معرفی کتاب: موقعیت صاحبان صنایع در ایران عصر پهلوی: زندگی و کارنامهی علی خسروشاهی
نویسنده : علی اصغر سعیدی
مقدمه
زندگی و فعالیت تجار و صنعتگران ایرانی همواره در هالهای از ابهام بوده است. شاید همین امر است که آنان را آماج حملات و انتقادات روشنفکران قرار داده، بهویژه در زمانهایی که رشد اقتصادی سریع بود و آنها از این امر منفعت بیشتری میبردند و پیشرفت میکردند. دههٔ چهل و پنجاه نیز از مهمترین دورههای رشد اقتصادی و تحول اجتماعی در ایران است. در این دو دهه، بهرغم تمام انتقادات برخی روشنفکران و نویسندگان به رشد زندگی مصرفی، سلیقه و رفتار مردم در بسیاری ابعاد تغییر کرد و گسترش جامعهٔ مصرفی ویژگی بارز اجتماعی و اقتصادی این دوره شد. رشد طبقهٔ متوسط و افزایش قدرت خرید مصرفکنندگان علت اصلی این امر بود. رشد تولید، فروش و توزیع کالا و خدمات به همراه تأسیس نظام مدرن تبلیغ باعث شد کالاها و خدمات زیادی باسرعت در سراسر کشور گسترش یابد. در کنار این نظام مدرن، توسعهٔ صنایع جدید نیز محرک بزرگی در گسترش این نظامِ فروش بود. از کارآفرینانی که پیشتاز تأسیس و توسعهٔ این شیوهٔ مدرن تولید، توزیع، فروش و نیز تبلیغ بود علی خسروشاهی بنیانگذار گروه صنعتی مینو است. شرکت مینو نامی آشنا در خاطرهٔ چشایی ایرانیان است. تقریباً اکثر ایرانیان از سالمندان تا جوانان محصولات مینو را میشناسند و ذائقهٔ آنها محصولات مینو را تجربه کرده است. طنین آگهیهای متنوع این محصولات در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ش. نیز در ذهن آنها هست. اما آنچه کمتر کسی میداند این است که چگونه این نظام فروش سراسری و توزیع مویرگی کالاها به همراه تأسیس کارخانههای مینو در طی سه دهه، بهوجود آمد و با چه فراز و نشیب و مشکلاتی توسعه یافت. حتا بیتردید میتوان گفت که برخی زوایای مهم تاریخ تأسیس و گسترش شرکت مینو که علی خسروشاهی انجام داده است، بر اهل این صنعت نیز پوشیده مانده. هدف این مطالعهٔ موردی روشنکردن این زوایا و پیچیدگیها از طریق جمعآوری روایات و اسناد و مدارک است تا بخشی از تاریخ تجدد صنعتی را ابهامزدایی کند و تأثیر آن را بر تحول نحوهٔ زندگی مدرن در ایرانِ دورهٔ پهلوی ارزیابی کند.
علی خسروشاهی از پایهگذاران نظام فروش و توزیع مدرن در ایران و شاخصترین تولیدکنندهٔ محصولات خوراکی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شمسی است. او ازجمله صنعتگرانی بود که مانند بیشتر کارخانهداران و بازرگانان ایرانی فعالیت خود را از اوایل دههٔ بیست آغاز کرد و در دههٔ چهل یکی از اعضای گروه صنعتگران بزرگ و عضوی از گروه برجستهٔ اجتماعیـ اقتصادی ایران شناخته میشد. هدف اصلی این کتاب مطالعهٔ زندگی و کارنامهٔ او و تأثیر آن بر تحول اقتصاد تولیدی و توزیعی در ایران است.
علی خسروشاهی تاجری تبریزی و از خاندان سرشناس خسروشاهی بود. برخی مدرسان مدرسهٔ تجارت نام این خاندان را مثالی برای تعریف تاجر میدانستند. (۱) از آنجایی که ترسیم خاستگاه جغرافیایی و علل سیاسی و اقتصادی رشد و تحرک جغرافیایی خاندان خسروشاهی بهطور کل و علی خسروشاهی بهطور خاص از تبریز به تهران برای فهم تحولات بعدی آنها حائز اهمیت است، در فصل اول این کتاب، به غیر از ترسیم این خاستگاه و مروری بر علل مذکور، موقعیت خانوادگی و پیشینهٔ تحصیلی علی خسروشاهی را نیز بررسی میکنیم تا شرایط تاریخی و جغرافیایی تحول این خاندان در اواخر دورهٔ قاجار و حکومت پهلوی اول روشن شود. فصل اول از این نظر قابل توجه است که تا حدی شرایط سیاسی و اقتصادی ازجاکندگی یا فکشدگی (۲) این خاندان و سایر تجار تبریزی را از تبریز به تهران نشان میدهد. در فصل دوم، جزئیات مطالعهٔ اولین تجربهٔ صنعتی دو خانوادهٔ مهم تبریزی، یعنی خاندانهای خسروشاهی و شالچیلار را بررسی میکنیم. این تجربه از آن جهت اهمیت دارد که علی خسروشاهی ــ به دلایلی که خواهد آمد ــ نقش مهمی در مدیریت آن داشت. بهعلاوه، مطالعهٔ فرازوفرود این کارخانه نمونهای است از موقعیت صنایع بخش خصوصی در سه دوره: سالهای ثبات، ۱۳۱۰ ـ ۱۳۲۰ ش. در دورهٔ رضا شاه پهلوی، دورانی که کشور تحت اشغال نیروهای متفقین بود، یعنی در سالهای ۱۳۲۰ ـ ۱۳۲۱ ش. و دوران فترت و بیثباتیِ سالهای ۱۳۲۱ ـ ۱۳۳۲ ش. در زمان محمدرضا شاه پهلوی. در فصل سوم، دوران تجارت سنتی تا شروع تجارت مدرن را در زندگی علی خسروشاهی بررسی میکنیم. او کار خود را با اخذ نمایندگی فروش واردات معروفترین محصولات دارویی و خوراکی شرکتهای بینالمللی در سه دالان ملک در بازار تهران شروع کرد، اما با استفادهٔ هوشیارانه از چند فرصت بهسرعت از مرزهای تجارت سنتی گذشت. مهمترین این فرصتها اخذ نمایندگی فروش داروهای بوتس انگلستان و بهدنبال آن، گرفتن نمایندگی انحصاری محصولات غذایی نستله و بالاخره گرفتن نمایندگی پودر رختشویی تاید از شرکت پروکتور اند گمبل بود که پایهٔ بهوجودآمدن و توسعهٔ نظام توزیع و فروش شرکت خوراک شد و عامل مهمی در موفقیت محصولات غذایی، دارویی و آرایشی گروه صنعتی مینو بود. دورهای که در کارنامهٔ علی خسروشاهی میتوان آن را «عصر اخذ نمایندگی» نامید. ساختمان مالی محافظهکارانه و مستحکم مؤسسات علی خسروشاهی باعث شد از این فرصتها حداکثر استفاده را ببرند. در فصل چهارم نشان میدهیم که چطور علی خسروشاهی سوار بر موج خوشههای صنعتی نیمهٔ دههٔ ۱۳۳۰ شمسی تولید محصولات خوراکی را جایگزین واردات کالاهای ساختهشده کرد. این فصل جزئیات چگونگی تحول بازوی تولیدی گروه صنعتی مینو (شرکت صنعتی پارس) را از آغاز تا ماههای بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ بررسی میکند. در این مدت، گروه از تولید محصولات خوراکی، دارویی و آرایشی و بهداشتیِ تحت لیسانس تا مرز مشارکت با شرکتهای چندملیتی مانند نستله و اورئال (۳) پیش رفت و مجموعهای از کارگاههای تولیدی را در این سه زمینه تأسیس کرد.
هدف فصل پنجم و ششم مطالعهٔ نظام فروش و بازاریابی مدرن است. به اعتقاد بسیاری، استفاده از شیوهٔ بازاریابی مدرن در شرکت مینو در سالهای پایانی دههٔ چهل برای نخستینبار در ایران انجام شد. از این زمان به بعد، شیوهٔ علمی پیمایش بازار و آزمون ذائقهٔ مصرفکننده جایگزین شیوههای سنتی آزمایش و خطا در تولید کالا شد. بازاریابی مدرن یگانهراهی بود که توانست نظام مویرگی پخش و فروش شرکت خوراک را با تولیدات کارخانهای شرکت صنعتی پارس ادغام کند. فصل پنجم را با مرور تحول نظام فروش در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی شروع میکنیم تا شرح ضرورت این ادغام با استفاده از بازاریابی مدرن در فصل ششم بهخوبی آشکار شود. انتخاب بازاریابی مدرن بهرغم مشکلات و محدودیتهایش، نشاندهندهٔ راه و آیندهای بود که علی خسروشاهی و فرزندش حسن خسروشاهی در پیش گرفتند.
در فصل هفتم، جزئیات تحقیقی دربارهٔ داستان شیر دامی را بررسی میکنیم. بهرغم تفسیرهای متناقضی که مطبوعات آن زمان در آغاز ماجرا داشتند، این واقعه از چند جهت در تاریخ اقتصادی ایران و شرکت مینو قابل توجه است: نخست، از نظر اهمیت سیاستگذاری اقتصادی که شامل تأثیر وضع تعرفههای گمرکی بر صنایع هم میشود؛ دوم، از منظر رعایت اخلاق در فعالیت اقتصادی (بایدها و نبایدهای کسب وکار) از سوی یک کارآفرین و سوم، شرح این داستان واقعی نهتنها رابطهٔ ما را با گذشته عمق میبخشد، بلکه میتواند مانند بسیاری از وقایع اقتصادی وارد زمان حال کسبوکار ایران شود و مورد بحث قرار گیرد. بهعلاوه، جزئیات قضیهٔ اخلاق اقتصادی موضوعی قابل تفکر برای صنعتگر ایرانی است تا واکنشهای احتمالی خود را مقایسه کند با آنچه علی خسروشاهی کرد. در فصل هشتم، رابطهٔ شرکت مینو را با دولت در دو مقطع قبل و بعد از انقلاب بررسی میکنیم. در این فصل نقاط تماس و تنش علی خسروشاهی را در چند موضوع مهم و مرتبط بررسی میکنیم، ازجمله اخذ مجوز برای تولید برخی محصولات دارویی و خوراکی، فروش سهام کارخانهها، تغذیهٔ رایگان و مبارزه با گرانفروشی در دورهٔ پهلوی. دورهٔ کوتاهمدت رابطهٔ دولت و شرکت مینو در ماههای بلافصل بعد از انقلاب نیز حاکی از نابسامانی و بیثباتی در نگرش حاکمیت جدید بر ادامهٔ کار بخش خصوصی است. در فصل نهم نشان میدهیم که چگونه علی خسروشاهی توانست در جایگاه کارآفرینی مسلمان، با تکیه بر مفاهیم اسلامی ازجمله اسراف، تخصیص بهینه و مدرن تولیدات کارخانهای را پیش ببرد. در این فصل، براساس روایت مدیران، کارکنان و کارگران، شخصیت و اصول و شیوهٔ مدیریتی او را در تمامی ابعاد مورد کنکاش قرار میدهیم.
فصل دهم بررسی داستان گروگانگیری علی خسروشاهی و واگذاری اجباری مدیریت شرکت به دولت بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ است. شرکت مینو که از قانون ملیشدن صنایع جان سالم بهدر برده بود، سرانجام گرفتار موج دوم تلاشهای ضدسرمایهداری به بهانهٔ مبارزه با امپریالیسم آمریکا و غرب شد که شروع آن از سیزدهم آبان ۱۳۵۸ ش. بود، یعنی زمانی که دانشجویان خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند. علی خسروشاهی نتوانست از این بحران بگریزد و بعد از هشت روز گروگانگیری شرکت را واگذار کرد. جزئیات زمینههای شکلگیری ماجرا، وقایع هشتروزهٔ گروگانگیری و پیامدهای آن تناقضات و طنزهای تلخی را در حیات صنعتی ایران آشکار میکند. درنهایت و در فصل یازدهم به تفحص در میراث علی خسروشاهی میپردازیم. میراث این صنعتگر ایرانی را میتوان در فعالیت کارآفرینانه و جهانوطنی اجباری فرزندش حسن خسروشاهی از دههٔ ۱۳۶۰ شمسی/ ۱۹۸۰ میلادی در کانادا جستوجو کرد. شرح مقدماتی این فعالیتها که براساس تجربیات سه دهه فعالیت علی خسروشاهی و مدیرانش تحقق یافت، در پاسخ به دو سؤال ارائه شده است: سؤال نخست اینکه چه شرایط سیاسی و اقتصادییی صنعتگر ایرانی را به کارآفرین جهانوطنی تبدیل میکند و سؤال دیگر اینکه ادعای محققانی که صنعتگران مدرن ایرانی دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ شمسی را فاقد شمّ اقتصادیِ سنتگریز میدانند و رشد آنها را فقط زاییدهٔ اقتصاد رانتی در ایران میشمرند تا چه حد صحیح است.
انتظار داریم مطالعهٔ موردی فعالیتهای اقتصادی علی خسروشاهی از طریق پیشینهٔ خانوادگی و تجاری، نحوهٔ مدیریت و رویهٔ اقتصادی او در نظام توزیع و فروش از یک سو و تولید کارخانهای محصولات خوراکی، دارویی و آرایشی از سوی دیگر بر محور بازاریابی مدرن و علمی، حرکت از بازارهای ملی بهسوی بازار منطقهای و بینالمللی و تأثیر در حوزههای سنتی توزیع و فروش از طریق تأسیس گستردهترین نظام توزیع و فروش روشنگر عرصههایی پنهانی در جریان توسعهٔ اقتصادی ایران باشد.
فصل ۱: از کودکی تا جوانی
علی خسروشاهی در سال ۱۲۹۰ ش. در خاندانی تجارتپیشه در تبریز بهدنیا آمد. (۴) پدرش حاج غفار از تجار سرشناس تبریزی و از خانوادهای بود که از خسروشاه به تبریز مهاجرت کرده بودند و در بازار تبریز تیمچهٔ اول حاجی شیخ حجره داشتند. (۵) مادرش سارا سلطان خانم هشترودیان بود. علی برادری کوچکتر به نام جلیل و شش خواهر داشت که اغلب با تجار و بازاریان تبریز ازدواج کردند. (۶)
علی خسروشاهی در زمان حکومت آخرین شاه سلسلهٔ قاجار متولد شد، اگرچه هنوز این شاه به سلطنت نرسیده بود و ناصرالملک نایبالسلطنه بود و کشور در حقیقت شاه نداشت. زندگی علی خسروشاهی تا ۳۰ سالگی در فاصلهٔ بین دو جنگ جهانی اول و دوم و حوادث مهم آن در محل زادگاهش تبریز در ایام آشوب و هرجومرج سالهای بعد از انقلاب مشروطه گذشت. در سالی که علی خسروشاهی بهدنیا آمد، نوروز را جشن نگرفتند، چون قوای بیگانه خاک ایران را اشغال کرده بود. در این سالها بازارهای تبریز و تهران نهادهای فعال در جامعه بودند که سریعاً در برابر اوضاع سیاسی واکنش نشان میدادند. برای مثال، در نهم آذر همین سال در واکنش به اولتیماتوم روسیهٔ تزاری به ایران و انتشار آن، بازاریان تبریز و تهران خشمگین شدند و بازارها را بستند. این حوادث قطعاً در زندگی مردم و بهویژه بازاریان مؤثر بود. ماه بعد قزاقان روس در تبریز کشتار گستردهای بهراه انداختند و عدهای را با نفت و بنزین آتش زدند و عدهٔ دیگری را در تنور آتش انداختند. مجاهدان تبریزی هم در جنگهای خیابانی با آنها مقابله کردند تا بدین طریق مانع اَعمال آنها شوند. در مقابل این شورش، روسها ثقهالاسلام تبریزی مجتهد بزرگ و عدهای از مجاهدان را دار زدند. در آن سالها اینگونه ناامنیها که کموبیش وجود داشت، در اسفند ۱۲۹۱ ش. به اوج خود رسید و همهٔ شهرهای آذربایجان را به آشوب کشاند. در مرداد ۱۲۹۳ جنگ جهانی اول شروع شد. یک ماه قبل از آن، احمد شاه که به سن بلوغ رسیده بود، تاجگذاری کرد و مستوفیالممالک رئیسالوزرا شد. در آبان همان سال، ایران در جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرد. در دی ۱۲۹۳ ش.، لشکر عثمانی تبریز را تصرف کرد. بهرغم مقاومت مردم، شهر در برابر هجوم نیروهای آلمانی و عثمانی تاب نیاورد و تسلیم شد و در تبریز و ارومیه بین نیروهای عثمانی و روس جنگ درگرفت. (۷)
مهاجرت تجار تبریز به تهران
از مهمترین مسائل قابل توجه در رشد تجار تبریزی در ایران عوامل مؤثر در مهاجرت آنان به سایر شهرهای کشور ازجمله تهران و همدان است. (۸) در کنار جهاندیدگی و انگیزهٔ کسب سود سرشار، حوادث سیاسی و اقتصادی و ناامنی نیز همواره عامل مهمی در مهاجرت تجار بهویژه تجار تبریزی بوده است. بهرغم تأکید بر هویت قومی و زبانی، بهنظر میرسد که بعد از مهاجرت، تجار تبریزی کمتر از سایر همصنفانشان این هویت را در چارچوب سرزمینی جستوجو میکردند (۹) و بهسرعت خود را با محل جدید تجاری وفق میدادند.
از قرن نوزدهم، تبریز از کانونهای مهم تجاری ایران بوده است. (۱۰) راه قفقاز به تبریز و راه استانبول از طریق دریای سیاه به طرابوزان و ارزروم و سپس به تبریز ازجمله اولین و مهمترین راههای صادرات و واردات کالا بودند که بر اهمیت تجار تبریزی افزوده بود. بهعلاوه، حضور ولیعهد قاجار در تبریز بر اهمیت سیاسی آن بعد از پایتخت افزوده بود. تبریز در پایان این قرن، شاهد تأسیس شرکتهای تجاری معروفی ازجمله تومانیانس و شرکت اتحادیه بود. دو تاجر تبریزی به نامهای حاج عباسعلی و حاجی رضا نیز یکبار تلاش کردند صنعت چینیسازی را در این شهر راه بیندازند، اما با دسایس روسها ناکام ماندند. (۱۱) در اواخر دورهٔ قاجار، سرمایهگذاری آلمانیها در این شهر نیز بر رونق تجارت افزود. آلمانیها دو کارگاه تأسیس کردند و بیش از ۱۲۰ کارگر را بهکار گرفتند. در نیمههای قرن نوزدهم، بازار تبریز را بعد از بازار تهران بزرگترین بازار ایران گزارش کردهاند. شاخص این اهمیت حجم کالاها و تعداد مغازههاست. اجناس وارداتی را نخست به بازار تبریز میبردند و سپس در سایر مناطق ایران توزیع میکردند. واردات کالا از استامبول هم عامل مهمی در رونق بازار تبریز بود. (۱۲)
بازار تبریز از مهمترین فضاهای زندگی اجتماعی مردم بود. این بازار مانند همهٔ بازارهای داخلی فقط مرکز دادوستد و بازرگانی نبود، بلکه با وجود کاروانسرا، بازارچه، حجره، مسجد و مدرسهٔ دینی نهادی اجتماعی بود که ساخت اجتماعی و مقررات داخلی خاص خودش را داشت. وجود اوزان و مقیاسهای فروش خاصی همچون «من تبریز» هم نشاندهندهٔ قدیمیبودن این بازار است هم نشانهٔ مقررات خاص آن. (۱۳) در مشاهدهای خام که هنر سفرنامهنویسان بوده است، بازار تبریز با معماری شرقی از بزرگترین بازارهای خاورمیانه گزارش شده است. (۱۴)
رونق بازار تبریز تا پایان قرن نوزدهم دوام نیاورد و تجارت در این شهر رو به افول گذاشت. از مهمترین دلایل انحطاط تجارت در تبریز گشایش کانال سوئز بود و این ضربهای بود به رونق راههای شمالی کشور که تبریز نیز از آن سود میبرد. بهعلاوه، ضربهٔ آخر را توقف حملونقل از طریق روسیه به تجارت تبریز زد. از آن پس، اجناس از طریق بوشهر و بغداد به کشور میرسیدند. بعد از جنگ جهانی اول، تبریز از کاهش تجارت با شوروی و نیز انتقال عمومی تجارت به خلیج فارس لطمهٔ بسیاری خورد. در اوایل قرن بیستم، سهم واردات تبریز ۲۰ درصد بود که پس از گذشت ربع قرن، به ۷ درصد کاهش یافت و صادرات نیز از ۱۴ درصد به ۸ درصد سقوط کرد. (۱۵) درنتیجه، شهرهای اصفهان و شیراز مرکز تجارت شدند. (۱۶)
تحولات سیاسی جنگ جهانی دوم و اشغال ایران نیز بر تجارت تبریزیها تأثیر داشت که حتی تا بعد از پایان جنگ نیز ادامه داشت. همین امر تجار تبریزی را به مهاجرت واداشت و امید آنها را به بازگشت از بین برده بود. تبریز نیز «مانند همهٔ مناطق شمال ایران تحت تأثیر اندیشهٔ چپ بود که اصلاحات اجتماعی و اقتصادی میطلبید. (۱۷)» بعد از جنگ جهانی دوم، بخشی از نیروهای اتحاد جماهیر شوروی که در آذربایجان باقی مانده بودند، در رقابت با غرب دخالت و نفوذ خود را بیشتر کردند. شوروی درصدد افزایش نفوذ و حفاظت از منافع خود بود، بهویژه کسب امتیاز نفت شمال ایران. این نفوذ را از طریق حزب توده و حکومت دموکرات آذربایجان و اتحادیههای کارگری فرمانبر آن اعمال میکرد. ضمن آنکه آنها بعد از جنگ جهانی دوم تا سال ۱۳۲۳ ش. ــ دورهٔ فترت و ناتوانی دولت مرکزی ــ این اتحادیهها به اعمال نفوذ شورویها کمک میکردند. ناتوانی دولت مرکزی را میشد در وضع بد رفاهی مردم دید. افزایش نفوذ شورویها و عوامل داخلی آنان ضریب خطر تجارت در مناطق شمالی ایران را بالا برد و پس از این تاریخ، به مهاجرت بسیاری از تجار منجر شد، اگرچه بسیاری از تجار تبریزی ازجمله خاندان خسروشاهی در دوران سلطنت رضا شاه از تبریز به تهران مهاجرت کرده بودند. درواقع، بیشتر آنها از پیش بخش عمدهٔ تجارت بازار تهران را به خود اختصاص داده بودند، مثلاً در بازار تهران صرافیها که عمدتاً کار بانک را انجام میدادند، در اختیار آذربایجانیها بود. (۱۸) بعدها که دولت مرکزی با لشکرکشی، جمهوری تازهتأسیس آذربایجان ــ به رهبری جعفر پیشهوری ــ را منحل کرد (۱۹) و حاکمیت ملی را در آن استان برپا کرد، این تجار به اندازهٔ کافی در تهران جا افتاده بودند و با محیط سازگار شده بودند که ترجیح دهند به تبریز بازنگردند. (۲۰)
پیشینهٔ تحصیلی
علی خسروشاهی تحصیلات خود را در همین سالهای پرتلاطم آغاز کرد. وی دورهٔ دبستان را در مدرسهٔ رشدیهٔ تبریز گذراند. (۲۱) در دههٔ ۱۳۰۰ شمسی وقتی پدرش مدتی به همدان ــ مرکز عمدهٔ فعالیتهای اقتصادی آن زمان ــ مهاجرت کرد و در پاساژ ممقانیان کسبوکار داشت، او نیز به مدرسهٔ شرف همدان رفت. (۲۲) علی خسروشاهی از دوران زندگی در همدان که با کجاوه به آنجا سفر کرده بودند، بهخوبی یاد میکرده است. (۲۳) بعد از همدان نیز محل اصلی کسبوکارشان را به بازار تهران منتقل کردند.
علی خسروشاهی از نوجوانی در میان خویشاوندان و دوستان به دلیل هوش و استعداد فراوانش به عل آقا ذکی (علی آقای باهوش) شهرت داشت. (۲۴) ازجمله دلایل کسب این لقب علاوهبر اینکه در تمام دوران تحصیل همواره شاگرد اول بود، تسلط او به زبانهای فرانسوی و انگلیسی بود. فراگرفتن زبان فرانسوی را در تبریز همراه با دایی خود دکتر هشترودیان آغاز کرد. به روایت حسن خسروشاهی، بعد از مدتی که این دو نفر نزد یک معلم درس خواندند، به این نتیجه رسیدند که او چیز بیشتری نمیداند که به آنها بیاموزد، لذا از وی خواستند تا معلم دیگری با معلومات بالاتر به آنها معرفی کند. بعدها علی خسروشاهی در دانشکدهٔ حقوق معلومات فرانسهٔ خود را تکمیل کرد، بهطوریکه افراد فرانسویزبان میگفتند که او فرانسه را مثل یک فرانسوی صحبت میکند.
روایتهای متعددی از نزدیکان در مورد طریقهٔ یادگیری زبان انگلیسی وی نقل شده است. او انگلیسی را با ممارست و گوشکردن به رادیو بیبیسی آموخت. به روایت حسن خسروشاهی، «پدرم میگفت در زمان جنگ دوم اخبار جنگ تأثیر زیادی در بازار میگذاشت و به همین جهت، او با کوشش زیاد زبان انگلیسی را فراگرفت تا با گوشدادن به بیبیسی قبل از سایر بازاریان از خبرها مطلع شود و معاملات خود را براساس این اطلاعات انجام دهد.»(۲۵) محرم خندابی اولین کارگر صنعتی شرکت مینو میگوید از علی خسروشاهی شنیده که «در زیر نور چراخ موشی به رادیو گوش میدادم و درس میخواندم.»(۲۶) حسن خسروشاهی میگوید: «تسلط پدرم بر این دو زبان خارجی در مراودات و عقد قراردادهای خارجی بسیار مؤثر افتاد.»(۲۷) به غیر از تسلط کامل بر این دو زبان و ترکی اسلامبولی، او تا حدودی با زبان آلمانی نیز آشنایی داشت.
علی خسروشاهی در سال ۱۳۰۸ ش. برای معافیت از خدمت سربازی در مدرسهٔ عالی حقوق نامنویسی کرد، چون در آن زمان فارغالتحصیلان آموزش عالی از رفتن به خدمت سربازی معاف میشدند. (۲۸) البته برای یک تاجرزاده این امری طبیعی بود که هزینهٔ فرصت رفتن به مدرسهٔ حقوق بسیار کمتر از گذراندن خدمت سربازی باشد. به همین دلیل نیز از زمان تصویب قانون نظاموظیفه تجار مخالف آن بودند. (۲۹) چند سالی را که علی خسروشاهی در همین مدرسه گذراند تأثیر بسزایی در دانش و دقت وی در مسائل حقوقی و بهویژه در حقوق تجارت گذاشت. مدرسهٔ عالی حقوق در ۲۳ آذر ۱۲۹۷ ش. (۱۳ دسامبر ۱۹۱۸ م.) در پی اقدامات وزیر عدلیه فیروزمیرزا نصرتالدوله تأسیس شده بود تا تربیت قضات و وکلای دادگستری را برعهده بگیرد. فیروزمیرزا آدولف پرنی (۳۰) مشاور فرانسوی وزارتخانه را مأمور تأسیس این مدرسه کرد. او نیز چهار معلم فرانسوی و عدهای ایرانیِ واجد شرایط تدریس حقوق را استخدام کرد. پرنی به ریاست مدرسه انتخاب شد و میرزا جواد عامری معاون او شد. در ابتدا برنامهٔ تحصیلی مدرسه شامل گذراندن دو سال دهم و یازدهم دبیرستان و سپس سه سال کالج برای گرفتن درجهٔ لیسانس بود. دانشجویان این مدرسه در فاصلهٔ سالهای ۱۳۰۰ ـ ۱۳۰۵ باید ۸۳ واحد درسی را در ۵ کلاس میگذراندند. در سال ۱۳۰۵ ش. مدرسهٔ عالی تجارت نیز به این مدرسه پیوست. در سال ۱۳۰۶ ش. سیدمحمد تدین وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه این مدرسه را تحت نظارت این وزارتخانه آورد و از ادغامش با مدرسهٔ علوم سیاسیِ وزارت خارجه، مدرسهٔ حقوق و علوم سیاسی را تأسیس کرد و میرزا علیاکبرخان دهخدا را که از سال ۱۲۹۹ ش. مدیر مدرسهٔ علوم سیاسی بود، به مدیریت این مدرسه انتخاب کرد. (۳۱) برنامهٔ تحصیلی این مدرسه به دو سال گذراندن درسهای اصلی و یک سال درسهای تخصصی در حقوق، علوم سیاسی و اقتصادی تغییر کرد. در سال ۱۳۱۳ ش. با تأسیس دانشگاه تهران این مدرسه به دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی تغییر کرد و یکی از شش دانشکدهٔ اولیهٔ این دانشگاه شد. (۳۲)
علی خسروشاهی تقریباً در تمام تحولات این مدرسه دوران دانشجویی را میگذراند و سرانجام در سال ۱۳۱۱ ش. با کسب رتبهٔ اول در امتحانات نهایی مدرسهٔ حقوق مدال علمی درجهٔ یک را دریافت کرد. او که برای فرار از گذرندان خدمت سربازی به تحصیل ادامه داده بود، مجبور شد باز هم به سربازی برود، چون بعد از اتمام تحصیل وی مقررات تغییر کرد و قرار شد لیسانسها نیز به خدمت سربازی اعزام شوند. با وجود این، بهسبب فارغالتحصیلبودن از دانشگاه، از دورهٔ آموزش سربازی معاف شد و دورهٔ خدمت سربازی را هم در سمت افسر توپخانه گذراند. او در این مدت نیز به فعالیتهای تجاری خود ادامه داد و بعد از آن، کار تجارت را به همراه پدر در بازار تهران دنبال کرد. درعینحال، چون پدرش در سال ۱۳۱۴ ش. از اولین گروه تجار تبریزی بود که به همراه برادرانش و برادران شالچیلار وارد کار صنعت شده بودند و مجوز تأسیس کارخانهٔ پارچهبافی آذربایجان در قزوین را دریافت کرده بود، بسیار زود درگیر مدیریت کارخانهٔ نساجی شد. فرزند ارشد بودن، هوش و ذکاوت، سادگی پدر و در نهایت، تسلط به زبان انگلیسی و فرانسه او را به شخصیت منحصربهفردی بدل کرد برای کمک به مدیریت کارخانهٔ پارچهبافی آذربایجان در قزوین. به همین دلایل، در مقایسه با دیگر پسرعموها (فرزندان حاج حسن و حاج حسین خسروشاهی) و برادران شالچیلار بیشتر در مدیریت کارخانه درگیر بود. به همین سبب هم امور صنعتی را زودتر از همعصرانش تجربه کرد.
در سالهای اول دههٔ ۱۳۳۰ شمسی روشن شده بود که درنتیجهٔ اختلافات شدید بین شرکا و مسائل کارگری دوران حکومت دکتر مصدق، فامیل خسروشاهی علاقهای به اداره و سرمایهگذاری بیشتر در این کارخانه ندارند، اگرچه کارخانه بهرغم مشکلاتی که داشت، از اوضاع اقتصادی جنگ جهانی دوم و اشغال ایران سود سرشاری برده بود. بنابراین، علی خسروشاهی فعالیتهای جاری خود را در بازار تهران نخست بر واردات منسوجات، بلور و بخاری علاءالدین و سپس دارو و مواد خوراکی و صادرات کشمش و فرش متمرکز کرد.
علی خسروشاهی در سال ۱۳۱۷ ش. با فاطمه رفیع دختر قائممقامالملک رفیع از رجال سرشناس دورهٔ رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی ازدواج کرد. (۳۳) ازدواج این دو کاملاً سنتی بود و آنها همدیگر را تا روز ازدواج ندیده بودند. اسکویی (۳۴)، شوهر خواهر اللهیار صالح و کرم خسروانی (۳۵) دوستان تبریزیاش موجب آشنایی این دو خانواده شدند. حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای حسن و محمود و سه دختر به نامهای انسیه، مریم و فاطمه بود. (۳۶) علاوهبر این شبکهٔ خویشاوندی، او دوستان سرشناسی در میان نمایندگان مجلس مانند ارسلان خلعتبری و دکتر مصباحزاده (۳۷)، از میان ارتشیان مانند تیمسار سپهبد هشترودی، از میان قضات مانند یوسف عظیما وزیر دادگستری در حکومت پیشهوری (۳۸) و دانشگاهیان مانند پروفسور فضلالله رضا داشت. اگرچه با توسعهٔ فعالیتهای اقتصادیاش، در میانسالی کمتر با آنها معاشرت داشت. (۳۹)
در سال ۱۳۲۹ ش. پدرش حاج غفارآقا خسروشاهی درگذشت و با تقسیم اموال میان ورثه، تهیهٔ سرمایهٔ لازم برای تجارت و سرمایهگذاری با اشکالات زیادی مواجه شد و گسترش فعالیتهای او را به تأخیر انداخت. بهرغم این، از اوایل دههٔ ۱۳۳۰ شمسی روشن بود که او در مقام یکی از اعضای گروه برجستهٔ اجتماعی در حال رشد است. در سالهای بعد و بهویژه از دههٔ ۱۳۴۰ شمسی با سقوط ملاکین در ساختار طبقات اجتماعی ایران، موقعیت و منزلت اجتماعی تجار و صنعتگران ازجمله او و خانوادهاش هرچه بیشتر تثبیت شد.
فصل ۲: کارخانهٔ پارچهبافی آذربایجان
هدف این فصل توصیف و تحلیل دلایلی است که منجر شد خانوادههای خسروشاهی و شالچیلار (تجار تبریزی) کارخانهٔ پارچهبافی آذربایجان را در قزوین تأسیس کنند. تشریح دلایل رونق و نیز شکست این کارخانه طی دو دههٔ بعد از تأسیس، چشمانداز مناسبی برای مطالعهٔ فعالیتهای بعدی اعضای خانوادهٔ مؤسسان، بهویژه علی خسروشاهی بهدست میدهد. این کارخانه غیر از انگیزههای اقتصادی مؤسسان، تحت تأثیر سیاستگذاریهای صنعتیشدن دورهٔ رضا شاه تأسیس شد. در ابتدا با توجه به مدیریت صرفهجو و نوع محصولات و نبودن رقابت، موفق بود و سالهای جنگ جهانی دوم نیز در سوددهی آن بسیار مؤثر بود. اما با بزرگشدن فرزندان شرکا، توافق و همفکری اولیه جای خود را به رقابت و چشم و همچشمی داد و تمایل آنها را به سرمایهگذاری جدید در کارخانه کم کرد. این بیعلاقگی با دوران بیثباتی بعد از جنگ جهانی در ایران تا سالهای نخست دههٔ ۱۳۳۰ شمسی تشدید شد که در اعتصابات و مشکلات کارگری بازتاب مییافت و توان تولید را از کارخانه گرفت. (۴۰)
سیاستگذاری در صنایع نساجی در دورهٔ رضا شاه
کارخانهٔ پارچهبافی آذربایجان را خسروشاهیها و شالچیلارها تأسیس کردند و توصیف و تحلیل دلایل تأسیس و شکست آن برای فهم برخی فعالیتهای اعضای این خانوادهها در سالهای بعد لازم است؛ بهویژه اعضایی که در آن فعالتر بودند یا از نزدیک تحولات آن را لمس میکردند. علی خسروشاهی از اعضای جوان خاندان خسروشاهی بهسبب دانش و تسلط بر زبانهای خارجه تا زمانیکه شراکت در خاندان خسروشاهی و شالچیلار باقی بود، امکان بیشتری داشت که در امور سفارش ماشینآلات، مواد اولیه، مراودات خارجی و ارتباط با متخصصان خارجی دخالت کند و در مدیریت کارخانه نقش بیشتری داشت. (۴۱) همچنین مطالعهٔ فعالیتهای این کارخانه شکلگیری رفتارهای تجاری و صنعتی وی را بهتر نشان میدهد. بهعلاوه، در بُعد کلان تأثیر آمادگی شرایط اقتصاد سیاسی در صنعتیشدن کشور را نیز تا حدی روشن میکند.
ورود پنج خانوادهٔ تجاری (برادران خسروشاهی، حاج حسن و حاج غفار و حاج حسین و دو خانواده از شالچیلار) در تأسیس این کارخانه در دورهای رخ داد که تجار هنوز آمادگی لازم را برای ورود به کار صنعتی نداشتند. بهعلاوه، بحثهای میان تجار در بیشتر اطاقهای بازرگانی کشور که در مجلات اطاق منعکس میشد، نشان میدهد که تجار بهطور کلی به سیاستهای اقتصادی حمایتگرایانهٔ دولت و محدودکردن واردات و کنترل قیمت اسعار خارجی معترض بودند. (۴۲) در این خصوص، فهم درگیرشدن این تجار تبریزی در پروژهای صنعتی حائز اهمیت است. تجاری که درگیر صنعت شدند تا اندازهای جهاندیده بودند و بیشتر در کار صادرات دست داشتند. شمار این افراد بسیار معدود بود. بهعلاوه، بیشتر تجار هنوز تجربهای در مشارکت در صنعت نداشتند و فقط گمان میکردند تجربهٔ موفق شراکت در معاملات تجاری میتواند رمز موفقیتشان در این صنعت نیز باشد، اگرچه کمبود سرمایه نیز یکی از دلایل شراکت در سرمایهگذاری صنعتی بوده است. بهعلاوه، تجار تجربهای در خصوص راههای رفع اختلاف میان خود نیز نداشتند. پیامد این نوع مشارکت ممکن است یکی از علل رقابتهای خانوادگی در عرصهٔ تجارت و صنعت در آینده شده باشد.
برنامههای توسعهٔ صنعت در دورهٔ رضا شاه بیشتر در نیمهٔ دوم حکومت وی صورت گرفت. هرچه قدرت دولت یکپارچهتر میشد، بهتر میتوانست سیاستهای خود را اجرا کند. ادارهٔ کل تجارت در سال ۱۳۱۰ ش. تأسیس شد که ناظر و عامل پیشرفت امور ادارهٔ کل صناعت و ادارهٔ کل معادن بود. ادارهٔ کل تجارت وظیفه داشت به طرح برنامههایی بپردازد که باعث تقلیل واردات صنعتی ایران شود و بتواند توازن صادرات و واردات را مثبت کند. بنابراین، از همان ابتدا به این مسئله توجه شد که دولت انحصار تجارت خارجی را در اختیار بگیرد. (۴۳) تأسیس این اداره اگرچه نارضایتی تجار را بیشتر کرد (۴۴)، گام بزرگی در جهت رشد صنعت سبک در ایران بود. با تأسیس ادارهٔ کل تجارت، در تهران و شهرستانها اطاق تجارت تأسیس شد و نخستین کنفرانس رؤسای اطاقهای تجارت در محل اطاق بازرگانی زیر نظر عبدالله یاسایی رئیس کل تجارت تشکیل شد. در این کنفرانس مقرر شد با درنظرگرفتن نیازهای وارداتی کشور، اولویت نیازها، حمایت و ترویج فراوردههای داخلی در جهت پیشرفت صنایع و کشاورزی تصمیماتی اتخاذ شود. تصمیمات یادشده تابع مقرراتی شد و درنتیجهٔ آن، صادرات مرغوب تشویق میشد و صادرکنندگان از حمایت و کمک ارزی دولت برخوردار میشدند. (۴۵) سیاستهای کنترل واردات کالاهای خارجی که صنایع نوپا قدرت رقابت با آنها را نداشتند و نیز سیاست کنترل اسعار خارجی سد بزرگی بر سر راه واردات کشیدند. (۴۶) بهعلاوه، بودجهٔ صنایع از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰ ش. تقریباً ۵۰ برابر شد. بیشتر این بودجه به مصرف تأسیس کارخانههای ماشینی و مدرن رسید که عمدتاً به تولید قند و شکر (مصرف روزانهٔ مردم)، محصولات نساجی (مصرف مردم شهر و روستا که به دلیل داشتن خاستگاه کشاورزی این بخش را نیز تقویت میکرد) و مصالح ساختمانی (برای ساختوساز و توسعهٔ شهری) اختصاص یافت. نیروی کار صنعتی نیز از ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ ش. ده برابر شد. (۴۷)
ورود بخش خصوصی به صنایع به صنعت نساجی محدود بود و در میان این درخواستکنندهها تجار اندک بودند. لذا سیاستهای اقتصادی باید این روند را سرعت میبخشید. (۴۸) بیشتر صنایع نساجی بهترتیب در اصفهان، کاشان، قزوین و قم تأسیس شد. (۴۹) مطالعات نشان میدهد که بعضی از خانوادههای سرشناس تجاری که صنعت نساجی تأسیس کردند از تجاری بودند که در کار صنعتی سابقه و تمایلی نداشتند و محرک اولیهٔ ورود به کار صنعتیشان افراد تحصیلکرده و مهندسان بودند. برای مثال، برپایی کارخانهٔ نساجی وطن که محمدحسین کازرونی تاجر سرشناس اصفهانی آن را تأسیس کرد و زحمت اولیهٔ خرید ماشینآلات و فکر احداث آن را نخست مهندس عطاءالملک دهش به کمک مستر شونمان کشید و آنها بودند که کازرونی را ترغیب به سرمایهگذاری در صنعت و تأسیس کارخانهٔ وطن در اصفهان کردند. (۵۰) بعدها در سال ۱۳۱۴ ش.، کازرونی به اتفاق عدهای از تجار اصفهان، برای تهیهٔ منسوجات پنبه، شرکتی نیز به نام شرکت ریسندگی و بافندگی زایندهرود تأسیس کرد. این شرکت درخواست اجازهٔ تأسیس یک باب کارخانهٔ ریسندگی و بافندگی در اصفهان را به ادارهٔ کل صناعت و فلاحت داد. در همان زمان نیز عدهای از تجار تبریز برای تأسیس یک کارخانهٔ نساجی در قزوین به ادارهٔ کل صناعت و فلاحت تقاضا دادند. (۵۱) ارائهٔ این تقاضا با توجه به اطلاعاتی که آنها از وضع صنایع در تبریز داشتند، نشان میدهد که تا چه حد سیاستهای حمایت از صنایع داخلی تغییر کرده بود و دولت تا چه حد برای توسعهٔ صنایع داخلی مصمم بود. (۵۲) در این تقاضا تصریح شده بود که کارخانه منحصراً بهمنظور نساجی بوده است و نخهای محصول کارخانجات نخریسی داخلی را مصرف میکند. به موجب درخواستهای یادشده، هیئت وزیران در جلسهٔ هجدهم فروردین ماه ۱۳۱۴ ش. به پیشنهاد ادارهٔ کل صناعت تصویب کرد که اجازهٔ تأسیس دو باب کارخانهٔ ریسندگی و بافندگی در اصفهان و قزوین به شرح زیر داده شود:
نخست، به تقاضای شرکت ریسندگی و بافندگی زایندهرود یک باب کارخانهٔ ریسندگی و بافندگی برای تهیهٔ منسوجات پنبه در اصفهان (به قیمت چهارمیلیون ریال) و سپس به تقاضای آقایان حاج میرزا حسن خسروشاهی و برادران و حاج حسین شالچیلار و برادران یک باب کارخانهٔ نساجی برای تهیهٔ پارچههای پنبه، پشم و نخ در قزوین (به قیمت دو میلیون ریال). (۵۳)
برادران خسروشاهی (حاج غفار، حاج حسین و حاج حسن) فرزندان حاج نصرالله خسروشاهی که از مالکان قریهٔ خسروشاه بود، در خیابان شاهپور تبریز در سه خانهٔ کنار هم زندگی میکردند (۵۴) و هر سه در بازار تبریز تیمچهٔ حاجی شیخ حجره داشتند. میرزا حسن خسروشاهی تحصیلات مذهبی داشت و مجتهد بود و بیشتر از دو برادر مورد احترام بود. (۵۵) وی مدتی نیز رئیس اطاق بازرگانی تبریز بود و بیشتر مواقع حلوفصل اختلافات معاملاتی را برعهده داشت. این سه برادر واردات کالاهایی از قبیل فاستونی، کاغذ، چای و شکر انجام میدادند. (۵۶) خانوادهٔ شالچیلار نیز از تجار سرشناس تبریز بودند که در اطاق و انتخابات آن شرکت میکردند. (۵۷) این دو خاندان به فکر تأسیس کارخانهٔ نساجی افتادند و مسلماً به این علت که تصور میکردند جانشینکردن محصولات داخلی بهجای اجناس وارداتی، سود بیشتری برای آنها دارد. به همین منظور، بعد از گرفتن موافقت و مجوز تأسیس کارخانه، حسین خسروشاهی را به ایتالیا فرستادند تا دراینباره تحقیق کند. سرانجام کارخانه با استخدام مهندس نساجی ایتالیایی در سمت مدیریت فنی، آغاز به کار کرد. (۵۸)
شروع کار کارخانه
در سال ۱۳۱۵ ش. ماشینآلات این کارخانه را از ایتالیا خریدند. مهندسان وعده داده بودند که پیش از پایان سال، نمونهٔ محصول آن به بازار خواهد آمد. (۵۹) دو سال از گرفتن مجوز ساخت آن تا ورود ماشینآلات و آغاز تولید طول کشید. اگرچه در واردات ماشینآلات در سال ۱۳۱۶ ش. مدتی با مشکل اجازهٔ خرید ارز مربوطه روبهرو شدند (۶۰)، بهرهبرداری در سال ۱۳۱۶ ش. شروع شد و در آبان همان سال گزارش شد که این کارخانه بسیار خوب پیشرفت میکند و در هشت ساعت کار روزانه در حدود ۱۵۰۰ متر پارچه تولید میکند. پیشبینی مدیران رساندن این رقم به پنج هزار متر بود. (۶۱) گزارش بانک ملی نشان میدهد که این کارخانه در تهیهٔ پارچههای مرغوب به محصولات خارجی نزدیک شده بود و تولید روزانهٔ خود را به روزی ۲۵۰۰ متر پارچه افزایش داده بود. (۶۲) همچنین گزارشها به مشکلاتی اشاره میکند که مدتی کارخانه با شرکت نفت انگلیس و ایران بر سر برگشت مالیات سوخت داشته است. (۶۳)
مدیریت این کارخانه نیز شرایط خاص خود را داشت. بهعلت نزدیکی تبریز به سرحدات اتحاد جماهیر شوروی و ترس و واهمه از کمونیستها و همچنین ارزانی کارگر در قزوین و نزدیکی آن به تهران که کمکم مرکز بازرگانی کشور میشد، کارخانه در قزوین تأسیس شده بود که دور از تبریز و مسقطالرأس شرکا بود و هریک از شرکا یا فرزندانشان بهنوبت برای مدت محدودی به آنجا میرفتند و از نزدیک امور کارخانه را بررسی میکردند. سومارگا مهندس نساجی ایتالیایی که به استخدام کارخانه درآمده بود، دو سال کارخانه را بهخوبی مدیریت کرد. بهعلاوه، کارخانه مدیر داخلی داشت که به امور اداری و کارگری و ارتباط با ارگانهای دولتی محلی برای تأمین آب و برق و حل و رفع مشکلات کارگری و غیره میرسید. (۶۴) محل کارخانه در شمال قزوین نزدیک دروازهٔ «درب کوشک» و مساحت آن در حدود ۱۶۰۰۰ متر مربع بود که قریب ۳۰۰۰ متر زیربنا داشت. ماشینهای کارخانه از آلمان و ایتالیا و انگلستان خریداری شده بود و یکصد دستگاه بافندگی داشت و چهار موتور با نیروی ۵۰۰ و ۲۰۰ و ۷۵۰ اسب بخار داشت و تا سال ۱۳۲۸ ش. از نیروی برق آن برای روشنایی شهر استفاده میشد. (۶۵) بهای ماشینآلات آن ۲.۷۵۴.۵۳۸ ریال و سرمایهٔ کل آن ۳.۵۲۰.۹۸۲ ریال بود. (۶۶) اگرچه تعداد دوکهای آن اعلام نشده است، در مقایسه با کارخانهٔ ریسندگی و بافندگی شهرضا که ۱۳۰ دستگاه داشته است، احتمالاً در حدود ۴۵۰۰ دوک در آن کار میکردهاند. کارخانهٔ آذربایجان پارچههای ضخیم میبافت که روستاییان از آن استفاده میکردند. تولید این کالا بسیار مبتکرانه بود، چون واردات این قبیل پارچهها صرفهٔ تجاری چندانی نداشت و خریدار آن فقط روستاییان متقاضی پارچهٔ بادوام بودند. (۶۷) شمار کارگران کارخانهٔ آذربایجان ۳۵۰ نفر بود و بیشتر تولیدات آن بافت پارچههای نخی بود.
در نیمهٔ دوم دههٔ ۱۳۱۰ شمسی با شروع فعالیتهای این کارخانه بهتدریج روابط بوروکراتیک در امور بازرگانی و صنعتی نیز بیشتر میشد و همین امر باعث شد که هریک از کارخانههای نساجی برای پیگیری امور خود با دولت، دفاتری در تهران نیز داشته باشند. امور کارخانه در تهران متمرکزتر و تشریفات اخذ اجازههای وارداتی از وزارتخانهها پیچیدهتر شد. مؤسسان این کارخانه نیز مجبور شدند علاوهبر دفتر مرکزی کارخانه که در تبریز بود، دفتری هم در تهران تأسیس کنند. کمکم کارهای بازرگانی کارخانه از دفتر تبریز به دفتر تهران منتقل شد. بدینترتیب شرکای این کارخانه در دفتر تهران جمع میشدند و بعد از مشورت، نوع پارچهای را که باید ببافند انتخاب میکردند و بعد از تولید با مشتریان و بنکداران تماس میگرفتند و آن را میفروختند؛ همچنین دستور خرید نخ، رنگ، لوازم و غیره را میدادند. بدینترتیب، فقط امور مالیاتی شرکت در دفتر تبریز مستقر بود، دفتر شرکت در تبریز در سرای حاجی سیدحسین میانه بود که مرکز شناخته میشد (۶۸) و برای ادارهٔ این دفتر مدیری استخدام شده بود که یک حسابدار و یک مستخدم در خدمت داشت. (۶۹)
در آغاز کارخانه با نهایت صرفهجویی اداره میشد و شرکا حساسیت فوقالعادهای به صرف هزینهها نشان میدادند، ولی هیچیک از آنها و مدیران استخدامشده ــ به استثنای مهندس فنی ایتالیایی ــ در صنعت نساجی تخصص نداشتند و در جریان تحولات جهانی این صنعت نبودند. حتی تجربهٔ آنها از صنعت به حدی نبود که نحوهٔ کار دیگ بخار را بدانند. (۷۰) کارخانه محصول مورد استقبال بازار را تولید میکرد و به قیمت مناسب میفروخت. از طرفی، شرکا بهعلت سنگینی و ضخیمبودن محصول، حمایتهای گمرکی کافی دریافت میکردند و ترسی از رقابت با محصولات خارجی نداشتند، چون در آن زمان عوارض گمرکی و سود بازرگانی براساس وزن پارچه تعیین میشد. (۷۱)
همچنین با توجه به اعتقادات دینی و شرعی شرکا، امکان سوءاستفاده از اموال کارخانه بسیار کم بود. (۷۲) بنابراین، ریشهٔ اختلافات بعدی را باید در جای دیگری جستوجوکرد. برای مثال، ناآشنایی با مدیریت امور تولیدی و کارخانهداری و نبود یک مرکز قاطع تصمیمگیری و اتکا به حسن نیت یکدیگر و اصرار بعضی از شرکا به برتری از سایر شرکا بزرگترین ضرر و زیان را به آنها وارد میکرد. همین امر اختلافات خانوادگی را بیشتر کرد، بهنحویکه آنها حتی بهسختی میتوانستند بر سر انتخاب یک مدیر و تفویض اختیارات به او به توافق برسند. (۷۳)