چرا باید داستان علمی- تخیلی بخوانیم؟
نقش داستان علمی- تخیلی دیگر چیست؟
آیا فکر میکنید داستانهای آیزاک آسیموف به جهان آینده علم دری خواهند گشود؟ آیا ما باید منتظر اکتشافات جدید بر اساس اظهارات ایشان باشیم؟
چرا داستان علمی- تخیلی؟
در تابستان سال 1944، ماموران پلیس فدرال امریکا- اف بی آی- به دفتر مجله علمی- تخیلی Astounding scienecfiction ریختند و جان کمپبل- ویراستار مجله- و کلیف کارتمیل- نویسنده علمی- تخیلی- را بازداشت کردند. جرم مجله این بود که در داستان کوتاهی به نام خط مرگ که مجله از کارتمیل چاپ کرده بود، یکی از اسرار فوق محرمانه ارتش آمریکا فاش میشد: اسرار بمب اتمی. حتی کارتمیل کار را به برشمردن اثرهای دمایی و پرتوی بمب محدود نکرده، معادل قدرت انفجاری ان را به تی ان تی نیز داده بود. از اینکه کمپبل و کارتمیل سرانجام چگونه توانستند از اتهام جاسوس آلمان و روس بودن جان سالم به در برند، فقط همین قدر بگوییم که کمپبل ناچار شد برای دفاع از حق خیالپردازی، داستانی را به مقامات ارائه دهد به نام تصمیم ناراضی کننده که رابرت هاینلن در سال 1941 نوشته بود و در آن نه تنها از بمب اتم که حتی از مسابقه تسلیحاتی پس از جنگ جهانی دوم نیز صحبت میشد!
در اوایل دهه شصت نیز میخاییل امبتسف و ارمئی پارنف- علمی- تخیلی نویسان شوروی- رمانی نوشتند به نام عشق را پس دهید که در آن از بمبی صحبت میشد که بناها را سالم می گذاشت و فقط انسانها را میکشت. از قضا نویسندگان نام این بمب را بمب نوترونی گذاشته بودند. فقط گذشت پانزده سال کافی بود تا کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، از ساخته شدن بمبی خبر دهد که بناها را سالم میگذارد، فقط انسانها را میکشد و از قضا بمب نوترونی نام دارد!
مثالهایی از این نوع کم نیست. اما مهم اینها نیست. چه بسا پیشبینیهای دیگر نیز که هرگز تحقق نیافتند و هرگز نیز تحقق نخواهند یافت- دست کم به باور نگارنده- مانند داستان ماشین زمان جرج هربرت ولز.
مهم آن ارزشهایی است که در داستانهای علمی- تخیلی هست و سبب میشود امروزه مرکزهای اسناد جهانی نه فقط آخرین خبرهای علمی بلکه حتی داستانهای علمی- تخیلی را نیز که منتشر میشود، خلاصه کنند و در اختیار دانشمندان و پژوهشگران بگذارند..
مهم آن است که داستان علمی- تخیلی چیزی را به خواننده خود میدهد که فراتر از تحققپذیری یا تحققناپذیری پیش بینیهای نویسنده است. برای نمونه، جرج هربرت ولز در داستان مرد نامرئی- داستانی که سالها و سالها خواننده را به وجود آورده و هنوز نیز میآورد- با تکیه بر اصلی علمی قهرمان نامرئی خود را میآفریند و آن اینکه اگر جسمی نور را بازتاب ندهد و از خود عبور دهد، این جسم نامرئی خواهد بود. مرد نامرئی ولز محلولی را میسازد که سبب شفاف شدن همه بافتهای بدن میگردد. بدینسان نور از بدن او عبور میکند و او نامرئی است.
ولز در پرداخت داستان به یک نکته توجه نکرده است و آن این که وقتی نسوج چشم هم نامرئی شد، چشم دیگر قادر به بازتاباندن نور نبوده، کور است. این را که مرد نامرئی ولز که در داستان بیناست، در حقیقت کور خواهد بود، کسی در آن زمان نفهمید و هنوز نیز بسیاری از خوانندگان داستان نمیدانند. اما این امر چیزی از ارزش مرد نامرئی کم نمیکند و سبب نمیشود که داستان علمی- تخیلی خوبی نباشد.
مهم آن است که داستان علمی- تخیلی شوق علمی را در خواننده خود بیدار میکند، شوقی را که در خدمت سه هدف است: برانگیختن علاقه خواننده به علم، پرورش قدرت خیالپردازی علمی او و کمک به وی برای بهرهمند شدن از شناختی علمی از علم
اساس گزینش داستانهای علمی- تخیلی دانشمند نیز این سه هدف بوده است.
همچنان که از تقسیمبندی فوق آشکار میشود، هر یک از این هدفها طیف خاصی از نویسندگان را مخاطب قرار میدهد، مخاطبان هدف اول، یعنی پرورش علاقه به علم، خوانندگان جوانتر است که چه بسااز بیان مستدل اما انتزاعی قضیهای علمی نه تنها سود نمیبرند که حتی ممکن است احساس ملال کنند و برای همیشه از علم بیزار شوند، حال آنکه همین مخاطبان از آگاهی یافتن از همان قضیه علمی در پرتو داستانی علمی- تخیلی لذت میبرند و مشتاق فراگیری دقیقتر آن نیز میگردند.
هدف دوم، یعنی رشد و پرورش قدرت خیالپردازی علمی، طیف وسیعتری از خوانندگان را مخاطب قرار میدهد. تصور میرود که منظور از این هدف روشن باشد چرا که مثالهایی که در آغاز از ژول ورن و جرج هربرت ولز و دیگران آورده شد، مطلب را هر چه روشنتر بیان میکند.
اما هدف سوم یعنی آنچه به درست یا به خطا رسیدن به شناختی علمی از علم نامیدیم نیازمند توضیح بیشتر است. منظور از این اصطلاح آگاهی یافتن از محدودیتهای خیالپردازی است. و اینکه خیالپردازی تا کجا علمی است و کجا از علم جدا میشود.
البته منظور از آنچه رفت طرح این ادعا نیست که داستان علمی- تخیلی بهتر از مقالههای علمی، خوانندگان را به علم فرا میخواند، نه، چنین نیست زیرا چنین ادعایی غلط خواهد بود. منظور فقط این است که در نشریهای مانند دانشمند که خود را یک مجله علمی و فنی عمومی میداند، داستان علمی- تخیلی نیز جایگاهی مخصوص به خود دارد و مخاطبان خود را داراست.
با تعریف یک شوخی علمی- تخیلی مطلب را به پایان میبریم:
در 3464 سال پیش بزرگترین منجم و اخترشناس زمان نزد بزرگترین سلطان وقت رفت و به او گفت که قدرت آن را یافته که هر ستارهای را در آسمان نابود کند. سلطان که از این خبر به وجود آمده بود به او وعده هزار پاداش داد اما این را نیز افزود که: وای به حالت اگر دورغ گفته باشی که جلاد بیدرنگ گردنت را خواهد زد. پس همان شب سلطان و درباریان با منجم به باغ کاخ سلطنتی رفتند. سلطان ستارهای را در آسمان به منجم نشان داد و دستور داد که این را نابود کن. منجم لحظهای به آن ستاره خیره ماند، سپس چشم فروبست و پس از لحظهای دیگر گفت نابود شو. اما چون سلطان و درباریان به آسمان نگاه کردند ستاره هنوز میدرخشید. پس آن اخترشناس را گردن زدند.
دیشب ستارهای در آسمان خاموش شد که 3464 سال نوری با زمین فاصله داشت و این بدان معناست که این ستاره 3464 سال پیش نابود شده است. (البته اگر این شوخی را جدی بگیریم، ستاره میباید 3464 سال پس از این منفجر شود. زیرا فاصله آن 3464 سال نوری است. پس وردی که منجم خوانده است اکنون به ستاره رسیده و ستاره منفجر شده است، نور انفجار ستاره به همین مدت در راه خواهد بود تا در آینده به ما برسد.
دانشمند
م. کاشیگر