کتاب دنیای قشنگ نو، نوشته آلدوس هاکسلی | معرفی و بررسی
نوشته: سارا حسین پور کهواز
نام کتاب: دنیای قشنگ نو
نویسنده: آلدوس هاکسلی
مترجم: سعید حمیدیان
ناشر: انتشارات نیلوفر
دنیای قشنگ نو، رمانی آخرالزمانی، نوشتهٔ آلدوس هاکسلی است. این رمان اولین بار به سال 1932 منشتر شد و وقایع داستانی آن در سال 2540 رخ میدهند. داستان رمان به زندگی جامعهای متأثر از پیشرفتهای بیولوژیکی، روشهای تولید مثل مصنوعی، شرطیسازی و خوابآموزی میپردازد.
نام این رمان برگرفته از یکی از عبارات نمایشنامهٔ طوفان [3] شکسپیر است. در این نمایشنامه از زبان یکی از شخصیتها به نام میراندا میشنویم:
شگفتا!
مخلوقات خوب در اینجا فراوانند!
انسانیت چقدر زیباست!
آه ای دنیای قشنگ نو
که چنین مردمانی داری! [4]
آلدوس هاکسلی نویسندهای انگلیسیالاصل بود که بعدها در سال 1937 به آمریکا مهاجرت کرد. او دنیای قشنگ نو را زمانی که در فرانسه و انگلستان زندگی میکرد به رشتهٔ تحریر درآورد. در این زمان هاکسلی به عنوان یک نویسنده و منتقد اجتماعی به شهرت رسیده بود. دنیای قشنگ نو پنجمین رمان هاکسلی و اولین تلاش او در خلق دنیایی آخرالزمانی بود. قبل از این کتاب او مجموعهای از اشعارش را تحت نام The Burning Wheel در سال 1916 و چهار رمان هزلی موفق به نامهای Crome Yellow در 1921،Antic Hay در 1923، Those Barren Leaves در 1925 و Point Counter Point در 1928 به چاپ رسانده بود.
بر خلاف اکثر رمانهای آرمانشهری آن زمان که دیدی خوشبینانه و عامه پسند نسبت به آینده داشتند، هاکسلی دنیای قشنگ نو را به عنوان جهانی پادآرمانی [5] تصویر میکند و با دیدی بدبینانه آینده را مینگرد.
با توجه به زمان نوشته شدن این داستان که مقارن با آغاز توسعههای صنعتی و ایجاد نظامهای سرمایهداری است، میتوان آن را نگاه بدبینانهٔ هاکسلی به آیندهٔ این نظامها و نگاه ابزاری آنها به انسان دانست.
در واقع ایدهٔ اصلی دنیای قشنگ نو از رمان Men Like Gods، نوشته اچ.جی ولز [6] الهام گرفته شده است. دید خوشبینانه ولز در این رمان نسبت به آینده، هاکسلی را برانگیخت تا به تقلیدی طنزگونه از آن بپردازد.
دنیای قشنگ نو را میتوان کنایهای از دنیایی آرمانی انگاشت. دنیایی پیشرفته از لحاظ تکنولوژی و سلامت و خالی از فقر و جنگ که تمامی افراد آن کاملا و برای همیشه خوشحال هستند. کنایهٔ چنین آرمانشهری در فدا کردن آزادی تفکر و رشد طبیعی امیال و نیازهای روحی انسانها است. در این جامعه، که خوشبختی بر پایه نیازهای جسمی و لذتجویی و فارغ از اندیشههای فردی است، مسائلی مانند خانواده، تنوع فرهنگی، ادبیات، مذهب و فلسفه وجود خارجی ندارند.
فرازهایی از پیشگفتار مترجم
آلدوس لئونارد هاکسلی نویسنده انگلیسی (متولد 1894)، نوادهٔ تامس هنری هاکسلی؛ زیستشناس بزرگ و برادر سر جولین سورل هاکسلی؛ زیستشناس و فیلسوف معاصر است. لئونارد هاکسلی پدر جولین و آلدوس، خود نویسندهای پرکار بود لکن کم فروغتر از دیگر هاکسلیها. خاندان هاکسلی اهل علم و ادب بودند و اغلبشان با وجود گرایشها و پژوهشهای علمی، ذوق شعر و داستان داشتند.
آلدوس هاکسلی به هوش تیز و طنز تند و سبک ظریفش شهرت دارد و علاوه بر داستان نویسی، مقالات، شرح احوال، نمایشنامهها و اشعار فراوانی پرداخته است. نفرت هاکسلی از سیاستبازیها و صنعتزدگیهای امروز از دنیای قشنگ نو سر برآورده است.
هاکسلی در اواخر دههٔ چهل به فلسفه و عرفان هندو گرایش پیدا کرد و در بعضی از آثارش از جمله The Perennial Philosophy، (1946)، شیفتگیاش را نسبت به آن باز گفت.
آخرین کار بزرگ هاکسلی که حدیثی از اتوپیاست و جزیره [7] نام دارد در سال 1962 منتشر شده است. این اثر آنتیتزیست برای دنیای قشنگ نو. آلدوس هاکسلی در نوامبر 1963 در لوسآنجلس درگذشت.
دنیای قشنگ نو نمایانترین اثر هاکسلی است. بعضی از منتقدان طنز این کتاب را بیش از حد تلخ و تند میدانند. پرخاش توفندهای که هاکسلی به صنعتگرایی دیوانهوار انسان امروز میکند، در عین حال هم امید او را به بشر و هم نومیدی او را از بشر نشان میدهد. به یک اعتبار در تحلیل آخر، این کتاب را باید خوشبینانه دانست، زیرا با وجود تهدید همه جانبهای که بشر را احاطه کرده است، هاکسلی امروز را هجو میکند نه آینده را. ناکجاآباد فردای او همین خرابآباد امروز ماست. دنیای قشنگ نو از اعقاب جمهوریت افلاطون است و به گفتهٔ یکی از ناقدان، هاکسلی اتوپیا را از آن جهت علم میکند که دیگر هرگز علم نشود. آخرین سخنش این است که امکان زیستن هست ولی اینگونه زیستن، زندگانی نیست.
مفاهیم داستانی
دنیای قشنگ نو رمانی است سرشار از ایدهها. در این رمان هاکسلی دنیایی تحت ادارهٔ حکومتی جهانی و بر پایهٔ اصول فوردی را تصور کرده است. عبارت فورد اشاره به نام هنری فورد [8]، موسس کارخانههای اتومبیلسازی فورد دارد. او بنیانگذار خط تولید به مفهوم مدرن آن بود و بسیاری از این لحاظ برخورد او با انسانها را ابزاری میدانستند. در این کتاب او به شکلی مسیحاگون متجلی شده و مورد پرستش جامعه است. به طوری که نام او جایگزین کلمه Lord، به معنای خدا، شده است و به نام او قسم میخورند. رویه خط تولید در بسیاری از جنبههای زندگی نمود دارد و سمبل T که جایگزین صلیب مسیحی شده است، انعکاسی از مدل فورد T است. سخن مشهور فورد؛ «تاریخ حرف مفت است»، نیز نگرش حکومت جهانی نسبت به گذشته است. در این جامعه خانواده معنای خود را از دست داده است و کودکان در کارخانههایی مخصوص و به صورت مصنوعی به دنیا میآیند. سپس تحت روشهای شرطیسازی و خوابآموزی قرار گرفته و کاملاً پایبند به اصول فوردی تربیت میشوند. اصول فوردی افراد را در لذت و مصرف دائم و جامعه را در ثبات نگه میدارند.
شعار حکومت جهانی «اشتراک، یگانگی، ثبات» است و تمام این تلاشها نیز برای رسیدن به همین ثبات است.
«ثبات، ثبات. تمدن بدون ثبات اجتماعی امکان ندارد. ثبات اجتماعی هم بدون ثبات فردی ممکن نیست. ثبات، ثبات. احتیاج اول و آخر. ثبات. و این همه هم برای همین است.»
انسانهایی که در این جامعه بزرگ میشوند، همگی یک شکل و با علایقی یکسان، بدون ناراحتی و نگرانی، بدون بیماری و بدون ترس از مرگ به زندگی با هدف لذت بیشتر ادامه میدهند و اندک ناراحتیهای موجود روزانه را با خوردن ماده مخدر خاصی به نام سوما رفع میکنند. در کارخانه، از دوران جنینی آنها را با توجه به مسؤولیت و کار آیندهشان به شکلی شرطی میکنند که آن محیط کاری برایشان ایدهآلترین محیط باشد.
«و راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است: دوست داشتن آنچه آدم باید انجام بدهد. تمام هدفهای شرطیسازی در این خلاصه میشود: علاقهمند ساختن آدمها به سرنوشت اجتماعی گریز ناپذیرشان.»
رمان را میتوان به سه قسمت جداگانه تقسیم کرد:
در بخش اول با حکومت جهانی، اصول، قوانین و ساکنان آن آشنا میشویم. در این بخش برنارد مارکس به عنوان یکی از اندک افراد ناراضی و ناهماهنگ با جامعه معرفی میشود و چنین به نظر میرسد که بار اصلی داستان بر دوش اوست.
در قسمت دوم نویسنده جلوهای دیگر از دنیای قشنگ نو را معرفی میکند. منطقهای موسوم به وحشیکده، دهکدهای سرخپوستی در منطقهای محصور و جداشده از تمدن، که قومی بیتمدن در آن ساکنند. این عده، در حالی که عمیقاً در خرافات و بربریت فرورفتهاند، تنها بازماندگان تمدن و فرهنگ گذشته محسوب میشوند. در این جامعه کوچک و دور افتاده هنوز اصول اخلاقی گذشته، مذهب و ادبیات معانی خود را از دست ندادهاند. هرچند وحشیکده نیز جامعهای غیر آرمانی است، ولی قرار گرفتن تصویری که هاکسلی از آن ساخته است در کنار تصویر جامعه متمدن دنیای قشنگ نو، اجازهٔ مقایسهٔ جامعهٔ پادآرمانی با زندگی فعلی را به خواننده میدهد. در این قسمت محوریت داستان از شخصیت برنارد مارکس به جان وحشی منتقل میشود.
هاکسلی در این داستان با معرفی کردن شخصیت اصلی داستان پس از گذشتن تقریباً نیمی از آن دست به نوعی سنتشکنی زده است. جان به عنوان فردی که در هیچ یک از دو جامعه جایگاهی ندارد، معیار شناخت نقاط ضعف و قوت این دو دنیا میگردد. در این قسمت جان که تحت تربیت خاص حکومت جهانی شرطی نشده است، به عنوان نمادی از خصوصیات اخلاقی و روحیات شناخته شده انسانی، وارد دنیای قشنگ نو میشود. برخورد و نحوهٔ تفکر او در این دنیا، نحوهٔ برخورد آشنای انسان فعلی با محدودیتها و بیارادگیهای انسانهای دنیای قشنگ نو است. هاکسلی پس از آن که در قسمت اول رمان خواننده را با دنیای متمدن جدید و ثبات دائمی آن آشنا میکند؛ در این قسمت با وارد کرد جان به آن به عنوان نمونهای از بیثباتی افقهای جدیدی از تفکر را پیش چشم میآورد.
در قسمت سوم رمان ما با اثرات نهایی این تقابل مواجه میشویم. جان در حالی که از هر دو جامعه موجود طرد شده است و هیچ یک را مناسب زندگی نمیبیند، دچار سرگشتگی اجتنابناپذیری شده و به دنبال راه فراری برای خود میگردد تا جدا از این دو زندگی کند.
خلاصهای کوتاه از داستان:
در نظام طبقاتی حکومت جهانی، انسانها به پنج طبقه آلفا، بتا، گاما، دلتا و اپسیلون تقسیم میشوند و هر دسته یک طبقهبندی داخلی مثبت و منفی نیز دارد. در خط تولید کارخانههای تخمگیری و شرطیسازی، جنینهای انسان با توجه به طبقه اجتماعی که برای آنها تعیین میشود، از هوش و قدرت بدنی کنترل شده و استاندارد برخوردار میشوند. از آغاز تولد نیز اعضای هر گروه تحت آموزشهای لازم از طریق القاء و خوابآموزی قرار میگیرند. دراین روشها با تکرار صداهای ضبط شدهای که در هنگام خواب پخش میشوند، کودکان در کنار اعتقاد به اصول فوردی، باور میکنند که طبقه آنها بهترین طبقه برایشان است تا در زندگی آینده از آنچه هستند حداکثر لذت را ببرند.
در این جهان کلماتی مثل پدر و مادر و زندهزائی تنها به عنوان اصطلاحاتی وقیحانه بر جا ماندهاند و کتاب وسیلهای بیاستفاده محسوب میشود.
در این جامعهٔ سراسر نظم، ثبات و لذت هر از چندگاه افرادی ناهماهنگ با جمع ظاهر میشوند که به علت دوگانگیهای فکری، ذهنی ناآرام دارند. برنارد مارکس، که یک روانشناس آلفا مثبت است، یکی از این افراد است. هرچند او نیز مطابق با اصول فوردی شرطی شده است ولی همواره فکر میکند که مشکلی وجود دارد. به همین علت نمیتواند مانند دیگران از زندگی خود لذت ببرد.
برنارد برای تعطیلات لنینا کراون، که دختری بتا منفی است را به یکی از وحشیکدهها دعوت میکند. برنارد و لنینا در این جامعه با پسری به نام جان آشنا میشوند که مادرش سالها پیش برای سفری تفریحی از دنیای متمدن به وحشیکده آمده ولی در اثر حادثهای از همراهش (پدر جان) جدا شده است. او سالها در قبیله مانده، کودکش را به دنیا آورده و بزرگ کرده است. برنارد، برای رسیدن به اهداف شخصیاش، او و جان را به دنیای متمدن بر میگرداند.
جان نمیتواند با جامعهٔ متمدن که آن را دنیای قشنگ نو میخواند کنار بیاید و در جامعهای که همه چیز در تضاد با فرهنگ و مذهب مورد قبول اوست، دچار دوگانگیهای متوالی میشود. لنینا را دوست دارد و در عین حال از او به خاطر روابط جنسی آزادانه و کاملا طبیعیاش در دنیای قشنگ نو متنفر است و خود را به خاطر علاقهاش نکوهش میکند. از طرف دیگر مرگ سرخوشانه مادرش در اثر زیاده روی در مصرف سوما نیز او را از خود بیخود کرده و سرانجام سر به طغیان بر میدارد.
بازگشت به دنیای قشنگ نو [9]
کتاب بازگشت به دنیای قشنگ نو حدوداً بیست سال پس از دنیای قشنگ نو و توسط خود هاکسلی نوشته شد. در این کتاب غیر داستانی، هاکسلی عقاید خود را در مورد این که آیا جهان به سوی تصویری که او در 1932 از آینده ارائه داده است حرکت میکند یا نه، بیان کرده است.
در زمان نگارش کتاب اصلی، هاکسلی آن را حدسی معقول و محتمل برای آینده جهان میدانست. در بازگشت به دنیای قشنگ نو، او با توجه به حوادث بیست سال مابین این دو کتاب، افزایش جمعیت و افزایش مصرف مواد مخدر، چنین نتیجه گرفته است که جهان با سرعتی بیشتر از آنچه او میپنداشته است به سمت دنیای قشنگ نو پیش میرود.
مقایسه با هزار و نهصد و هشتاد و چهار اورول [10]
دنیای قشنگ نو و 1984 هر دو رمانهایی آخرالزمانی هستند که به زندگی انسانها در جوامع پادآرمانی میپردازند و در عین حال دو دید متفاوت نسبت به این آینده دارند. این دو جامعه در عین تفاوتهای آشکار، شباهتهایی نیز به یکدیگر دارند.
دنیای 1984 در میان ترس و نفرت اداره میشود، آنچه ثبات و پایداری حکومت را تضمین میکند، استبداد و کنترل دائم است؛ در حالی که حکومت جهانی دنیای قشنگ نو در میان خوشبختی کامل ساکنانش به دنبال ثبات میگردد.
درد و رنج بر دنیای کابوسوار 1984 مستولی است و بندگی، شکنجه و جنگ، هنجارهای اجتماعی محسوب میشوند. دنیای قشنگ نو سرشار از صلح و خوشحالی است و در آن جنگ، جنایت، درد و رنج، قحطی و کمبود از میان رفته است.
انسانهای 1984 در زیر سلطهٔ دولتی که غرایض طبیعی آنها را کنترل میکند، صفات انسانیشان را از دست دادهاند. حکومت جهانی دنیای قشنگ نو معتقد بر آزاد گذاشتن افسار غرایض پایهای بشر است.
در ظاهر در این دو کتاب دو برخورد متفاوت و متضاد با روابط جنسی وجود دارد. در 1984 این رابطه تنها با هدف تولیدمثل و به عنوان خدمتی به جامعه مجاز است در حالی که در حکومت جهانی دنیای قشنگ نو کودکان از سنین کم برای زندگی بیقید و روابط جنسی آزادانه آماده میشوند و تولید مثل منحصراً توسط ماشین انجام میشود. ولی در دیدی عمیقتر، مشاهده میشود که هر دو حکومت از دو مسیر مختلف در راه رسیدن به یک هدف واحد هستند که همان حذف عشق رمانتیک و ایجاد ثبات است. هر دو حکومت قیدهای انحصاری بین اشخاص را به شدت ناخوشایند میدانند و در پی حذف آنها هستند.
در هر دو رژیم، ارزش و اعتبار خانواده کاهش پیدا کرده است. رژیم اورول خانواده را تضعیف کرده و به طور دائم در آن دخالت میکند. با وجود تلهاسکرینها [11] دیگر خلوتی در خانه وجود ندارد. بزرگترین ویرانی خانواده، به واسطهٔ استفاده از کودکان به عنوان جاسوسان والدینشان رخ میدهد. جامعهٔ ترسیم شده به وسیلهٔ هاکسلی صورت مسأله را کلا پاک کرده: مفهوم خانواده کاملاً از میان رفته است.
جامعهٔ هاکسلی نسبت یه دگراندیشها بسیار با مدارا برخورد میکند. دنیای قشنگ نو شامل وحشیکدهها و جزیره است. جزیره آخرین مکان برای تبعید افرادی است که متفاوت میاندیشند و برای ثبات جامعه مضر شناخته میشوند. هر چند این تبعیدگاه نیز فقط یک ظاهر ناخوشایند دارد و در واقع اجتماعی است که در آن انسانهایی که فردیت خود را حفظ کردهاند گرد آمده و به انجام تحقیقات علمی میپردازند یا نقش بازرس را برای حکومت بازی میکنند. چنین چیزی در 1984 وجود ندارد.
نیل پستمن [12] تحلیلگر اجتماعی، در دیباچه کتاب خود، Amusing Ourselves to Death، جهانهای 1984 و دنیای قشنگ نو را چنین مقایسه کرده است:
«آنچه اورول را میترساند تحریم کردن کتاب است و آنچه هاکسلی را میترساند این است که دلیلی برای ممنوعیت کتاب وجود نداشته باشد، چون کسی نمیخواهد آن را بخواند. ترس اورول از روزی است که ما را از به دست آوردن اطلاعات محروم کنند و ترس هاکسلی از نزول انسان به بیارادگی و خودخواهی است. ترس اورول از این است که حقیقت از ما پنهان شود و ترس هاکسلی از این است که حقیقت در دریایی از بیاهمیتی غرق شود. ترس اورول از این است که ما تمدنی اسیر شویم و ترس هاکسلی از این است که ما تمدنی مبتذل شویم.
در 1984، انسانها با قرار گرفتن تحت درد و رنج دائم کنترل میشوند و در دنیای قشنگ نو با قرار گرفتن تحت خوشی و شهوترانی کنترل میشوند. به طور خلاصه، ترس اورول از این است که آنچه که ما از آن متنفریم ما را تباه کند و ترس هاکسلی از این است که آنچه که عاشقش هستیم تباهمان کند.»
قسمتی از متن داستان:
برنارد رادیو را خواموش کرد.
گفت: «میخوام با آرامش دریا رو نگاه کنم. آدم با این سر و صدای مزخرف حتی نمیتونه چیزی رو ببینه.»
لنینا گفت: «ولی صدای قشنگیه. وانگهی من دلم نمیخواد نگاه کنم.»
برنارد پافشاری کرد: «ولی من دلم میخواد. این احساس رو بهم میده که…» درنگ کرد و به دنبال کلماتی گشت که احساسش را بیان کند: «که بیشتر خودم هستم، اگه بفهمی چی میگم. احساس میکنم بیشتر تمامیت خودم هستم نه اینکه تمامیتم جزئی از یه چیز دیگه باشه. نه این که در حکم سلولی باشم در بدن اجتماع. لنینا، در تو این احساس رو ایجاد نمیکنه؟»
اما لنینا میگریست و مرتب تکرار میکرد: «وحشتناکه! وحشتناکه! چطور میتونی از این موضوع دم بزنی که دلت نمیخواد جزئی از بدن اجتماع باشی؟ بالاخره هر کس برای دیگران کار میکنه. ما به همه نیاز داریم. حتی اپسیلونها…»
برنارد با تمسخر گفت: «خیلی خب، بلدم: حتی اپسیلونها هم مفیدند. اما من لعنتی آرزو میکنم که ایکاش مفید نبودم!»
لنینا از این کفرگویی یکه خورد. با لحنی حیران و پریشان اعتراض کرد: «برنارد چطور میتونی نباشی؟»
برنارد متفکرانه و با روالی متفاوت تکرار کرد: «چطور میتونم؟ نه، مسأله اساسی اینه که: اگه نتونم چطور میشه؟ یا از اونجا که بالاخره خوب میدونم که چرا نمیتونم، چه صورتی پیدا میکرد اگه میتونستم، اگه آزاد بودم و برده و اسیر شرطی بودنم نبودم؟»
«ولی برنارد داری حرفهای خیلی وحشتناکی میزنی!»
«لنینا تو دلت نمیخواد آزاد باشی؟»
«منظورت رو نمیفهمم. من که آزادم. آزادم در این که بهترین کیف و گذرانها رو بکنم. امروزهروز همه خوشبختند.»
برنارد خندید: «”امروزهروز همه خوشبختند.” ما اینو از سن پنج سالگی به خورد بچهها میدیم. اما لنینا، دلت نمیخواست آزاد بودی که به یه طریق دیگه خوشبخت باشی؟ مثلاً به طریقه خاص خودت، و نه به روش همه افراد دیگه؟»
لنینا تکرار کرد: «منظورت رو نمیفهمم.»
1- Brave new world
2- Aldous Leonard Huxley
3- The Tempest
4- O wonder!
How meny goodly creatures are there here!
How beautiful mankind is!
O brave new world
That has people in’t
5- Dystopian
6- Herbert George Wells: داستاننویس و تاریخنگار انگلیسی (1940- 1866)
7- Island
8- Henry Ford
9- Brave New World Revisited
10- George Orwell
11- وسیلهای جهت کنترل افراد در کتاب 1984، شبیه تلویزیون ولی با امکان ارسال تصویر.
12- Neil Postman