معرفی کتاب از پائولو کوئلیو متنفرم!
در طول سالهای دور و نزدیک، گاه شاهد انتشار رمانهایی بودهایم که شاید نتوان آنها را در مقیاس برونمرزی کار تازهای محسوب کرد، اما در محدودهٔ ادبیات داستانی ایران آثاری نوآورانه به حساب آمده و حکایت از تجربهای انجام نشده داشتهاند. از پائولو کوئیلو متنفرم! نوشته حمید رضا امیدی سرور هم، که نشر آموت به تازگی آن را منتشر کرده است، در این دسته جای میگیرد. رمانی خوشخوان، با زبانی همهفهم و به ظاهر ساده و برخوردار از طرح داستانی آشنا، اما در واقع به شدت متفاوت و مملو از کدهایی که تنها در صورت دقت مخاطب شناسایی و رمزگشایی میشوند.
اگر بخواهم نمونهای از این نوع ادبیات را، که برای خوانندهٔ فارسیزبان آشنا باشد، مثال بزنم، تنها میتوان به «عامهپسند» اثر چارلز بوکوفسکی اشاره کرد. رمانی که در نگاه اول شاید بسیار ساده و حتی نوعی از ادبیات عامهپسند پلیسی به نظر برسد، اما وقتی بادقت خوانده میشود، پشت این ظاهر ساده و در لایههای زیرین آن نکات بسیاری نهفته است. از پائولو کوئیلو متنفرم! نیز در نگاه نخست شاید همینطور جلوه کند، رمانی عاشقانه با طرحی تکراری؛ اما این تنها ظاهر ماجراست، البته امیدی سرور نعل به نعل راه بوکفسکی را پیش نگرفته چراکه جنبهٔ نوآورانهٔ کتاب بوکفسکی تنها به لحاظ دریافتهای مضمونی قابل مشاهده است و زبان ساده و روایت خطی داستان تا انتها ادامه پیدا میکند، اما امیدیسرور از جنبهٔ روایی نیز ظرافتهای بسیاری را به کار برده و با وارد کردن نویسنده، راوی و شخصیت اصلی داستان در متن رمان از شگردهایی که در روایتهای مدرن مشاهده میشود نیز بهره گرفته است. در واقع هر سهٔ اینها یک نفر به نظر میرسند، اما در طول داستان چنان با یکدیگر درگیر هستند که گویی در رابطهٔ نویسنده و اثر و فرایند خلق رمان هر یک جریانی را نمایندگی میکنند؛ یکی از عقدهها و
شکستهای نویسنده در زندگی بیرونی تأثیر میگیرد، دیگری خودآگاهی او را نمایندگی میکند و نهایتا یکی همشخصیتیست که در این داستان خلق شده و میخواهد راه خود را پیدا کند و حتی پا را از این فراتر گذاشته و میخواهد در کار نویسنده نیز دخالت کند. امیدیسرور با شکستن این مرزها و اصطکاک میان این سه وجه، لحظات جذابی را در دل داستان خلق میکند که بیشک نمیتوان نمونهٔ مشابهی برای آن در ادبیات داستانی این سالها در نظر گرفت.
کتاب از پائولو کوئلیو متنفرم حکایت «رضا» نویسندهای شکستخورده و تلخاندیش است که برای رهایی از بار فشارهای روانی این ناکامیها، چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی هنری، داستانی مینویسد که خود بازیگر آن است، داستانی که هم قرار است شکستهای عاشقانه او را قرین پیروزی کند و هم به عنوان اثری پرفروش مرحمی بر ناکامیهایش باشد. در این داستان رضا در میهمانیای با غزل دختری زیبا آشنا میشود و به او دل میبازد و در ادامه نیز با شکلگیری مثلث عشقی آشنا داستان پیش میرود.
اما رضا در طول این داستان (و در واقع نوشتن این داستان) مدام با خودش درگیر است، چراکه او راوی داستانی شده که با معیارهای هنری دلخواهش فاصله دارد و به همین دلیل مدام در جایجای داستان حضور پیدا میکند و به نویسنده گیر میدهد و حتی در جاهایی از دست نویسنده کلافه میشود و او را به باد فحش میگیرد و گاهی هم از ترس اینکه مبادا نویسنده سرنوشت او را بهگونهای تلخ رقم بزند، علیرغم نارضایتی زبان به کام گرفته و سکوت میکند.
به این ترتیب امیدیسرور با شکستن مرز بین متن و فرایند خلق آن و همچنین فاصلهگذاری میان نویسنده، راوی و شخصیت اصلی داستان (در روایت اول شخص) ظرفیتهایی را به وجود آورده تا با استفاده از چهارچوب آشنای قصههای عامهپسند، بازی را با همین نوع از ادبیات ترتیب دهد و حتی در جایجای رمان خود آن را هجو کند. از همین روست که ندایی درونی در راوی، که خودآگاهی او را نمایندگی میکند، نویسنده را زیر بار انتقاد میگیرد که «روایتی بباف که باورکردنی باشد»، و یا «این چه صحنهایست که نوشتی ظاهرا مخ تو پکیده»(نقل به مضمون) و…در نهایت هم به این نتیجه میرسد که ذهنیت ما به گونهایست که وقتی صحبت از جذابیت میشود مستقیم میرویم سراغ قواعد پاورقینویسی و فیلم فارسی! بنابراین صرفنظر از ظرافتهای روایی داستان همین خودآگاهی راوی از داستانی که روایت میکند مهمترین نکتهایست که میان این اثر و رمانهای عامهپسند معمول فاصلهگذاری میکند.
با این فرض باید قبول کرد که نویسنده کتاب از پائولو کوئلیو متنفرم تعمدا به سراغ چهارچوبی آشنا در داستانهای عاشقانه رفته تا نشان دهد که در این کتاب دغدغهٔ اصلی او چیز دیگریست. هر چند که نباید ناگفته گذاشت که این مسئله تنها در حد طرح کلی داستان باقی مانده و در جزییات، داستان مملو از موقعیتهایی است که ملموس و باطراوتند و با توجه به طنز سیاه و لحن پرنیش و کنایه راوی داستان جذاب از کار درآمدهاند. این تازگی از یکسو مدیون خلق شخصیتهاییست که پیش از این کمتر در ادبیات داستانی به آنها پرداخته شده و از سوی دیگر نیز حاصل نحوهٔ پرورش و به کار گرفتن آنها در موقعیتهای داستانیست. در این زمینه همچنین نباید از شیوهٔ روایت داستان غافل شد که بازیگوشانه و با به چالش کشیدن کانون روایت اول شخص، ظرفیتها و محدودیتهای آن همراه است. به این ترتیب راوی در جاهایی از داستان به دلیل کنجکاویای که برای درک ذهنیت و افکار دیگر شخصیتها دارد آرزو میکند که ای کاش نویسنده از شیوهای دیگر از روایت بهره میبرد تا او بتواند از این قابلیتها برای رقم زدن شرایطی که به کامیابیاش در این رقابت عشقی میانجامد بهره جوید.
با این فرض اگر بخواهیم خلاصهای از قصهٔ کتاب بنویسیم و آن را مبنای قضاوت قرار دهیم، در مسیری اشتباه افتاده، به این نتیجه خواهیم رسید که این رمان چیزی فراتر از آنچه در آثار عامهپسند دیده میشود ندارد، اما آیا در نقد یک کتاب باید به چهارچوب کلی طرح آن اکتفا کرد؟ یعنی باید تمام آن ظرافتهایی را که در این رمان وجود دارد کنار بگذاریم؟ اما نکته اینجاست که کلیات بسیاری از رمانها به هم شباهت دارند و آنچه باعث تمایز آنها از هم میشود همین جزئیات است. جزئیاتی که در این رمان نه در شکل روایت و نه در چگونگی فضاسازی و موقعیتها شباهتی به داستانهای عامهپسند ندارد.
از پائولو کوئیلو متنفرم! از جملهٔ آن رمانهایی است که هر مخاطب به نسبت دقتی که در خواندن اثر و توجه به جزئیات به کار میبرد و همچنین گستره و عمقشناختی که از حوزههای ادبی و هنری دارد میتواند به درک بهتری از آن نایل شود و به کمک این پشتوانه به هنگام خواندن متن از کدهای بیشتری رمزگشایی کند؛ کدهایی که در قالب ارجاع به کتابها، فیلمها و حتی زندگی هنرمندان در موقعیتهای مختلف جلوهگر شده و در واقع نویسنده با برقراری رابطهای بینامتنی کوشیده از این طریق تا حد امکان به روایت خود عمق داده و جنبههای تازهای را در چهارچوب طرح آشنای داستان بگنجاند. گذشته از اینکه تا چه اندازه با وابسته کردن متن به عناصری که بار هویتی خود را از دنیای بیرون از متن وام میگیرند موافق باشیم، باید گفت که امیدیسرور به شکلی خلاقانه این عناصر را به کار گرفته و حتی در پارهای موارد توانسته بار هویتی تازهای هم بدانها ببخشد. برای مثال حضور پائولو کوئیلو در این رمان نیز از کیفیتی اینچنین برخوردار است و کوئیلو نه صرفا یک نویسنده، بلکه یک مفهوم و یک نشانه است در مناسبات طبقهای که راوی وارد آن شده است و علاوه بر بار روانی حضور او امیدیسرور از آن برای ساختن فضا و شخصیتپردازی نیز بهره گرفته است.
در نمونهای دیگر، راوی نویسندهای غرغر و ناموفق را مثال میزند که در اتاقش گلدانی دارد که لای شاخوبرگ آن عنکبوتی لانه کرده و اسم این عنکبوت را گذاشته گرهگوار سامسا. این نویسنده در این اتاق برای خودش دنیایی دارد؛ گاه با این عنکبوت و دیگر ساکنان اتاق، عکسها و کتابها حرف میزند. گرهگوار سامسا یا این عنکبوت نمادی است از حضور جدی ادبیات در زندگی و خلوت راوی داستان و مرگ گرهگوار سامسا (مادر راوی او را داخل جاروبرقی میکشد!) درست در هنگامی که راوی درگیر کشمکشهای فرسایشی و بیحاصل عاشقانه است، خبر از قرار گرفتن او در مسیری از زندگی میدهد که در آینده به روزمرگیهای زندگی عادی و از دست رفتن این عوالم یا امکان پرداختن به دغدغهٔ ادبیات خواهد انجامید.
البته شاید برخی از این جزئیات تنها برای مخاطبی که با سینما و ادبیات آشناست قابل فهم و در نتیجه دارای جذابیت باشد و خوانندهای که از این نمادها مطلع نیست، به سادگی از کنار این ظرفیتها بگذرد. اما نویسنده در بسیاری موارد بهگونهای عمل کند که خوانندهٔ ناآشنا با این کدها با ابهامی جدی در مسیر داستان روبرو نشود و بتواند به راحتی قصه را تا انتها دنبال کند و همین ویژگی است که این رمان را برای طیفهای گوناگون مخاطبان دارای جذابیت میسازد و آن را از پتانسیل بدل شدن به اثری جریان ساز بهرهمند میسازد.
از پائولو کوئیلو متنفرم! رمانی چهارصد صفحهای و طولانی است، اما خوانندهای که صد صفحه اول آن را بخواند، با لذت سیصد صفحه بعدی را نیز خواهد خواند.
کتاب ماه ادبیات , فروردین 1391 – شماره 174