معرفی کتاب: قلاب ماهیگیری پدربزرگ

خب، پس از مدتی وقفه این فرصت ایجاد شده که بخش معرفی کتاب «یک پزشک» فعال شود، با این حساب خرداد پرکتابی خواهیم داشت.

برنامه‌ام این بود که برای این بخش اسپانسری پیدا کنم، اما گویا کسی به محبوبیت پست‌های فرهنگی اعتمادی ندارد، بنابراین با توفیقی اجباری و وارسته از تجاری شدن، با سبکی وارسته‌تر می‌توانم با فراغ بال آن طور که دلم می‌خواهد، کتاب معرفی کنم.

اما به عنوان مقدمه می‌خواستم از زاویه دیگری به رکورد بازار کتاب نگاه کنم و این بار از ناشران و مترجمان و نویسندگان و توزیع‌کنندگان کتاب گلایه کنم که در بخش «تبلیغ» و رسانه‌ای کردن کتاب‌ها به خوبی نقش را ایفا نمی‌کنند.

به عنوان کسی که همیشه اخبار تازه‌های کتاب را دنبال می‌کنم، خیلی جسته و گریخته متوجه تازه‌های نشر می‌شوم، سایت‌های فروش کتاب آنلاین فاقد توضیحی خاصی برای معرفی کتاب‌ها هستند، به جز چند انتشاراتی بقیه سایت قابل اعتنایی ندارند و حتی خود کتاب‌ها هم فاقد مقدمه‌ای هستند که در آن در مورد کتاب، زندگینامه نویسنده و حال و هوای کتاب‌ توضیح داده شده باشد.

من مدتی است که بسیاری از کتاب‌هایم را به صورت آنلاین می‌خرم، و باید بگویم در بسیاری از موارد با چاشنی شانس و اقبال است که کتاب‌های خوب را پیدا می‌کنم.

به گمانم در شرایطی که می‌شود برای رکود بازار کتاب هزار دلیل آورد، شایسته نیست که از کارهایی که می‌شود دست‌کم برای خاموش نشدن شمع لرزان کتاب در تندباد روزگار انجام داد، خودداری کرد.

یکی از این کارها راه انداختن سایت‌ها و وبلاگ‌های پربار معرفی کتاب توسط نویسندگان، مترجمان و ناشران و تغییراتی در سایت‌های فروش کتاب است. همین کار ممکن است شمارگان چاپ کتاب‌ها را از چندصد نسخه کنونی به عدد امیدوارکننده‌تری سوق دهد.

می‌دانید گاهی به چه چیز فکر می‌کنم؟! اینکه به نظر می‌رسد جز نویسنده و مترجم، گاهی هیچ کس دیگری، حتی آن منتقدی که کتاب را در روزنامه معرفی می‌کند، کتاب را نمی‌خواهند و حتی ورق هم نمی‌زند! که اگر جز این بود، شاهد نقدها و معرفی‌های شورانگیزتر و درج بریده‌هایی از کتاب بودیم که شوق همگانی برای کتاب را برمی‌انگیختند.

در این میان ما وبلاگ‌نویس‌ها ما مقصریم، جامعه ما در حال حاضر بیشتر به روح نیاز دارد و القای ارزش، و درست در این شرایط نمی‌دانم ما چطور به خود اجازه می‌دهیم که مدام ذوق‌کنان از گجت‌هایی بنویسیم که تهیه‌شان حتی برای خود ما گاهی دور از دسترس می‌نماید.

اشتباه نکنید، نوشتن از فناوری کاری ارزشمند است، اما سکوت و ننوشتن از زندگی و روزمره‌ها و آنچه که می‌تواند ایجادکننده تغییر در متن جامعه باشد، اشتباه است.

پست‌های فرهنگی و متفاوت خواننده ندارند و بازدیدکننده نمی‌آورند؟ درست است!

حقیقت آن است که ما آنقدر به خواندن (بهتر است بگویم اسکن کردن سریع) مطالب پوسته‌ای در سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی عادت کرده‌ایم که تو گویی تبدیل به ذائقه‌ای «فست فود» پسند شده‌ایم، بنابراین گاهی کسی از ما دعوت کند که در رستورانی شیک با آداب خاص، غذایی صرف کنیم، از تغییر شرایط هراس پیدا می‌کنیم و محیط را بسیار پرتکلف می‌بینیم.

بیایید بیشتر از زندگی، موسیقی، روح و خودمان بنویسیم!


کتابی که امروز به شما معرفی می‌کنم، کتابی است نوشته گائو شین جیان به نام قلاب ماهیگیری پدربزرگ.

920241_orig

اعتراف می‌کنم که استقابل نسبی از این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران، من را به این شک انداخت که نکند با کتابی سطحی روبرو هستیم، چه کنم، گاهی خیلی بدگمان می‌شوم، اما این طور نیست، کتاب داستان‌های کوتاه زیبا و ساده‌ای دارد.

کتاب، حجم کمی دارد و بیشتر از 152 ندارد و به تناسب بهای آن هم اندک (هفت هزار تومان) است، کتاب را نشر روزگار با ترجمه امیرحسین اکبری شالچی منتشر کرده است. البته ترجمه دیگری از کتاب را هم نشر آموت منتشر کرده است با عنوان خرید قلاب ماهیگیری برای پدربزرگ، مترجم آن کتاب مهسا ملک‌مرزبان است، کتاب نشر آموت را ندارم و بنابراین نمی‌توانم مقایسه‌ای بین صحت و روانی دو ترجمه انجام بدهم.

کتاب متشکل از 10 داستان کوتاه است، بنابراین مناسب کسانی است که وقت زیادی برای خواندن کتاب‌های طولانی ندارند. (کتاب اصلی شش داستان دارد و گویا مترجم داستان‌هایی کوتاه از کتاب‌های دیگر را افزوده است، کتاب نشر آموت درست همان شش داستان کتاب اصلی را دارد.)

داستان اول کتاب «رفیق» نام دارد که گفتگوی دو دوست است که پس از سیزده سال دوباره یکدیگر را می‌بینند، آنها با سرخوردگی در مورد تجارب غمبارشان با هم صحبت می‌کنند.

– «در این سال‌هایی که گذشت، باز چیزی نوشتی؟»

چه باید بگویم؟ می‌گویم: «نوشتن … در آن زمان می‌خواستم با پای خود سر به کوه بگذارم، تا زندگی‌ام در مدرسه به باد نرود. می‌خواستم جای کوچک و آرامی پیدا کنم تا بتوانم تجربیات و احساسات روزگارمان را روی کاغذ بیاورم. اما نتوانستم چیز خوبی بنویسم. یک کوه کاغذ سیاه به وجود آمد که خودم هم از آن خوشم نیامد.»

– چرا دوباره سعی نکردی چنین کاری بکنی؟

– چون نمی‌دانستم این نوشتن‌ها راه به کجا می‌برد.

– می‌فهمم. تحمل تنهایی از هر کاری دشوارتر است. تیرباران یک دم بیش نیست، اما تنهایی روز تا روز ادامه می‌یابد، سال تا سال. غلبه بر تنهایی کار ساده‌ای نیست. پس از آن، هنگامی که کمتر مرا می‌پاییند، راه می‌افتادم و ده مایل را پست سر می‌گذاشتم و خود را به دهکده می‌رساندم یا در حمام‌های بزرگ، خود را این طرف و آن طرف می‌زدم تا گفتگوهای دیگران را بشنوم. چون هیچ کسی نبود که با او حرف بزنم.

– هوم ..، تو باید کتابش را می‌نوشتی، اینها تجربه‌های نسل ماست.

– پس از آن رویداد ناگهانی تیانانمن، یک شب همه‌اش را سوزاندم.

– چه حیف شد، چفدر بود؟

– تقریبا 800 صفحه، در پایان بخش آخرش نوشته بودم : قهرمان که زمانی دراز کوهنوردی کرده بود، خسته و کوفته به پلاژی کوچک و نی‌ای تکیه داد، خودش را روی زمین انداخت. به اطراف نگاه کرد، هیچ پرنده‌ای نمی‌خواند، صدای هیچ حشره‌ای درنمی‌امد، ساکت و آرام بود. هیچ چیزی نبود مگر آسمانی بسیار صاف که از میان دو قله دیده می‌شد. میان دو قله خارزاری پیدا شده بود، هیچ راهی قابل عبور نبود. اما فکر کرد که اگر کمی سعی کند، می‌تواند خود را بالای صخره‌های برهنه بکشاند و به جایی برساند که آسمان بی‌گمان روشن‌تر و شفاف‌تر است.

– عالی است. چه تصورات زیبایی. باید یک بار دیگر این رمان را بنویسی.

با ناآرامی اتاق را بالا پایین می‌کنی، جلوی پنجره می‌روی و بخار شبشه را پاک می‌کنی. با چشمانی که سرخوردگی در آن موج می‌زند، به بیرون خیره می‌شوی.

می‌گویم: از او هم خواهم نوشت. این فقط آخرش بود.

برف می‌آید. پنجره را باز می‌کنی و جوری این را می‌گویی که انگار هیچ حرف مرا نشنیده باشی.

بخار درون اتاق، با مکثی، جلوی پنجره حلقه می‌زند. انگار نمی‌خواهد بیرون برود.

می‌گویی: بیا بیرون برویم.

بیرون، در خیابان، هیچ بادی نمی‌وزد، چکمه‌های چرمی سنگینت روی برف پانخورده‌ای که همین الان روی خیابان نشسته فرومی‌رود. من به تو می‌رسم و کنارت از همان راهی می‌گذرم که هر روز با هم از آن به دبستان و بعدا به دبیرستان می‌رفتیم.

– زندگی خنده‌دار است، نه؟ ناگهان می‌ایستی و بی آنکه هیچ لبخندی بر لب داشته باشی، به من خیره می‌شوی.

– معلوم است، تو بالاخره داستان زندگی‌ات را روی صفحه خیابان خواندی.

– لعنت بر … پیش از آنکه دشنام بدهی، لبخند بر چهره‌های هر دوی ما می‌نشیند، از ته گلو خنده سر می‌دهیم، چنان بلند که مردم با تعجب به ما خیره می‌شوند.

05-20-2013 02-07-51 AM

گائو شین جیان متولد سال 1940 است، او یک رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و منتقد ادبی است و در سال 2000 برنده جایزه نوبل ادبیات شده است.

خرید آنلاین کتاب


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

32 دیدگاه

  1. دکتر ممنون
    من به عنوان یک خواننده اعلام می کنم که همیشه کتاب هایی که معرفی می کنی تا جایی که مشکل نداشته باش تهیه می کنم …

    بهترین کتاب تا الان هم از نظر من کتابی بود که به مناسبت سالگرد آلن تورینگ بخشی ازش رو قرار داده بودی (6 نظریه ای که جهان را دگرگون ساخت)

  2. راسشو بخواین اولین رمانی که خوندمو یه هفته پیش تموم کردم
    تازه فهمیدم چه لذتی داره رمان خوندن
    اسمش هم فک کنم اشنا باشه ;کیمیاگر از پائولو کوئیلو

    1. کیمیاگر مضخرف‌ترین کتابیه که من نخوندم. منظورم اینه که توان ادامه دادن بیشتر از 50 صفحه رو نداشتم!

      نمی‌ئونم چرا این کتاب اینقدر محبوب شده، اکثر کسایی که دیدم میخواستن کتاب خونی را آغاز کنند با کیمیاگر شروع کردند، شاید بعد از اون دیگه کتابخونی رو کنار میزارن و برای همین اینقدر ازش تعریف میکنند چون معیاری برای قیاس نیست و تجربه ای یکتا بوده!

      چند نفری رو میشناسم که کتاب خونی رو چند سالی ادامه میدن الان دیدگاه کاملا متفاوتی به کیمیاگر و پائولو کوئیلو دارند.

      این همه کتاب چرا!!! چرا!! چرا کیمیاگر.

      به نظر من حتما باید کتاب رو به زبان اصلی (یا انگلیسی) خوند، بسیاری کتاب های خوب در ایران امکان حضور نخواهند داشت.

        1. مضخرف معنی مشخصی داره.
          البته اگر منظورتون از این سوال برای بیان این بود که این کلمه اهانت آمیزه، بله، هست. اما نه برای شما.

          نباید به کسی از بیان این نظر بربخوره چون نیتش توهین به کسی نیست و فقط نشون دهنده ی احساس و تجربه شخصی در یک موضوع خاصه.

          (متاسفانه) امروز احترام به عقاید به بیراهه رفته و بدتر از شمشیری دولبه شده. (نه شما، بلکه در عموم جامعه) این احساس مورد اهانت قرار گرفتن سپری شده تا فقط چیزایی که دوست داریم بشنویم و در ظاهر از گل و بلبل بگیم و در پشت…!

          به نظر شخصی من، صفت مضخرف در وصف کتاب کیمیاگر به نوعی بخشندگی هست.

          1. ببخشید فکر میکنم املا این کلمه را درست ننوشتید ! “مزخرف” درسته ، نه مضخرف …..

      1. من که زیاد اهل کتاب خوانی نیستم ولی هر از چند گاهی رمان میخونم زیاد بدلم نمی چسبن کتابای آقای کوئیلو .
        یه جور گنگی توشون هست

      2. هر کس یه طرز فکر و سلیقه خودشو داره
        راسشو بخواین این کتابو بابام واسم خرید و نمیدونست هم که معروفه یا نه
        به هر حال از اون منفیا معلومه تو این مملکت هیچکی دوس نداره نظر بقیه رو گوش بده و به نظرشون احترامی بذاره

      3. رمان کیمیاگر، اثر پائولو کوئلیو نویسنده مشهور برزیلی، از رمان‌های بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم جهان است. این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور منتشر شده و به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شده است
        بهتر بدونید این کتاب رو یک نوسنده برزیلی به زبان پرتقالی
        زبان رسمی برزیل یعنی
        زبان پرتغالی برزیل
        نوشته اگر شما پرتقالی برزیلی رو بلدین که هیچییییییییییییی

        1. منظورم از “به نظر من حتما باید کتاب رو به زبان اصلی (یا انگلیسی) خوند، بسیاری کتاب های خوب در ایران امکان حضور نخواهند داشت.” مشخصه که در مورد کتاب کیمیاگر نیست و در مورد تمام کتاب ها صادقه. ترجمه هیچوقت به خوبی زبان اصلی نویسنده نخواهد بود، مگر اینکه مترجم خلاقی مثل ذبیح الله منصوری باشه که داستان رو کلا زیرورو کنه و یه داستان جدید در بیاره که به نظر من اسمش نباید ترجمه گذاشت.

  3. خب این کتاب که ترجمه است و حتی اسم نویسنده اون درس ترجمه نشده :-) چه برسه به … البته اسم کتاب درست بیان شه با کمال تعجب
    Buying a Fishing Rod for my Grandfather
    (اما بازهم فریب )این کتاب برنده جایزه نوبل نشده چون این کتاب در سال 2004 نوشته شده ولی جایزه نوبل در سال 2000 به او اعطاشده واین فریب خریدار

    نکته دوم اینکه شما به راحتی نسخه فرانسه و انگلیسی این کتاب رو میتونیددانلود ( البته نفس کار اشتباه) کنید اما نسخه فارسی فقط باید خریده شود این سیاست یک بام ودو هوا همیشه من رو (خلیی زیاد )ناراحت میکنه

    1. دوست عزیز عنوان کتاب درسته و ترجمه درسته( ترجمه و دوبله فیلم‌های ایرونی که بدتره! ) و در مورد نوبل هم بازم درسته، تو ایران معمولاً کتاب‌هایی که از یک نویسنده معروف و برندهٔ نوبل میاد بیرون رو جلد کتاب اون سالی که نویسنده برنده این جایزه شده رو قید میکنن، بعضی‌ها به اشتباه فکر میکنن که همون کتابی که دارن خریداری میکنن جایزه داره خب این هم یه ترفنده!

      1. من گفنم عنوان کتاب درست ترجمه شدهبا کمال تعجب که شه شده اشتباه تتت تایپی پیش اومده
        من در مورد ترجمه ها کامل متاسفم چون ترجمه شخصی کار نسبتا راحتی اما ترجمه ادبی یا هر اثر دیگیه حتی کارهای غیر تخصیصی باید با ماها تلاش و درک دقیق فرهنگ و موضع باشه تا کاردرک با راحتی انجام شه و….

    2. جایزه نوبل را به نویسنده می‌دهند و نه کتاب! معمولا هم به خاطر مجموعه‌ی کارهایش برنده نوبل می‌شود ولی گاهی ممکن است از یک اثر نویسنده به عنوان کار شاخصش نام ببرند.
      اطلاعات بیشتر را می‌توانید در لینک زیر ببینید:
      http://choobalef.blogfa.com/post/22

      1. من هم همین رو میگم عزیز خوب این اثر یا اثرات(مجموعه داستان کوتاه) جایزه نبردن من به شما توصیه میکنم اول ببیند این نویسده چرا جایزه برده بد به من راهنمایی کنید
        که یک وبلاگ نامشخص برای مرجع مراجعه کنم

        باید در روی جلد مینوشت
        نوسنده برده جایزه نوبل یا …..نه این که لان هست

  4. در این میان ما وبلاگ‌نویس‌ها ما مقصریم، جامعه ما در حال حاضر بیشتر به روح نیاز دارد و القای ارزش، و درست در این شرایط نمی‌دانم ما چطور به خود اجازه می‌دهیم که مدام ذوق‌کنان از گجت‌هایی بنویسیم که تهیه‌شان حتی برای خود ما گاهی دور از دسترس می‌نماید.

    اشتباه نکنید، نوشتن از فناوری کاری ارزشمند است، اما سکوت و ننوشتن از زندگی و روزمره‌ها و آنچه که می‌تواند ایجادکننده تغییر در متن جامعه باشد، اشتباه است.

    l
    l
    l
    موافقم

  5. به ماریلین:
    این کتاب برنده جایزه نشده اما نویسنده در همون سال شده بخاطر زحماتش تو معرفی ادبیات چین. این کتاب مجموعه داستانهایی هست که از 1983 تا 1990 نوشته شدند اما در سال 2004 تو یه مجموعه جمع آوری شدند. در مورد اسم نویسنده هم زین جیان بهتر میتونست باشه اما زینگ جیان هم خیلی غلط نیست

    1. شما متاسفانه با حرفتون من رو پاک ناامید کردید امیر جان این کتاب ربطی به نوبل این بنده خدا نداره خوبه اقای دکتر لینک ویکی ام داده بابا اینارو که تو ویکی انگلیسی (شما که انقدر دانش زبان شنایسی دارای که بین چند تلفظ میتونننی بهترین پیدا کنید) نوشته چرا هی میخوان کار انتشاراتی توجیح کنید اون از دوستون که دلرا جازه نوبل توضیح میده (که لینک صفحه رسمی جایزه توی ویکی فارسی هست)
      شما که مترجمی که وظیفیه جالب ترجمه رو داره توجیه میکنی
      کار این خانم ترجمه است من ترجمه نکردم که بگید حالا از سر لطف بود اشتباه ات اشکالی نداره

  6. سلام دکتر ممنون که باز هم به معرفی کتاب پرداختین من یکی از مخاطبان همیشگی وب شما هستم اما فقط به این امید به وب شما سر می زنم که کتاب یا فیلم جدیدی معرفی کرده باشین که متاسفانه مدت زیادیه که این کار رو نمی کنین امروز هم با نا امیدی سر زدم به هر حال از اینکه باز هم کتاب معرفی کردین ممنونم و امیدوارم این کار مهم رو ادامه بدین

  7. این کتاب رو من سال 89 ترجمه کردم؛ با چند تا ناشر هم صحبت کردم مثل افراز و چشمه؛ اما گفتن داستانهاش خیلی سطحی هستن!!! الان که می بینم کتاب پرفروش نمایشگاه شده حسرت می خورم. :-(
    یادمه سال 88 یه کتاب هم از موراکامی به اسم پس از تاریکی ترجمه کرده بودم که توی سازمان ارشاد تبریز به جرم “محرک جنسی” بودن توقیف شد!! الان توی تهران چاپ هشتمش رو سپری می کنه( اگه اشتباه نکنم) و توی مشهد هم چاپ شده!!
    الان فقط کتاب های فنی مهندسی کار می کنم. فکر کنم کتب ادبی ( با اینکه عاشقشون هستم) توی ایران جایی برا کار کردن ندارن. باید اونقدر کتاب رو تحریف کنی تا بشه مثل فیلم اوشین!! بعد چاپش کنی. مثلا اگه داره توی داشتان ساکی می خوره؛ صرف نوشتن نوشیدنی می نوشد هم دیگه کفایت نمی کنه!! باید بنویسی داره نماز می خونه!! شاید ممیز ارشاد اینجوری تحریک نشه!!

  8. من بیشتر طرفدار پست های فرهنگی ونوشته های خانم مجیدی هستم ولی خب باعلاقه وپیگیری پست های فناوری را هم دنبال می کنم وممنون می شوم در پست های هرروزه تان یک پست را به مطالب فرهنگی اختصاص بدهید.کمال تشکر را بابت تک تک پست هایتان دارم

  9. من کتاب مامور 6 رو از نمایشگاه خریدم. مثل گزارش محرمانه در حدی نبود که انتظارشو داشتم،یعنی از نظر جذابیت و هیجان داستان به پای کودک 44 نمی رسید.
    —-
    ممنون بابت معرفی

  10. اشتباه نکنید، نوشتن از فناوری کاری ارزشمند است، اما سکوت و ننوشتن از زندگی و روزمره‌ها و آنچه که می‌تواند ایجادکننده تغییر در متن جامعه باشد، اشتباه است.

    پست‌های فرهنگی و متفاوت خواننده ندارند و بازدیدکننده نمی‌آورند؟ درست است!
    —-
    با این قسمت از حرفت زیاد موافقم دکتر، من همیشه پستهای معرفی کتاب شما رو میخونم و این بار هم بذلت بردم، هم انتقادی دارم از خود شما (البته میان حرفات گفتی ما مقصریم، میدونم) ولی اینو میخوام بگم که آخرای مقدمه پست گفتی:«بیایید بیشتر از زندگی، موسیقی، روح و خودمان بنویسیم!» در صورتی که من حداقل توی این دو سه سالی که مرتب وبلاگ رو دنبال کردم شما به تعداد انگشتان دست شاید از این چیزا نوشتی، البته به جز پستهای مربوط به کتاب که خب واقعا قابل توجه پرداختی بهش.

  11. این کتاب فوق العادست.
    مخصوصا اینکه برای کسانی که صبرشون کمه و زودتر میخوان بدونن نتیجه داستان چی میشه توصیه میکنم این کتابو بخونن چون داستانهای کوتاهه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]