استیون هاوکینگ چگونه عاشق فیزیک شد؟ سالهای آغازین – به مناسبت زادروز هاوکینگ
در چنین روزی در سال 1942 استیون هاوکینگ به دنیا آمد. (هشتم ژانویه)، دانشمند بزرگی که ما او را در سال 2018 از دست دادیم.
اگر بخواهیم به این پرسش کلی که استیون هاوکینگ کیست، ساده ترین پاسخ را بدهیم، فقط باید بگوییم که او مشهورترین دانشمند دنیا در حال حاضر است. تنها آلبرت اینشتین بود که در زمان خود شاید به اندازهٔ هاوکینگ شهرت جهانی کسب کرد، اما رسانه های گروهی بین المللی شهرت و اعتبار استیون هاوکینگ را به مراتب فراتر از آوازه و اشتهاری که اینشتین حتی در قرن بیستم داشت، می دانند.
زمانی که استیون یک دانشجو بود، پزشکان تشخیص دادند که او به بیماری ALS یا بیماری نورون های حرکتی، مبتلا شده است. به این ترتیب، هاوکینگ ده ها سال روی صندلی چرخ دار خود حبس شده بود و مدت زیادی از طول عمر خود، حتی نمی تواند لب های خود را برای سخن گفتن حرکت دهد. اما مغز خارق العادهٔ او همچنان به نحو عجیب و خیره کننده ای فعال بود و به نکات مبهم و تاریک دنیای هستی روشنایی می تاباند.
از زمان انتشار کتاب «تاریخ مختصر زمان» در سال ۱۹۸۸، هاوکینگ توانست به نحو بی سابقه ای و بیش از هر دانشمند دیگر با مردم و رسانههای ارتباط برقرار کند.
هاوکینگ آگاهی ما را در مورد «حفره های سیاه» و این که اصلا چه هستند، چقدر عمرکرده اند و خواهند کرد، چندین برابر کرد و با این کار خود نوری آگاهی بخش بر منشا دنیای هستی تاباند. در واقع، هاوکینگ با روشنگری های خود چند گام اساسی به سوی یک پاسخ نهایی به این پرسش که «ما از کجا آمده ایم؟» برداشت.
تا پیش از پژوهش های ژرف هاوکینگ دربارهٔ منشا جهان هستی، پاسخ کیهان شناسان به اینکه دنیا و کائنات چگونه به وجود آمده اند، بر اساس تئوری «انفجار بزرگ» یا همان «بیگ بنگ» استوار بود. اما نظریه های نوین و ریشه ای هاوکینگ ما را به تجدید نظر در مورد آنچه تا کنون قطعی تلقی می کردیم، وا داشت. او بنیادی ترین دانسته های ما را در مورد مفهوم زمان، به چالش کشید.
هاوکینگ در کارزارهای سیاسی ـ اجتماعی گوناگون؛ مثلا برای خلع سلاح اتمی، تامین حقوق معلولان، دستیابی به صلح به طور فعال شرکت می کرد.
حتی بیماری هاوکینگ هم با نوعی تناقض همراه بوده است. زمانی که فقط چند سال از بیست سالگی اش می گذشت و او برای کارهای بزرگی که در سر داشت خیز برداشته بود، به او گفته شد که بزودی خواهد مُرد. اما همین احتمال مرگ زودرس برای او انگیزه ای شد که شور و شوق اش برای فعالیت های علمی به طور جهشی و به نحوی که پیش از آن هرگز حتی خودش هم فکرش را نمی کرد، افزایش یابد. شاید بتوان گفت که مشکلات جسمی او به نوعی باعث شد که اندیشه هایش با سرعت بیشتری شکوفا شود. ماجرای او ممکن است هرکسی را به یاد جمله ای از کتاب «اتاقک غواصی و پروانه» نوشتهٔ «ژان دومینیک بوبی» بیندازد. موضوع این کتاب ماجرای زندگی خود نویسنده است که او هم مانند هاوکینگ فلج شده بود (البته به خاطر یک بیماری دیگر). او در کتاب خود صندلی چرخ دارش را به یک اتاقک غواصی تشبیه می کند که در آن محبوس شده و می نویسد:
«اتاقک غواصی من زیاد هم بد نیست… اندیشه های من از درون این اتاقک مانند پروانه ای سبک بال به پرواز درمی آیند. »
هاوکینگ فقط در مورد مسائل علمی که ممکن است برای برخی کسل کننده باشند، رفتاری جالب و جذاب نداشت. مردم عادت داشتند که از او مثلا در مورد کائنات و مفهوم زمان، حرف های پیچیده ای بشنوند. اما او با همان ذکاوت و خردمندی که برای تحلیل مسائل علمی به کار می برد، قادر بود آنچه را که می اندیشد، به زبانی شیرین و قابل فهم، حتی برای بچه ها، بیان کند.
مثلا یک بار در سال ۲۰۱۳ دربارهٔ ستارگان، به زبانی که به گفته های «پیتر پَن» بی شباهت نبود، گفت که:
«یک بار هم که شده، به جای نگاه کردن به پایین، سرتان را بالا ببرید و در شب به ستاره هایی که در آسمان می درخشند خیره شوید. مطمئن باشید که اگر حتی مدتی کوتاه در نگاه به آسمان درنگ کنید، این پرسش که ممکن است کودکانه هم به نظر آید، برایتان پیش خواهد آمد که این همه ستاره از کجا آمده اند و چرا چنین می درخشند؟»
از همان سال های جوانی استیون هاوکینگ، نشانه هایی در او مشاهده می شد که نشان می داد او ارادهٔ خلل ناپذیری برای کشف حقیقت دارد و به سمت علوم کشیده می شود، اما هیچ کس نمی توانست پیش بینی کند که او در آینده ای نه چندان دور مشهور ترین دانشمند جهان خواهد شد.
استیوِن در ۸ ژانویهٔ ۱۹۴۲ در آکسفورد انگلستان به دنیا آمد. چون در آن زمان لندن دائما توسط آلمانی ها بمباران می شد، پدر و مادر استیوِن، فرانک و ایزابل، در آکسفورد زندگی می کردند. آنها وابستگی دیگری هم به این شهر داشتند. هر دو در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بودند. فرانک در پزشکی و ایزابل هم در فلسفه، علوم سیاسی و اقتصاد از این دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند.
فرانک تخصص خود را در رشتهٔ بیماری های گرمسیری گرفته بود. او زمانی که مدیر بخش پزشکی موسسه ای در لندن بود، با همسر آیندهٔ خود آشنا شد. آنها پس از ازدواج و پیش از آغاز جنگ دوم جهانی، مدتی در شرق آفریقا اقامت داشتند و درست وقتی جنگ شروع شد، به بریتانیا بازگشتند. مقامات نظامی کشور با وجود نیاز به نفرات بیشتر، ترجیح دادند که فرانک هاوکینگ از طریق ادامهٔ فعالیت های پژوهشی در امور پزشکی، در خدمت جنگ باشد.
روز تولد استیوِن هاوکینگ درست مصادف بود با سیصدمین سالروز مرگ گالیله، اخترشناس مشهور ایتالیایی. برای برخی، چنین روز تولدی می توانست بدیمن باشد، اما هاوکینگ چنین تعبیری را بی معنی می دانست. او می گفت طبق آمار موثق، حدود ۲۰۰ هزار کودک در چنین روزی به دنیا آمده اند، بدون اینکه تولدشان در چنین روزی کوچک ترین تاثیر منفی یا مثبت بر روال زندگی آنها گذاشته باشد. با این حال، باید گفت صرف نظر از این تفسیر و تاویل ها، از میان آن ۲۰۰ هزار کودک، شاید فقط استیوِن در همان راهی گام نهاد که گالیله در زمان خود پیموده بود.
خانوادهٔ هاوکینگ در اواخر جنگ به بریتانیا بازگشتند و در محلهٔ سبز و خرم «هایگِیت» واقع در حومهٔ شمال لندن سکنا گزیدند.
پدر و مادر استیوِن او را در مدرسه ای به نام «بایرون هاوس» ثبت نام کرده بودند که مدرسه ای پیشرفته به حساب می آمد. این مدرسه از روش های سنتی آموزش تبعیت نمی کرد و در آن به کیفیت و عمق مطالب بیشتر از سرعت آموزش اهمیت داده می شد.
استیوِن در زمان کودکی زیاد کتاب نمی خواند، اما خیلی کنجکاو بود که به ماهیت هرچه که می دید، پی ببرد. مثلا می خواست بداند که قطارها چگونه کار می کنند. او برای ارضای این کنجکاوی خود، مدتی تمام پول توجیبی ناچیزش را پس انداز کرد و یک قطارِ اسباب بازی با ریل هایش را خرید. اما عملکرد این قطار مصنوعی و کوچک او را راضی نمی کرد. او به دنبال این بود که بداند قطار واقعی چگونه کار می کند. وقتی تقریبا سیزده ساله بود، به قایق و هواپیما علاقه پیدا کرد و نمونه های مصنوعی کوچکی از آنها را برای خودش ساخت. او زمان زیادی از وقت آزادش را به بازی با این نمونه ها می گذراند و در همان حال تلاش می کرد اسباب بازی های ساخت خودش را کامل تر کند.
یکی دیگر از سرگرمی های دوران نوجوانی هاوکینگ ساختن وسایل بازی های فکری با چوب و تخته بود. قواعدی که خودِ او برای برخی از این بازی ها طراحی می کرد، بسیار پیچیده بودند. مثلا در یک مورد استیوِن یک تختهٔ چوبی درست کرد که بر روی آن هزاران مربع کوچک شبیه به ستاره هایی که در آسمان می درخشیدند، وجود داشت. در واقع، او برای خود یک «مینی کائنات» درست کرده بود؛ به نحوی که اجزای آن، یعنی ستارگان، تحت کنترل خودش بودند. استیوِن به این شکل، علاقهٔ زیاد خود را به چیزی که مطالعه در آن بعدا به موضوع مورد علاقهٔ او در سراسر زندگی اش تبدیل شد، بروز می داد.
در فضای فکری حاکم در خانوادهٔ هاوکینگ، از «متفاوت فکر کردن» استقبال می شد و بچه هایی که با دیگران فرق داشتند، مورد تحسین قرار می گرفتند. پدر و مادر استیوِن هردو روشنفکر بودند و از افکار و رفتار سنتی حاکم در اکثر خانواده های آن زمان لندن تبعیت نمی کردند. البته در دههٔ ۱۹۵۰، وجود این «محیط روشنفکری» در خانواده هایی که در هایگِیتِ لندن و بخصوص در محلهٔ سنت آلبنس (که هاوکینگ بعدا آن را به عنوان محله ای «متین و موقر» می ستود) زندگی می کردند، زیاد غیر عادی محسوب نمی شد.
در سال ۱۹۵۱ دولت بریتانیا نمایشگاهی را تحت عنوان «فستیوال بریتانیا» برگزار کرد تا در آن دستاورد های «جهان مدرن» در زمینه هایی چون فناوری، صنعت، علم، معماری و هنر را به نمایش بگذارد. هدف اصلی دولت از برگزاری این نمایشگاه این بود که از افسردگی ناشی از جنگ که حتی پس از پایان آن به نحو چشمگیری در مردم مشاهده می شد، بکاهد و امید به آینده را به ویژه در جوانان زنده کند. استیوِن هاوکینگ یکی از بازدیدکنندگان پرشور و شوق این نمایشگاه بود. او عضو یک محفل علمی در مدرسه اش هم شد و پس از مدتی به عنوان فعال ترین عضو این محفل بر سر زبان ها افتاد و دوستانش به او لقب «انشتین» دادند. اعضای این محفل، دربارهٔ هر مسئله یا پرسشی با یک دیگر بحث و تبادل نظر می کردند. از اینکه یک هواپیمای بدون سرنشین چگونه توسط امواج رادیویی از راه دور کنترل می شود گرفته تا اینکه کائنات چگونه به وجود آمده اند یا اینکه خدایی وجود دارد یا نه. بچه های عضو این محفل، لزوما دانش آموزانی نبودند که رفتاری خشک، بیش از حد جدی، سرد و بی روح داشته باشند. با این حال، در میان آنها استیوِن با هیکلی استخوانی و غیر ورزشکارانه که اغلب نُک زبانی حرف می زد، با دانش آموزان دیگر فرق داشت. علاوه بر آن، تمام بچه های این محفل از باهوش ترین دانش آموزان مدرسه بودند.
سرانجام زمانی رسید که استیوِن باید در مورد رفتن به دانشگاه تصمیم می گرفت. او به نحوی تزلزل ناپذیر متقاعد شده بود که باید در رشتهٔ فیزیک (که از نظر او «بنیادی ترین علم» محسوب می شد) به تحصیل بپردازد. او خودش هم دقیقا نمی دانست چرا، اما عمیقا مطمئن بود که فقط با خواندن فیزیک می توانست به آنچه «در عمق کائنات می گذرد»، پی ببرد.
پدر استیوِن از این تصمیم پسرش راضی نبود. او فکر می کرد استیوِن با تحصیل در رشتهٔ پزشکی خواهد توانست در آینده جای او را پر کند و به فعالیت های او ادامه دهد، اما استیوِن هاوکینگ معتقد بود که به ویژه از نظر تاثیری که یک فرد می تواند بر دنیای پیرامون خود داشته باشد و صادقانه به بشریت خدمت کند، فیزیک رشته ای بهتر از پزشکی است. او چندین سال بعد در این مورد چنین اظهار نظر کرد:
«من هرگز معتقد نبوده ام که عدم موفقیت من در کارهایم می تواند زیانی به کسی برساند، اما اگر من به حرفهٔ پزشکی می پرداختم، مطمئن نبودم که چنین است. فیزیک از این نظر با پزشکی تفاوت دارد. در فیزیک مهم نیست که شما در چه مدرسه و دانشگاهی درس خوانده اید، یا به کدام خانواده تعلق دارید، مهم این است که چه می کنید.»
به این ترتیب بود که هریک از اعضای خانوادهٔ هاوکینگ، خود مستقل از سایر افراد خانواده راه تحصیل، رشد و ترقی خود را انتخاب می کردند. زمانی که استیوِن هاوکینگ رشتهٔ «علوم طبیعی» را برای ادامهٔ تحصیل در دانشگاه انتخاب کرد، پدرش گمان می کرد که استیوِن هم راه او را دنبال خواهد کرد. اما هرچند استیوِن هاوکینگ دانشگاه آکسفورد، یعنی همان دانشگاهی که پدرش در آن تحصیل کرده بود را انتخاب کرد، اما یک رشتهٔ تحصیلی به جز پزشکی را برای آیندهٔ علمی خود برگزید. به هرحال، آنچه فرانک هاوکینگ می خواست این بود که پسرش در حرفهٔ خود به عنوان یک شخصیت برجسته عرض اندام کند. استیوِن هاوکینگ هم به این خواستهٔ پدرش فرانک هاوکینگ چنان پاسخی داد که در تصور او هم نمی گنجید. ضمنا این آرزوی هاوکینگِ پدر که یکی از افراد خانواده راه او را دنبال کند، تحقق یافت: مِری دختر او و خواهر استیون یک پزشک شد و آنچه فرانک هاوکینگ سنت خانواده تلقی می کرد را حفظ کرد.
تلخیصی از مقدمه کتاب چطور مثل استیون هاوکینگ فکر کنیم