از برلین تا ماراکانا : شروعی مجدد از خاکسترهای جنگ- قسمت دوم

شهریار نوبهار: دهههای هفتاد و هشتاد میلادی، دوران مهمی در تاریخ معاصر تمام انسانها محسوب میشود. بستگی داشت در کجای جهان ایستاده باشید تا مشخص شود چه رخدادهایی در انتظار شماست. جنگ ویتنام، نبرد اعراب و اسرائیل، انقلاب ایران، بحران نفت و انرژی در سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۹، اوج گرفتن جنگ سرد بین شوروی و آمریکا، به قدرت رسیدن مارگارت تاچر در انگلستان و دیگر اتفاقات مهمی که برای سالها تأثیرات مهمی در تمام نقاط جهان به جای گذاشتند. این دو دهه شاهد اختراعات و اکتشافات گستردهای هم بود. فرود نخستین انسان به سطح ماه شاید مهمترین آنها بود.
جهان گامهای بزرگی برای تغییرات برمیداشت و آلمان هم از این وضعیت جدا نبود. آنها صنعت و اقتصاد خود را به بالاترین استانداردهای اروپایی رسانده بودند. در ۱۹۷۳آلمانیها چهارمین تولید ناخالص ملی بزرگ در سطح جهانی را داشتند و یکی از اعضای اصلی در اتحاد ناتو بودند. دیگر به معجزه نیازی نبود. مسیری طلایی در پیش بود و تمام بخشهای جامعه آلمانی از آن بهره میبردند. سینما و ادبیات آلمان دوباره اوج گرفته بودند. گونتر گراس، هرمان هسه، هاینریش بل، پیتر هاندکه و سایر نویسندگان در ادبیات آلمانیزبان تحولی شگرف ایجاد کردند. در سینما هم چند سینماگر نوگرا با انتشار بیانیهای انقلابی راه خود را از مشی عمومی سینمای آلمان جدا کردند و طی چند سال تغییری بنیادین پدید آوردند. چهرههای «سینمای نو» هر یک در راهی جداگانه پیش رفتند. ورنر هرتسوگ جنبههای غریب و دهشتناک فردی و جمعی را میکاوید. راینر ورنر فاسبیندر روحیه عصیانگر جوانان نسل خود را به نمایش گذاشت. الکساندر کلوگه به کاوش واقعیت و جوانب متضاد آن در تاریخ و جامعه پرداخت. فولکر شلوندورف به درونمایههایی سیاسی و اجتماعی توجه نشان داد.
جامعهی آلمان با سه دهه قبل کاملاً فرق کرده بود. اکنون دیگر نوبت فوتبال بود تا خودی نشان دهد. ورزش محبوب ژرمنها هم روزهای درخشانی در پیش داشت. باخت عجیب به اتریش در جامجهانی ۱۹۷۸ باعث شد آنها در این رقابتها به جمع چهار تیم برتر راه پیدا نکنند. ولی در فاصلهی سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۰ آلمان در جامجهانی چهار بار به فینال راه پیدا کرد. دو بار قهرمان شد و بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۰ هم رکورد سه حضور پیاپی در مسابقهی نهایی را به دست آورد. در جامملتهای اروپا هم بین سالهای ۱۹۷۲تا ۱۹۹۲ ژرمنها دو بار قهرمان و دو بار هم نایبقهرمان این رقابتها شدند. بوندسلیگا و باشگاههایش در سطح اروپا عملکردی برجسته از خود به نمایش گذاشتند. بایرنمونیخ برای سه سال پیاپی فاتح جام باشگاههای اروپا شد و تیمهای مونشن گلادباخ و هامبورگ هم موفقیتهای بزرگی در این رقابتها به دست آوردند. بازیکنان آلمانی مشهوری چون پل برایتنر، گرد مولر، گونتر نتزر، سپ مایر، آندریاس برمه، لوتار ماتیوس و… در این دوران به فوتبال آلمان و جهان معرفی شدند. چیزی بهتر از این نمیشد تصور کرد. موفقیتهای همه جانبه در فوتبال باشگاهی و ملی. معرفی بازیکنان بزرگ و حضور پر تعداد تماشاگران در ورزشگاهها. برنامهریزی و سختکوشی جواب داده بود.
آوارها و خرابههای جنگ فراموش شده بودند. آنها به ققنوس علاقهای نداشتند. بلکه عقاب آلمانی را از میان خاکسترهای جنگ پرواز دادند. آرزوهای قدیمی، اکنون واقعیتی قابل لمس بود.
موفقیتهای پیدرپی و پیروزهای بزرگ اثرات جانبی منفی نیز دارد. غرق در لذت و خوشی بودن گاهی باعث میشود زمان و آینده را فراموش کنیم؛ که بنای موفقیتهای فعلی ما وابسته به پیگیریها و سازندگیهای مجدد است. دو دههی متوالی طعم شیرین برتری را چشیدن باعث شده بود آلمانیها کمی سهلانگارتر شوند؛ و برخلاف عادت همیشگیشان به افقهای دورتر توجهی نشان ندهند. زنگ خطرهای اولیه به صدا در آمدند. آلمان در جامهای جهانی ۹۴ و ۹۸ در یکچهارم نهایی حذف شد. برای فینالیست سه دورهی پیشین، این یک سقوط آزاد بود. سطح عملکرد بالای آنان در دورههای قبلی نشان میداد که فوتبال آلمان در طول این مدت چه قدر افت کرده است. دو بار حذف در مرحلهی گروهی یورو ۲۰۰۰ و ۲۰۰۴ کاملاً مشخص کرد که چیزی باید تغییر کند. قهرمانی در یورو ۹۶ و نایب قهرمانی در جامجهانی ۲۰۰۲ چندان جلب توجه نمیکردند. این موفقیتهای مقطعی که با کمک شانس و قرعه و اشتباهات حریفان به دست آمده بود برای ژرمنهای مغرور کافی نبود. آنها همان تیمهای مقتدر دهه هفتاد و هشتاد را میخواستند. قیصری مثل بکنباوئر و سرمربیانی مثل هلمون شوت و سپ هربرگر. ولی سقوط تدریجی اما بزرگی برای عقابهای آلمانی رخ داده بود. دیگر نمیتوانستند مانند قبل بلندپرواز باشند.
اینکه ممکن است رفاه و موفقیت باعث دردسر جامعه آلمانی شود در سالها قبل پیشبینی شده بود. پتر هاندکه یکی از نویسندگان معتبر و معاصر آلمانیزبان است. کتاب معروفی به نام «ترس دروازهبان از ضربه پنالتی»را نوشته که شرح جزییات کامل رفتاری «یوزف بلوخ» دروازهبان سابق و مونتاژکار فعلی است که در ابتدای رمان معلوم میشود از کار خود اخراج شده. در سال ۱۹۷۲«ویم وندرس» فیلمی با همین عنوان از روی کتاب میسازد که از سوی محافل سینمایی و فرهنگی آلمان با استقبال زیادی مواجه میشود. در سرتاسر کتاب خواننده شاهد حرکاتی پوچ، تکراری و وسواس گونه و همچنین شاهد گمگشتگی شدید یوزف بلوخ است. او انسان بیگانهای است که با محیط اطرافش ارتباط چندانی برقرار نمیکند و تنها علاقهاش گوش سپردن به موسیقی در کافههاست. احساس ناامنی و سیال بودن و بیثبات بودن در کل فضای اثر مشهود است.
و این همان مشکلی بود که فوتبال آلمان را گرفتار کرده بود. بازیکنان مسن، شکستهای پیاپی، افت تماشاگران در بوندسلیگا و رسواییهای متعدد در زمینهی تبانی و شرطبندی و داوری کاملاً فوتبال ژرمنها را ضعیف کرده بود. شیرهای انگلیسی هم با زدن ۵ گل در برلین عقابهای آلمانی را در هم کوبیدند تا اندک غرور باقیمانده نیز از بین برود. جای انکاری وجود نداشت. همه چیز باید عوض میشد. یک انقلاب در پیش بود.
ادامه دارد
اسم ورزشگاه که المپیک مونیخ هست اما شما نوشتید با زدن ۵ گل در برلین! اشتباهی نشده؟
ریتم گذر زمان تو این مقاله نسبت به قبلی تندتر بود. میشد روی این سالهایی که تو این مقاله صحبت شد، خصوصاً دهه هشتاد تا اوایل دهه هفتاد بیشتر صحبت کرد.
آرایهی مجاز 😀 پایتختها همیشه یه نقش مجازی دارن تو اینجور نوشتهها.فکر کنم نویسنده منظورش این بوده
تصحیح میکنم، «دهه هشتاد تا اوایل دهه نود»، عبارت صحیح است.