ارنست همینگوی: ما نویسندههامان را به راههای مختلف تباه میکنیم
ترجمهٔ سیروس طاهباز: ما نویسندههامان را به راههای مختلف تباه میکنیم. اول از راه اقتصادی، پولساز میشوند. تنها از دل به دریا زدن است که نویسندهای پولساز میشود، گرچه کتابهای خوب، سرانجام پولی درمیآورند. نویسندههای ماوقتی پولی به هم زدند آنگاه معیار زندگیشان را بالا میبرند و اسیر میشوند. مجبورند بنویسند تا توقعیتها و زنهایشان را حفظ کنند، و از این قبیل، و مزخرف مینویسند. مزخرف نه از نظر هدف، از این نظر که شتابآمیزند زیرا زمانی چیز مینویسند که حرفی برای گفتن یا آبی در چاه نیست. جاهطلب شدهاند. آنگاه به خودشان خیانت میکنند، توجیه میکنند و بیشتر مزخرف مینویسند و یا نقدها را میخوانند. اگر نقدهای زمانی را که ستایش میشوند میپذیرند باید زمانی را هم که فحش میخورند بپذیرند و این است که اطمینانشان را از دست میدهند. در حال حاضر ما دو نویسندهٔ خوب داریم که نمیتوانند چیز بنویسند، زیرا اعتمادشان را با خواندن نقدها از دست دادهاند. اگر مینوشتند، هر از گاهی چیز خوبی از آب درمیآمد و گاهی نه چندان خوب و گاهی هم حسابی بد. اما چیز خوب هم در کار بود. اما آنها نقدها را خواندهاند و باید شاهکار صادر کنند. شاهکارهایی که منقدان میگویند آنها نوشتهاند و البته شاهکار نبودهاند، فقط کتابهای خوبی بودهاند. بنابراین حالا اصلا نمیتوانند چیزی بنویسند. منقدان، عقیمشان کردهاند.
قدیمها را نمیدانم، اما حالا مسایل مختلفی هست. نوسندههای مرد، در سن معینی به”مادربزرگ پرحرف”تبدیل میشوند. نویسندههای زن، بیآنکه جنگیده باشند ” ژاندارک”از آب درمی آیند. رهبرمیشوند. مهم نیست که را رهبری میکنند. اگر پیروانی هم نداشته باشند، آنها را برای خود میتراشند، بیفایده است به آنها که به عنوان پیروان انتخاب شدهاند اعتراضی کرد. به ناسپاسی متهم میشوند. به درک، خیلی چیزها به سرشان آمده. این هم یکیش است. بعضیها هم میکوشند با آنچه مینویسند روحشان را نجات بخشند. کار سادهایست. بعضیها هم با اولین پول، اولین ستایش، اولین حمله خراب شدهاند، همینکه دیدند نمیتوانند بنویسند، یا کار دیگری بکنند و یا چیز دیگر، ترسیدند و به جاهایی پیوستند که فکری به حالشان بکنند. بعضیها هم هستند که نمیدانند چه میخواهند…
از همان اولین کتابم اینطور برمیآمد که سرانجام راهم را پیدا کردهام.هرگز لحظهای هم شک نکردم که پیشاهنگ قلمروی تازهام، و دریافتم که سالهای آینده به آثار من عنایتها خواهد شد. پس خواستم نسل دیگر گزارشی صادقانه از همهٔ رفت و راهها و اندیشههایم داشته باشد.
من جستجوگر چیزی آنسوی زندگی و بیرون از زمانم. اما قصد من ارائه زندگی آدمی است در همان هیات سادهاش، و نه آراستن و پیراستن آن، من متفکر بزرگی نیستم، پیام آتشینی هم برای آدمیزاد نیاوردهام.با اینهمه دنیا را عجیب و خوب میشناسم، با هزارها گوشه و کنار زندگیش.
من هیچوقت مجبور به پیدا کردن”موضوع”نبودهام.این”موضوع”بود که مرا پیدا کرده. مثل دیگر نویسندههای پیشین، مردم نیرومند، شناسندههای بزرگوار روح زمانه، و مهتران مردم را خوش داشتهام.موضوع قصهها چنان شیفتهام میکند که به هیچ کار دیگر نمیتوانم پرداخت. الهام میتواند چون عشق، شورانگیز باشد.
کتابهای من از راز درون قلب من و از دل آزمودههایم بیرون کشیده شدهاند، اما به سرسری و بیتامل ارائه دادن آنها خرسندی ندادهام.عادتهای من در نوشتن خیلی ساده است. زمانی دراز تامل کردن و زمانی کوتاه نوشتن.
بیشتر کارم را در ذهنم انجام میدهم. پیش از آنکه خیالهایم ترتیبی بیابند دست به نوشتن نمیبرم. بارها گفتگوها را همچنانکه نوشته میآیند یکایک برشمردهام. گوش ناظر خوبی است. هرگز سطری ننوشتهام مگر وقتی که دانستهام آنچه مینویسم چنان بیان شده که برای هرکس روشن است.
گاهی به این فکر افتادهام که شیوهٔ نوشتنم بیش از آنکه مستقیم باشد کنایهای است خواننده اغلب باید تخیلش را به کار بیندازد وگرنه بسیاری از باریکیهای خیال مرا در نخواهد یافت.
من با کارم رنجی فراوان میبرم، پیرایش و دستکاری با دستی خستگیناپذیر. از ساختههایم قلبا رضایتی فراوان دارم. با مراقبتی بیپایان ساخته و پرداختهمشان تا صیقل پذیرفتهاند. آنچه هر نویسندهٔ دیگر با سهمی بزرگ از آن خوشنود شده، من با جلایی اندک پرداختهام.
کمتر این موهبت را داشتهام که قادر باشم قدرت انتقادیم را دربارهٔ کار خود، چون ساختهٔ دیگری، به کار بیندازم.
نویسنده هرگز نباید جز به پاس خشنودیش چیز بنویسد. من به شادی مینویسم، اما همه وقت از آنچه که نوشتهام شادکام نبودهام.
به این معتقد نیستم که کتابهایم چون بنای یادگاری در خاطرهها خواهد ماند، کوشیدهام در فروتنیام صادق باشم. بیشتر نویسندهای از روی اندیشهام تا قریحهٔ طبیعی. بهترین نمونهٔ مردی خود ساخته که ادبیات فراهم میکند. من هرگز سزاوار موفقیت و شهرت عظیمی که دارم نبودهام.
چه بسیاری پرشور ستایشگرانی داشتهام که هرگز کتابی از من نخواندهاند، اما بیشتر مایل بودهاند که در اهمیتم غلو کنند، و قدرم را ناچیز شمارند.
کتاب را جوهری از بیپایانی است. برکنارند از اکثر فرآوردههای پایدار آدمی. معابد درهم میشکنند، تابلوها و پیکرهها تباه میشوند، اما کتابها برقرار میمانند. زمان را با اندیشههای بزرگ برخوردی نیست، آن اندیشهها که امروزه روز هم، چون آن دم که در اعصار پیش از مغز نویسندهٔ آن گذشتند، تا زدهاند، همان که از صفحات چاپی چنان زندهاند که گفته و اندیشیده میشوند. تنها تاثیر زمان است که ساختههای خوب و بد رابررسی میکند وجداشان میکند. زیرا هیچ چیز در ادبیات جاویدان نیست جز آنکه به راستی سزاوار باشد.