ادگار آلنپو – زندگینامه و سبک هنری

ادگار آلنپو در 19 ژانویه 1809 متولد شد، این نویسندهٔ اضطرابآور، جادویی و سرگیجهآور، اکنون 200 ساله شده است، گرچه مرگش در سال 1894 و در چهل سالگی در بالتیمور به واسطهٔ اعتیاد به الکل بود ولی امروز حالش عالی است و بیش از همیشه در گردباد زمانه فعالیتی نامرئی دارد. یکی از دوستداران تأثیرپذیرش، هانری ژوستن، امروز پروندهٔ او را باز میگشاید و واقعا جذاب است. پو بیش از هرکس امریکایی بود ولی فرانسویان بیش از هرکس موج ضربات او را حس کردند. ابتدا بودلر که با خواندن آثارش احساس میکند «به نحو ویژهای تکان خورده است». «میدانید چرا با حوصله پو را ترجمه کردم؟ برای اینکه شیبه من بود. اولین باری که کتابی از او باز کردم با وحشت و شور موضوعاتی را یافتم که در رویاهایم دیده بودم و حتی جملاتی بودلر مشهورند، گرچه میتوان در آنها اشتباهات جزئی یافت ولی انتقال مضمون در آنها مشهود و پرقدرت است. نمونهای از همذاتی بیسابقه! سپس نوبت مالارمه است که پو برایش یک «شهاب سنگ»، یک واقعهٔ «نجومی و آرخشی»، «نمونهای از ادبیات کامل» است. مالارمه در قطعهاش «مزار ادگار پو»، «پیروزی مرگ را در این آوای عجیب» بزرگ میدارد و پو را «قطعهای آرام کنده شده از جسمی فضایی و مشکوک که در این جهان فرو افتاده» میداند. سرانجام والری راه را پی میگیرد، البته به سردی و بیشتر تحلیلگر سازنده را میستاید تا نویسندهٔ رمانهای شگفتانگیز و ما بعد الطبیعه را. این است افسانهٔ پو.
امریکاییها این را دوست ندارند و فرانسویان نیز ماند همتایان یانکی خود امروزه از طرح سؤالات اساسی در مورد نبوغ تباهی، شر بنیادی، مرگ، لایتناهی و یا شغر باطنی کهکشانها دور شدهاند. پو تمام عمر مبارزه کرد تا مجلهٔ ادبی ماهانهای را بنیان گذارد و میخواست «آمریکا تنها آریستوکراسی مسلم، یعنی آریستوکراسی نیروی عقلانی را برقرار سازد». او این عبارت عجیب را رایحهٔ جنوبی را دارد (با تمام وجود متعلق به ویرجینیا بود): «در ادبیات همچون سیاست نیازمند اعلامیهٔ استقلال و حتی بهتر است بگوییم اعلامیهٔ جنگ هستیم». جنگ محکوم به شکست اما با شکوه علیه واقعگرایی بیروح اجتماعی، طبیعتگرایی کوتهبینانه، روانشناسی پیش پا افتاده و بخصوص علیه اخلاقیات. میتوانیم بفهمیم که چگونه لاکان با شهامت «نامهٔ مسروقه» (یا بهتر است بگویم پنهان شده، منحرف شده، برگشته) را مبنای تحقیق خود قرار داد.
پو بسیار واضح بیان میکند. پلیس هیچ چیز نمیبیند، هیچ چیز را مجسم نمیکند و ما همه کموپیش مأموران پلیس نابینا هستیم. برعکس، اوگوست دوپن، نابغهٔ رمزگشایی معماها با هزاران فرسنگ فاصله از شرلوک هولمز خنک، حقیقت را حدس میزند، چرا که در آن واحد هم ریاضیدان و هم شاعر است. وجود نامهای فرانسوی در کتابهای پو (که هرگز به فرانسه نیامد) تعجببرانگیر است: «درین»، «لوگران»«مون ترزور»(این یکی تبهکار است). چه دلیل پنهانی وجود دارد که فرانسوی طغیانگر، برملا کنندهٔ وحشت و استاد رازگشا میشود؟ شما آثاری چون «دو قتل در کوچهٔ مورگ» یا «سوسک طلایی» یا «قلب افشاگر» یا «گربهٔ سیاه» یا «اهریمن تباهی» و بسیاری داستانهای دیگر را میگشایید و فورا مجذوب میشوید، مثل اینکه هیپنوتیز شدهاید. راوی اول شخص شما را متوجه تضادهای درونیتان میکند و شور و نتیجهگیریهای خود را بر شما تحمیل میکند. شما هم کارآگاه خصوصی هستید و هم قاتل، اما مأمور پلیس هرگز، چرا که هشیارید یا بهتر است بگوییم «دیدهبان خواب» هستید. حتی از این بهتر میتوانید شاهد صحبتهای مردهای از آن دنیا باشید، پس از نابودی جهان بین ستارگان گردش کنید، وحشت سقوط آرام آونگی را در چاه احساس کنید که سرتان را از بدن جدا میکند. خود را در کنار گوردون پیم در حال دریانوردی اسرارآمیز و عرفانی بیابید. در مهلکهٔ بیفتید و بیاموزید که چگونه خود را نجات دهید (موضوع بسیار به روز) به قدرت کلمات بیندیشید و بسیاری چیزهای دیگر.
ادبیاتی که میاندیشد؟
بههرحال شما همواره احساس میکنید که نوشتهای را که در بطری از دریا گرفتهاید میخوانید، داستانی تقریبا جنونآمیز که با دقت بسیار بیان شده است. اینجاست که تحت سلطهٔ پو قرار میگیرید، خیلی بیشتر از یک رمان پلیسی پیش پا افتاد یا رمانهای تخیلی از نوع «لاوکرافت». تمامی متخصصین شگفتی آفرینیهای نگرانکننده، وحشت، تحقیق و بازجویی پو را خواندهاید ولی هیچ کدام نتوانستند به راوی این قدرت اقناعی را ببخشند. همانطور که هانری ژوستن به طور ستایشانگیزی در مورد پو میگوید: «او با تمام وجود میاندیشید». همین خواننده را وامیدارد که بدناش را ضرباهنگ داستان بلرزد. بودلر سبک او را خوب توصیف کرده است: «سبک او فشرده و نجیروار است. سوء نیت یا تنبلی خواننده نمیتواند از لابهلای بافت این شبکهٔ منطقی بگذرد. تمامی افکار همچون تیرهای فرمانبردار به سوی یک هدف پرواز میکنند». ادبیاتی که میاندیشد؟ چه کسی خواننده را به اندیشیدن وامیدارد؟ چه میگویید؟ به چه درد میخورد بودلر با آن بهشتهای تصنعیاش، ترجمههایش از دو کینی و پو یک فاسد بزرگ است که امروزه برای مثال به اندازهٔ «پرنسس دوکلز» از مد افتاده است.
پو یک غیراخلاقگرای حرفهای است که هر روز وسیعتر میاندیشد. و اینجا میرسیم به اثر غیرقابل باورش اورکا در پایان زندگیاش. میگوید: «یافتم». چه چیز را؟ کلید جهان را. فقط همین! عنوان فرعی کتاب این است: «رساله دربارهٔ جهان مادی و معنوی». البته این کتاب هیچ توفیقی نیافت ولی اثری است با عظمت (باید از بودلر تشکر کرد که نگذاشت این اثر به بوتهٔ فراموشی سپرده شود). (به تصویر صفحه مراجعه شود)
آنکه اینجا مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد خداوند است. سارتر اشتباه میکرد که میگفت خداوند داستاننویس نیست؛ بله هست و حتی شاعری برتر از تمامی شعرا. پو این را به سبک خود چنین بیان میکند: «جهان پیرنگ داستانی از خداوند است». عجیبتر آنکه پو با بررسی فیزیک نجومی و قوای جاذبه و دافعه به پیچیدهترین فرضیههای فیزیک مدرن از تئوری بیگ بنگ گرفته تا سیاهچالهها نزدیک میشود. او میخواهد «کل فرایند را به صورت صاعقهای یگانه و لحظهای» توصیف کند. به واقع او یک فاجعهٔ نهایی را به صورت آتشبازی پیشبینی میکند. شکوفایی نهایی به صورت آخر زمان. با آرامش مینویسد: «در ساختارهای خدایی برمبنای اینکه با چه دیدی به ابژه نگاه کنیم (یا هدف است یا ابژه) و برای همین همواره میتوانیم علت را چون معلول و برعکس در نظر گیریم به طوری که هرگز به طور مطلق نمیتوانیم یکی را از دیگری تمیز دهیم. در تفسیر اورکا هانری ژوستن مینویسد: «به نظر میآید که پو خیلی زود به وجود مادهای لایتناهی پی برد، مادهای لایتناهی، لایتناهی مادی قابل لمس». بههرحال این است درسی از ادبیات ناب. داروین و پو معاصر بودند و تکامل هنوز حر آخر را نزده است. وقتی پو میمیرد همه میگویند هیچ کس راه او را ادامه نخواهد داد. خطایی بزرگ. در سال 1851 نویسندهای 32 ساله اثر پر سروصدای خود را منتشر میکند: هرمان ملویل، موبی دیک.
راز و هراس وادگار آلنپو
ترجمهٔ مریم شرافتی
نوشتههای پو، حاکی از دو جنبهٔ شخصیتی او هستند. وی ابتدا به ورطهها سقوط میکند ولی بعد روشنبینی، جایگزین آن شده و او بر خودش مسلط میشود. او رؤیاپردازی منفعل است و اهمیتی به دنیای خارج از رؤیاهایش نمیدهد. رؤیاهایش چون واقعیتی میدرخشند. ترس و سقوط به ورطهها دنیای وی را تسخیر کردهاند: ترس از زندگی، عشق به مرگ، جاذبههای سقوط و غیره. داستانهایش ملغمهای از تمایلات بیمارگونهاند. وسوسهٔ قتل، خونآشامی، نکروفیلیا، گرایش به خودکشی، شیدایی انزواطلبی، سادیسم، مازوخیسم، آدمخواری و غیره. او درونا فردی شکاک بوده، از این رو روابط عاشقانهای که تصویر کرده است چنان طنز سیاهی دارد که بر لب خوانندهاش لبخند مینشاند. بااینحال آن هراس درونی همچنان پر رنگتر است. البته این توصیفات بدین معنی نیست که وی از آثار هافمن تقلید کرده است. «سوژهٔ اغلب آثار من هراس است.» وی ادامه داده: «منشا این هراس آلمان نیست، بلکه روح من است.»
هراس و جاذبهٔ نیستی در روح و جان وی جریان دارند. از دیدگاه پو، نیستی وضعیت عادی زندگی بشر است. بیشک نفرت باعث رشد تصورات و رؤیاهایش شده است. «گفتهاند ما از اجدادمان بهتریم. این مطلب، قابل ملاحظه است چرا که گذشته نه تنها رکن سازندهای برای حال بلکه برای آینده است. به عبارتی هر فردی آیندهساز است.»
طبق نظر بودلر، پو نه تنها نویسندهای رؤیاپرداز و احساساتی است، بلکه نویسندهای است که بیانگر دردها و رنجهاست. به عبارتی وی نویسندهای روانپریش است. مادر و همسر-فرزند وی چون شبحی افسونگر همه جا حضور دارند. عشق و مرگ ارتباط لاینفکی دارند.
بااینحال درون چنین شخصیتی، یک روانشناس، یک آدم منطقی و یک عقل گرا نیز وجود دارد. آثار وی، «دو قتل در خیابان مورگو»، «نامهای در پرواز»، «سوسک طلایی»، «اسرار ماری روژه» و «مائلزل کیش میکند» حاکی از عصیان، معماها و تجسس درونی وی هستند. پو در کتاب اورکا با تصویر زنان داستانش، استعداد خود را در چنین چیزهایی تجزیه و تحلیل کرده و به مسائل خستهکنندهٔ فلسفی پرداخته است. وی رمان پلیسی-جنایی «دو قتل در خیابان مورگو» را براساس عشقی دور از تصورات و خیالپردازی نوشته است. از آنجا که دغدغهٔ کتاب، یافتن راه حلی روانشناختی است، بدیهی به نظر میرسد که موضوع کتاب جنایی باشد، ولی اینطور نیست. بااینحال تحول شخصیت اصلی داستان، مانند یک مسألهٔ ریاضی منطقی است.
پو، پس از گذر از دوران اولیهٔ داستاننویسیاش، به مهارت و استادی در نوشتن و همچنین بینش عمیقی در خلق آثارش دست مییابد. «او با طرح جزئیات موشکافانه و روندی معقولانه به خلق آثاری اصیل میپردازد.» بدین ترتیب به فلسفهٔ نگارش خود دست مییابد. گواه آن شعر «کلاغ» است، این شعر به او الهام نشده است بلکه از روی منطق و دلیل سروده شده است! مبارزهطلبیهای وی در این شعر قانعکننده نیست. (شعر کلاغ در زبان انگلیسی بسیار مورد تحسین قرار گرفته است). با اینکه کلاغ بانگ رنجها، دردها و فریادهای عالمانه است، روانپریشی و هراس رکن اساسی آن را تشکیل میدهند.
پو به عنوان نظریهپرداز داستان، در این ژانر ادبی به یک فرم هنری برتر دست پیدا میکند که هدفش به هیچ وجه واقعگرایی نیست. وی از منحصر به فرد بودن سوژههای آثارش، هماهنگی جزئیات، زبان موجز، هماهنگی زمان و مکان و گرهگشایی غایی دفاع میکند. «او کلامی نمینویسد مگر اینکه در گرهگشایی و نتیجهٔ داستانش نقش داشته باشد.» با اینکه وی وامدار بعضی نویسندگان رمانتیک مثل شلی است، منحصر به فرد است، زیرا «هر کلمه از نوشتههایش بازتاب تصورات درونیاش است.» آثار وی بیانگر هراس درونی و هوش و استعدادی لا ینفکاند که از ذهن یک کارآگاه هوشمند تراوش میکند. این کتاب با زبانی موجز و بیتفاوت و با طرحی فانتزی، خواننده را به درک معمای هراسانگیز وضعیت کنونی بشر راهنمایی میکند. در میان آثار پو، «سقوط خاندان آشر» بسیار تأثیرگذار بوده است. قهرمان این کتاب تصویر شخصیت پو است، شخصیتی مغلوب هیولاها و زندگی از همپاشیده، شخصیتی منزوی و حساس، نقطه تلاقی هراس و تقدیر کتاب (Metzengerstein) است. تمامی این نشانهها و احساسات ویژه و احساس گناه و مجرم بودن در طول داستان تجزیه و تحلیل میشوند و بسط پیدا میکنند. ولی در داستان «عشق آشکار» اثری از عوامل ماوراء الطبیعه نیست در عوض تکتک عناصر داستان در اوج خود هستند، درست مانند آثار داستایفسکی.
بودلر در ترجمهٔ آثار پو، توانسته است به بهترین وجه به سبک وی دست یابد. تأثیر پو بر بودلر و همچنین تاریخ ادبیات پر واضح است. تأثیرات پو نشان از دنیای آثارش دارند. بودلر نیز در دنیای درون خود به واقعیتی مشابه رسیده و بداقبالی، به واقعیتی مطلق برای او بدل شده است.
چنین برمیآید که پو از جمله نویسندگانی بوده که به طرز خارق العادهای در مورد موضوعات گوناگون و حتی متناقض مینوشته است. بااینحال عشق به انزوا و وسوسهٔ نیستی، موضوعات اصلی اشعار بودلر و مالارمه بودهاند، چنانکه موضوعات اصلی پو نیز بودهاند. برداشت آنها از خلق آثار ادبی کلاسیک،-عقلگرایی، نفی برتری، عرفان و همچنین علاقه به طنز و نفرت از دموکراسی-باعث شد تا آنها به نظریهٔ عقلگرایی و در عین حال ضد انقلابگرایی تمایل پیدا کنند. بدین ترتیب تصویر موراس به عنوان آوازهخوان اشعار آنها شکل میگیرد. عقدهها و سرگذشت پو سوژهٔ جالبی برای مطالعات روانشناسان سرشناس از جمله ماری بناپارت و ژاک لاکان بوده است. (تحلیل کتاب «نامهای در پرواز» اثری ماندگار از این دو است). ارتباط رمزآمیز وی با دنیای خارج، موضوع اصلی کتاب باشلار تحت عنوان «آب و رؤیاها» است. از سوی دیگر نظریههای هنری به پل والری و تی-اس الیوت در خلق آثارشان کمک کرد. همچنین پیدایش رمان پلیسی به جریانی بدل شد که منجر به خلق سبکهای ادبی قرن بیستم گردید. در نهایت، میتوان گفت که برخی نویسندگان قرن بیستم تحت تأثیر پر سوناژهای ساخته و پرداختهٔ این دوره هستند. هایسمن در واقع رودریک آشر جدید است.
زندگی این نویسنده در شرق آمریکا در بوستن و چارلستون گذشت. او میخواست غرب را فتح کند و بدین ترتیب کلام خود را یافت. وی استاد ترکیب چیزهای مختلف و فاتح کلام، تجسم یک نویسندهٔ کامل است. کسی است که خود را میان نوشتن و زندگی کردن تقسیم میکند. او مدرنیته را در کنار خیالات و هراسهای پایاننایافتنی آورده است، ترسهای شبانه، هراس از مرگ، سکوت و نیستی، آثار پو از اعماق وجودش، از جراحات پنهان و وسوسههای بشری نشأت گرفتهاند. شیوهای که پیش از پو، دانته و بعد از وی کافکا به کاربرده بود. شیوهای که هرگز کهنه نمیشود. سقوط خاندان آشر یک اثر انسانی است.