بخش کوتاهی از کتاب «من پیش از تو»، جوجو مویز

0

۱ . ۲۰۰۷

وقتی از حمام بیرون می‌آید، زن هم بیدار شده است، به بالش تکیه داده و کتابچهٔ راهنمای مسافرت کنار تختخوابش را ورق می‌زند. یکی از بلوزهای مرد را پوشیده و موهای بلندش طوری به‌هم‌ریخته که ناخودآگاه شب گذشته را به‌ذهن می‌آورد. مرد همان‌جا می‌ایستد و با حوله موهایش را خشک می‌کند، سرخوش از یادآوری خاطرات است.

زن سرش را از کتابچه بلند می‌کند و لب ور می‌چیند. شاید سنش برای این‌کار کمی زیاد باشد، ولی مدت نه‌چندان طولانی آشنایی این فرصت را به زن می‌دهد خود را کمی لوس کند.

ـ حتما باید کاری انجام بدهی که به کوهنوردی مربوط شود، یا حتما باید توی دره‌های تنگ و باریک بچرخی؟ اولین تعطیلات درست‌وحسابی ماست. واقعا کدام مسافرت است که هم می‌توانی از شر لباس خلاص شوی و هم…

وانمود می‌کند چندشش شده است. بعد ادامه می‌دهد:

ـ هم پشم گوسفند بپوشی.

کتابچه را پایین تختخواب می‌اندازد و دست‌های کاراملی رنگش را زیر سر می‌گذارد. از صدای خش‌دارش پیداست ساعاتی از شب گذشته را بیداری کشیده است.

ـ چشمه‌های لوکس آب معدنی توی بالی(۱) چه‌طور است؟ می‌توانیم روی شن دراز بکشیم… حسابی از ما پذیرایی شود… شب‌های طولانی و آرام…

ـ از این‌جور تعطیلات خوشم نمی‌آید. حتما باید کاری بکنم.

ـ مثلاً خودت را از هواپیما بیندازی بیرون؟

ـ تا امتحان نکردی الکی ردش نکن!

زن چهره درهم می‌کشد.

ـ اگر از نظرت اشکالی ندارد، ترجیح می‌دهم ردش کنم.

رطوبت بدن مرد، بلوزش را نمناک کرده است. موهایش را شانه می‌زند و گوشی تلفن همراهش را روشن می‌کند. با دیدن تعداد پیام‌ها که پشت‌سرهم در صفحهٔ کوچک گوشی به‌حرکت درمی‌آیند، قیافه‌اش درهم می‌رود.

می‌گوید:

ـ خُب، حالا پاشو صبحانه بخور.

روی تختخواب خم می‌شود و زن را می‌بوسد. زن گرما و رایحهٔ بدنش را حس می‌کند.

ـ باز آخر هفته می‌روی؟

ـ بستگی به این معامله دارد. کمی هم به هوای امروز. شاید مجبور شدم بروم نیویورک. در هر صورت، پنجشنبه می‌رویم رستوران، یک شام خوب می‌خوریم، انتخاب رستوران با تو.

لباس چرمی موتورسواری‌اش را از پشتِ در برمی‌دارد.

زن چشمانش را تنگ می‌کند.

ـ شام، با آقای بلک‌بری یا بدون او؟

ـ چطور؟

ـ آقای بلک‌بری باعث می‌شود احساس کنم سرخر هستم.

زن دوباره لب‌ور می‌چیند.

ـ همیشه فکر می‌کنم شخص سومی هست که تلاش می‌کند توجه‌ات را جلب کند.

ـ زنگش را قطع می‌کنم.

زن با اوقات‌تلخی می‌گوید:

ـ ویل ترینر(۲)، وقت‌هایی هم باید خاموشش کنی.

ـ دیشب خاموش کردم، نکردم؟

ـ زورکی.

مرد لبخند می‌زند.

ـ حالا می‌گویی زورکی؟

پاهایش را داخل لباس چرمی می‌کند و آن را بالا می‌کشد. بالاخره توجه مرد از لیسا(۳) منحرف می‌شود. کاپشن موتورسواری را روی دست می‌اندازد و همین‌طور که از اتاق خارج می‌شود، برای زن بوس می‌فرستد.

بیست و دو پیام در گوشی تلفن همراه بلک‌بری خود دارد. اولین پیام ساعت ۴۲: ۳ صبح از نیویورک رسیده. مشکل قانونی پیش آمده است. سوار آسانسور می‌شود تا به پارکینگ در زیرزمین برود. تلاش می‌کند در جریان آخرین اخبار شب گذشته قرار بگیرد.

ـ صبح بخیر آقای ترینر.

نگهبان از اتاقکش بیرون می‌آید. با وجودی که زیرزمین از جریان باد و باران در امان است، اتاقک از نوع ضد باد و باران ساخته شده. ویل دوست دارد بداند این مرد، اول صبح، این‌جا توی زیرزمین، وقتی به تلویزیون مداربسته و سپر براق اتومبیل‌های ۶۰۰۰۰ پوندی زل می‌زند، به چه فکر می‌کند.

ویل دستش را داخل کاپشن می‌کند.

ـ مایک(۴) هوای بیرون چه‌طور است؟

ـ افتضاح. چنان باران می‌آید که انگار سقف آسمان پاره شده.

ویل می‌ایستد.

ـ واقعا؟ با موتور نمی‌شود رفت؟

مایک سری تکان می‌دهد.

ـ نه قربان. مگر این‌که قایق بادی وصل کنید. یا قصد خودکشی داشته باشید.

ویل به موتورسیکلتش خیره می‌شود. لباس چرمی را درمی‌آورد. مهم نیست لیسا چه فکری می‌کند ولی او کسی نیست که بی‌گدار به آب بزند و خودش را بی‌جهت به‌خطر بیندازد. جعبهٔ روی موتور را باز می‌کند و لباس چرمی را داخلش می‌گذارد. دوباره درش را قفل می‌کند و کلید را به‌طرف مایک پرت می‌کند. مایک هم آن‌را با یک دست در هوا می‌گیرد.

ـ از زیر در آپارتمانم بینداز داخل، اشکالی ندارد؟

ـ نه مشکلی نیست. می‌خواهید تاکسی بگیرم.

ـ نه، آن‌وقت هر دو خیس می‌شویم.

مایک دگمهٔ میلهٔ ایست را می‌زند و ویل خارج می‌شود. ویل دستش را بالا می‌برد و تشکر می‌کند. صبح زود است و هوا تاریک و توفانی. ترافیک خیابان‌های مرکز لندن با این‌که هنوز ساعت هفت‌ونیم نشده سنگین و کند است. یقه‌اش را بالا می‌دهد و در خیابان قدم می‌گذارد و به‌طرف تقاطع می‌رود تا تاکسی بگیرد. خیابان از باران لغزنده است، پیاده‌رو مثل آینه شده و نور خاکستری بر آن می‌درخشد. وقتی افراد دیگری را می‌بیند که روی لبهٔ جدول خیابان ایستاده‌اند، در دل فحش می‌دهد. مردم لندن از کی این‌قدر سحرخیز شده‌اند؟ انگار همه یک فکر دارند. نمی‌داند کجا بایستد تا راحت‌تر تاکسی گیرش بیاید. همان موقع تلفن زنگ می‌زند. روپرت(۵) است.

ـ دارم می‌آیم. الان منتظر تاکسی‌ام.

از آن طرف خیابان، نور نارنجی یک تاکسی را می‌بیند که نزدیک می‌شود. قدمی به جلو برمی‌دارد، امیدوار است کسی متوجه آن نشده باشد. اتوبوسی رد می‌شود، پشت سرش هم کامیونی که ترمزهایش چنان صدا می‌دهند که صدای روپرت را نمی‌شنود. از سروصدای اتومبیل‌ها مجبور می‌شود فریاد بزند.

ـ روپ(۶)، صدایت را نمی‌شنوم. دوباره بگو.

حالا خودش تنها در جای امنی ایستاده است و اتومبیل‌ها سریع از کنارش عبور می‌کنند. نور نارنجی تاکسی را می‌بیند و دست آزادش را بالا می‌برد، کاش در آن باران سیل‌آسا راننده او را ببیند.

ـ باید به جف(۷) در نیویورک زنگ بزنی. هنوز آن‌جاست. منتظر توست. دیشب خیلی تلاش کردیم با تو تماس بگیریم.

ـ چه مشکلی پیش آمده؟

ـ اشکال قانونی. با دو بندش مشکل دارند. امضاء… اوراق…

در همان لحظه اتومبیلی رد می‌شود و صدای روپرت دیگر به گوش نمی‌رسد. لاستیک اتومبیل با ریزش باران ویژ صدا می‌کند.

ـ نفهمیدم چی گفتی.

رانندهٔ تاکسی او را دیده است. سرعتش را کم می‌کند و همین‌طور که از طرف دیگر خیابان آهسته می‌آید، آب زیادی به اطراف پاشیده می‌شود. ویل متوجه مردی می‌شود که با دیدن او با دلخوری تمام قدم‌های تندش را آهسته می‌کند، حتما فهمیده است ویل زودتر به تاکسی می‌رسد. ویل یک‌جورهایی احساس پیروزی می‌کند. با صدای بلند می‌گوید:

ـ ببین، کارهای دفتری روی میزم را به کلی(۸) بده. من تا ده دقیقهٔ دیگر می‌رسم.

به دو طرف خیابان نگاه می‌کند، بعد سرش را پایین می‌اندازد و دوان‌دوان آخرین قدم‌هایش را به‌طرف تاکسی برمی‌دارد. کلمهٔ «بلک‌فرایرز(۹)» سر زبانش است. باران از لای یقه وارد پیراهنش می‌شود. همین مسافت کوتاه پیاده‌رفتن در خیابان قطعا باعث می‌شود مثل موش آب‌کشیده به دفتر کارش برسد. شاید مجبور شود منشی را بفرستد تا برایش پیراهن بیاورد.

ـ باید پیش از رسیدن مارتین تلاش لازم را بکنیم.

صدای گوش‌خراشی می‌آید، ویل نگاه می‌کند. صدای ناخوشایند بوق اتومبیلی است. تاکسی سیاه براق را مقابلش می‌بیند. راننده شیشه اتومبیل را پایین داده است. در گوشهٔ میدان دیدش چیزی می‌بیند که نمی‌تواند به‌خوبی تشخیص دهد. آن چیز با سرعت باورنکردنی به‌طرفش می‌آید.

صورتش را به طرف آن برمی‌گرداند، بلافاصله متوجه می‌شود در مسیرش قرار دارد و به هیچ طریقی نمی‌تواند خودش را از سر راهش کنار بکشد. از وحشت، دستش باز می‌شود، گوشی بلک‌بری رها می‌شود و می‌افتد زمین. فریادی می‌شنود که احتمالاً از گلوی خودش خارج شده است. آخرین چیزی که می‌بیند دستکش‌های چرمی هستند و صورتی که داخل کلاه ایمنی است. وحشت حاضر در چشمان مرد در چشمان خودش هم منعکس می‌شود. بعد انفجاری صورت می‌گیرد و چیزی باقی نمی‌ماند.


کتاب من پیش از تو جوجو مویز

من پیش از تو
نویسنده : جوجو مویز
مترجم : مریم مفتاحی


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

این معماری‌های بسیار عجیب و در مواردی هراس‌انگیز دوران سوسیالیسم در روسیه و کشورهای اقماری آن

شوروی و سوسیالیست‌ها هم برای خود سبک معماری خاصی داشتند. در مواردی باشکوه، در مواردی خشن و در معدودی موارد مفهومی و زیبا.چیز جالب در آنها هدف ساخت آنها بود: بزرگداشت مبارزات میهنی و پیشرفت‌هایی که در سایه دولت‌های چپ به دست آمده بودند.…

این هنرمند با استفاده از هوش مصنوعی به عنوان یک ابزار، نقاشی‌های خود را ارتقا می‌دهد

در حالی که بسیاری از هنرمندان از هوش مصنوعی فرار می‌کنند، هنرمند دیجیتالی به نام Cy Teh از امکانات خلاقانه آن استقبال کرده . او با آمیختن نقاشی‌های دیجیتال خود با هوش مصنوعی، آثار هنری ترکیبی بی نظیری خلق می‌کند که هنر او را به سطح جدیدی…

شوخی با بناهای معروف و عجائب معماری دنیا یا میدجرنی – گمشده در ترجمه!

کاریکاتور شخصیت‌های مشهور را بسیار کشیده‌اند و دیده‌ایم، اما کشیدن کاریکاتور بناهای معروف زحمت بیشتری دارد. اما میدجرنی می‌تواند این زحمت را بسیار کمتر کند.کاربر شبکه اجتماعی دریت به نام mossymayn به تازگی این کار را کرده است:دروازه…

معماری‌هایی که واقعا شایسته تحسین هستند و ستایش هنری ما را برمی‌انگیزند

تناسب اجزا، انحناها، هماهنگی با فرهنگ و شرایط اقلیمی، عظمت، رنگ‌ها یا نشانه‌های قدمتی که ما را به خلسه‌های پر از تخیل می‌برند، هر کدام از اینها ممکن است یک عمارت را شاخص و برجسته کنند.در این پست بناهایی را با هم مرور می‌کنیم که هر یک از…

واکسن گارداسیل چیست؟ چه وقت و چه کسانی باید آن را تزریق کنند؟

گارداسیل واکسنی است که به محافظت در برابر انواع خاصی از ویروس پاپیلومای انسانی (HPV) کمک می‌کند، که یک عفونت شایع مقاربتی است که می‌تواند منجر به مشکلات سلامتی مختلف از جمله زگیل تناسلی و برخی از انواع سرطان شود. این واکسن برای جلوگیری از…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.