داروهای ضدافسردگی مثل فلوکستین با نام تجاری پروزاک از چه زمانی کشف شدند و چه تاریخچهای دارند؟
در دهه ۱۹۵۰، کشف دو داروی جدید باعث ایجاد بازار چند میلیارد دلاری داروهای ضدافسردگی شد. هیچ یک از این داروها ابداً برای درمان افسردگی ساخته نشده بودند در واقع، در آن زمان، بسیاری از دکترها و دانشمندان معتقد بودند که رواندرمانی تنها راه درمان افسردگی است. مسیر چند دههای تحقیقات اجازه داد تا دانش ما از افسردگی متحول شود ـــ سؤالاتی به ذهنمان برسد که قبلا به آنها توجه نکرده بودیم.
یکی از آن دو داروی ضدافسردگی ایپرونیازید نام داشت که برای درمان بیماری سل مؤثر بود. در یک آزمایش در ۱۹۵۲، آن دارو نهتنها سل را درمان کرد، بلکه خلق و خوی بیمارانی را که قبلا سابقه افسردگی داشتند بهبود بخشید. در ۱۹۵۶، یک پزشک بالینی سوئیسی در هنگام اجرای آزمایش بر روی ایمیپرامین، دارویی برای واکنشهای آلرژیک، اثر مشابهای دریافت کرد. هر دو دارو بر دستهای از انتقالدهندههای عصبی به نام مونوآمین تأثیر میگذارند.
کشف این داروهای ضدافسردگی باعث ایجاد نظریه عدم تعادل شیمیایی مغز شد، نظریهای که اشاره دارد افسردگی ناشی از کمبود مونوآمین در سیناپسهای مغز است. تصور میشد که ایپرونیازید، ایمیپرامین، و داروهای مشابه اینها با افزایش دسترسی به مونوآمین در مغز این تعادل را بر میگردانند.
این داروها چندین مونوآمین مختلف را مورد هدف قرار میدهند که هر کدامشان بر گیرندههای زیادی در مغز تاثیر میگذارند. این اغلب به معنای عوارض جانبی بسیاری مانند سردرد، سستی و اختلالات شناختی مانند مشکل در حافظه، فکر کردن و قدرت تشخیص است.
دانشمندان به امید هدفمندتر شدن داروها و کاهش عوارض جانبی، مطالعه بر روی داروهای ضدافسردگی موجود را آغاز کردند تا بفهمند کدام مونوآمینها بیشتر با بهبود افسردگی مرتبط هستند. در دهه ۱۹۷۰، تحقیقات متعددی برای رسیدن به این پاسخ انجام شد: به نظر میرسید مؤثرترین داروهای ضدافسردگی بر روی یک مونوآمین خاص به نام سروتونین اثر میگذاشتند.
این اکتشاف منجر به تولید داروی فلوکستین با نام تجاری پروزاک در ۱۹۸۸ شد. این اولین محصول از نسل جدید داروها بود که بازدارنده بازجذب سروتونین یا SSRI نامیده میشد، که مانع از بازجذب سروتونین شده و آن را بیشتر در دسترس مغز قرار میدهد. پروزاک بهخوبی کار میکرد و عوارض جانبی کمتری نسبت به ضدافسردگیهای قدیمی و با هدفمندی کمتر داشت.
سازندگان پروزاک برای افزایش آگاهیِ عموم مردم و جامعه پزشکی از خطرات افسردگی آن را وارد بازار کردند. بیشتر مردم افسردگی را به چشم یک بیماری ناشی از مکانیسمهایی خارج از کنترل فرد میدیدند، که باعث کاهش فرهنگ سرزنش و بدنامی اجتماعی در مورد افسردگی شد و کاری کرد افراد بیشتری درخواست کمک کنند. در دهه ۱۹۹۰، تعداد افرادی که تحت درمان افسردگی قرار میگرفتند، بسیار افزایش یافت. رواندرمانی و سایر روشهای درمان کنار گذاشته شد و اکثر افراد تنها با داروهای ضدافسردگی درمان میشدند.
از آن زمان به بعد، ما دیدگاه متفاوتتری نسبت به روش درمان افسردگی و عوامل بروز آن پیدا کردیم. داروهای SSRI مانند پروزاک بر روی همه افراد افسرده کارساز نیست ـــ برخیها به داروهایی که روی دیگر انتقالدهندههای عصبی تاثیر میگذارند، بهتر پاسخ میدادند و یا کلاً به هیچ دارویی پاسخ نمیدادند. برای بیشتر افراد، ترکیب رواندرمانی و داروهای ضدافسردگی مؤثرتر از استفاده تنها از هرکدام است. ما همچنین هنوز مطمئن نیستیم که چرا داروهای ضدافسردگی اینگونه عمل میکنند: آنها سطح مونوآمین را در عرض چند ساعت پس از مصرف تغییر میدهند، اما بیماران معمولا اثرات بهبودی را تا چند هفته بعد حس نمیکنند. و پس از اینکه مصرف داروها را قطع میکنند، در برخی افراد افسردگی دوباره رخ نمیدهد، در برخی دیگر هم عود میکند.
ما الان فهمیدیم که نمیدانیم چه عاملی باعث بروز افسردگی میشود یا داروهای ضدافسردگی چگونه عمل میکنند. نظریه عدم تعادل شیمیایی در بهترین حالت توضیح ناقصی است. این اتفاقی نیست که تقریبا تمام داروهای ضدافسردگی بر سروتونین اثر میگذارند، اما این بدین معنی نیست که کمبود سروتونین عامل افسردگی است. اگر عجیب به نظر میرسد این مثال سادهتر را در نظر بگیرید: کرمهای استروئید میتوانند ضایعات پوستی ناشی از پیچکهای سمی را درمان کنند. اما این به این معنی نیست که کاهش استروئید باعث بروز ضایعه پوستی میشود.
ما هنوز راه زیادی برای سر در آوردن از این بیماری در پیش داریم. خوشبختانه، در حال حاضر، ابزارهای مؤثری برای درمان آن در دست داریم.