درک بیشتر، موهبت یا مصیبت؟! بررسی از زاویه‌ای متفاوت

ای کاش می‌توانستم
یک لحظه می‌توانستم ای کاش
بر شانه‌های خود بنشانم
این خلق بی‌شمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند

شاملو

کونستا آنتیکو، یک بانوی هنرمند در سن دیه‌گو در کالیفرنیا است، تا سال 2012 او اطلاع نداشت که با بقیه ما آدم‌ها تفاوت دارد، البته همگان متوجه تابلوهای زیبای غرق در رنگ او شده بودند، اما این را به حساب قریحه هنری او گذاشته بودند.

11-7-2014 8-59-47 PM

تا اینکه بررسی پزشکان نشان داد که توانایی دید رنگ او بسیار قابل توجه است و در حالی که بیشتر ماها یک میلیون رنگ را از هم تمیز می دهیم، او می‌تواند 99 میلیون رنگ را از هم تشخیص بدهد.

بررسی‌های بیشتری نشان داد که یک جهش در کروموزوم ایکس خانم آنتیکو باعث شده است، که نوع چهارمی از سلول‌های حسی مخروطی در شبکیه داشته باشد. احتمالا می‌دانید که ما سه نوع سلول مخروطی در شبکیه داریم که به سه رنگ اصلی حساس هستند، اما خانم آنتیکو نوع چهارم سلول‌های مخروطی را هم دارد که حساسیت ویژه‌ای به طیف قرمز-نارنجی- زرد دارند.

به افرادی که 4 نوع سلول مخروطی در شبکیه دارند، تتراکرومات گفته می‌شود، این دسته از افراد بسیار انگشت‌شمار هستند.

جالب است بدانید که بسیار از حیوانات مثل پرندگان، ماهی‌ها، حشرات، دوزیستان و خزندگان تتراکرومات هستند!

حالا این خانم را مقایسه کنید با کسانی که کوررنگ هستند و ببینید او چقدر در توضیح حس و حالش به این افراد مشکل خواهد داشت.

جالب است بدانید که دختر خانم آنتیکو، خودش کوررنگ است!

معمولا بسیار اوقات خانم‌ها آقایان را به خاطر نداشتن قوه تشخیص رنگ‌ها، مورد تسمخر قرار می‌دهند و خب باید بدانید که این عدم توانایی دست خود آقایان نیست، ممکن است میزان توجه و دقت و توانایی یادگیری آقایان در مورد رنگ‌ها کم باشد، اما از نظر فیزیولوژیک هم درصد قابل توجهی از مردها کوررنگ هستند و 2 درصد خانم‌ها هم توانایی بالاتری نسبت به دیگران در تشخیص رنگ‌ها دارند.

تعدادی از کارهای رنگارنگ او:

11-7-2014 9-00-57 PM

11-7-2014 9-00-39 PM

11-7-2014 9-00-11 PM


این خبر جالب من را به مسیرهای ذهنی دیگری رهنمون کرد.

موضوع فقط بینایی نیست، میزان درک صدا، بو و مزه هم در ما آدم‌ها به شدت با هم متفاوت است و معمولا ما با گذشت سن، تواناهایی‌مان کمتر می‌شود.

همین امر باعث می‌شود که از نظر روانی نتوانیم یکدیگر را درک کنیم و یک تعامل و گفتگوی متقارن را با هم داشته باشیم.


یک گام جلوتر می‌رویم و به ژانر علمی تخیلی قدم می‌نهیم.

حالا شما بیایید سرزمین‌های دو بعدی یا چهار بعدی را در نظر بگیرید و در نظر بگیرید که یک دوبعدی وارد وادی سه‌بعدی شده است یا برعکس چهاربعدی‌ای به سرزمین بیایید!

در این مورد توصیه می‌کنم، حتما کتاب پختستان یا Flatland – اصر ادوین ابوت- را بخوانید. (انتشارات کارنامه این کتاب را در سال 1389 با ترجمه منوچهر انور، وارد بازار کتاب کرده است.)

11-7-2014 9-01-33 PM

«پختستان یک رمان علمی تخیلی است که در سال 1884 توسط ادوین ابوت نوشته شده است. ابوت با خلق دنیایی تخیلی از اشکال دو بعدی سعی داشت که با ایهامی عمیق و استعاره‌ای نافذ شرایط اجتماعی انگلستان دوران ویکتوریا را ترسیم کند. اما کتاب از این حد فراتر می‌رود و با توصیف و تشریحی دقیق از اشکال دو بعدی و سه بعدی بسیار مورد توجه دانشجویان ریاضی و فیزیک قرار گرفته است. اما حتی اگر علاقه ای به ریاضی نداشته باشید کتاب برای شما بازهم بسیار جذاب و غافلگیرکننده است.

داستان درباره سرزمینی است دو بعدی به نام پختستان (Flatland) که ساکنان آن اشکال هندسی دو بعدی هستند. زنان در این سرزمین خط و مردان اشکال چند ضلعی هستند و بر اساس تعداد اضلاع بر مقام و منصب آنها افزوده می‌شود.مثلاً مثلث‌ها در این سرزمین کارگران هستند و چند ضلعی‌ها طبقه حاکم و برتر جامعه. داستان از زبان یک مربع تعریف می‌شود.او در این داستان علاوه بر اینکه توصیفی دقیق و زیبا از پختستان و ساکنانش و قوانین حاکم بر آن دارد فرصت این را می‌یابد که با جهانی فراتز از پختستان یعنی حجمستان روبرو شود که برای او تجربه ایست شگفت‌انگیز!

کتاب پختستان در 1884 با نامی مستعار در کشور بریتانیا به چاپ رسید. گویی نویسنده که اسم و رسمی در تحقیقات ادبی و الهیات داشته، می‌ترسیده کتاب لکه ننگی در جامعه آن روز برایش به ارمغان بیاورد.»

11-7-2014 9-04-19 PM

داستان علمی تخیلی خوب دیگری در این ژانر می‌شناسید؟

و موضوع به نع دیگر، وقتی دشوار می‌شود که در مورد حس‌هایی به جز حواس پنجگانه صحبت کنیم، تصور کنید که ما قدرت تشخیص امواج الکترومغناطیسی را می‌داشتیم!


یک گام دیگر جلوتر می‌رویم و از سرزمین ادراکات پوسته‌ای، وارد سرزمین درک معارف و اندیشه‌ها می‌شویم.

مسلم است که آستانه حساسیت همه افراد جامعه در مورد هنر و انتزاعیات یکی نیست. دسته‌ای از ما می‌توانند با حواس پنجگانه حس کنند، استدلال کنند، نتیجه‌گیری کنند و بفهمند، اما دسته‌ای از ما هرگز از ظواهر فراتر نمی‌روند.

ارتباط بین قشر اول و دوم باید چگونه باشد؟

ادبیان و شاعران و فیلسوف‌ها توانایی ادراک امورات و چیزهایی را دارند که عوام از آن بی‌بهره‌اند. بسیاری از این افراد آرمان‌گرا هستند.

معدودی از این افراد، توانایی ترجمه افکار خود را به زبان عموم دارند، اما دسته‌ای از آنها دچار غرور و نخوت خواسته با ناخواسته می‌شوند، دسته‌ای از آنها به خاطر سرخوردگی در ارتباط با مردم، دچار یأس و افسردگی مزمن می‌شوند.

آن خواصی که توانایی ترجمه افکار خود برای شهروندان دنیای «دوبعدی‌»ها را دارند، بسیار انگشت‌شمار هستند، آنها صبور هستند و می‌توانند در قالب یک شعر یا داستان برای کودکان، در قالب یک تابلوی ظاهرا ساده یا یک فیلم، ارتباط برقرار کنند.

اما به هر حال هیچ ترجمه‌ای نمی‌تواند کامل باشد. بله! می‌شود آستانه درک جامعه را بالا کشید، اما مسلما نمی‌شود، از همه افراد زایا از نظر فکری ساخت.


و همان طور که احتمالا می‌دانید زیاد دیدن و درک کردن، همیشه یک موهبت نیست و چه بسا باعث تیره‌روزی صاحبانشان هم بشود.

ساده‌‌ترین جلوه این تیره‌روزی، تمایل و اشتیاق مهارنشدنی این افراد برای روایت کردن تجارب و دریافت‌هایشان، تمایل برای تغییر دادن و همراه کردن مردم است.

و بدبختی بزرگ‌تر تهاجم شدید ایده‌هاست، آنجا که از خودت و سوژه‌هایت عقب می‌مانی و یا نمی‌دانی که محصولات فکری‌ات را که وقتی برای بزک کردن و «ترجمه‌شان» را نداری چگونه و در چه زمانی عرضه کنی.

احتمالا با توجه با جوی که از خوانندگان خاص «یک پزشک» سراغ دارم، شماری از شما هم کم یا بیش به همین مصیبت گرفتار هستید!

شما که غریبه نیستید، بگذارید ساده‌تر توضیح بدهم، چه بسیار برای خودم پیش آمده است که در هیاهوی روزانه، وقتی در خیابان قدم می‌زنم، می‌بینم که ناخواسته در حال قاب گرفتن هستم، گاهی ساده‌لوحانه فکر می‌کنم همین قاب‌ها، شاید در صورت فرصت‌طلبی، تبدیل به عکس‌های خوبی می‌شدند. برای مثال یادم نمی‌رود که قابی که در ازدحام آخرین انتخابات، پیرمردی خسته‌ای را دیدم که روی پله یک دراوخانه نشسته و به بوق‌زدن‌های مکرر خودروهای عبوری با عکس نامزدها نگاه می‌کند یا وقتی پیرمرد با ناراحتی قلبی و درد شدید سینه دیدم که در میان آن هم درد، گویی از بخت خود برای پیدا کردن یک هم‌صحبت بعد از ماه‌ها تنهایی، خشنود بود، درد می‌کشید و همزمان پرگویی می‌کرد و از توجه لذت می‌برد! می‌شد خیلی ساده از کنار این سوژه جالب گذشت، اما ناگاه به نظرم آمدم چه سوژه معرکه‌ای برای یک داستان کوتاه  یافته‌ام!

در سطحی بالاتر و متعالی‌تر، سوژه‌ها، ادراکات، حساسیت‌ها و الهام‌هایی بنیادین می‌توانند به صورت جرقه‌هایی به ذهن معدودی از مردم یابند. شیوه برخورد آنها، اما با هم متفاوت است:

دسته‌ای از آنها اندیشه را از خود می‌رانند و وقعی به آن نمی‌نهند. دسته‌ای چند دقیقه آن را مزه مزه می‌کنند و پیش خودشان یک حض پنهان می‌برند و با آن خیال که این طعم‌های خصوصی را نمی‌توان به همه چشاند، جلوتر نمی‌روند. دسته‌ای با زبانی پیچیده روایتشان می‌کنند و سرخورده برمی‌گردند. دسته‌ای بسیار معدود، اما موفق‌تر هستند، آنها همان طور که گفتم علاوه بر آستانه درک بالا، توانایی ترجمه اندیشه‌هایشان را هم دارند.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

22 دیدگاه

  1. به نظرم در رمان “راز فال ورق” هم اندکی به حس های غیر معمول اشاره می شه و همچنین فیلم معروف “درخشش” اثر استنلی کوبریک که در اون کاراکتر پسر می تونه میتونه چیزهایی رو بفهمه که دیگران نمی فهمن.

  2. شخصیت کتاب «مرد داستان فروش» یوستین گردر هم به همین شکله!
    یعنی اونقدر ایده‌های متفاوت برای داستان نوشتن به ذهنش میاد که اونو دچار سردگمی می‌کنه و در نهایت به فروش ایده‌هاش رو میاره و… اما با این حال آدم خوشبختی نیست!

  3. من همیشه حرف زدن آدما برام عجیبه.
    مثلا الان چرا داریم درباره این حرف میزنیم؟ چرا آدما حرف میزنن؟
    چرا یه موجود درباره درک حرف میزنه؟
    تو خیابون به مردم که نگا میکنی انگار یه گله گاو دارن صدا میدن و را میرن تغیر حالت میدن …
    اصا به حرف زدن دقت کنین:
    یه سری صدا های عجیب و غریب از خودمون درمیاریم و با اشکال ریز شلخته رو کاغذ حک میکنیم و ساعت ها نگاشون میکنیم و …
    اصا از از حرف زدن و نوشتن خسته شدم. خیلی رک هستن.
    برا همین نقاشی رو بیشتر دوست دارم. آدم بیشتر فک میکنه.

  4. آخیش
    بالاخره یکی این کتاب پختستان رو خوند
    راجع به این دید رنگی هم بتازگی سخنرانی در کنگره نوروساینس “دکتر یونسی ” آبان ماه شد که حدس میزدند که دید رنگی برای زندگی بهتر و بقا بوجود اومده که البته من خیلی قبولش ندارم
    امکانات بیشتر لزوما توانایی رو بالا نمیبرند مگر اینکه مورد استفاده قرار بگیرند.

  5. درستش اینه که از مترجم سوال بشه ولی من واقعا برام سوال شد که درستش پخستان نیست؟پخ به اضافه ی ستان معنی میده ولی پخت به اضافه ی ستان جدیده برام.لطفا اگه میدونین قضیه چیه منو راهنمایی کنین ممنون

      1. من اول فکر کردم اشتباه نوشتن سرچ کردم دیدم اسم کتاب همینه!!!تختستان به ذهن منم رسید اتفاقا ولی پخستان فانتزی تره شاید با فضای کتاب بیشتر جور باشه.

    1. درباره برگردان این کلمه من “سطحستان ” رو شنیدم به نظرم از این دوتا برگردان زیباتره ….

      +منم به نظرم پخستان قابل تحمل تر از پختستانه ! گرچه هیشکدومش به دلم نمیشینه
      ++تختستان هم بد نیست!
      +++گرچه مهم محتواست اما عنوان کتاب هم بسیار روی انتخاب اثر میذاره

    2. برای من خیلی جالب بود اسم پختستان چون راحت خوندم و فهمیدمش. در گویش گیلکی pakht یعنی مسطح و همون پخ. سابقه داشته که از کلمات گویشهای ایرانی در ترجمه عبارات استفاده شده باشه مثل بوی سَس برف در ابتدای کتاب زمین نوآباد شولوخوف.

      1. دقیقا .فکر کنم فقط گیلانی ها با این عنوان مشکلی ندارند.آیا مترجم اثر هم گیلانی هستند؟

  6. سپاسگزارم دکتر این نوشته خوب شما افراد و خاطراتی را در ذهن من تداعی کرد و یکی از این افراد که امیدوارم همیشه در ترجمه اندیشه هایش فعال در صحنه باقی بماند دکتر مجید میرزاوزیری است…

  7. سخن از دل ما میگویی…من بشخصه شبیه نمای سوم شخصی از کره ی زمینم که تو سکوت کهکشان بدور خودش میچرخه…حال اینکه در دید ناظرم هر انچه میبینم پوچیست…صدای منو مریخ هم نمیشنوه…آندرومدا پیشکش

  8. این نگاه متفاوت هر چی عمیقترباشه زجر آورتر میشه تنهایی و بی همزبونی بخصوص در جامعه های سنتی بسیار سختتر میشه و در انتهاانسانو از درون نابود میکنه حضرت نیچه خیلی زیبا اینو تفسیر کرده هرچند خودش بزرگترین قربانی نبوغ بود

  9. سلام،
    آقا عالی بود.
    این لینک یوتیوب رو ببینید مربوط و جالبه: https://www.youtube.com/watch?v=evQsOFQju08

  10. بسیار عالی، مثل همیشه …
    منم از قضا مدتیه در حال خوندن پختستان هستم.

    اغلب به این فکر می کنم که درک ما از دنیا محصول حواسمونه، و حواس ما خیلی محدوده. در واقع ما دنیا رو اصلا نمی شناسیم بلکه داریم از دریچه همین چند حس ابتداییمون تجربه اش می کنیم.
    دنیا واقعا چیه؟ درک ما چقدر به واقعیت نزدیکه؟ فکر کنم خیلی خیلی دور باشه. چقدر ما گمراه و خامیم و چقدر ناتوان.
    و البته همونطور که شما به زیبایی گفتین در بین ما انسانها هم سطوح قابلیت درک و آگاهی بسیار متفاوته. درصد محدودی انگار از کانالهای ورودی بیشتری نسبت به بقیه برخوردارن، و این مساله ارتباط و تفاهم دو گروه رو با هم سخت می کنه، و قطعا زندگی رو به گروهی که درک بیشتری دارن دشوار.
    اما به نظر من همیشه دونستن بهتر از ندونستنه، هرچند بهای زیادی داشته باشه، و حتی اگه آدم جزو اون دسته خوش شانسی که قادر به ترجمه درک هاشون هستن هم نباشه.

  11. سلام .من هم پزشکم و بارها و بارها تو محیط کارم مثل شما در حال قاب گرفتنم.و بىشتر وقتا هیچکس نیست که صحنه هاى ناب و براش تعریف کنم و اون “درک کنه” فقط یکى از همکلاسیام بود که وقتى براش تعریف میکردم با ذوووووق شدید و یه حرکت سر جانانه میگفت اوهوووم.ااااررره تو هم دیدیش!!و چقدر اون لحظه برام شیرین و دوست داشتنى بود! درک کردن مشابه دو نفر از اتفاقاتى که شاید دیگران هرگز متوجه اش نشن.

  12. من مدتی هست که شک ندارم سنسور های حسیم ، از بقیه خیلی حساستره. از بو و صدا و مزه گرفته ، تا نور و رنگ و قرینگی و حسهایی که حتی اسم ندارن و هیچ کس نمیتونه دسته بندیشون کنه و بگه از کدوم ناحیه مغز ناشی میشن!
    اونایی که مسخره م نمیکنن و میگن این خصوصیت تو جالبه ، خیلی لطف میکنن و اسمشو میذارن وسواس، بقیه که …
    اما هر چه که هست منو خاص میکنه و ازین خاص بودنم خیلی هم راضی ام.
    از افتخاراتمم اینه که کلماتی مثل آلودگی نوری ، آلودگی رنگی و آلودگی چینش رو به دایره لغات اطرافیان اضافه کردم :دی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]