کتاب چایخانه خانوادگی ، نوشته یکتا کوپان
۱. بچههای خوشبختگفتم: «میتوانستم چنان چیزهایی برایت تعریف کنم که تنها یک کلمهاش عقل از سرت بپراند.»درونم.اما چیدِم (۱) انگار چیزی شنیده باشد برگشت، نگاهم کرد. درست بالای صخرهها ایستاده بود. از لابهلای موهای بور تابدارش تکه ابری گذشت.داد…