کتاب اینشتین، زندگی یک نابغه – نوشته والتر ایساکسون – معرفی

والدین نگران و دانشآموزان کودن باید مورد توجه و محبت قرار گیرند. آلبرت اینشتین در کودکیاش هیچ شباهتی به آن اینشتین ناموری که میشناسیم، نداشت. او حرف زدن را به کندی آموخت. آن قدر دیر که پدر و مادرش با پزشکی درباره آن مشورت کردند. خدمتکار خانوادگیشان به او لقب «یک احمق» را داده بود. طبیعت مستقل و سرپیچی او از مقررات باعث شد تا یکی از آموزگاران مدرسه اعلام کند اینشتین جوان هرگز چیز زیادی یاد نخواهد گرفت.
نپذیرفتن دیدگاه رایج باعث شد اینشتین بعدتر گمان کند تن ندادن به برخی موضوعات ناشی از خلاقیت دانشی اوست. سرعت کند او در حرف زدن سبب شد عادت کند در تمام عمر به جای تکیه به واژگان به عکسها فکر کند و روی آنها تمرکز کند. آلبرت عاشق این بود همه چیز را به شکل آزمایشهای ذهنی به تصویر بکشد – چیزی که من و شما به آن خیال بافی میگوییم، اما اینشتین آنها را آزمایشهای ذهنی میخواند.
بیشتر موفقیتهای دانشی او ناشی از همین آزمایشهای خیالی بود. اگر در امتداد یک موج نوری با سرعتی برابر با آن حرکت میکردید، در آن صورت موج نوری چگونه به نظر میرسید؟ اگر دو پرتو نور در یک ایستگاه قطار به طور همزمان به هم برخورد کنند، آیا اسرعت پرتوها از دید شخصی که درون ترن (لکوموتیو) تندرو در حرکت است و نیز شخص ایستاده در ایستگاه یکسان خواهد بود؟
اگر شما درون آسانسوری به سمت بالا و در فضای بدون گرانش در حال حرکت باشید، آیا همان حسی را خواهید داشت که آسانسور در میدان گرانشی زمین قرار گرفته است؟
یادگیری کند او باعث شد تا به تمام پدیدههای روزمره بیندیشد و شگفتزده شود. پدیدههایی که از نظر ما اهمیتی ندارند. نمونهای از این رفتار آلبرت خردسال زمانی بود که پنج سال داشت و پدرش به او قطب نمایی هدیه داد. او که در مدرسه دلتنگ خانه شده بود، وقتی قطب نما را امتحان کرد، دستانش به لرزه افتاد. هیچ چیزی سوزن نشانگر قطب نما را لمس نمیکرد؛ اما سر سوزن با هر حرکت، جهت شمال را نشان میداد. نیرویی نامرئی در اتاق خواب و در کل گیتی وجود داشت.
خانواده اینشتین به طبقه متوسط جامعه تعلق داشتند. اجداد او تاجران یا دستفروشان یهودی اهل روستای سوابیا بودند که موفقیتی کسب کرده و روز به روز خود را با جامعه و فرهنگ آلمان سازگار کرده بودند.
اینشتین ساعت 11:30 صبح روز جمعه، ۱۴ مارچ ۱۸۷۹ در اولم به دنیا آمد. جایی که شعارش این بود: “مردم اولم ریاضیدان هستند. در آن زمان اولم همراه با بقیه سوابیا تنها بخش کوچکی از امپراتوری آرایش المان بود. پدر و مادر اینشتین، پولین و هرمان از ابتدا میخواستند نام او را به یاد پدربزرگ پدری، آبراهام بگذارند؛ اما نظر خود را تغییر دادند زیرا مطابق آنچه آلبرت اینشتین بعدها اظهار داشت آبراهام نامی کاملاً یهودی بود. والدینش توافق کردند حرف اول اسم را نگه دارند؛ بنابراین نام آلبرت را برگزیدند.
همچون کودکی خردسال، اینشتین از ساخت بناهای پیچیده با اسباب بازیهایش با ساخت خانههای کاغذی به ارتفاع ۱۴ طبقه بسیار لذت میبرد؛ اما سرسختی و یکدندگی او همراه با کج خلقیهایش متوازن میشد، سر خواهرش، مایا، هدف اصلی ضربات او بود.
در تمام زندگی، آلبرت اینشتین همچون کودکی دچار ترس و تعجب میشد. او در نامهای که به یکی از دوستانش نوشته، بر این باور بود که به نظرم افرادی مثل من هرگز پیر نمیشوند، در عوض همیشه به سان کودکی در برابر اسرار گیتی کنجکاوی نشان میدهند. او همیشه نسبت به پدیدههای طبیعی شگفتزده میشد، پدیدههایی که از نظر دیگر افراد اهمیتی نداشت. میدان مغناطیسی چیست؟ گرانش چیست؟ چرا عقربه قطب نما میچرخد و جهت شمال را نشان میدهد؟ همچنین همیشه سعی میکرد مسائل را تصور و نقاشی کند. سواری کردن در امتداد پرتو نور به چه صورت خواهد بود؟ میدان گرانشی چه شکلی است؟
ورای تمام این کنجکاویها او به قدر کافی سرکش بود تا در مورد هر آنچه از ذهنش میگذشت، سؤال بپرسد. اهمیتی نداشت پاسخ آن پرسش تا چه حد روشن باشد. او بارها تکرار میکرد که باور و پذیرش احمقانه دیدگاههای نظریه پردازان، دشمن حقیقت است. نیوتن در کتاب اصول خود فرضیههایی را برای دورۀ نوین به یادگار گذاشته بود که ادعا میکرد قطعیاند. فرضیهای از این دست که زمان ثانیه به ثانیه، به طور اجتناب ناپذیری مستقل از مشاهدات ما رژه میرود. این مسائل ممکن بود برای دیگران واضح باشد؛ اما اینشتین را وادار به اندیشیدن و پرسیدن میکرد: چگونه ممکن است این موضوع را بفهمیم؟
افسانهای جالب درباره اینشتین وجود دارد. او در مونیخ در درس ریاضی مردود شد. این ادعا در مقالات، کتابها و وب سایتها پخش شد و اغلب عبارت “همان طور که همه میدانند» را به همراه داشت که عملاً تبدیل به یک واقعیت شد.
افسوس و آه، گرچه زندگی اینشتین پر از طنزهای جالب بود؛ اما ناتوانی او در نخستین سالهای مدرسه در درس ریاضی حقیقت ندارد. او در زبانآموزی پیشرفتی نداشت و تمایلش به پرسشگری باعث شد آموزگارانش علاقهای به او نداشته باشند. آلبرت اما در ریاضی خوب بود، زیرا میتوانست مفاهیم را به خوبی تصور کند. او میدانست معادله ریاضی فقط جای قلم پروردگار بود برای کشیدن چیزی در طبیعت. درست مثل زمانی که با خواندن عبارت “طلوع انگشت گلگونه ادسیه هومر تصویری را مجسم میکنید، آلبرت هم معادلات ریاضی را تصور میکرد. اینشتین میتوانست چگونگی بازتاب واقعیت را از طریق معادلات تجسم کند. مثلاً معادله میدان الکترومغناطیسی که توسط جیمز کلارک مکسول کشف شد، از نظر اینشتین به مانند پسری بود که در امتداد پرتو نور دوچرخه سواری میکرد. او همیشه سرسختانه اعتقاد داشت این تصور است که پرسونترین (دقیقترین) نگرش را نسبت به واقعیتها شکل میدهد
عموی او یاکوب اینشتین که مهندس بود، کم کم علاقه به جبر را در اینشتین زنده کرد. او نیز قوه خیال پردازی چشمگیری داشت. یاکوب روند حل معادله را به شکاری تشبیه کرد که در آن حرف X شکاری بود که به دنبال آن میروند تا گرفتار شود یا به زبان ریاضی حل شود. وقتی اینشتین در این کار مهارت یافت، عمویش مفاهیم سختتری را به او معرفی کرد. در میان آن مفاهیم قضیه فیثاغورث بود (در هر مثلث راست گوشه، مجموع توان دوم دو ضلع عمود بر هم برابر است با مربع وتر). در نهایت اینشتین با این نظریه، تشابه مثلثها را به عنوان روش کاری خود ثابت کرد. او احساس میکرد بدیهی است رابطه بین اضلاع مثلثهای راست گوشه توسط یکی از زوایای حاده تعیین میشود.
باز هم او صرفاً مفاهیم را به خاطر نمیسپرد. در عوض، آنها را تصور میکرد و به صورت تصویری به آنها میاندیشید. این روشی بود که نه تنها مدرسههای آن زمان المان بلکه مدارس معاصر نیز بر آن تأکید نداشتند، به ویژه زمانی که این پرسشها به ریاضی مربوط میشد. مدارس آن دوره تمایل داشتند قضیه فیثاغورث را به شکل طوطیوار تدریس کنند تا اینکه به شیوه تصویرسازی ذهنی بفهمانند. احساس اینشتین در به تصویر کشیدن قضیه فیثاغورث آن چنان بود که بعدها تبدیل به نظریه نسبیت خاص شد.
اینشتین تأثیرپذیری آموزشی بزرگ دیگری را هم در خارج از مدرسه تجربه کرد. دانشجوی پزشکی فقیری با نام مکس تألمود هفتهای یکبار شام را با خانواده اینشتین صرف میکرد. مراسمی با قدمت طولانی در دین یهود که خانوادههای یهودی طلبههای حوزوی دین یهودیت را که توان مالی کافی نداشتند در وعده غذایی روز شنبه خود سهیم میکردند. اینشتین همچنان به این سنت پایبند بود؛ اما آنها به جای روز شنبه، روز پنجشنبه را تعیین کرده بودند و به جای طلبه الهیأت، دانشجوی پزشکی را دعوت میکردند.
وقتی اینشتین ده ساله بود، تألمود هر هفته به دیدن آنها میرفت. او برای اینشتین کتابهای دانشی میآورد که در میانشان مجموعهای کامل با نام کتابهای عمومی درباره علوم طبیعی” نوشته آرون برنشتاین بود. اینشتین جوان با دقت زیاد آنها را خواند؛ آنچنان که با خواندن دیدگاههای دانشی آن مجموعه نفسش بند میآمد. این مجموعه بیست و یک جلدی کوچک، شامل گنجینهای از آثار دانشی توین بود، مخصوصا آنچه در آلمان انجام میشد.
کتاب اینشتین – زندگی یک نابغه
بر اساس اسناد کمیاپ رویدادهای مهم تاریخی
نوشته والتر ایساکسون
ترجمه: حسن فتاحی – فاطمه کاشی
110 صفحه
انتشارات گوتنبرگ
عنوان اصلی: Einstein: His Life and Universe
Isaacson, Walter