درباره فیلم راه بازگشت

فرانک مجیدی: فیلم «راه بازگشت» از روی کتاب بسیار محبوب «پیادهروی طولانی»، نوشتهی «اسلاوومیر راویچ» در سال 2010 ساخته شدهاست. راویکز میگوید که در کتاب داستان اعجابآور خودش را نوشته. کارگردانی فیلم هم به عهدهی کسی است که خاطرات زیاد خوبی برای ما از سینما باقی گذاشته، «پیتر وِیر».
جنگ جهانی دوم است. لهستان توسط شوروی و آلمان اشغال شده و یانوش (جیم استارگِس) که سربازی لهستانی است، توسط نیروهای امنیت شوروی بازداشت شده و تحتشکنجه است تا به جاسوسی اعتراف کند. مأموران، برای تحتفشار گذاشتن یانوش، همسرش را شکنجه کردهاند و او را مجبور به اعتراف خیانت و جاسوسی شوهرش نمودهاند. یانوش به گولاک سیبری فرستاده میشود و در آنجا با شرایط غیرانسانی و زندانیانی نامتعارف آشنا میشود. از جمله والکا (کالین فارل) که یک جنایتکار و دزد خیابانی است، آقای اسمیت (اد هریس) که بهخاطر آمریکایی بودن در مسکو دستگیر شده و مردی سرد، تودار و باهوش است، زوران (دراکوس بوکور)، واس (گوستاف اسکارگارد) که مردی مذهبی است. برای همهی آنها معلوم است که با شرایط وحشتناک آنجا، پایان محکومیت و آزادی متصور نیست، بنابراین تصمیم به فراری غیرممکن در زمستان سیبری میگیرند و تصمیمشان را عملی میکنند. آنها مناسبترین محل برای آزادی را مغولستان میدانند و در راه، به دختر جوانی به نام ایرنا (سویرس رونان) برمیخورند که از دست نظامیهای روس متواری شده و گروه او را میپذیرد. اما در مرز مغولستان در مییابند…
فیلم «راه بازگشت» یک روایت مشابه از «تا جایی که پاهایم مرا حمل میکردند» آلمانی است. در آنجا افسری آلمانی در سیبری اسیر شده و بهشدت از سوی افسر ارشد زندان تحتفشار است و در فکر فراری طولانی و باورنکردنی از سیبری به آسیای میانه، ایران و سپس آلمان است. قبل از اسارت قهرمان داستان و زندگی خانوادگی آن را شناختهایم، در جریان چگونگی اسارت و کیفیت شرایط کمپ اسرا قرار گرفتهایم، نقش منفی فیلم که افسر روس است خوب و قانعکننده است و در راه با تمام دشواریها، همراه قهرمان فیلم میشویم و موفقیتش واقعاً برای ما مهم است. «راه بازگشت» داستان گروهی از مردم بخشهای مختلف اتحاد جماهیر شوروی را به نمایش میگذارد که هر یک، به دلیل احمقانهی دیکتاتوری استالینی در زنداناند. رفاقتی وجود ندارد، کم صحبت میکنند،از خودشان چیزی نمیگویند و تمام تلاششان، زنده ماندن است. همین باعث میشود بیشتر آدمهای ماجرا را نشناسیم، یا اقلاً آنها را غریبه حس کنیم. مثلاً والکا، که روی سینهاش تصاویر لنین و استالین را خالکوبی کرده و بهراستی به مرام آنها باور دارد، جنایتکار خردهپایی است که بهراحتی آب خوردن، آدم میکشد اما به نوعی باوفا است و مرامها و قوانین نانوشتهی لوطیگری را هم رعایت میکند. او ناگهان از گروه جدا میشود. پس چرا باید از اولش همراه گروه میشد؟ چرا در زندان نماند؟ بههر حال امکانات آنها، چون از قشر متوسط جامعه بودند خیلی بهتر از شرایط آقای اسمیت یا یانوش بود. ایرنا را بهتدریج میشناسیم و لطافتش، جو مطبوعتری بین گروه فراریها ایجاد میکند. او شنوای خوبی است و همه داستانشان را برای او تعریف میکنند. اگر او اینقدر قابل اعتماد است، چرا آقای اسمیت که داستان زندگیاش را در مسکو برایش تعریف کرده، نام واقعیاش را به او نگفته؟ اصلاً دیگر چه اهمیتی دارد که او نام خود را پنهان میکند؟ زوران را هم تقریباً نمیشناسیم و چیز واقعاً بهدرد بخوری در فیلم از او نمیفهمیم. یانوش که فیلم ابتدا از ماجرای او آغاز شده و بهدلیل مهارتش در مسیریابی، رهبری گروه را بر عهده دارد، تقریباً بهترین شخصیت پرداختشده برای تماشاگر باقی میماند. در حقیقت فیلم موفق میشود فقط برای یانوش و آقای اسمیت، یک «دلیل واقعی» برای فرار ارائه دهد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
در جزئیات فرار هم مشکلاتی وجود دارد. مثلاً چطور زندانیها توانستند برق کمپ را قطع کنند؟ چرا ما در طول داستان حتی یک نظامی روس را که در تعقیب آنهاست نمیبینیم؟ بخشهایی از فرار با جزئیات فراوان روایت میشود و بخش آخر فرار عملاً حذف شده، در حالی که خیلی هم آسان و بیدردسر به نظر نمیرسیده. رؤیایی که یانوش میبیند، بسیار شبیه آنچیزی است که ماکسیموس فیلم «گلادیاتور» میبیند. رسیدن و گشودن در. این داستان بزرگ، لیاقتش را داشت که صحنه و امضایی بیهمتا، فقط مال خودش داشتهباشد، مثل فیلم آلمانی مشابه که عبور افسر فورل آلمانی روی پل از کنار افسر روس و از زیر تصویر بزرگ استالین صحنهای بهیاد ماندنی را رقم زد.
اما وقتی با «مسیر بازگشت» مواجه میشویم، این ایرادات تا حد زیادی قابل اغماض به نظر میرسند. داستان اینقدر بزرگ است هست که با وجود این ابهامها بعد از تماشای فیلم احساس ستایش و احترام نسبت به قهرمانان فیلم تا مدتها پس از تماشای اثر، در بیننده باقی بماند. مهمترین عامل بهیاد ماندنی فیلم، این است که این داستان واقعی است. در ابتدای فیلم توضیح داده میشود، سه نفر مسیر 4000 مایلی فرار از سیبری را پیاده طی میکنند، این فیلم به آنها تقدیم میشود. راویچ میگوید این داستان اوست، اما به نقل از آیامدیبی، بیبیسی اطلاعاتی در دست دارد که راویکز در سال 1942 از اسارت روسها آزاد شده و بنابراین، فراری وجود نداشته، از سویی یک کهنهسرباز لهستانی هم ادعا کرده روایت کتاب راویکز دقیقاً داستان فرار او است. با تمام این مناقشات، بههر حال این داستان برای گروهی اتفاق افتاده و آنها، هر که باشند یکی از غیر ممکنترین کارهای تاریخ را انجام دادهاند. 4000 مایل، با پای پیاده از زمستان کشندهی سیبری تا صحرای خشک و سوزان مغولستان، بی هیچ امکاناتی و با دستان کاملاً خالی!
مهمترین پیام فیلم، امید و اراده و بهخاطر این دو، زنده ماندن است. شاید خیلیها این امید را واهی بخوانند و آن را دیوانگی بدانند، اما با شرایط آن گروه، تنها عاملی که میتوانست این مأموریت غیر ممکن را به سرانجام برساند، همان امید بود. در این راه، بیننده بهخوبی با رنجهای مسافران همراه میشود. آنها در طبیعت بکر و وحشی و دور از تمدن رها شدهاند و در برابر تمام خشونتهای طبیعت، بیننده آرزو میکند دشواریها و ماجراها تمام شود. چرا که او میداند یانوش و همراهانش انتخاب دیگری ندارند و بهخوبی به او تفهیم شده که مردن در راه فرار مثل یک انسان آزاد، بهتر از زندگی همراه با تهدید و تحقیر در گولاکهای سیبری است.
در ابتدای فیلم، نام مؤسسهی «نشنال جئوگرافیک» بهعنوان یکی از تهیهکنندگان اثر به چشم میخورد و آنچه میبینیم، لایق خاطرات ما از تصاویر سطح بالای نشنالجئوگرافیک است. چه فیلمبرداری درخشانی و چه تصاویر چشمنوازی! بسیار تعجب میکنم که فیلمبرداری این اثر به چشم داوران اسکار نیامده و در این رشته نیز علاوه بر گریم، نامزد اسکار نشده است. این داستان عالی و کارهای درخشانی که مجموعهی آنها اثر را تشکیل داده، در خور کارگردان گزیدهکاری مانند وِیر است. ویر، ابتدا با نوشتن و اجرای شوهای زندهی کمدی کارش را آغاز کرد و سپس، وارد دنیای کارگردانی شد. او خالق آثار بهیاد ماندنیای مثل «نمایش ترومن» و «انجمن شعرای مُرده» است و نامزد 6 جایزهی اسکار شده. بین ساخت این اثر و «استاد و فرمانده»، 7 سال فیلمی نساخته و معمولاً بین کارهایش فواصل 4 یا 5 ساله وجود دارد. همین نشان از گزیدهکاری او دارد و طرفدارانش معتقدند هر بار که او باز میگردد، اثر در خور توجهی ساختهاست. خود وِیر، در توصیف ساخت این فیلم، آنرا «سفرِ سفرها» دانسته و اد هریس آنرا فیلمی در شرح هر دَم و بازدم توصیف میکند. فیلمبرداری این فیلم، گروه را تقریباً دور دنیا گرداندهاست. برای ابتدای فرار که گروه در جنگل هستند، بهدلیل دشواری فیلمبرداری در جنگل واقعی در زمستان، جنگلی در استودیو ساختهشده بود. برای فیلمبرداریهای گولاک در زمستان، بهدلیل وضعیت نامناسب سیاسی روسیه، فیلمبرداری در مجارستان انجام گردید و جایی که نیاز به نمایش دیوار چین بود، دیوار با CGI ساختهشد. گروه از اروپا تا دارجلینگ هند سفر کردند تا فیلمبرداری را به پایان رسانند.
البته ویر روی آمادهسازی بازیگران هم دقت وافی داشت. فارل برای بازی در نقش والکا، صحبت به انگلیسی با لهجهی روسی را از «جودی دیکرسن» و سخن گفتن بهزبان روسی را از یک هنرپیشهی بلغار آموخت. جزوات و کتابهایی دربارهی وضعیت سیاسی روسیه در زمان استالین و چگونگی شرایط گولاکها در اختیار بازیگران قرار گرفت و آنها حتی آموزش سفر در شرایط سخت زمستان، تهیهی غذا و مقابله با حیوانات وحشی، شکار و پوستکندن حیوانات را آموختند. بنابراین بازیهای فیلم هم خیلی خوب از آب در آمدهاند. جیم استارگس در نقش یانوش، و اد هریس در نقش آقای اسمیت که 4 بار نامزدی در اسکار نشاندهندهی سطح بالای بازیگری اوست و داستان جنگجهانی را در قامت افسر آلمانی فیلم «دشمنان بر دروازه» تجربه کرده، والکای کالین فارل بازی که با آن لهجهی روسیِ عالی انگلیسی حرف میزد و در فیلم «نبرد هارت» هم اسارت توسط روسها را تجربه کرده، و البته سویرس رونان که در روزهای فیلمبرداری اثر، 16 ساله شد و بهقول وِیر، بهدنیا آمده تا بازیگر باشد. در برخی نقدها نوشته شدهبود که میشد از حضور ایرنا در ایجاد رقابت عشقی و دراماتیکتر کردن داستان بین مردان مسافر استفاده کرد. مدتهاست هالیوود از نوجوانان و کودکان در این موارد با احتیاط استفاده میکند و طبعاً بهخاطر سن پایین رونان چنین توقعی نمیرفت. دیگر فیلم بسیار جسورانهای مثل «عزیز زیبا» با بازی «بروک شیلدز» شانسی برای ساخته شدن ندارد و در فیلمهایی مثل «کتابخوان» و «لولیتا» هم بازیگران جوان آن در زمان فیلمبرداری، 18 و 17 ساله بودند.
فیلم صحنههای بهیاد ماندنی زیادی دارد که به لطف فیلمبرداری درخشان «راسل بوید»، کمنظیر به نظر میآیند. شاخصترین سکانسهای فیلم از نظر من، آنجایی است که گروه، گرگها را از لاشهی گوزن دور میکنند و خود از فرط گرسنگی مثل آن گرگها شروع به خوردن گوشت و امعا و احشای خونین گوزن میکنند و دیگری سکانس نهایی فیلم که بهشدت تأثیرگذار است. موسیقی، حضور کمرنگی در فیلم دارد و بهنظر میرسد سازندگان فیلم میخواستند بیننده تنها با آنچه واقعیت و خشونت طبیعت است درگیر باشند و موسیقی عامل برانگیزانندهی احساس آنها نباشد، اما در مقصد نهایی موسیقی ارکسترال ساختهی «برکارد فوندالویتز» شنیده میشود که با هر نُت، امید و اراده را ستایش میکند و اثر خوبی بر بیننده میگذارد.
اگر دنبال یک فیلم خوب طولانی در طبیعت هستید، «راه بازگشت» پیشنهاد خوبی است. این فیلم مثال خوبی است برای باور آوردن به حفظ امید تا جایی که توان رفتن برای انسانی آزاده هست.
پن: در نوشتن بخشهایی از این مطلب، از صفحات 79 تا 89 شمارهی 201 مجلهی «دنیای تصویر» برداشتی آزاد صورت گرفته. برای شناخت جزئیات بیشتری از این اثر و مطالعهی مصاحبهی خواندنی پیتر وِیر، میتوانید به آن شماره مراجعه کنید.
ممنون ازتون هر روز اینجا میام و جدا خسته شدم از فناوری و گجت ها(از دست برادرتون)
90 صفحه تا به حال فناوری و گجت ها نوشتید
73 صفحخ گوناگون
41 صفحه پزشکی
ولی سینما 24 صفحه و ادبیات تنها 15 صفحه
نمی خواید به سینما و ادبیات بیشتر وقتتون اختصاص بدید
لطفا فیلم راه باز گشت را برای من بفرستید
صحنه های به یاد ماندنی:
1- صحنه دور کردن کفتار(گرگ) ها و حمله پر حرص و ولع گروه به باقی مانده لاشه و خشونت والکا با عضو دیگر گروه
2- سکانس آخر فیلم همراه با موسیقی پراحساس و نمایش گذشت زمان بسیار طولانی در تغییر چهره دو شخصیت
دیالوگ های زیبا و قابل تامل:
آقای اسمیت: تو یه ضعف داری. میتونی برای من مفید باشی.
یانوش: چه ضعفی؟
آقای اسمیت: مهربانی، اگه اتفاقی برام بیفته میتونم روت حساب کنم که منو تنها نمیزاری
(و اتفاقا می بینیم که حدسش درست از کار در میاد و تنها نمیمونه)
******************************************************
والکا و مرد مذهبی هنگامی که متوجه تعقیب توسط ایرنا می شوند:
واس: کشتن نه!
والکا: نه؟ فکر کنم قبلا هم آدم کشتی. تو خیلی دعا میکنی، آدم بی گناه اینقدر دعا نمیکنه.
(و هنگام رسیدن به معبد مرد مذهبی به ایرنا اعتراف میکنه که قبلا آدم کشته)
*********************************************************
در مرز مغولستان و هنگام جدا شدن والکا از گروه:
یانوش: اونا تو میگیرن
والکا: آره میدونم زندان خوبه. بدهی بده زندانهای زیادی هست که منو توش پیدا نمیکنن
یانوش: آمریکا چی؟
والکا: آزادی برای من نیست. به خدا قسم نمیدونم باهاش چیکار کنم
سلام
در متن به یک فیلم اشاره کردید به نام عزیز زیبا با بازی بروک شیلدز.خواستم اگر ممکنه نام انگلیسی فیلم رو هم بگید لطفا