کابوس

تا یکی دو ماه پیش میشد راحت وبگردی کرد ، سرگرمیای داشت و
تفننی ، ولی این روزها با حجم انبوه اخبار و پیشبینیهایی که میخوانی ، دیگر در وب
هم راحتی احساس نمیشود کرد.
همین دیشب خواب دیدم که طفلی را بعد از انفجار بمب به بیمارستان آوردهاند ، مرده
بود و کاری نمیشد برایش کرد ، و پدرش بیصدا گریه میکرد ، من هم در حالی که اشک
در چشمانم جمع شده بود ، بالای سرش بودم و در عین حال در این فکر که در موزد این صحنه
پستی بنویسم و شاید هم عکسی!
نه! دیگر وب هم جای امنی برایمان نیست.
اگر فید یک پست را در گوگل ریدر به اشتراک بگذاریم چطور؟ خود به خود یک کپی کامل از متن شما در صفحهی فیدهای به اشتراک گذاشته ایجاد میشود.
راستش منم با شما موافقم اگر چه من اصلا به اندازه شما وب لاگم همه منظوره و کامل نیست و کاملا شخصی هست .دیگه شما که جای حق دارید
دکی جون چاکرتم عکس جسد… اینجا نزاری
که اونوقت اینجا نیز شبیه روزنامه های وحشتناک امروزی میشود.
به قدری این اخبار ناراحت و عصبی کننده است که از انجام ساده ترین اعمال روزانه ام باز مانده ام.
مدام فکر می کنم چه اهمیت داد تلاش در برابر ویرانی اجتناب نا÷ذیر ؟
http://rezasho.blogfa.com/post-29.aspx
خیلی وقت است که در بخش کتابخانه کتابی نگذاشته اید …
بعد من هم در خواب برای شما کامنت میذاشتم! جالب بود زندگی ما به طوری عجین شده با وبلاگ
آره … دیگه اینجا هم امن نیست ولی امنیت دنیای مجازی چه دردی ازمون دوا می کنه وقتی سایه ی شوم جنگ بالای سرمون وایستاده اونم تو دنیای واقعی ؟ …
من هم پارسال عکس گلوله ای که در پای دختری رفته بود را گذاشتم تو وبلاگم.طفللی با دوست پسرش بوده بهش ایست داده بودند و بعد هم شلیک/ولی بیشتر از 2-3روز بیشتر جرات نکردم.زود پست رو حذف کردم
دکتر جان تا شقایق هست …زندگی باید کرد
حتی با گریه یک پدر بر بالین فرزند(که خداوند نصیب هیچ پدری نکند)