بـازخوانی سیاسی ادبیات معاصر ایران- قسمت اول: انقلاب مشروطه و ادبیات
نـگاهی کـلان به گفتمان ادبی پس از مشروطه تاکنون سه گرایش را نشان میدهد که در پی هم فضای پدیدههای ادبـی دورههای مختلف را میسازد.
با چنین ترکیبی ابتدا گفتمان ادبی متجدد،مدرن یا لیـبرالیستی شکل گرفت که بـه ضـرورت تحولات قبل و بعد از مشروطه در انتقال یک جامعه سنتی به جامعهٔ پذیرای انقلاب مطرح شد.این گفتمان ضمن داشتن برخی گرایشهای سکولاریستی از ضرورت تجدد در عرصههای مختلف سیاسی-اجتماعی و آزادیخواهی دفاع میکرد.
دومـین گفتمان ادبی،انکار وضع موجود است.این گفتمان اساسا در دوره حکومت رضا شاه طرح شد و در همین دورهٔ بیست ساله نیز،با گرایشهای ژدانفی حکومت استبدادی رضا شاه تشویق شد.
سومین گفتمان،نـوعی ادبـیات احیا یا مقاومت است،که هرچند رد پایی در سالهای پیشین تاریخ معاصر ایران دارد،اما در دورهٔ پس از رضا شاه مطرح شد و پس از سالهای 23 و دههٔ 04،قدرت بیشتری گرفت و آثار مربوط به حوزهٔ خود را بـه وجـود آورد.
در بررسی ادبیات معاصر ایران،هریک از سه گرایش مذکور در دورههای سهگانه مطرح شده مورد تحلیل قرار میگیرد.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
بازخوانی در شناسایی شاخصهای گفتمانهای ادبی ایران معاصر،مـتأثر از دیـدگاههای جدید نقد ادبی و جامعهشناسی هنر است که به عنوان نمونه در کتاب «تولید اجتماعی هنر» اثر ژانت وولف هم مطرح شده است. نگاه جدید در جامعه شناسی هنر تلاش دارد،نگاهی دوبـاره بـه زوایـای مطرح شده در متون ادبی بیندازد.پس همچون وولف استدلال این است که در یک کشور «مردم بسیار دیگری نیز در تولید اثر شرکت دارنـد،عـوامل اجـتماعی و ایدئولوژیک کار نویسنده یا نقاش، یا یقین مـیکنند و یـا در آن تأثیر میگذارند و شنوندگان و خوانندگان نقشی فعالانه و انبازگرانه (participatory) در آفرینش فراورده دارند…بنابراین هنرمند به گونهای فزاینده از مرکز صحنه به کـنار رانـده مـیشود» (وولف،3731،ص 33).
این دیدگاه ساختگرایانه stracturalism به معنای محدود کردن متون ادبی نـیست،بلکه بازخوانی در این معنا،نشان میدهد که چگونه مجموع آثار تولید شده در ایران معاصر،بیتردید از اوضاع زمانی مـتأثر بـود و گـفتمانهای ادبی و هنرمندان نیز در این گذر نوعی تعهّد را میپذیرفتند اما نه تـعمد بـه سبک رئالیسم سوسیالیستی برای توجیه خواستههای یک رژیم مستبد،یا آن نوع از رئالیسم به اصطلاح انتقادی کـه مـاکسیم گـورکی مشوق آن بود،بلکه نوعی وجدان هنرمند ایرانی را نشان میدهد که در مـشارکت در بـا تـودهها چه در دورهٔ مشروطه و چه در دورههای بعدی،مقتضای زمانی را درک میکرد و اگر دیدیم که این شـور و شـوق بـه یکباره در سالهای 1332 به نوعی گسیختگی و انزوا میان شاعران و نویسندگان انجامید،نشان از نبود محیط مـناسب فـعالیت هنری-ادبی بود.به این دلیل معتقدیم که «نویسنده را باید بیشتر ساختهٔ عـوامل اجـتماعی و ایـدئولوژیک و علاوه بر آن پیوسته در حال بازسازی به وسیلهٔ همین عوامل دانست، نه هستیای که بـر فـراز تمام این عوامل جای دارد،و منطقی درونی که به خودش تعلق دارد،وی را متحول میکند» (وولف،3731،صـ 161).
ایـنکه در قـرائت و بازخوانی ادبیات معاصر،اصرار بر بینش «سیاسی»شده،با توجه به تفکیکهای سهگانهٔ ما از گـفتمانهای ادبـی مشخص میشود. اجتنابناپذیری تاریخ ایران معاصر در ورود به دورهٔ جدید که با انـقلاب مـشروطه شـکل میگیرد،الزامات دیگری را ضروری میکرد که بازخوانی سیاسی ما را نیز توجیه میکند.نوشتار مذکور،ایـن گـفتمانها را در سـه دورهٔ تاریخی یعنی دورهٔ مشروطه،دورهٔ حکومت رضا شاه و نیز دورهٔ دوازده سـاله بـین 1320 تا 1332، مد نظر قرار داده است و ضمن اشاراتی مشروح به این سه دوره،چند شخصیت برجستهٔ ادبی یـعنی بـزرگ علوی و صادق هدایت را نیز به عنوان نمونه در آخرین بخش،مورد بررسی قـرار مـیدهد.
انقلاب مشروطه و ادبیات
زمینههای انقلاب مشروطیت،از اواسـط حـکومت نـاصر الدین شاه قاجار،فراهم شد با اصـلاحات گـوناگونی که به ضرورت سفرهای ناصر الدین شاه به فرنگ،و دیدوبازدیدهای ایرانیان مهاجر پیـش آمـد،شدت گرفت.همچنین دو سفر سـید جـمال الدین اسـدآبادی بـه ایـران و تبلیغات دامنهدار او علیه استبداد و همچنین لزوم اصـلاحات و کـوشش پیروان او، هریک در بیداری افکار ایرانیان اثرات قطعی داشتند. همینطور روشنفکران و آزادیخواهان ایـران کـه از مدتها پیش فقر مادی و معنوی کـشور خود را درک کرده و نـگران اوضـاع بودند،در خارج از کشور که زمـینههایی مـناسبی برای فعالیت وجود داشت،دست به قلم بردند.و به وسیلهٔ روزنامه و کتاب بـه روشـن کردن ذهن مردم و تربیت فـکر آنـان پرداخـتند. «از اشخاص مؤثر در بـیداری مـردم ایران و پاشیدن تخم نـهضت انـقلابی، میرزا ملکم خان ناظم الدوله اصفهانی بود که بنابر مشهور،لژ فرماسون را در تهران تأسیس کرد و بـعدها روزنـامهٔ قانون او در لندن چاپ میشد و رسالههای مـتعدد و بـسیار مفیدش انـقلابی در طـرز فـکر ایرانیان پدید آورد. ترجمهٔ مـقالات و نمایشنامههای میرزا فتحعلی آخوندزاده،رسالات و اشعار میرزا آقا خان کرمانی،کتابهای حاج میرزا عبد الرحـیم طـالبوف که اصول علمی و اجتماعی را به زبـان سـاده بـیان مـیکرد رمـان اجتماعی حاج زیـن العـابدین مراغی…جراید فارسیای که در مصر و هند و استانبول منتشر میشد…مراودات بازرگانان آذربایجان با عثمانی و قفقاز و بـه ویـژه جـنگ روس و ژاپن در فوریه 4091 مـیلادی،شـکست روس از ژاپن و تـکانی کـه ایـن امـر به افکار ایرانیان داد…پیدایش جراید و مجلات مفید و مؤثر دیگر در قفقاز و انتشار آنها در میان مردم آذربایجان…همه و همه یک رشته عواملی بودند که به تدریج و هرکدام در زمان خـود،در تار و پود سازمان فاسد اجتماع ایران رخنه کردند و طبقهٔ حاکمهٔ ایران را از طرز ادارهٔ قدیمی که دیر یا زود کشور را در معرض بیم سرمایههای خارجی یا اشغال قریب الوقوع روس و انگلیس میگذاشت،متوحّش کرد و مـردم را بـرای قبول تحول اساسی در شکل اداره و انتخاب راه و روش نوین زندگی آماده ساخت و بدینسان میل به دگرگون کردن وضع کهنه و فرسودهٔ زندگی اجتماعی و مدنی پاشیده شده و انقلاب مشروطیت را به وجود آورد. (آرینپور، 2731،جلد اول،622-522).
پیـش از وقـوع انقلاب مشروطه،به عنوان پیششرطهای این انقلاب،در زمینهٔ ادبیات سیاسی-اجتماعی و ضرورت توسعه و ترقی در مسیر تجدد،آثار متعدد علمی-تفنّنی و سیاسی اجتماعی کـه البـته در این حوزه بیشتر آثار تـرجمه شـدهٔ خارجی بود به وجود آمد و همچنان رشد و ترقی یافت. باقر مؤمنی در این دوره سه نوع ادبیات را که همسو باهم در این سالها فعالیت داشتند مشخص کـرده اسـت:1. ادبیات علمی که حـکومت و طـبقات حاکمه پایهگذار آن بودند و پس از عصر ناصری رشد بیسابقه یافت.2.ادبیات تفنّنی یا ادبیات شبچره که تمام طبقات جامعه را در بر میگرفت و بیشتر طبقات نیز از اشراف گرفته تا طبقهٔ متوسط پایین تشنهٔ آنـ بـودند،و کتابهایی چون امیر ارسلان،سه تفنگدار،طبیب اجباری و سرگذشت ناپلئون در این حیطه قرار میگیرند.نمیشود کتمان کرد که در این نوع ادبیات گاه آثار سیاسی نیز بود.3.ادبیات سیاسی-اجتماعی،کـه البـته از نظر نـگارنده نیز به واسطهٔ نقش مؤثری که در تحولات مشروطه و وقایع بعدی داشت،اهمیت بسزا مییابد.به این تـرتیب بیشتر نویسندگان که درصدد مطالعهٔ ادبیات نوین ایران بودهاند،مشروطیت را مـبدأ ادبـیات جـدید ایران دانستهاند.به عقیدهٔ سپانلو اصولا ادبیات این دوره خصلت اجتماعی و سیاسی دارد مانند عشق به آزادی،قانون، ترقی و انـتقاد از حـکومت و طبقات بهرهکش(مالکان حکام مستبد و سران مذهبی) (سپانلو،1731،ص 12-02).
موضوع سیاسی-اجتماعی بودن ادبـیات دورهـء مـشروطه به قدری با اهمیت تلقی شده که به قول باقر مؤمنی،ادبیاتی که در این زمـانها رنگ تند سیاسی نمیداشت،مطلقا از ردیف ادبیات مشروطه بیرون بود.این ادبیات نـو و سنتشکن که به عـبارتی حـاصل ایدهٔ تودههای متوسط شهری بود،به ضرورت مضامین موجود در شعارهای انقلابی به وجود میآید.فریدون آدمیت هم از همین زاویه به آثار دیگری اشاره میکند که هرچند در اصل جزو رسالههای سیاسیاند،امـا در مجموع ادبیات مربوط بهه مشروطه را در انتقاد از وضع موجود حکومتی تشکیل میدادند.1
رسالههای سیاسی مثل انتقاد نام از میرزا ابراهیم بدایعنگار،رسامه منهاج العلی اثر ابو طالب بـهبهانی،رسـاله اوضاع سیاست ایران از میرزا حسین خان سرتیپ همینطور شیخ و شوخ.آدمیت قطعاتی از این آثار را نیز به عنوان نمونهٔ ادبیات سیاسی-اجتماعی انتقادی میآورد،ما از همین زاویه،قطعاتی از شیخ و شوخ را بـه عـنوان مثال میآوریم تا نشان دهیم که چگونه کل ادبیات این دوره ضرورت گذار به دورهٔ جدید را دریافته و از تغییر و تحول در ساختار نظام استقبال کرده است.در جایی از شیخ و شوخ آمده:«…اوضاع فـرنگ غـیر از ایران است.آنجا وسایل دانشاندوزی فراهم است که در ایران ابدا نیست،اهل علم در خارجه محترماند،در ایران ذلیل و خوار،در فرنگ کتاب هست و مدرسه هست،در ایران،علم متروک است.در دولت ایـران کـبوترخانه و بـوزینهخانه هست ولی کتابخانهٔ عمومی نیست، آخـر طـالب عـلم چه کند؟(آدمیت،فکر آزادی،0431)
شور و شوق برای ترقی سریع جامعه،ترجمه و نشر کتابهای مختلفی را سبب شد،برای مثال کتابهای تاریخ پطـر کـبیر،شـارل دوازدهم،و اسکندر مقدونی از ولتر،رمانهای سه تفنگدار،کـنت مـونت کریستو از الکساندر دوما،تلماک از فنلن، رابینسون کروزو از دانیل دفو،سفرهای گالیور از جاناتان سویفت و سرگذشت حاجی بابای اصفهانی از جیمز مـوریه بـه تـرجمهٔ میرزا حبیب اصفهانی،در نهایت همه و همه به صدور فرمان مـشروطه در 41 جمادی الاخر 4231 از سوی مظفر الدین شاه که چهرهٔ متفاوت از پادشاهان پیشین قاجاریه داشت انجامید.به همین دلیل فـرد آزادیـخواهی چـون ناظم الاسلام کرمانی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان از او به بزرگی یاد مـیکنند:«ظـاهر شدن کتابهای رمان و ترجمهٔ کتب خارجه از قبیل سه تفنگدار و کنت مونت کریستو و غیره،از توقیف درآمدن آنـها نـیز در زمـان همین شاهنشاه بود…مشروطه شدن دولت و سلطنت ایران نیز…بیداری و آگاه شدن مـردم بـه حـقوق خویش نیز…(ناظم الاسلام کرمانی،2331،ص 724).
ادبیات تجددطلب و مبارز با اوضاع عقبماندهٔ ایران آن روز،مدیون عـمل دو گـروه از نـویسندگان بود.ابتدا گروه داخلی که از رضا قلی خان هدایت، اعتماد السلطنه،امین الدوله و یوسف خـان مـستشار الدوله تشکیل شده بود و میتوان گفت اگر همهٔ اینها در پی«یک کلمه»بودند،آن،کـلمهٔ گـم شـدهٔ آزادی و ضرورت قانون بود.گروه دوم در خارج به سر میبردند از جمله طالبوف، زین العابدین مراغهای،و مـیرزا مـلکم خان و…به نظر نگارنده اجماع این دو گروه، سبب ایجاد نوعی رئالیسم برهنه شـد کـه در دسـت اینان ابزار مناسبی بود،تا با آن، پده از زندگی سیاسی و اجتماعی بردارند و روح را تحریک کنند تـا زنـدگی موجود را برهم بریزند و آن را از نو بسازند،و یا مردم را به عصیان بکشانند.قول چـخوف در ایـنجا مـناسب به نظر میرسد که گفته بود:«اگر به مردم بفهمانی که در چه شرایط ذلتباری زنـدگی مـیکنند،شـاید به فکر زندگی بهتری بیفتند».باقر مؤمنی در تعبیری مناسب این وجه رزمـندگی در ادبـیات مشروطه را بیان کرده است: «فلسفهای که در این ادبیات منعکس است به مناسبت رزمندگی و پالندگی بورژوازی در ایـن زمـان،بیشتر مادی است،حتی آنجا که پایبند سنن مذهبی است، پروتستان اسـت و نـوآور و بر ضد خرافات میجنگد»(مؤمنی،4531،ص 7-6)،و البته در کـناراین شـعارها،مـسأله اهتمام به آزادی و طرح آن به عنوان موضوعی فـراموش شـده،دائما مطرح میشد،برای مثال طالبوف خود در کتاب احمد یا سفینهٔ طالبی،بـارها از ضـرورت آزادی گقته و نوشته است و در این مـعنا او بـارها بر ایـن عـبارت اسـتناد میکند:«در سر حفظ حریّت باید مـرد».در کـنار شعار آزادیخواهی، علائق وطنی و توجه به علوم و فنون جدید نیز مورد تـوجه و اقـبال بود.گویی جامعه در حال خارج شـدن از سنت،به ضرورت تـجدد،و نـیازهای آن،میباید دست کم نگاهی بـه ایـن زمینهها میافکند.این یادآور تجربهٔ غرب بود که در قرون هفدهم و هجدهم،زمانی کـه اصـحاب دائره المعارف همچون ولتر و گوته در ایـن زمـینه آثـاری گوناگون خلق کـردند،ادبـیات را با«رمان»که بـهتر مـیتوانست بیانگر علقههای سیاسی و اجتماعی عصر باشد،باب کردند.به همین دلیل بسیاری از نویسندگان، خـلق رمـان را در اروپا،همسو با تجدد قرن هجدهم دانـستهاند.بـنابراین در مقایسه بـا تـجربهٔ اروپا،مـشروطیت در ایران،آغازگذار از ادبیات شـعر-محور به ادبیات رمان -محور شد.شعارهای متنوعی که ادبیات مشروطه به ضرورت انقلاب مـطرح کـرد، به سرعت،یکنواختی موجود در کتابهایی چـون سـیاستطالبی یـا حـتی سـیاحتنامه ابراهیم بیک را پشـت سـر میگذارد و طالب ساحتهای بهتر میشد تا تجدد جامعه را جوابگو باشد،گویی دیگر زمانهٔ شعر به سـر آمـده بـود.شعر متعلق به عصر سنت و ملزومات خـاص آن بـود.در ایـن مـعنا شـعر نـه تنها در سرزمین ما بلکه در بسیاری از جوامع دیگر،سنت و شاخصهای آن را بیان میکرد.و رمان،همچنان که هگل آن را حماسهٔ جدید بورژوایی خوانده،گذار به عرصهٔ جدید نوخواهی بود،که ایـن نوخواهی با انقلابهایی که پس از قرن 61 و 71 در اروپا رخ داد،نیز همخوانی دارد.ماکس فلوبر در نامهای به لوئیس کوله مینویسد:«نثر،همین دیروز بود که پا به دنیا نهاد… شعر بیهیچ تردیدی شکل غالب ادبی در کل ادبـیات گـذشته است».همسو با تجربهٔ اروپای جدید است که آرنولد کتل نیز نوشته:«پیدایش رمان،محصول فروپاشی فئودالیسم و انقلابهای قرون 61 و 71 است»وایان وات ه گفته:«رمان همسو با واقعگرایی فلسفی در قرن هفدهم اسـت»(مـیریام آلوت،1731،مقدمه).گویی نبض تاریخ در رمان میزند،از رمان میشود به کنه حقیقی زمانه نقب زد و واقعیتهای موجود در آن و حتی آنچه را که در پس پشت وقایع قطعی امور قـرار دارد،مـکشوف کرد.بازاروف قهرمان کتاب پدران و پسـران تـورگنیف به ارزشهای اشرافی روسیهٔ قدیم بیرحمانه حمله میکند.و واقعیت اجتماعی آن زمان روسیه ر بروز میدهد. قهرمانان داستایوفسکی،همیشه آشوب جامعهای را به تصویر میکشند که دارایـ بـحرانهای اجتماعی،فرهنگی و ارزشی اسـت.بـالزاک،با رئالیسم ژرف خود،افول فئودالیسم و پیروزی اجتنابناپذیر سرمایه داری را اعلام میکند.و فلوبر هم در مادام بوواری فاجعه آرمانگرایی بورژوایی را رقم میزند،از آنجا که همه آدمهای این متون ارزنده کلاسیک ادبی،بیانگر واقـعیتها بـودند،زنده ماندند و هنوز که هنوز است،در محیط ما تنفس میکنند.
در ایران مشروطیت،اگر متن ادبی هم برای ترجمه انتخاب میشد میباید در لفافه واساس خود،این مضامین انتقادی را میداشت.هرچند شـاهزادگان قـاجاری اقبالی بـه این متوننشان نمیدادند.سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک یا بلای تعصب او از مراغهای شرح نوجوانی ایرانی است که در خارجه پرورش یـافته و پس از سالها با شوق و شور به میهن خود سفر میکند و از مـلاحظه شـکاف عـظیمی که میان شئون زندگی هموطنان با دنیای پیشرفته(یعنی غرب)دهان گشوده،شگفتزده و رنجور میشود،از زبان قـهرمان داسـتان،گزیدهترین انتقادات به فضای اجتماعی استبدادی و عقبماندهٔ ایران آن زمان را میشنویم:«در ایران یک نـفر نـدیدم بـدین خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آرد،آنکه شعرایند خاک بر سرشان،تمام حواس و خیال آنـها منخحصر به این است که یک نفر فرعون صفت،نمرود روش را تعریف نموده،آنـچه حکمایند،چه توصیف کـنم کـه غرق در موهومات رکیکهاند.آنچه علما میباشند،از مسألهٔ تطهیر،فراقت حاصل نکردهاند».اما در همان حال،به شدت در عشق به وطن و سرزمین خود،حسرت میخورد.در بخش دیگری از سیاحتنامه که در واقع دایره المعارف جـامع اوضاع ایران در اواخر قرن سیزدهم هجری است و با قلمی تند و بیپروا هم تحریر شده میخوانیم:
«کالسکهچی گفت:آن طرف نشان خاک ایـران و ایـن طرف از روس است.کالسکهچی را گفتم:قدری باید ایستاد.من کار دارم.او به خیالش که من کار دیگردارم،گفت:صبر کن،آب نزدیک است،آنجا پایین بیایید.گفت:به آبم احتیاج نیست،سـروکارم بـا خاک است.آن هم کالسکه را واداشت.من پایین آمدم،مشتی از آن خاک پاک را برداشتم بوییده و بوسیده بر دیدگان مالیدم.گفتم:ای تربت پاک و ای کحل الجواهر دیدهٔ غمناک،شکر خدای را که دیدارت به من روزی شـد و دیـده به دیدار توام روشنایی گرفت.تویی که مأمن نیازمندان و مدفن نیاکان مایی.تویی که در مهد ناز خود ما را پروردی و به ناز و عزت نشو و نم دادی.به جز از وزش مـحبت تـو حـق تو را ادا نتوانیم کرد.چه آن حـق بـسیار عـالی و بزرگ است…اگر دولت ایران دولت بودی،در مملکت خود قانون و نظام و مساوات داشتی،رعیت را به حکام به قیمت حیوانات نفروختی،هر آینه مـا مـتحمل تـحکم بیگانگان،که دشمن همه چیز ما هستند نـشده،بـه سوی ایران مهاجرت مینمودیم…»(آرینپور،2731،ص 113).
بخش دیگری از ادبیات استبدادستیز و علاقهمنند به وضع جدید تمدنی در آثار شخص دیگری به نـام پرنـس مـلکم خان ناظم الدوله گرد آمده است.او مروّج ایجاد جامعه آدمیت در ایـران آن روز بود که فکر میکرد با شعار«اصلاح بشریت عموما و ملت ایران خصوصا»میتوان گامی در جهت بسط شرایط تـمدنی جـدید و ارتـقا فهم و آگاهی تودههای ایرانی برداشت،اما نه اندیشهٔ او و نه سازمان او نـمیتوانست در چـنان شرایط تاریکی دوام یابد.در هر صورت همچنان که ناظم الاسلام کرمانی هم متذکر شده او را نیز باید در شـرایط آن روزی از جـمله بـیدارکنندگان ایران و از رهبران نهضت آزادی نامید.لذا دربارهٔ او گفتهاند:«مقام ملکم خان در ایران همان مـقام ولتـر و روسـو و ویکتور هوگو است در ملت فرانسه». مجموعهٔ آثار ادبی خلق شده توسط افرادی چون مـلکم خـان،طـالبوف،سید جمال و دیگران،در عصر مشروطه،در خدمت شعارهای این انقلاب قرار گرفتند.با تمام ایـن تـلاشها،انقلاب مشروطه ناکام ماند و خیلی زود در پریشان احوالی زمانه اسیر دست استبداد شد و ایـن در حـقیقت تـقدیر تاریخی نوشته شده بر جبین این مرز و بوم بود.این بار سخن از تجدد و نـوگرایی،از زبـان نوعی استبداد روشنفکرانه ترویج مییافت.کسی که در این میانه شهرت یافت رضا شـاه بـود.