کتاب تسلی بخشی های فلسفه – آلن دوباتن – خلاصه و معرفی
کتاب تسلی بخشی های فلسفه نوشته آلن دوباتن است که با ترجمه صدیقه اوشنی منتشر شده است. این کتاب به شما یاد میدهد میتوانید فلسفه را به قلب زندگیتان بیاورید و از آن لذت ببرید.
سالهای سال، فلاسفه غرق در دنیای تفکرات خود بودند و تصور میکردند فلسفه هیچ دردی را دوا نمیکند، اما آلن دو باتن در کتابهایش با نگاهی فلسفی به مسائل روزمره انسانها پرداخته و پیوندی میان فلسفه و مردم ایجاد کرده است. عشق، دوستی، روابط اجتماعی، هنر، چالشهای شغلی، سفر و هر آنچه زندگی روزمره انسانها را تشکیل میدهد، موضوع کتابهای او هستند. تسلیبخشیهای فلسفه، یکی از آخرین نوشتههای این فیلسوف و نویسنده معاصر سوئیسی است که در این کتاب سعی کرده آموزههای فلسفی شش فیلسوف را در تقابل با باورهایشان قرار بدهد و آنها را با زبانی ساده و قابل کاربرد در زندگی روزمره بیان کند.
شیوه تفکر سقراطی به ما میآموزد چگونه بر احساس ناخوشایند محبوب نبودن غلبه کنیم. در این کتاب یاد میگیریم که مخالفت و ناسازگاری دیگران، بههیچوجه نشاندهنده اشتباه در طرز تفکر و شیوه زندگی ما نیست؛ از سوی دیگر، پذیرش عامه نمیتواند گواه حقانیت باورها و اعتقادات ما باشد و هر انسانی میتواند با استدلالهای منطقی، باورهای عامه را زیر سؤال ببرد و مورد تردید قرار دهد.
کتاب تسلی بخشی های فلسفه
نویسنده: آلن دوباتن
مترجم: صدیقه اوشنی
انتشارات یوشیتا
«بزرگترین لذت برای ما این است که مورد تحسین و ستایش دیگران قرار بگیریم، اما تحسینکنندگان حتی اگر دلیل محکمی هم داشته باشند، چندان مایل نیستند که تحسینشان را ابراز کنند. بنابراین، خوشبختترین انسانها کسی است که میتواند صادقانه خودش را تحسین کند و مهم نیست که چگونه این کار را میکند».
ارزش و اعتبار یک عقیده یا عمل، بر اساس پذیرش دیگران یا نفرت و بدگویی آنان تعیین نمیشود، بلکه پیروی آن از اصول و قواعد منطقی است که اهمیت آن را نشان خواهد داد. محکوم شدن یک استدلال توسط اکثریت افراد جامعه، دلیلی بر اشتباه بودن آن نیست و مواجهه با مخالفتها و اعتراضات قهرمانمآبانه نیز، درستی آن را اثبات نمیکند.
اگر ما نمیتوانیم اینگونه خویشتندار و خونسرد باشیم، اگر بعد از شنیدن چند کلمه تند و خشن راجع به شخصیت خود یا دستاوردهایمان به گریه میافتیم، شاید بدان دلیل است که تأیید و خشنودی دیگران، بخش مهمی از قابلیت و توانایی ما برای باور به اینکه حق با ماست را تشکیل میدهد. ما تصور میکنیم که محبوب نبودن را نباید به خاطر دلایل عملی یا پیشرفت و بقا مورد توجه قرار داد، بلکه اعتقاد داریم مورد تمسخر قرار گرفتن از سوی دیگران، نشانه واضحی از گمراه بودن ماست.
ما نسبت به موشهای کور یک مزیت داریم. باید مانند آنها برای بقا بجنگیم، شریک زندگیمان را به چنگ آوریم و فرزندانی داشته باشیم، اما علاوه بر اینها، ما میتوانیم به تئاتر، اپرا و کنسرت برویم و شبها در تختخواب، کتابهای رمان و فلسفه و شعرهای حماسی بخوانیم و به عقیدهٔ شوپنهاور، از طریق همین فعالیتهاست که بشر میتواند خود را از نیازها و خواستههای ارادهٔ معطوف به حیات، رهایی بخشد. آنچه در آثار هنری و فلسفی با آن روبهرو هستیم، تجسم عینی دردهای ماست که در قالب صدا، زبان یا تصویر، مجسم شده و تعریف شدهاند. هنرمندان و فلاسفه نهتنها به ما نشان میدهند چه احساسی داریم، بلکه تجربیات ما را به نحوی تأثیرگذارتر و هوشمندانهتر از آنچه خودمان میتوانیم، به نمایش میگذارند؛ آنها جنبههایی از زندگی ما را شکل میدهند که بهخوبی از آن آگاهی داریم، اما هرگز قادر نبودهایم با وضوح کامل آنها را درک کنیم. هنرمندان و فلاسفه، شرایط را برایمان شرح میدهند و بهاینترتیب کمک میکنند تا احساس تنهایی و آشفتگی کمتری داشته باشیم. شاید مجبور باشیم مانند موش کور به حفاری زیرزمینی ادامه دهیم، اما حداقل از طریق فعالیتهای خلاقانه میتوانیم نسبت به غم و اندوهخود، بینش درستی پیدا کنیم و این ما را از احساس وحشت و تنهایی (و حتی شکنجه) رهایی خواهد بخشید.
در نامهای که در اواخر سال ۱۸۷۶ به کازیما واگنر نوشت، بهطور رسمی تغییر دیدگاه خود را اعلام کرد: «آیا شگفتزده میشوی اگر به چیزی اعتراف کنم که بهتدریج در وجود من شکل گرفته، اما کموبیش بهطور ناگهانی به ضمیر خودآگاهم راه یافته است؟: مخالفت با تعالیم شوپنهاور. تقریباً در مورد تمام قضایای کلی با او مخالف هستم.» یکی از آن قضایا این بود که چون احساس رضایت خاطر یک توهم است، افراد خردمند باید در جهت اجتناب از درد بکوشند، نه در طلب لذت و به توصیه شوپنهاور «در اتاق عایقبندیشده کوچکی» در آرامش زندگی کنند ـ نصیحتی که اکنون به نظر نیچه هم بزدلانه بود و هم غیرواقعی؛ همانطور که چند سال بعد با لحن تحقیرآمیزی گفت، این کار تلاشی سرسختانه برای «پنهان ماندن در جنگلها مانند یک گوزن خجالتی» بود. رضایت خاطر، نه با اجتناب از درد، بلکه با درک و شناخت جایگاه آن بهعنوان یک مرحله طبیعی و گریزناپذیر در راه رسیدن به هر چیز خوبی، باید به دست آید.
سقراط راه خروج از دو توهم قدرتمند را به ما نشان داده است: اینکه یا باید همیشه به دستوراتی از سوی افکار عمومی صادر میشود، گوش کنیم یا هرگز به آنها توجهی نشان ندهیم. اگر بخواهیم سقراط را سرلوحه خود قرار دهیم، باید بگوییم درصورتیکه همیشه به ندای عقل و منطق خود گوش فرا دهیم، بهترین پاداش را دریافت خواهیم کرد.
ما هرگز پیش از فرارسیدن مصیبتها منتظر آنها نیستیم… تشییعجنازههای زیادی را از مقابل خانههایمان شاهد هستیم، ولی ما هرگز به مرگ فکر نمیکنیم. مرگهای نابهنگام زیادی را میبینیم، ولی باوجود این، برای فرزندان خود برنامهریزی میکنیم: چگونه ردای توگا را بر تن میکنند، در ارتش خدمت میکنند و وارث ثروت و اموال پدرانشان میشوند. کودکان ممکن است زنده بمانند، اما بسیار سادهلوحانه است اگر تصور کنیم که زنده ماندن آنها تا بلوغ یا حتی تا زمان صرف شام، تضمینشده است: هیچ تضمینی برای امشب به شما ندادهاند؛ نه، مهلت زیادی اعلام کردم ـ هیچ تضمینی حتی برای همین ساعت به شما ندادهاند. اینکه در انتظار آیندهای باشیم که بر اساس احتمال، شکل گرفته، بسیار خطرناک و سادهلوحانه است. هرگونه پیشامدی که برای انسانها رخ داده است، هرچقدر غیرعادی بوده یا در گذشتههای دور اتفاق افتاده باشد، احتمالی است که باید خودمان را برای آن آماده کنیم.
ارزش و اهمیت انتقاد به فرایندهای فکری منتقدان بستگی دارد، نه تعداد یا مرتبه و مقامشان: آیا فکر نمیکنی این یک اصل مهم و پذیرفتهشده است که نباید به عقاید همه انسانها احترام بگذاریم، بلکه تنها برخی از آنها را محترم بشماریم؟ … یعنی انسان باید به عقاید نیکو و درست احترام بگذارد، نه عقاید نادرست… عقاید نیکو، عقایدی هستند که از سوی انسانهای دارای درک و شناخت ابراز میشوند و در مقابل، انسانهای فاقد درک و شناخت، عقاید پسندیدهای ندارند… بنابراین نباید نگران این مسئله باشیم که عامه مردم درباره ما چه میگویند، بلکه باید ببینیم آن شخص باصلاحیت در رابطه با داشتن یا نداشتن حقانیت چه نظری دارد.
ارزشهای اپیکوری: بشریت دائماً قربانی رنج و عذابی پوچ و بیحاصل است و به دلیل عجز و ناتوانی در درک محدودیتهای کسب ثروت و شیوه دستیابی به لذت واقعی، زندگی را در اضطراب و نگرانی بیهوده سپری میکند. اما در همان حال: همین نارضایتی است که زندگی را مدام به پیش میبرد، به سوی دریاهای پهناور… میتوانیم پاسخ اپیکور را تصور کنیم. هرچقدر هم که جرأت و جسارت ما در فتح دریاهای پهناور، چشمگیر و قابلملاحظه باشد، تنها راه ارزیابی ارزش و اهمیت آنبر اساس لذتی است که ایجاد میکند: ما با کمک گرفتن از احساس بهعنوان یک معیار استاندارد برای قضاوت درباره تمام خوبیها، به لذت متوسل میشویم. اپیکور معتقد بود از آنجاکه افزایش ثروت جوامع نمیتواند متضمن افزایش خوشبختی باشد، پس خوشبختی ما وابسته به نیازها و خواستههایی نیست که با چیزهای گرانقیمت برآورده میشوند.
آثار برجستهٔ هنری، بدون آنکه ما را بشناسند، با ما سخن میگویند. همانطور که شوپنهاور گفته است: شاعر… امری کاملاً خاص و فردی را از زندگی الهام میگیرد و آن را بر اساس ویژگیهای فردی، بهدرستی شرح میدهد، اما به این طریق، تمام هستی بشری را آشکار میکند… اگرچه به نظر میرسد درگیر یک امر خاص است، اما در حقیقت مشغول چیزی است که در همهجا و هر زمان وجود دارد. به همین دلیل است که جملات، بهویژه جملات برخاسته از شعرهای دراماتیک، حتی بدون آنکه کلمات قصار کلی باشند، مدام در زندگی واقعی کاربرد پیدا میکنند. خوانندگان آثار گوته، نهتنها خودشان را در کتاب «رنجهای ورتر جوان» میشناختند، بلکه بدینوسیله درک بهتری از خود پیدا میکردند، چراکه گوته برخی از لحظات آزاردهنده و زودگذر عشق را بهوضوح بیان کرده بود؛ لحظاتی که خوانندگان قبلاً آن را تجربه کرده بودند، اما لزوماً از میزان عمق و شدت آن آگاه نبودند.
نیچه، هفت تابستان را در دهکدهٔ سیلز -ماریا و در کلبهای اجارهای گذراند که مشرف به درختان کاج و منظرهٔ کوهستان بود. در همان کلبه بود که همه یا بخش عمدهای از کتابهای «حکمت شادان»، «چنین گفت زرتشت»، «فراسوی خیر و شرّ»، «تبارشناسی اخلاق» و «غروب بُتان» را به رشتهٔ تحریر درآورد. او ساعت پنج صبح از خواب برمیخاست و تا نیمروز کار میکرد، سپس از قلههای بلندی که مانند گردنبندی دهکده را احاطه کرده بودند، بالا میرفت؛ از کوههای پیز کورواتش، پیز لاگرف، پیز دولا مارگنا، کوههای ناهموار و بکری که به نظر میرسید بهتازگی تحتفشارهای زمینشناختی شدید از پوستهٔ زمین سر برآوردهاند. شبها بهتنهایی در اتاقش، چندتکه ژامبون، یک تخممرغ و یک نان ساندویچی میخورد و زود میخوابید. («اگر کسی حداقل یکسوم از روز را به دور از احساسات، مردم و کتابها سپری نکند، چگونه میتواند متفکر شود؟») امروزه، موزهای در این دهکده وجود دارد. با پرداخت چند فرانک میتوان از اتاقخواب نیچه بازدید کرد که با توجه به آنچه در دفترچه راهنما نوشته شده است، «مانند زمان نیچه، با همان سادگی» مرمت و بازسازی شده است.
فضل و دانش فراوان ارسطو و وارو، چه فایدهای برای آنها داشت؟ آیا آنها را از ابتلا به بیماریهای بشری نجات داد؟ آیا آنها را از مصیبتهایی مانند آنچه برای باربران معمولی رخ میدهد، رهایی بخشید؟ آیا منطق توانست آنها را از درد و رنج ناشی از بیماری نِقرس رها کند…؟ مونتنی برای آنکه بفهمد چرا این دو نفر با آنکه از فضل و دانش زیادی برخوردار بودند، آنقدر ناخرسند به نظر میرسیدند، میان دو نوع دانش و معرفت، تمایز ایجاد کرد: علم و حکمت. موضوعاتی مانند منطق، ریشهشناسی، دستور زبان و زبان لاتین و یونانی را در مقولهٔ علم جای داد و در مقولهٔ حکمت، دانش و معرفتی بسیار گستردهتر، دستنیافتنیتر و ارزشمندتر را قرار داد؛ یعنی هر چیزی که بتواند به بهتر شدن زندگی افراد کمک کند، و به قول مونتنی باعث خوشبختی و زندگی بر اساس اصول اخلاقی شود.
ارزش و اهمیت انتقاد به فرایندهای فکری منتقدان بستگی دارد، نه تعداد یا مرتبه و مقامشان: آیا فکر نمیکنی این یک اصل مهم و پذیرفتهشده است که نباید به عقاید همه انسانها احترام بگذاریم، بلکه تنها برخی از آنها را محترم بشماریم؟ … یعنی انسان باید به عقاید نیکو و درست احترام بگذارد، نه عقاید نادرست… عقاید نیکو، عقایدی هستند که از سوی انسانهای دارای درک و شناخت ابراز میشوند و در مقابل، انسانهای فاقد درک و شناخت، عقاید پسندیدهای ندارند… بنابراین نباید نگران این مسئله باشیم که عامه مردم درباره ما چه میگویند، بلکه باید ببینیم آن شخص باصلاحیت در رابطه با داشتن یا نداشتن حقانیت چه نظری دارد.
تضادها از همان دوران نوزادی شروع میشوند، یعنی زمانی که کشف میکنیم منابع مورد نیاز برای خشنودی، فراتر از کنترل ما هستند و جهان هستی با امیال و خواستههای ما مطابقت ندارد. باوجود این، به عقیده سنکا تنها راه دستیابی به خِرد و دانش آن است که یاد بگیریم لجاجت و سرسختی دنیا را با واکنشهایی مانند خشم، ترحم نسبت به خود، اضطراب، تندخویی، خودبرتربینی و بدگمانی، تشدید نکنیم. در تمام آثار سنکا، یک تفکر واحد تکرار میشود: اگر خودمان را برای ناکامیها آماده کرده باشیم و آنها را درک کنیم، بهتر میتوانیم از عهده آنها برآییم و بیشترین آسیب را از ناکامیهایی متحمل میشویم که انتظار آنها را نداشتهایم و عمق آنها را درک نکردهایم. فلسفه باید ما را برای پذیرش ابعاد حقیقی واقعیت راضی نماید و بهاینترتیب ما را اگر نه از خودِ ناکامی، بلکه حداقل از احساسات و عواطف زیانباری که همراه با آن میآید، رهایی بخشد. وظیفه فلسفه آن است که آرزوها و خواستههای ما را به بهترین شکل ممکن بر روی دیوار سخت و انعطافناپذیر واقعیت، فرود آورد.