نگاهی به فیلم «دو اسلحه» – ۲ Guns

بازیگران: دنزل واشنگتن ـ مارک والبرگ ـ پائولا پتون و …
کارگردان: بالتازار کُرماکور
بوی پول
خلاصه داستان: بابی و استیگ بر ای انتقام گرفتن از پاپی، رئیس خطرناک و ثروتمند یک باند خلافکار مکزیکی، تصمیم میگیرند، بانکی که او در آن جا پولهایش را میخواباند، را بزنند. آن ها به راحتی هر چه تمامتر این کار را میکنند اما وقتی استیگ، بابی را زخمی و با پول ها فرار میکند، ماجرا بسیار پیچیده می شود و چیزهایی رو میشود …
دامون قنبرزاده – یادداشت: سکانسِ یکی مانده به آخرِ فیلم، جایی که همه ی جناحها برای رسیدن به چهار میلیون دلار دور هم جمع شدهاند ، میتواند به خوبی نشاندهنده حکمرانی بی چون و چرای پول در مناسبات انسانهای امروزی باشد. همه حضور دارند در این جمع: نماینده دولت آمریکا، مرد خشن بی رحمی به نام ارل، نماینده خلافکاران، یعنی پاپی، رئیس باند مواد مخدر، نماینده ارتش آمریکا، ارل، افسر نیروی دریایی.
همه هستند و در این بلبشو، همه به دنبال چهل میلیون دلاریاند که در این دنیای وانفسا، روابط بین آدم ها را تعریف میکند؛ صحنه، صحنه ی بامزهای ست، همچنان که خودِ فیلم. آدم بدهایش، از روی عمد، کارتونی پرداخت شدهاند تا لحن کمیک اثر به قول معروف «در بیاید» که تا حدودی هم «در آمده».
استیگ و بابی، به عنوان دو شخصیت اصلی داستان، ابتدا با هم از درِ مخالفت در میآیند، به یکدیگر نارو می زنند و از هم فرار میکنند، اما هر چه جلوتر میروند، تازه میفهمند ( ما هم همینطور ) که فقط یکدیگر را دارند. دنیای دور و بر آن ها پر است از خیانت و دسیسه که آدم هایش فقط بوی پول را حس میکنند.
خطر لوث شدن داستان
دنیایی که فیلم ترسیم می کند، با توجه به لحن کمیک داستان، آنقدر مضحک است که حتی افسر ارشد نیروی دریایی که پولها را دزدیده و در این راه از استیگ سوء استفاده کرده، حالا که پولها دست استیگ افتاده، یار و یاور او میشود تا از این سفرهای که پهن است، بالاخره نصیبی ببرد. این دقیقاً همان چیزی ست که در جامعه به اصطلاح متمدن امروزی هم شاهدش هستیم: روابط انسانها، آرزوهایشان، دغدغههایشان و خیلی چیزهای دیگر، براساس پول است که تعریف و بازتعریف میشود. حتی در میانِ آدمهای داستان، نزدیکترین فرد به بابی هم، خیانتکار از آب در میآید؛ در اواسط کار است که متوجه میشویم دبی هم همدست افسر نیروی دریایی بوده، یعنی در واقع در این دنیای عجیب و غریب، همه از پشت خنجر میزنند. (هر چند دبی در آخر، شاید از روی عذاب وجدان، تصمیم میگیرد به بابی کمک کند ) اینگونه است که کم کم، در انتها، استیگ و بابی، با هم همراه میشوند و پی میبرند که فقط همدیگر را دارند و بس.
فیلم با دیالوگهایی بامزه و سکانسهایی تارانتینویی، مثل آنجا که استیگ و بابی، برای رد گم کردن، رستوران جلوی بانک را آتش زدهاند و در حالی که شعله، تمام رستوران را دربر گرفته، آن ها بر سرِ میزان دستمزد مستخدم چانه میزنند، توانسته تا حدودی جذابیت خود را حفظ کند و سرپا بماند. اما با توجه به مضمونِ آشکار، اخلاقی و خوب فیلم، به نظر میرسد اگر خطوط داستانی، محکمتر بود، منطق بیشتری ـ حتی با توجه به فضای شاد و کمیک اثر ـ بر آن حکمفرما بود و اینگونه پُر نبود از آدم های مختلف، فیلم بهتری را شاهد میبودیم.
فیلمنامهنویس با توجه به شلوغیِ بیش از حدِ داستان، در به سرانجام رساندن آدمهایش و نتیجه گرفتن از آنها، موفق نیست. به عنوان مثال نگاه کنید به دبی، پلیسی که با بابی همکاری میکند و به نوعی معشوقه اوست. آشکار شدن رابطه او با آن افسر نیروی دریایی، بسیار سطحی و ساختگی جلوه میکند که هر چند در جهت رساندن پیام اثر و نشان دادن دنیای پر از تزویرِ نویسنده، کارایی دارد اما در سطح داستانی، گرهای را باز نمی کند و تأثیری در آن نمی گذارد.
اما در عین حال، جزئیات خوبی هم در داستان دیده می شود که علاوه بر هر چه بامزهتر کردنِ فضای فیلم، در روند روایتی هم تأثیرگذار هستند. مثال بارزش پیش زمینهای ست که برای مهارت استیگ در تیراندازی نشان داده میشود تا در ادامه، وقتی او به بابی شلیک میکند و فرار را بر قرار ترجیح میدهد، همانطور که خودش هم در آخر به بابی میگوید، متوجه باشیم که او میتوانست قلب بابی را هدف بگیرد اما هدف گرفتن دستِ او، در واقع از روی عمد بوده نه خطا رفتن تیرش. یا مثلاً سرنخ پیدا کردن پولها توسط بابی هم با یک نشانه بسیار ریز انجام میگیرد که در ابتدای داستان، پیش زمینهاش برای ما چیده شده: انگشتر دبی؛ در ابتدا میبینیم که دبی با سر و ته کردن انگشتر در دستش به بابی علامت میدهد که با او به اتاق متل برود. در واقع این حرکت یک نوع رمز است بین او و بابی. همین حرکت کوچکِ انگشترِ دبی است که موجب میشود در انتهای داستان بابی به جای پولها پی ببرد.
ستارهها: ۳ از ۵
نقد فیلم که منو یاد فیلمهای سرعت ۵ و italian job انداخت . باید دیدنی باشه ممنونم از معرفی فیلم
با تشکر اما چهار میلیون دلار نبود چهل میلیون دلار بود
ممنون. اشتباه تایپی بود. چند خط بعد، همان چهل میلیون دلار نوشته شده.
۴٣.١٢۵ میلیون دلار 🙂