کتاب از ما بهتران، داستان موفقیت نویسنده: مالکوم گلدول – خلاصه و معرفی
«از ما بهتران، داستان موفقیت» اثر مالکوم گلَدوِل (-۱۹۶۳) است. او در این کتاب شگفتانگیز، ما را در سفری ذهنی به دنیای از ما بهتران میبرد؛ بهترینها و درخشانترینها، مشهورترینها و موفقترینها و میپرسد: چه چیزی باعث موفقیت این افراد میشود؟ او معتقد است ما بیش از حد به اینکه افراد موفق چگونه هستند توجه میکنیم و توجه بسیار اندکی به این نکته داریم که آنها از کجا آمدهاند؛ از چه فرهنگی، از چه خانوادهای، از چه نسلی و با چه تجارب خاصی که در طول تربیت و رشدشان کسب کردهاند.
در طول مسیر این سفر، او به توضیح رازهای میلیونرهای حوزه برنامهنویسی و تکنولوژی و کارآفرینان موفق، چیزهایی که برای یک ورزشکار حرفهای شدن لازم است، اینکه چرا آسیاییها در ریاضی قویتر هستند و چیزی که گروههای برتر موسیقی را متمایز میکند، میپردازد. «از ما بهتران» به صورتی روشنگرانه و سرگرمکننده، نقطه عطفی است که همزمان شما را حیرتزده و آگاه میکند و تا مدتها بعد (و شاید برای همیشه) ذهنتان را درگیر خود خواهدکرد. بخشی از کتاب: این کتاب درباره از ما بهتران است؛ درباره مردان و زنانی که کارهایی غیرمعمول انجام میدهند.
در فصلهای آتی، شما را با از ما بهتران، یکی پس از دیگری آشنا میکنم: نوابغ، غولهای تجارت، ستارههای موسیقی راک و برنامهنویسان نرمافزار. ما پرده از اسرار وکیلی برجسته برمیداریم، به بررسی این نکته میپردازیم که چه چیزی بهترین خلبانان را از دیگر خلبانانی که باعث سقوط هواپیما شدهاند، جدا میکند و میکوشیم تا دریابیم چرا آسیاییها در ریاضی بسیار خوب هستند. بهعلاوه در بحبوحه بررسی زندگی افراد برجسته در میان خودمان، متبحرها، بااستعدادها و سختکوشها، خواهیمگفت که روشی که ما موفقیت را معنا میکنیم، اساساً اشتباه است.
کتاب از ما بهتران، داستان موفقیت
نویسنده: مالکوم گلدول
مترجم: حامد رحمانیان
نشر نوین
سال ۱۸۷۱، کمیسیون وزارت آموزشوپرورش آمریکا گزارشی نوشته ادوارد جارویس را در کتابِ «رابطه آموزش با جنون» منتشر کرد. جارویس ۱۷۴۱ مورد جنون را بررسی کرد و نتیجه گرفت که «مطالعه بیش از حد» دلیلِ ۲۰۵ مورد از آنها بوده است. جارویس مینویسد: «آموزش، زمینه را برای بخش عظیمی از دلایل اختلالات ذهنی آماده میکند.» بهطور مشابهی، هوراک مان، پیشگام آموزش عمومی در ماساچوست اعتقاد داشت که مطالعه بیش از اندازه دانشآموزان باعث ایجادِ «مخربترین تأثیر بر شخصیت و رفتار میشود… گهگاه با تحریک بیش از حد ذهن، خود سلامت نیز تخریب میشود.»
هیچکس، نه ستارههای موسیقی راک، نه ورزشکاران حرفهای، نه میلیاردرهای نرمافزار و نه حتی نوابغ، مسیر زندگیشان را بهتنهایی نساختند.
زیستشناسان اغلب درباره «بومشناسی» یک جاندار صحبت میکنند: بلندترین درخت بلوط در جنگل، بلندترین درخت است نهفقط به این دلیل که این درخت از مقاومترین دانه بلوط رشد کرده است؛ بلکه به این دلیل که درختانِ دیگر جلوی تابش آفتاب را نگرفتهاند، خاک اطرافش عمیق و غنی است، هیچ خرگوشی پوست آن را زمانیکه نهالی جوان بوده است، نجویده است یا تا قبل از بلوغ، هیچ چوببُری آن را قطع نکرده است. همه میدانیم که افراد موفق از دانههای مقاوم رشد میکنند. اما آیا از نور آفتابی که آنها را گرم میکند، خاکی که در آن ریشه میزنند، خرگوشها و چوببُرهایی که به سراغشان نرفتهاند، بهاندازه کافی اطلاعی داریم؟ این کتاب درباره درختان مرتفع نیست: این کتاب درباره جنگلهاست.
توضیحات شخصی درباره موفقیت، کارایی ندارد. افراد از هیچ سر برنمیآورند. ما از خانواده و پشتیبان برخورداریم. شاید بهنظر برسد افرادی که جلوی پادشاهان ایستادند، خودشان بهتنهایی این کار را کردند. اما درواقع آنها همواره بهرهوران مزایای مخفی، فرصتهای استثنایی و میراث فرهنگی هستند که به آنها اجازه میدهد تا بیاموزند، سخت تلاش کنند و بهگونهای دنیا را درک کنند که دیگران نمیتوانند. اینکه ما کجا و کِی بزرگ شدهایم، مهم است. فرهنگی که به آن تعلق داریم و میراث باقیمانده از اجداد ما و الگوهای موفقیت، ما را بهگونهای که تصورش را نمیکنیم، شکل میدهند. به عبارتی دیگر، پرسیدن اینکه افراد موفق چه جوری هستند، کافی نیست. تنها با طرح این پرسش که آنها اهل کجا هستند، میتوان این مسئله را که چه کسی موفق میشود و چه کسی نه، حل کرد.
این نه یک بهانه، بلکه یک حقیقت بود. او مجبور بود مسیر زندگیاش را خودش بهتنهایی بسازد. هیچکس، نه ستارههای موسیقی راک، نه ورزشکاران حرفهای، نه میلیاردرهای نرمافزار و نه حتی نوابغ، مسیر زندگیشان را بهتنهایی نساختند.
یکی دیگر از نکات جالب این عدد جاودیی این است که ده هزار ساعت، زمانِ بسیار زیادی است. تقریباً غیرممکن است که خودتان در جوانی به این مقدار دست یابید. باید والدینی داشته باشید که شما را تشویق و حمایت کنند. فقیر هم نباید باشید زیرا اگر مجبور باشید که در کنار شغل اصلی خود شغل دومی برای گذران امور زندگیتان داشته باشید، دیگر هیچ وقتی در روز برایتان باقی نمیماند تا بهاندازه کافی تمرین کنید.
دیوید آرکوش، تاریخدان، زمانی به مقایسه ضربالمثلهای روستایی رایج بین کشاورزان روسی و چینی پرداخت. تفاوتها شگفتانگیز بودند. «اگر خدا نخواهد اتفاقی بیفتد، زمین هم محصولی نمیدهد» ضربالمثل رایج روسی است. این نوعی سرنوشتگرایی و بدبینی است که در نظام سرکوبکننده زمینسالاری رایج است؛ نظامی که در آن هیچ دلیلی ندارد که کشاورزان بخواهند به سودمندی کار خودشان اعتقاد داشته باشند. از طرفی دیگر، آرکوش مینویسد که ضربالمثلهای چینی، این عقیده را در ذهن آنها وارد کرده است که «کار سخت، برنامهریزی هوشمندانه و اعتمادبهنفس یا تعاون با گروهی کوچک در گذر زمان پاداش خواهد داشت.»
ما آنقدر در افسانههایی درباره بهترینها و باهوشترینها و کسانی که روی پای خودشان ایستادهاند گیر کردهایم که فکر میکنیم از ما بهتران بهطور طبیعی از زمین سر برمیآوردند. ما به بیل گیِتس جوان نگاه میکنیم و در شگفتیم که دنیا به این جوان سیزدهساله ما اجازه میدهد تا به یک کارآفرین موفق و اعجابانگیز تبدیل شود. اما این درسی اشتباه است. دنیای ما فقط به این جوان سیزدهساله اجازه دسترسی نامحدود را به پایانه اشتراک زمانی در سال ۱۹۶۸ داد. اگر به میلیونها نوجوان چنین فرصتی داده شده بود، چه تعداد شرکتهایی مثل مایکروسافت الآن وجود داشت؟
به نظرم داشتنِ آیکیوی بالا مایه آزار است؛ آیکیوی بالا که داشته باشی، به دنبال آن هستی که افکارِ عمیق رو تخصصی کنی و به آنها فکر کنی. چیزهای کم اهمیت رو نادیده میگیری.
او به گروز گفته بود فکر میکند ساخت بمب اتمی نیازمند یافتن راهحلهای عملی برای انواع مسائلِ میان رشتهای است… وقتیکه اُپنهایمر ایده ساخت یک آزمایشگاه مرکزی مخصوصِ این تحقیق را داد، [گروز] با او دست موافقت را فشرد. او بعدها گفت که در این آزمایشگاه به راهحلهایی در رابطه با مسائل شیمیایی، متالورژی، مهندسی و توپخانهای رسیدیم که تا آن زمان کسی به آنها توجهی نکرده بود.»
طبق گفته رابرت اشتِنبرگ، روانشناس، مهارت ویژهای که این امکان را به شما میدهد تا اتهام به قتل را توجیه کنید یا استاد خود را قانع کنید تا از کلاس صبح به عصر بیایید، «هوش عملی» است. از نظر اشتنبرگ، هوش عملی شامل این موارد است: «بدانید که چه چیزی و به چه کسی بگویید، بدانید که چه وقت آن را بگویید و بدانید که برای حداکثر تأثیرگذاری، چگونه آن را بگویید.» هوش عملی مربوط به شیوه کاری است: درباره فهمیدن این نکته است که چگونه چیزها را انجام دهید؛ بدون اینکه لزوماً بدانید چرا آنها را میدانید یا اینکه قادر باشید آن را توضیح دهید. این هوش، ماهیت عملی دارد: بدین معنا که این هوش، به خودی خود مربوط به خودِ دانش نیست؛ بلکه مربوط به دانشی است که به شما کمک میکند تا موقعیتها را با دقت درک کنید و آنچه را که میخواهید بهدست آورید. نکته بسیار مهم این است که این نوع هوش از توانایی تحلیلی که با آزمون آیکیو سنجیده میشود، جدا است. اگر بخواهیم تخصصیتر صحبت کنیم، هوش عمومی و هوش عملی «عمود بر هم» هستند: وجود یکی از این دو، نشاندهنده وجود دیگری نیست. شما شاید سرشار از هوش تحلیلی باشید اما هوش عملی شما کم باشد، شاید هم سرشار از هر دو نمونه هوش باشید؛ مانند مورد خوششانسِ شخصی مثل رابرت اُپنهایمر.
طبق گفته رابرت اشتِنبرگ، روانشناس، مهارت ویژهای که این امکان را به شما میدهد تا اتهام به قتل را توجیه کنید یا استاد خود را قانع کنید تا از کلاس صبح به عصر بیایید، «هوش عملی» است. از نظر اشتنبرگ، هوش عملی شامل این موارد است: «بدانید که چه چیزی و به چه کسی بگویید، بدانید که چه وقت آن را بگویید و بدانید که برای حداکثر تأثیرگذاری، چگونه آن را بگویید.» هوش عملی مربوط به شیوه کاری است: درباره فهمیدن این نکته است که چگونه چیزها را انجام دهید؛ بدون اینکه لزوماً بدانید چرا آنها را میدانید یا اینکه قادر باشید آن را توضیح دهید. این هوش، ماهیت عملی دارد: بدین معنا که این هوش، به خودی خود مربوط به خودِ دانش نیست؛ بلکه مربوط به دانشی است که به شما کمک میکند تا موقعیتها را با دقت درک کنید و آنچه را که میخواهید بهدست آورید. نکته بسیار مهم این است که این نوع هوش از توانایی تحلیلی که با آزمون آیکیو سنجیده میشود، جدا است. اگر بخواهیم تخصصیتر صحبت کنیم، هوش عمومی و هوش عملی «عمود بر هم» هستند: وجود یکی از این دو، نشاندهنده وجود دیگری نیست. شما شاید سرشار از هوش تحلیلی باشید اما هوش عملی شما کم باشد، شاید هم سرشار از هر دو نمونه هوش باشید؛ مانند مورد خوششانسِ شخصی مثل رابرت اُپنهایمر.
بعدها یکی از دوستان اُپنهایمر میگفت: «آدم سر به هوایی بود. با کفش پارهپوره و یه کلاه مسخره اینور و اونور میرفت. از همه مهمتر اینکه اصلاً بلد نبود با دستگاهها و ابزارآلات کار کنه.» در همین رابطه یکی از دانشمندان بِرکِلی واضحتر این قضیه را بیان میکند: «او حتی یه دکه همبرگر فروشی رو هم نمیتونست اداره کنه».
. اگه جایی مثلِ هاروارد بِرم، میتونم همه احساسات و جَو اونجا رو جذب خودم کنم.» تازه معلوم شد که کریس چقدر توی زندگیاش تنها بوده است. کریس لانگان، مردی با اشتهای سیریناپذیری برای آموختن، مجبور شده بود بیشتر جوانیاش را در انزوای ذهنیاش زندگی کند.
همه چیزهایی که ما در «از ما بهتران» یاد گرفتیم میگوید که موفقیت یک دوره قابل پیشبینی را دنبال میکند. این باهوشترینها نیستند که موفق میشوند. اگر اینجوری بود که کریس لانگان الآن شخصی مثل انیشتین بود. همچنین، موفقیت صرفاً مجموعهای از تصمیمات و تلاشهایی نیست که خودمان میگیریم یا انجام میدهیم. بلکه موفقیت یک موهبت است. از ما بهتران آنهایی هستند که فرصتهایی بهشان داده شده است؛ آنهایی که قدرت و هوشیاری گرفتنِ آن فرصتها را داشتهاند
نیروی قدرتمندی است و ریشهای عمیق و طولانی در زندگیها دارد. این میراث، نسل به نسل تقریباً دستنخورده ایستادگی میکند؛ حتی اگر شرایط اقتصادی و اجتماعی و جمعیتی که باعث بهوجودآمدن آن میشود، از بین برود.
سُرُکین درنهایت بیان داشت: «این گروهِ نوابغِ تِرمَن به هیچ وجه و طبق هیچ یک از اصولِ مرتبط با نوابغ، کاملاً نابغه نیستند.» وقتیکه تِرمَن چهارمین جلد کتاب مطالعات ژنتیکِ نوابغ را نوشت، لغتِ «نابغه» تقریباً در این کتاب ناپدید شده بود. تِرمَن با ناامیدی محسوسی نتیجهگیری کرد: «ما دریافتیم که هوش و پیشرفت، همبستگی خیلی کمی با همدیگر دارند».
در اینجا ما دو جوانِ بسیار استثنایی داریم که هر دو نفرشان دچارِ مشکلاتی میشوند که تحصیل دانشگاهی آنها به خطر میافتد. مادر لانگان مهلت ارسال فرم امور مالی بورسیه را فراموش کرده است. اُپنهایمر میخواست استادش را مسموم کند. در ادامه، هر دوی آنها لازم بود تا در برابر مقامات از خودشان دفاع کنند. بعد چه اتفاقی افتاد؟ لانگان بورسیه خود را از دست داد و اُپنهایمر را پیش روانپزشک فرستادند. اُپنهایمر و لانگان شاید هر دو نابغه باشند اما از جهاتی دیگر نیز نمیتوانستند چندان متفاوت باشند
لارو به نحوه فرزندپروری والدینِ طبقه متوسط، «پرورش هماهنگ» میگوید؛ یعنی تلاشِ فعال برای «پرورش و ارزیابی استعدادها، دیدگاهها و مهارتهای یک کودک.» در مقابل، والدین فقیر تمایل دارند تا استراتژی «پیشرفت با رشد طبیعی» را دنبال کنند
کودکِ طبقه متوسطی که برنامه فعالیتهایش بسیار سنگین است، دائما در حال انتقال بین مجموعهای از تجربههاست. این کودک، کارِ گروهی را یاد میگیرد و میآموزد که چگونه با موقعیتهای کاملاً سازمانیافته روبهرو شود.
«این کودکان بهگونهای عمل میکردند که گویی آنها حقِ دنبالکردن علاقهمندیهای فردی خود و نیز مدیریتِ فعال تعاملات خود را در موقعیتهای بنیادی دارند. آنها در اینگونه موقعیتها بهراحتی ظاهر میشدند؛ آزادانه اطلاعات را بهاشتراک میگذاشتند و برای جلبتوجه سؤال میپرسیدند… کارِ رایج بین بچههای طبقه متوسط، تغییر تعاملات بهمنظور سازگارکردن با علاقهمندیهایشان بود.» آنها قوانین را میدانستند. «حتی در پایه چهارم، بچههای طبقه متوسط خودشان به دنبال کسب برتری بودند. آنها از معلمان و دکترها درخواستهای ویژهای میکردند تا فرآیندها را با همدیگر جور کنند و با خواستههایشان تطبیق دهند.»
بیل گِیتس در کودکی به کامپیوترش معتاد شده بود؛ بیل جوی نیز همینطور. بیتلز در هامبورگ به هزاران ساعت تمرین رسید. جوی فلوم قبل از اینکه فرصت خودش را بهدست آورد، سالها در دفترش نشسته بود و هنرِ خودش را در درگیری شرکتها تکمیل میکرد. کار پر زحمت چیزی است که افراد موفق واقعاً انجامش میدهند.
کاری پر زحمت اگر هدفی نداشته باشد، نوعی اسارت است. وقتی کاری پر زحمت هدفدار شد، آنگاه این کار، شما را وا میدارد تا دستتان را دورِ کمرِ همسرتان حلقه کنید و رقص و پایکوبی کنید.
دنیای آنها -فرهنگشان و نسل آنها و تاریخچه خانوادگیشان- بزرگترین فرصتها را به آنها داده بود.
ر
این میزان درآمد نیست که پس از هشت ساعت کار خستهکننده درنهایت ما را خوشحال میکند. اگر به شما دو پیشنهاد کاری شود؛ یکی معماربودن و کسب درآمد سالانه ۰۰۰, ۷۵ دلار و دیگری کار در باجه مخصوص کسب عوارض جادهای برای بقیه عمرتان با سالانه ۰۰۰, ۱۰۰ دلار درآمد، کدامیک را انتخاب میکنید؟ به نظرم اولی را انتخاب کنید زیرا در انجام کارِ خلاق دشواری، استقلال و رابطه بین تلاش و پاداش وجود دارد و برای خیلی از ما، ارزش این سه ویژگی بیشتر از پول است.
خیلی از افراد عقیده دارند که استقلال، دشواری و رابطه بین تلاش و پاداش، سه ویژگی هستند که برای داشتن شغلی راضیکننده لازم است.
نکته جالب این است که چندان هم خواهان آن نیستیم تا به وجود این الگوها اعتراف کنیم! ما تمارض میکنیم که موفقیت اختصاصاً مسئلهای مربوط به شایستگی فردی است؛ اما هیچ نکتهای در سرگذشت افرادی که بررسی کردیم وجود نداشت که نشاندهنده ساده بودن موضوع باشد. درواقع، این داستان افرادی است که فرصت ویژهای بهدست آورده بودند تا بسیار سخت کار کنند و از آن فرصت استفاده کنند. بهطور اتفاقی در سنی و دورهای بودند که بقیه افراد جامعه تلاشهای استثناییشان را تحسین میکردند. موفقیت آنها فقط براساس تلاش خودشان نبود؛ بلکه محصول دنیایی بود که در آن بزرگ شده بودند.
در مقابل، لارو خصوصیات بچههای طبقه کارگر و فقیر را «حسِ آشکارِ تفاوت، بیاعتمادی و محدودیت» توصیف میکند. آنها نمیدانستند چگونه مسیر خود را در زندگی بیابند یا چگونه هر محیطی که درونش بودند را برای بهترین اهداف خود «سفارشی» کنند. سفارشی، لغت معرکهای که لارو در این زمینه استفاده کرد.
وکلای بسیار مشهور و کَلههای ریاضی و کارآفرینان نرمافزار در ابتدای امر ظاهراً خارج از تجربه عادی قرار دارند. اما نه اینطور نیست؛ آنها محصولِ تاریخ، اجتماع، فرصت و میراث هستند. موفقیت آنها فوقالعاده یا اسرارآمیز نیست. موفقیت آنها بر مزایا و میراثها استوار است که برخی سزاوار آن بودند و برخی نه؛ برخی عایدشان شد و برخی فقط خوششانس بودند؛ اما همه این موارد برای آنچه که آنها شدند، حیاتی بود. مادرِ مادرِ مادرِ مادربزرگ من را در بندرگاه خریداری کردند. در مقابل، همین خریداری بود که به پسرش، جان فورد، امتیاز رنگ پوست داد و به او زندگی بردگی تحمیل نشد. فرهنگ امکان که دِیزی فورد آن را پذیرفت و ماهرانه در حقِ دخترانش استفاده کرد، بهواسطه ویژگیهای ساختار فرهنگی هند غربی به او رسیده بود. همچنین، تحصیلات مادرم محصولِ شورشهای سال ۱۹۳۷ و کمک آقای چَنس بود. این موارد هدایایی تاریخی به خانواده من بود. اگر کمک مالی آن فروشنده، پیامدهای آن شورشها، امکانات آن فرهنگ و امتیازات رنگِ پوست به افراد دیگر نیز رسیده بود، امروز چه تعداد دیگر از افراد زندگی شادی با خانهای زیبا بر فراز تپه داشتند؟
خیلی از افراد عقیده دارند که استقلال، دشواری و رابطه بین تلاش و پاداش، سه ویژگی هستند که برای داشتن شغلی راضیکننده لازم است. این میزان درآمد نیست که پس از هشت ساعت کار خستهکننده درنهایت ما را خوشحال میکند. اگر به شما دو پیشنهاد کاری شود؛ یکی معماربودن و کسب درآمد سالانه ۰۰۰, ۷۵ دلار و دیگری کار در باجه مخصوص کسب عوارض جادهای برای بقیه عمرتان با سالانه ۰۰۰, ۱۰۰ دلار درآمد، کدامیک را انتخاب میکنید؟ به نظرم اولی را انتخاب کنید زیرا در انجام کارِ خلاق دشواری، استقلال و رابطه بین تلاش و پاداش وجود دارد و برای خیلی از ما، ارزش این سه ویژگی بیشتر از پول است. اگر در انجام یک کار، هر سه ویژگی وجود داشته باشد، آن کار هدفدار است
زیستشناسان اغلب درباره «بومشناسی» یک جاندار صحبت میکنند: بلندترین درخت بلوط در جنگل، بلندترین درخت است نهفقط به این دلیل که این درخت از مقاومترین دانه بلوط رشد کرده است؛ بلکه به این دلیل که درختانِ دیگر جلوی تابش آفتاب را نگرفتهاند، خاک اطرافش عمیق و غنی است، هیچ خرگوشی پوست آن را زمانیکه نهالی جوان بوده است، نجویده است یا تا قبل از بلوغ، هیچ چوببُری آن را قطع نکرده است. همه میدانیم که افراد موفق از دانههای مقاوم رشد میکنند. اما آیا از نور آفتابی که آنها را گرم میکند، خاکی که در آن ریشه میزنند، خرگوشها و چوببُرهایی که به سراغشان نرفتهاند، بهاندازه کافی اطلاعی داریم؟ این کتاب درباره درختان مرتفع نیست: این کتاب درباره جنگلهاست.
در میان دانشآموزان پایه چهارم، بچههای بزرگتر از نظر سنی، چیزی بین ۴ تا ۱۲ درصد نمره بهتری نسبت به بچههای جوانتر کسب کردهاند. طبق توضیح دوئی، این یک «اثر بزرگ» است. این بدان معناست که اگر از دو دانشآموز پایه چهارم با هوشِ برابر امتحان بگیریم، که یکی از آنها قبل از محدودیت تاریخ تولد و دیگری بعد از آن به دنیا آمده است، دانشآموز بزرگتر ۸۰ درصدِ نمره را کسب خواهد کرد؛ اما دانشآموز جوانتر ۶۸ درصد. همین تفاوت است که شایستگی دانشآموزان را برای ورود به کلاسهای فوقالعاده تعیین میکند.
دوئی میگوید: «دقیقاً مثل ورزشه. ما گروهبندی دانشآموزان را بر پایه توانمندی خیلی زود از دوره کودکی شروع میکنیم. ما گروههای پیشرفته مهارتِ خواندن و گروههای پیشرفته ریاضی داریم. بنابراین، اگر بچههای جوان را در مراحل اولیه یعنی مهدکودک یا پایه اول بررسی کنیم، خواهیم دید که معلمان، بلوغ را با توانمندی اشتباه میگیرن و بچههای بزرگتر رو میفرستن تو گروه پیشرفته که مهارتهای بهتری بهشون یاد میدن. سال بعد نیز چون توی گروههای بالاتری هستن، عملکرد بهتری از خود نشون میدن. سالهای بعدتر نیز درست همین مورد مشابه اتفاق میاُفتد و حتی عملکرد بهتری خواهند داشت. تنها کشوری که چنین چیزی نداره، دانمارکه. اونا یه سیاست ملی دارن که تا سن دهسالگی هیچ گروهبندی بر پایه توانمندی انجام نمیدن.»
این افراد همانهایی هستند که موفقاند، همانهایی که بهاحتمال بیشتری از انواع فرصتهای ویژه برخوردار خواهند شد که منجر به موفقیت آتی آنان میگردد. اثر متی همان ثروتمندانی هستند که تخفیف کلان مالیاتی میگیرند. بهترین دانشآموزانی هستند که بهترین آموزش و توجه را دریافت میکنند. این همان نُه یا دهسالههایی هستند که آموزش و تمرین بیشتری نصیبشان میشود. به قول جامعهشناسان، موفقیت، نتیجه «مزیت انباشتی» است.
بازیکن حرفهای هاکی، اندکی بهتر از دیگر همتیمیهایش شروع میکند و همین اختلاف اندک باعث ایجاد فرصتی میشود که آن اختلاف را کمی بزرگتر میکند و این اختلاف کم نیز فرصتی دیگر میسازد که اختلاف کوچک اولیه را بزرگتر میسازد. این داستان ادامه مییابد تا وقتیکه بازیکن هاکی به یک از ما بهتران واقعی تبدیل شود. اما این بازیکن، از اول از ما بهتران نبوده است. او فقط کار خود را اندکی بهتر از دیگران شروع کرده است.
پیامد دوم مثال هاکی این است که روشهایی که ما برای تشخیص اینکه چه کسی بهتر از دیگران است بهکار میبریم، کارآمدی خاصی ندارند. ما فکر میکنیم که شروع لیگهای حرفهای و برنامههای فوقالعاده برای بااستعدادها از سنین آغازین، بهترین راه برای اطمینان از این است که هیچ استعدادی از تور ما بیرون نخواهد رفت. اما نگاهی دوباره به لیست تیم جمهوری چِک بیندازید. هیچ بازیکنی متولد جولای، اکتبر، نوامبر یا دسامبر نیست و تنها یک نفر متولد آگوست و یک نفر متولد سپتامبر است. همه آنهایی که در نیمه آخر سال دنیا آمدهاند را ناامید کردهاند، نادیده انگاشتهاند و از ورزش پس زدهاند. در اصل، استعداد نیمی از جمعیت ورزشکار کشور چک تلف شده است.