نقد کتاب عقاید یک دلقک | اثر هاینریش بل

0

کتاب عقاید یک دلقک، رمانی است اثر هاینریش بل که برای اولین بار در سال 1963 به چاپ رسید. داستان این رمان که در آلمان غربی در خلال دوران بازسازی پس از جنگ جهانی دوم می گذرد، دورویی و تزویر موجود در جامعه ی آلمان در سرکوب و فراموش کردن خاطرات تاریخی به منظور تمرکز و توجه به بازسازی مادی کشور را مورد واکاوی و کنکاش قرار می دهد. در رمان عقاید یک دلقک، شخصیت دلقک [راوی داستان و مردی به نام هانس اشنیر] نماینده ی روح جمعی این اجتماع است. هاینریش بل از طریق مکالمات دلقک با اعضای خانواده اش و دیگران، که بازتاب دهنده ی خاستگاه های مختلف و گوناگون جامعه هستند، نقد های تند و گزنده ای به دنیای آن زمان، به خصوص نهادهایی از قبیل کلیسا و صنعت وارد می سازد. هانس اشنیر که دلقک و سرگرم کننده ای مشهور است، زمانی که معشوقه اش ماری او را ترک می گوید، درهم شکسته و به افسردگی شدیدی مبتلا می شود؛ دلیل جدایی این است که هانس حاضر نیست در کلیسای کاتولیک با ماری ازدواج کند. این انفصال، جرقه ی یک بازنگری تمام و کمال را در زندگی هانس می زند: از دست دادن خواهرش در خلال جنگ، خواسته ها و مطالبات پدر ثروتمندش و تزویر و رفتار های دوگانه ی مادرش که ابتدا تلاش می کرد که آلمان را از دست یهودی ها نجات دهد، اما بعد در جریان آشتی دو قوم، مشغول به فعالیت شد.


ماسک پانتومیم به روایت‌کننده امکان می‌دهد که در پس پردهٔ دلقکی حقیقت بی‌چون و چرا را بازگو کند. برخورد دراماتیک «عقاید یک دلقک» که واقعیت و حقیقت عشق را آشکار می‌کند-با اخلاق و سبک زندگی اجتماع بورژوا کاتولیک زمان، موضوع رمان است.

«عقاید یک دلقک» یک «من-روایت» است و در عین حال یکی از قویترین داستان‌های عشقی ادبیات جدید. در نخستین بخش کتاب شخصیت و موقعیت دلقک نموده می‌شود:

«من یک دلقک هستم. به‌طور رسمی شغلم را هنرپیشه کمیک می‌نامند، اجباری به پرداخت مالیات کلیسا ندارم، بیست و هفت ساله‌ام و اسم یکی از برنامه‌هایم حرکت و ورود قطار است، که تماشاچی تا آخر حرکت را با ورود اشتباه می‌کند. این برنامهٔ پانتومیم درازی است و از آنجائی که اغلب آنرا در قطار تمرین می‌کنیم بیش از ششصد حرکت دارد و رقص‌نگاری آن را باید در مغزم از بر داشته باشم» حکایت «بل» به گونه‌ایست که خواننده در ابتدای آن با مسائلی برخورد می‌کند که کاملاً برایش بیگانه است و هرچه حکایت جلو می‌رود، خواننده هم به مسائل نامفهوم پی می‌برد. «ماری» که دلقک را ترک می‌کند تا با تسویفز عروسی کند، در ابتدا برای ما ناشناخته است و فقط تأثیر جدائی او را در کلام دلقک می‌یابیم: «من خود مذهبی نیستم، حتی وابستگی به کلیسا ندارم و از سرود‌های مذهبی تنها به‌عنوان معالجه (به تصویر صفحه مراجعه شود) دو مرضی که طبیعت بر دوشم نهاده استفاده می‌کنم: من دچار مالیخولیا و سردرد هستم. . از وقتی ماری پیش کاتولیک‌ها رفته این دو مرض شدت بیشتری پیدا کرده‌اند». بدینگونه ما بی‌آنکه «ماری» را بشناسیم تأثیر شدید جدائی او را در روان ناآرام دلقک حس می‌کنیم. . «سرودهائی که تا به حال عزیزترین دستیار من در مبارزه با مرض‌هایم بودند-دیگر تأثیری ندارند. یک وسیله درمان موقتی وجود دارد، آن الکل است و یک وسیلهٔ درمان قطعی و همیشگی می‌تواند وجود داشته باشد آن ماری است- ماری مرا ترک کرده است دلقکی که به می‌خوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی- ساز مست سقوط می‌کند. . »

هاینریش بل-با دیدی ژرف چهره دلقک را در این اثر تصویر کرده است:

«وقتی مست به روی صحنه می‌روم حرکاتی را که اهمیت آن‌ها بسته به دقت اجرای آنهاست بی‌توجه و دقت اجرا می‌کنم و دچار بزرگترین خبطی می‌شوم که یک دلقک ممکن است مرتکب شود-به حرکات و خوشمزگی‌های خودم می‌خندم. این احساس به طرز وحشتناکی آدم را کوچک می‌کند. تا وقتی هوشیارم، ترس تا لحظهٔ ورود به صحنه لحظه به لحظه بیشتر وجودم را فرا می‌گیرد و آنچه بعضی از منتقدین «طنز آمیخته به تفکر و انتقاد» می‌نامیدند که در پس آن «تبپ قلب را انسان می‌شنود» چیزی جز سردی تردیدآمیزی نبود که مرا تبدیل به عروسک خیمه‌شب‌بازی می‌کرد. . »

دلقک هرچه می‌گوید و از هرکه می‌گوید. باز هم بیاد ماری است:

«از وقتی ماری مرا ترک کرده طوری زندگی می‌کنم که یک راهب باید زندگی کند ولی من راهب نیستم-بار‌ها فکر کرده‌ام که به ده بروم و در مدرسه‌ای که درس می‌خواندم با یک کشیش مشورت کنم، ولی من را موجودی ناقص الخلقه خواهند داشت و پندی که خواهند داد چیزی جز این نخواهد بود که بطور سربسته، آن‌طور که عقیده دارند، بگویند: عشق قابل خرید است».

کتاب عقاید یک دلقک

برخورد دلقک با کاتولیک‌های ترقیخواه نیز از قسمت‌های جالب داستان است. ماری که دوست دارد دلقک مذهب کاتولیک را بپذیرد او را به جلسه‌ای که کاتولیک‌ها برگزار می‌کردند می‌کشاند.

«. . حتی اولین لحظه‌ای که با این جمع گذراندم برایم وحشتناک بود. آن زمان من در مرحلهٔ مشکلی از دوران تکامل به سوی دلقک شدن بودم. هنوز بیست و دو سالم تمام نشده بود-و تمام روز تمرین می‌کردم. از رفتن به این جلسه بسیار خوشحال بودم، خسته بودم و توقع داشتم که در آن جلسه با محیطی شاد و شراب خوب بیحساب و غذای خوب و شاید رقص روبرو شوم (آن موقع وضع مالیمان بسیار بد بود و ما نه می‌توانستیم شراب بخوریم و نه غذای کافی) به جای آن شراب بدی به ما دادند و محیطی وجود داشت که من موقعیت یک دانشجوی جامعه‌شناسی را موقعی که در مقابل استاد کسل‌کننده‌ای ایستاده است- چنان تصور می‌کنم. منتها ناراحت‌کننده نبود-بلکه به طرزی بیش از حد لزوم و غیرطبیعی ناراحت‌کننده بود-ابتدا دسته‌جمعی دعا خواندند و من در تمام مدت نمی‌دانستم با دست‌ها و صورتم چه بکنم. من فکر می‌کنم یک آدم لا مذهب را نباید در چنین وضعی قرار داد. آن‌ها حداقل دعا‌های معمولی مثل «ای پدر ما» یا «آوه ماریا» را نمی‌خواندند. . آن شب ناراحت‌کننده‌ترین شب زندگی من شد. من نمی‌توانم قبول کنم که بحث‌های مذهبی باید تا این حد خسته‌کننده باشند. من می‌دانم که اعتقاد به این مذهب کار مشکلی است. رستاخیز جسمی و یک زندگی ابدی. ماری بار‌ها برایم از روی کتاب مقدس خوانده بود. . »

دلقک به شهر «بن» می‌آید تا در برنامه‌ای شرکت کند-«بن» زادگاه دلقک است، قوم و خویش‌ها، آشنایان، همشاگردی‌های سابق، و پدر و مادر او همه ساکن «بن» هستند-ورود به «بن» دلقک را به یاد گذشته‌های دورتر می‌اندازد-فوریه 5491 که هنریته خواهر شانزده ساله‌اش برای خدمت در گروه‌های مقاومت ضدهوائی داوطلب شد-دلقک، با یادآوردن- خواهرش هنریته-و مرگ او در صحنهٔ نبرد به جنگ اشاره‌ای‌گذار می‌کند.

«. . داشتم از خیابان می‌گذشتم که دیدم هنریته در تراموای نشسته است که داشت به طرف بن حرکت می‌کرد. برایم دست تکان داد و خندید-من هم خندیدم کوله پشتی بر پشت، کلاه سرمه‌ای رنگ قشنگی بر سر و یک پالتو کلفت آبی‌رنگ با یقه پوستی، بر تن داشت.

من هنریته را هیچ‌وقت با کلاه ندیده بودم. او همیشه اصرار داشت که کلاه سر نگذارد-کلاه قیافه‌اش را بکلی عوض کرده بود. و مانند یک زن جوان به نظر می‌آمد. من گمان کردم به پیک‌نیک می‌رود. هرچند موقع از این کار‌ها زیاد می‌کردند- وقتی که ما غرش توپ‌های دشمن را می‌شنیدیم، توی پناهگاه سعی می‌کردند به ما تناسب ریاضی یاد بدهند. و واقعیت این‌چنین بود که هنریته به جبهه می‌رفت. و پدر و مادرهم کاملاً راضی بودند که دختر جوان به خاطر راندن یانکی‌های یهودی از خاک مقدس آلمان بجنگد. . »

هاینریش بل که مخالف رژیم نازی بود عضویت حزب جوانان هیتلری را که گریز از آن بسیار سخت و دشوار بود نپذیرفت- هاینریش بل از زبان دلقک به اوضاع سیاسی آلمان آن زمان کنایه و اشاره‌های فراوان می‌کند: «. . به خاک مقدس آلمان که در پارک با برف کثیف پوشیده شده بود نظر انداختم و از آنجا به رودخانه راین و از بالای بید‌های مجنون به «هفت کوه»- و تمام این جریان احمقانه به نظرم آمد. چند تا از این یانکی‌های یهودی را دیده بودم، آن‌ها را توی یک کامیون از «ونوس برگ» به «بن» می‌بردند-آن‌ها یخ‌زده و ترسان به نظر می‌آمدند-اگر من می‌توانستم تصوری از یهودی‌ها داشته باشم این تصور بیشتر به ایتالیائی‌ها می‌خورد که یخزده‌تر از آمریکائی‌ها به نظر می‌آمدند و خسته‌تر از آن بودند که ترسان باشند. »

بار دیگر دلقک بیاد خواهرش هنریته می‌افتد: «هنریته با کلاه سرمه‌ای و کوله- پشتی-او دیگر هرگز باز نمی‌گشت و تا به امروز هم نمی‌دانیم او را کجا چال کرده‌اند- پس از جنگ یک نفر پیش ما آمد، و اطلاع داد که نزدیک «له‌ور کوزن» کشته شده است. . »

زندگی کودکی دلقک مملو از حادثه هائی است که شاید برای یک بچه یازده ساله غریب بنماید-او در دعوا‌های کودکانه- به یکی از همکلاس‌هایش می‌گوید «خوک نازی» که خودش هم معنای درستش را نمی‌داند. «این کلمه را جائی دیده بودم، به گمانم روی نرده‌ای که در محل تقاطع جاده با خط آهن پائین می‌آید نوشته بودند. » و این کلمه غوغا برپا می‌کند و حتی پای بازرس حزب و معاون تشکیلات محل را هم به ماجرا می‌کشاند. .

همه می‌خواهند بدانند-که او این کلمه را از کجاآورده است-بازرس- پدر مادر، همه در جستجوی منبعی هستند که جمله «خوک نازی» را به کودک آموخته است-«مادرم با صدای لطیف و احمقانه‌اش گریان گفت: او خودش نمی‌داند چکار می‌کند، واگرنه من خودم را مادرش نمی‌دانستم-گفتم: بهتر است ندانی».

در هفتمین بخش کتاب «عقاید یک دلقک» چهره «ماری» که تأثیری شگرف در زندگی دلقک داشته است نموده می‌شود- «. . ماری را بعد ازظهر همراه تسویفر دست اندر دست و خندان دیده بودم، آن‌ها از خانه جوانان می‌آمدند-او به تسویفز تعلق نداشت و این دست اندر دست انداختن بی‌ثمره آن‌ها مرا مریض می‌کرد. .

. . در مورد ماری نمی‌دانستم «تو» یا «شما» باید به او خطاب کنم. ماری ربدشامبر خاکستری رنگ و رو رفته‌ای به تن داشت که از مادرش به ارث برده بود، و مو‌های سیاهش را با یک تکه نخ پشت سرش بسته بود-بعداً وقتی آن را باز کردم دیدم یک تکه از ریسمان ماهیگیری پدرش است. ماری چنان وحشت‌زده بود که من احتیاجی به حرف زدن نداشتم-گفت برو، ولی او این کلمه را خودبه‌خود گفت، من می‌دانستم که او باید این حرف را بزند-و ما هردو می‌دانستیم که این حرف هم می‌تواند جدی باشد و هم خودبه‌خود ادا شده باشد. ولی همینکه او به من گفت «برو»، و «بروید» نگفت برای من کار تمام‌شده بود-در این کلمه کوچک آنقدر محبت نهفته بود که من فکر می‌کردم برای یک عمر کافی خواهد بود-داشتم به گریه می‌افتادم. او این کلمه را طوری می‌گفت که من مطمئن شدم که او می‌دانست من می‌آیم. در هر صورت برایش غیرمنتظره نبود-گفتم: نه. . نه نمی‌روم. . کجا بروم» ماری سرش را تکان داد. بیست مارک فرض کنم و به کلن بروم-که بعداً با تو عروسی کنم. گفت: نه به کلن نمی‌خواهد بروی. . »

«. . وقتی اتاق ماری روشن شد. دیدم که چقدر آن‌ها فقیر بودند. او فقط سه تا لباس در گنجه داشت. پیراهن سبز سیر، که به نظرم می‌آید از صد سال قبل به تن ماری دیده بودم. یک پیراهن زرد رنگ که تقریباً غیرقابل استفاده بود، و کت و دامن عجیبی به رنگ آبی سیر که همیشه موقع مراسم مذهبی به تن می‌کرد. غیراز آن یک پالتوی سبزرنگ و سه جفت کفش توی گنجه بود-. . »

دلقک همه‌چیز را می‌بیند مرد تیز- هوشی است که جلوه‌های مختلف زندگی را بخوبی می‌شناسد او آدم‌ها را ارزیابی می‌کند و درون آن‌ها را می‌شکافد-دربارهٔ «بن» زادگاهش می‌گوید: «برای من غیرقابل فهم است که چرا هرکس می‌خواهد خودش را باهوش جلوه دهد سعی می‌کند نسبت به «بن» اظهار تنفر کند، تنفری که وظیفه شده است-بن همیشه جاذبه مخصوصی داشته است، جاذبه‌ای خواب‌آلود-همانطور که زنانی وجود دارند که من تصور می‌کنم خواب آلودگیشان جاذبه آنهاست. طبیعی است که بن نمی‌تواند زیاده‌روی را تحمل کند و در مورد این شهر زیاده‌روی شده است. شهری را که قادر به تحمل زیاده‌روی نیست نمی‌شود توصیف کرد، و این خود صفت نادری است. همچنین هر بچه‌ای می‌داند که هوای بن، هوای بازنشسته‌هاست. در اینجا ارتباطی میان فشار هوا و فشار خون وجود دارد. چیزی‌که به بن نمی‌خورد این حالت متشنج دفاعی است-من توی خانه به اندازه کافی امکان هم‌صحبتی با وزیران، نمایندگان مجلس و افسران ارشد را داشته‌ام. مادرم خودش را خیلی به حزب می‌چسباند. تمام آن‌ها حالت دفاعی سردرگم و تضرع‌آمیزی دارند. همه آن‌ها وقتی صحبت از بن می‌شود پوزخندی می‌زنند که به ظاهر صورت همدردی دارد- ولی در باطن حکایت از بی‌اعتقادی آن‌ها می‌کند. من از این ادا‌ها سر در نمی‌آورم- اگر زنی که خواب‌آلودگیش جاذبه اوست، ناگهان مانند یک وحشی، شروع به رقص «کان-کان» بکند آدم می‌تواند بگوید کار بیجائی می‌کند، ولی تمام یک شهر را نمی‌توان به رقص واداشت. این کار از آن‌ها ساخته نیست-یک عمه پیر خوب می‌تواند راه و رسم بافتن پولوور یا طرز تعارف کردن را به دیگری یاد دهد، ولی من نمی‌توانم از او توقع داشته باشم یک سخنرانی دوساعته دانشمندانه و قابل درک دربارهٔ «همج …نس‌بازی» ایراد کند و یا بیمقدمه به لهجهٔ فواحش صحبت کند، چیزی‌که در «بن» همه از عدم وجود آن بطرز دردناکی رنج می‌کشد. . تمام این‌ها انتظار بیجا، شرمساری بیمورد و توقع بیجائی است که غیرطبیعی است-حتی اگر نمایندگان پاپ هم در بن دربارهٔ کمبود فواحش در این شهر اظهار ناراحتی کنند-برای من تعجب‌آور نخواهد بود. یک بار در یکی از می‌همانی‌ها، با یکی از اعضای حزب آشنا شدم که عضو شورای مبارزه با فحشاء بود و خصوصی در گوشم از کمبود فواحش در بن اظهار نگرانی می‌کرد. بن واقعاً آن وقت‌ها با کوچه‌های تنگش، کتابفروشی‌هایش-اتحادیه‌های دانشجوئی‌اش و قنادی‌های کوچکی که در پستوی آن می‌شد قهوه خورد، آنقدر‌ها هم بیراه نبود. »

دلقک-مانند دلقک‌های درباری اجتماع فئودالی مجاز است حقایق تلخ را با حرکات و کلمات قابل لمس کند و به زبان بیاورد. او با صورتی سفید کرده- بیحرکت، با چند خط سیاه و چشمان خالی، تمام خصوصیات و شخصیتش را از چشم بیننده محو می‌کند.

دلقک، خودش-امید‌هایش، شادی‌ها و درد‌هایش را زیر نقاب این صورت سفید کرده پنهان می‌کند تا بتواند حقایق مسخره را در ظاهر دلقکی نشان بدهد-«عقاید یک دلقک» داستان دو انسان ناکام است، دو انسانی که یکی از آن‌ها به سن و عقاید نقلی بیش از دیگری وابسته است. «عقاید یک دلقک» حکایت عشقی است که در آن با احساس خصوصیت ابتدائی و سادگی عشق، چشم‌ها برای درک آنچه در اطراف است، و آنچه خارج از دنیای دلقک و معشوقه است، و آنچه دروغ و مزورانه است و در عین حال فی‌نفسه ترحم‌آور، تیزتر می‌شود. «من-روایت» بودن رمان کشش آن را به طرز غریبی عمیق می‌کند زیرا هر کلام-هر آنچه حکایت می‌شود-هر تعمق و نظارت-هر تجربه فوراً از حکایت محض به واقعه‌ای بی‌واسطه تبدیل می‌شود.

سبک «بل» در این کتاب حداکثر سادگی خود را به دست آورده است. انتقاد اجتماعی‌اش خالی از هرگونه رنگ‌وبوی ایدئولوژیک یا دفاع از ایدئولوژی است.

منبع: نگین خرداد 1350


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

حداقل مجازات کسانی که این چیزها را طراحی کرده‌اند، زندان است!

طراحی خوب در هر عرصه‌ای چه فضای وب، معماری، وسایل خانگی و صنعتی و گجت‌ها مهم است. یک طراح باید بتواند خود را جای کاربران نهایی بگذارد و حدس بزند که در استفاده از وسیله یال محل چه مشکلاتی پیش خواهد آمد یا در شرایط مختلف و با گذشت زمان چه…

بهترین سایت‌ها برای پیدا کردن کتاب‌هایی که با سلیقه شما جور هستند

آیا می‌خواهید از مطالعه کتاب لذت ببرید؟ در اینجا سایت‌هایی را به شما معرفی می‌کنیم که کتاب‌هایی خوبی بر مبنای مطالعات لذت‌بخش قبلی به شما توصیه می‌کنند.هیچ چیز دلهره آورتر از رفتن به یک کتابفروشی بدون فهرست خرید نیست. شما کلی وقت…

مهندسان بامزه با اختراعات و ابداعات عجیب و غریب و کارا ! گالری عکس

بسیار پیش می‌آید که برای انجام کاری تنها دو راه داریم، یا خرید یک محصول گران و استفاده از آدم‌های کاربلد برای راه‌اندازییا اینکه خودمان با یک سری ابتکار و به صورت به اصطلاح زمخت ولی کارراه‌انداز، تقریبا بدون هزینه کار را انجام بدهیم.…

۲۵ صدای نوستالژیک فناورانه قدیمی که کودکان امروزی به صورت معمول هرگز نمی‌شنوند!

یک ستاره سینمای کلاسیک را در نظر بگیرید مثلا همفری بوگارت را. تلفن را با یک دست در دست می‌گیرد، سیگاری به لب دارد و بعد با افه خاصی شماره‌گیر را می‌چرخاند و با صدای بم مردانه‌اش می‌گوید که نلفنچی فلانجا را برایم بگیر!چنین منظره‌ای دیگر…

آخرین «نمونه» مقاوم – هر یک از اینها، آخرین چیزهای سالم به جا مانده در طول تاریخ هستند

از برخی جنبه‌های تاریخی چیزهای قالب توجهی به جا مانده، مثلا هزاران سکه از یک دوره تاریخ یا ده‌ها زره یا شمشیر یا کتاب‌های پوستی فراوان. اما برخی چیزها هم آنقدر نادر از بلایایی طبیعی و فساد و آتش‌سوزی‌های در امان مانده‌اند که تبدیل به آخرین…

طراحی‌ها و معماری‌های نبوغ‌آمیز و عالی که باید تحسین‌شان کرد

همان طور که در برخی پست‌های قبلی از طراحی‌ها و معماری بد گفتیم (در اینجا و اینجا برای مثال) سوی مخالف آنها هم وحود دارد. یعنی طراح یا معماری صنعتی به کاربرد و جنبه زیباشناختی اماکن و اشیا دقیقا فکر کرده و چیزی دلخواه و هماهنگ با محیط پدید…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.