کباب خوتکا سفارش میداد و تمام درآمد روزشو خرج میکرد. یا سرانه کتاب و روزنامه اونجا از همه جا بالاتر بود.
او از کافههای قدیم رشت میگوید: کافه نوشین، کافه شمشاد، کافه گلستان، از دکتر ارسطو انزلیچی میگوید و تئاتر و البته سینماهای رشت.
تو شهر ما سه تا سینما بود: سینما ایران که در شلع غربی سبزهمیدان بود، سینما مایاک که نزدیک میدان شهرداری بود و سینما سیروس که طرف مقابل سینما مایاک، نزدیک میدان شهرداری بود.
بعد از آن نوبت میرسد به کتابخوانیهای زمان نوجوانی سایه: کتابفروشی طاعتی رشت، آرسن لوپن، شرلوک هلمز، جنگ و صلح، مترلینگ، سرخ و سیاه استاندال. کتابخوانیهای یک نفش پانزده شانزده ساعته.
قسمت بعدی کتاب در مورد خاطره آشنایی و معاشرت سایه با شهریار است، این قسمت کتاب بسیار مفصل است و دارای خاطرات بسیار نغزی است. آشناییای که سالها بعد در تنگنایی دشوار به کار سایه آمد…
در قسمتی از گفتگو معلوم میشود که سایه قصد خرید یک دستگاه تلویزیون LED را دارد و به این بهانه خاطرهای دیگر از شهریار در مورد تلویزیون نقل میشود.
بخش مفصل دیگر کتاب در مورد خاطرات سایه با مرتضی کیوان است.
سالهای کار سایه در رادیو، یکی از مهمترین بخشکتاب است، سالهایی که سایه مسئولیت برنامه گلها و سپس کل موسیقی رادیو را بین سال 53 تا 57 برعهده داشت.
جواد معروفی و حبیب الله بدیعی و آقای تجویدی نشسته بودند در شورا. (نواری گذاشته شد) مرغ سحر بود، خواننده: خانم ….
تجویدی گفت نظرتون چیه؟ گفتم: تصنیف مرغ سحر کار مرتضی خان نیداووده، شعرش از ملک الشعراء بهاره. این در دوره رضاشاه و محمدرضاشاه پخشش ممنوع بوده، جنبه سرود ملی پیدا کرده و از کارهای جادوان وسیقی ما شده و با این تصنیف نباید شوخی کرد. این خانم ملودی را غلط خونده، شعرو غلط خونده، بد خونده، و اصلا دیگه مرغ سحر نیست.
بعد از آن نوبت میرسد به تشکیل گروه موسیقی شیدا، و سایه از تشکیل گروه، علت نامگذاریاش و لطفی، مشکاتیان، علیزاده و فرهنگفر و شجریان میگوید و استعفای دستجمعیشان بعد از 18 شهریور سال 57 و سپس کاست چاووش 6 یا همان کاست معروف سپیده. ( ایران ای سرای امید)
بعد از ذکر خاطرات بعد از انقلاب و مهاجرت سایه به آلمان، خاطرات سایه پراکندهتر میشوند و در ادامه جلد اول و جلد دوم، کتاب بیشتر نظرات پراکنده او را در مورد افراد و رویدادها و مسائل روایت میکند
کتاب قطعا ارزش خریداری و خواندن را دارد.
این کتاب حاصل گفتگوهای پراکنده میلاد عظمیم و عاطفه طیه، از سال 85 تا 91 با سایه است. کتاب توسط انتشارات سخن در 1273 صفحه چاپ شده است و همان طور که پیشتر گفته شد حاوی آلبوم عکس رنگی است.
کتاب کیفیت چاپ خیلی خوبی دارد، فونتهای به کار رفته در آن اندکی از روتین کتابهای درشتترند که البته به خوب خوانده شدن کتاب کمک میکنند، کتاب در قطع وزیری منتشر شده است و دو جلد داخل یک جعبه مقوایی قرار گرفتهاند.
کیفیت چاپ کتاب از متوسط صنعت نشر کتاب ما، بالاتر است، اما به گمان من پرداخت قیمت 75 تومان در دوره و زمانه حاضر برای یک کتاب، از عهده کمتر علاقهمند کتابی برمیآید.
اجازه بدهید من به همین دلیل از انتشارات سخن انتقاد کنم، درست است که این کتاب لایق چنین کیفیتی بود، اما در انتها این پوسته و ظاهر نیست که یک کتاب را ماندگار میکند و در ذهن ادبای یک جامعه ماندگار.
بسیاری از کتابهای باارزشی که ما در کتابخانه داریم، کتابهایی با کاغذ و جلد معمولی هستند، بعد از گذشت چند دهه حتی بوی پوسیدگی از بعضی از آنها به مشام میرسد، اما همین ظاهر هم در کنار محتوای باارزش انها بر قدر آنها افزوده است!
نویسندگان و ناشران باید برای مردم بنویسند و به فکر مردم باشند، آنها باید افکار قدیمی را کنار بگذارند و رو به فناوریهای نو بیاورند. مثلا آیا نمیشد برای کتاب وبسایتی درست کرد و آلبوم عکس آخر کتاب را به این وبسایت منتقل کرد؟
با استفاده از فونت کمی ریزتر و کاغذ اندکی ارزانتر و حذف آلبوم عکس آخر، شاید میشد تا 40 درصد هزینه انتشار کتاب را پایینتر آورد. البته باید گوشزد کنم که این آلبوم عکس آخر کتاب واقعا ارزشمند است و عکسها گزیده و به جا انتخاب شدهاند، هر چند به نظر میرسد از بعضی از اشخاص عکسهای کمی در مجموعه کار شده است.
کتابها برای خوانده شدن باید چاپ شوند، نه برای نگهداری در کلکسیون کتاب آدمها دارایی که ممکن است تنها برای تفاخر کتاب بخرند. پیرپرنیاناندیش یکی از آن کتابهایی است که باید با توده مردم اهل شعر و ادب ایران ارتباط برقرار کنند و متأسفانه به گمانم قیمت کتاب عملا اجازه این ارتباط را گرفته است. شاید در آینده با رواج فروش مدرن کتابهای الکترونیک، کمتر با این مشکل مواجه شویم.
چند جا راجع به این کتاب ارزشمند خونده بودم. مجله همشهری جوان هم یک مطلب دو صفحه ای اختصاص به این کتاب داده بود. مطلب شما هم عالی بود. همون طور که شما انتهای متن نوشتید واقعن دوست داشتم بتونم این کتاب رو تهیه کنم ولی با این وضعیت اقتصادی فقط باید افسوس بخوریم.
کلاً با هوشنگ ابتهاج و شعرهاش حال می کنم. چند وقت قبل هم برای یکی از دوستانم که می گفت جسته و گریخته سایه رو میشناسه و علاقه مند بود بیشتر باهاش آشنا بشه کتاب گزیده اشعار سایه به انتخاب شفیعی کدکنی رو گرفتم و اون هم از بعد اون مشتاق سایه شده
در مورد این پست هم باید بگم عکسی که از پدر آقای ابتهاج گذاشتید، هنوز تو بیمارستان پورسینا هست البته فکر نکنم اطلاعاتی پیرامون این عکس در زیرش نوشته شده باشه (البته شاید بود و من یادم نباشه)
چنین کتاب هایی که تاریخ ایران و جهان رو از “گوشه ی چشم” بررسی میکنن ارزش بیشتری برای خوندن دارن و در اون ها اثری از تحریفاتی که در سایر کتاب ها با موضوع اصلی “تاریخ” هست کمتره یا به کلی نیست !
حقیقتا در مورد قیمت من هم نظری مثل نظر شما دارم.
یک جورهایی فیس و افادهی بیش از حد به نظر میرسد تو این اوضاع اقتصادی و وضع کتابفروشی.
نمیدانم…
شاید هم مردم بخرند!
بسیار عالی بود…… بیشتر از هرچیزی مشتاقم خاطرات استاد را در مورد مرتضی کیوان بخونم. حداقل من خیلی بیشتر از اشعاری که در سوگ مرتضی کیوان توسطه شاملو و ابتهاج و نیما و کسرایی سروده شده نمیدونم و به نوعی ایشون همیشه در حاشیه مطرح شده……. بهرحال بسیار ممنون از معرفی این اثر ارزشمند
من حقیقتش از متن کتاب زیاد لذت نبردم چراکه ماحصل همان گفتگوهای پراکنده است و البته که نویسندگان زحمت زیادی کشیدهاند اما من متاسفانه کمی بزرگبینی را دیدیم هرچند سایه را باسوادترین فرد در موسیقی ایرانی و ادبیات میدانم.
کمی صبرکنیم پی دی اف رایگانش میاد بیرون.سایه هم راضییه مطمئن باشید.یا اینکه بریم بانک بزنیم کتاب بخریم.این تازه خوبه .یه زمانی دن ارام ترجمه شاملوی مرحوم امد بیرون سی هزارتومان.کرایه خانه بنده بیست تومان بود.تازه متاسفانه ترجمه خوبی هم نبود .نسبت به ترجمه به اذین.دلیلش هم ادبیات کلامی پسکوچه های تهران بجای قزاقستان بود و….خدا ببخشدم بحث قیمت بود …
من این کتاب را از کتابخانه گرفتم. به دوستان هم توصیه میکنم اگر در حال حاضر امکان تهیه ی کتاب را ندارند همین کار را بکنند.
سلام
دوستانی که می خواهند آنلاین خرید کنند، می تونن این کتاب رو به شهر کتاب مجازی سفارش بدهند.
http://www.shahreketabonline.com/products/32/58105/
با سلام.من تازه خواندن این کتاب را شروع کدم فوق العاده است وخوشحال هستم که اتو بیوگرافی یک استاد فرهیخته در زمان حیاتشان با همکاری خودشان به جاپ رسیده است.به آقای عظیمی و همسرشان هم خسته نباشید میگم.وآرزوی سلامتی وطول عمر زیاد برای استاد ابتهاج دارم.
بلند مرتبه بودن و وزن آقای ابتهاج در شعر شکی نیست.در حسادتش به مرحوم حسین منزوی بی پناه که واقعا در طول عمر کوتاه اش سختی کشید تا آنجا پیش رفت که در این به اصطلاح خاطرات گویی او را با خاک برابر کرد.یا احساسی که هنوز به حزب توده وطن فروش دارد و ابدا ذره ای هم فکر نمیکند اگر در دوران جوانی توده ایی دو آتشه بوده از سر خامی و بی تجربگی بود ولی الان چرا که حدود یک قرن از عمر با برکت شما میگذرد و هنوز دل در گرو آرمان شهری دارید که 30 سال پیش از بیخ و بن بر افتاد و فرو ریخت ؟
خیلی از وقایعی که ایشان در این شبه خاطرات نقل میکنند 100% در جهت اهداف خاصی ست و اصلا قصد راستی و درستی از اینگونه خاطرات گویی نداشته باشید.همانطور که خودشان در شعر خوانی ایی در آمریکا میگوید تمام کسانی که خاطرات منتشر میکنند هیچگاه از اشتباه خود نمیگویند بلکه درستی کارشان دم میزنند .خوب است ابتهاج را در حد یک شاعر غزلسرای خوب ببینیم و از قدسی کردن او بپرهیزیم . شمس الدین محمد را لسان الغیب میخوانیم در صورتی که آن بزرگوار به درستی چیزهایی که با چشم سر میدید هم اعتمادی نداشت چه رسد که از غیب برایمان خبر بیاورد !!!! اگر با همین فرمان در جاده ی فرهنگ حرکت کنیم دور نیست که ابتهاج را عین الغیب ! بخوانند.زبان غیب که داشتیم ایشان هم چشم غیب شوند !!!! یکی دیگر هم بینی غیب ! شود و همینطور الی آخر تو خود حدیث مفصل بخوان از این تفصیلی که گفتم.
درود به همه دوستان که وقت گذاشتند و مطلبم را مطالعه کردند