ماجرای هراسناک گم شدن یک بمب هیدروژنی در ساحل اسپانیا در سال 1966 و تلاش دو ماهه برای یافتن آن

کمی قبل از برگزاری مسابقات جام جهانی 1966 در انگلیس، در ساحل اسپانیا رویدادی هراسناک رخ داده بود، رویدادی که مرور آن میتواند نشان بدهد، ما انسانهای علیرغم نابخردی سیاستمداران و نظامیان، چقدر خوششانس بودهایم وگرنه تا به حال چند بار باید گرفتار جنگهای هستهای فراگیر میشدیم. آما آیا این چرخه شانس آوردنهای ما همچنان ادامه خواهند یافت؟
مطلبی که میخوانید از مجله دانشمند سال 1345 انتخاب شده است و با ویرایش اندکی در اینجا میتوانید بخوانیدش:
در 17 ژانویه سال 1966، یک هواپیمای B-52G آمریکایی حامل چهار بمب هیدروژنی در دریا سقوط کرد. از همان ابتدا، سه بمب پیدا شد، ولی بمب چهارمی به قعر دریا فرو رفت و اثری از آن مشاهده نشد.
به دنبال انتشار این خبر که آمریکاییها سعی میکردند محرمانه باقی بماند، ناگهان وحشت مردم اسپانیا را که بمب در سواحل آن به دریا افتاده بود، فرا گرفت و اروپا دچار نگرانی و ترس شد.
روزنامهها برای جلب توجه مردم، هر روز خبرهای ترسآور دیگری منتشر میساختند تا آنجا که مردم روستاهای اطراف محل سقوط هواپیما، زندگی خود را رها ساخته و آنجا را ترک کرده بودند، حتی دیگر کسی در آن اطراف وارد دریا نمیشد زیرا شایعاتی وجود داشت که تمام آبهای دریای مدیترانه مخصوصاً در آن نواحی به مواد رادیواکتیو آلوده شده و آبتنی، خطر مرگ در بر دارد.
دولت اسپانیا رسماً از آمریکا خواست که مردم را از این وحشت و نگرانی خارج سازد. به همین لحاظ، سفیر آمریکا مقیم مادرید، ناگزیر شد در همان ایام، خود در محل سقوط هواپیما وارد آب دریا شود و به همه نشان دهد که آب دریا آلوده به رادیواکتیویته نیست، با این همه مردم همچنان در نگرانی و اضطراب باقی مانده بودند.
در همین ایام، زیردریایی عجیب و نوظهوری از آمریکا به سواحل اسپانیا رسید، زیردریایی کوچکی که فقط 7متر طول داشت و به نام اعجوبهی زیر آب لقب گرفته بود.
یادداشتهای زیر نوشته کاپیتانِ این زیردریایی –ویلیام راینی– است که ماجرای تلاش 60 روزه خود در زیر آب را برای خوانندگان شرح میدهد که در عین حال خواندنی و جالب است.
حادثه شگفتانگیزی رخ داده بود که دنیا را تکان داده بود و اسپانیا را دچار وحشت ساخته بود. ما شصت روز متوالی در تاریکی اعماق مدیترانه در میان گل و لای در جستجوی بمب هیدورژنی بودیم.
اگر شما چشمان خود را ببندید و مثلاً یک دکمه پیراهن را به وسط یک زمین فوتبال پرتاب کنید و شبهنگام با یک چراغ قوه به جستجوی آن بپردازید، تا اندازهای خواهید توانست به دشواری کار ما پی ببرید.
موقعیکه هواپیمای بمبافکن (B-52) با هواپیمای سوخترسان (KC-135) در آسمان اسپانیا نزدیک پالومارز تصادف کرد، من در مؤسسه اقیانوسشناسی در ماساچوست سرگرم کار بودم. ما مشغول معاینه کامل آلوین بودیم. آلوین یک زیردریایی عمقپیمای کاوشگر است که در کرانه جزایر «باهاما» و «برمودا» در عمق 2000 متری زیر آب با موفقیت به بازرسی و کاوش میپرداخت.
من نیز مانند سایر جهانیان با کمال تأسف اطلاع یافته بودم که سه تا از بمبهای هیدوژنی 20مگاتنی در خاک اسپانیا سقوط کرده است، ولی وقتی که متوجه شدم که بمب چهارمی در اقیانوس افتاده و مفقود شده، حس کردم که یافتن آن فقط کار زیردریایی آلوین است.
سرکار «گرما» نیز چنین عقیدهای را داشت و وقتی که از طرف نیروی دریای، ما را احضار کردند، او و سایر جاشوان زیردریایی، آلوین را آماده کار کردند. روز اول فوریه بود که ما با آلوین راهی اسپانیا شدیم.
نخستین آزمایش که در نزدیکی «گیبرالتاز» انجام شد، با شکست قطعی روبرو گشت، زیرا باطریها معیوب شده بود و آب در آنها نفوذ میکرد.
تعمیر، مدت سه روز به طول انجامید و هیجان اصلی ما نیز در همین زمان ظاهر گشت. ما به دلایلی روشن، بسیار نگران بودیم که آیا موفق به یافتن بمب هیدوژنی گم شده میشویم یا نه؟ البته با اقدام به یک چنین کاری خطراتی هم متوجه ما بود.
با آنکه ما عملاً ثابت کرده بودیم که زیردریایی کوچک 7متری میتواند تا عمق 2000 متر مورد استفاده قرار گیرد، ولی عدهای از منتقدین ادعا کردند که اجرای کامل برنامه عملیات زیردریایی جز صرف بیهودهی پول چیز دیگری نیست.
از طرفی هم اطلاع یافته بودیم که یک زیردریایی بزرگترِ 18 متری به نام «آلومینات» نیز در جستجو میباشد.
بالاخره بعد از آنکه ما باطریها را تعمیر کردیم، در روز نهم فوریه، دومین آزمایش تجسسی را به عمل آوردیم. در همان روز، در محل جستجو، آلوین را به کشتی منتقل کردیم که به عنوان کشتی اصلی برای ما مورد استفاده قرار گرفت.
مرکز کنترلی که برای آلوین در نظر گرفته شده بود داخل کشتی پژوهشی «میزار» که متعلق به لابراتوار پژوهشی نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا بود، قرار داشت و من در روز 14 فوریه نخستین کاوش خود را آغاز کردم. ماروین مککامیس، دستیار من و والنتین ویلسون نیز متصدی مرکز کنترل بود.
به تدریج که از کرانه دور میشدیم، قعر دریای مدیترانه کمکم شیب پیدا میکرد. در حدود 8 کیلومتر دور از ساحل که میبایست جستجوی خود را آغاز کنیم، یک شیب تند 45 درجه وجود داشت. در عمق تقریباً 800 متری یک رشتهی کوهمانند وجود دارد که دامنه آن دارای یک شیب تند 70 درجه است. این سرازیری در حدود 1000 متر ادامه دارد و دوباره به یک شیب تند برخورد میکند که پس از فاصلهی 1200 متر، این سراشیبی از بین میرود.
جستجوی ما بیشتر در محلی دور میزد که یک ماهیگیر اسپانیایی گفته بود جسمی را دیدم که به یک چتر نجات بسته شده بود و در آب فرو رفت. نیروی دریایی تا نیم مایل اطراف محل را نقشهبرداری کرده بود و وظیفهی ما آن بود که در همین حدود حرکت کرده و زیر آب را وجب به وجب بازرسی کنیم.
آلوین، دارای کُرههای آلومینیومی است که به یکدیگر متصل شده و نیز دارای تعدادی کیسه لاستیکی جمعشونده است که در آنها تا اندازهای روغن ریخته شده است.
معمولاً وقتیکه زیردریایی در آب فرو میرود، مقدار زیادی از روغنها، داخل کرههای آلومینیومی میشوند و فشار آب، کیسههای لاستیکی را متراکم میکند و برای آنکه از میزان فاصلهی آن تا سطح آب کاسته شود و زیردریایی بالاتر بیاید روغنها دوباره از کرههای آلومینیومی داخل کیسههای لاستیکی میگردند. این عمل میزان جابجا شدن آب دریا را افزایش داده و در نتیجه باعث میشود که زیردریایی بهتر حالت شناوری پیدا کند.
آلوین، در قسمت عقب از یک تکیهگاه پایهمانند استفاده میکند که عملی مشابه با عمل مته دارد و دو تکیهگاه مشابه نیز در دو طرفش دارد که در مواقع بالا و پایین رفتن مورد استفاده قرار میگیرد.
در همان نخستین جستجو که ما تا عمق 600 متری پایین رفتیم، متوجه شدیم تاریکی مطلق در آنجا حکمفرماست ولی با چراغهای فوقالعاده قویِ آلوین میتوانستیم از 6 تا 10 متر اطرافمان را به وضوح ببینیم. سطح قسمت سراشیبی را یک لایه صاف و بدون شکل گِلی پوشانده بود و هیچگونه رستنی در آن یافت نمیشود و فقط یک طبقه رستنی محکم که آن را یک لایه تقریباً 2.5 سانتیمتری از گل پوشانده بود، به چشم میخورد.
در حقیقت اگر هیچگونه جریان دریایی وجود نمیداشت، میبایست این طبقه گل و لای در جای خود ثابت بماند، درحالیکه وقتی آلوین این طبقه از گل و لای را به هم زد، تودهی ابرمانندی به وجود آمد که نمیتوانستیم جایی را ببینیم.
سپس ساعات و روزهای طاقتفرسا و خستهکننده ما فرا رسید. تجسس در سراشیبهای خای واقعاً امری نومیدکننده میشود. اگر شما به نواری که از مکالمه ما تهیه شده گوش کنید، به زحمت میتوانید باور کنید که من و والنتین و مککامیس به خوبی توانستیم درون یک کرهی فولادی کوچک به طور هماهنگ با یکدیگر کار کنیم:
– کمی صبر کن، من چیزی را میبینم.
– من مطمئن نیستم، کمی برو به طرف چپ، درست همین را میگویم. آه، نه بابا، تو از آن گذشتی، کمی به طرف راست بیا.
– طرف راست. همانست، درست روی هدف.
– چیچیه؟
– یک قوطی حلبی
– بهتر است کمی دقیقتر نگاه کنی.
– من وقتی حلب قراضه را میبینم، آن را خوب میشناسم.
– خوب، پس خوبست که یک عکس از آن بگیریم.
– کمی عقبتر برو، دماغت را بدزد! صدای مرا میشنوی؟ گفتم دماغت را بدزد! آه، که آدم با این دوربین لعنتی مگر میتواند عکس بگیرد.
– مگر چطور است؟
– خوب تمام شد، عکس را گرفتم.
ما چهار روز متوالی مرتباً به غواصی و جستجو و کاوش میپرداختیم و روز بعد را به استراحت و پر کردن باطریهای زیردریایی اختصاص دادیم. در اول مارس با دهمین غواصی و تجسس، توانستیم علائمی از جای بمب بدست آوریم.
ما سرگرم یک بررسی کامل دربارهی منطقهی دومین سراشیبی بودیم که دارای شیب ملایم بود. قبلاً هم به قسمت بالای این قسمت آمده بودیم ولی حالا کمی پایینتر و نزدیکتر قرار داشتیم و ضمناً ویلسون نیز مانند پیش، تصدّی مرکز کنترل را به عهده داشت. در آنجا ما به طور وضوح یک غار گودی را داخل گِل دیدیم. با دیدن این فرورفتگی تمام همّ ما میبایست صرف پیدا کردن اثر بمب میشد و روی این اصل به آهستگی از سراشیبی پایین رفتیم و ضمناً سعی میکردیم که هدفمان را گم نکنیم.
من، ویلسون را رها کرده و خواستم ترتیبی بدهم که از برخورد تکیهگاه عقب آلوین به گل و لای ته آب جلوگیری کنم ولی متاسفانه موفق به جلوگیری از آن نشدم و گل و لای ته آب به هم خورد. ما از شدت تأسف و عصبانیت چیزی نمانده بود که دیوانه شویم! مدت پنج ساعت بعد از این واقعه در جستجوی اثر بمب بودیم ولی بالاخره نتوانستیم آن را پیدا کنیم. این حادثه درست 12 روز قبل از یافتن مجدد اثر بمب به وقوع پیوست. مککامس و ویلسون در زیر آب بودند و من در بالا و روی عرصه کشتی ایستاده بودم.
روز بعد، من و مککامس پایین رفتیم و هفت ساعت بدون اخذ هیچگونه نتیجهای به جستجو پرداختیم. درحالیکه از این شکستهای متوالی حالت نومیدی به خود گرفته بودیم، نیروی دریایی به ما دستور داد که یک منطقه جدید دیگر بازرسی کنیم ولی ما نمیتوانستیم وسایل و تجهیزات خود را در مدت مقرّر به جای تازهتری منتقل کنیم و روی این اصل، تصمیم گرفتیم که یک بار دیگر به آخرین کاوش بپردازیم.
مککامیس و ویلسون، زیردریایی را با نفرات مجهز کردند و من هم مرکز کنترل را به کشتی مینجمعکن منتقل کردم. مک و ویلسون نیز در حالیکه به حالت سرسرهبازی روی سراشیبی نشسته و به طرف پایین لیز میخوردند، در تعقیب اثر بمب بودند و بالاخره ویلسون بمب را تشخیص داد.
همچنانکه ما سرگرم تجسس بودیم، والنتینویلسون فریادی کشید و گفت: «من آن را میبینم! آنجاست، بالاخره آن را یافتیم!»
در عمق 830 متری در شکاف عمیقی که در سراشیبی ایجاد شده بود، بمب را یک چتر نجات به طور کامل پوشانده بود و نیز بر اثر ریزش گل و لای بر روی آن، یک انتهایش به طول کامل پوشیده شده بود و فقط یک سرِ سیگاری شکلِ آن را میتوانستیم ببینیم و بندهای چتر نجات اثر خفیفی از خود بر روی گل و لای سراشیبی به جای گذاشته بودند.
این تصویر از عمق دریا و منظره بمب و دو زیردریایی آلوین و آلومینات را نشان میدهد. تصویر از پایین به بالا گرفته شده است، درست مانند آنکه از پایین به بالای کوه عکسبرداری کنند. در قسمت آخر، بمب هیدروژنی در زیر چادر چتر نجات مخفی است:
مککامیس و والنتینویلسون آنقدر آلوین را به اطراف حرکت دادند تا توانستد آن را با استفاده از یک گلوله فلزی که در قسمت جلوی آن قرار داشت، اندکی زیر محل بمب ثابت نگاه دارند. سپس، آلومینات را احضار کردند و آن هم درست در زیر آلوین موضع گرفت و برای آنکه موقعیت ثابتی نیز نسبت به زیردریایی میزار داشته باشد، دماغهی خود را به طرف سراشیبی نگاه داشت.
مادامیکه وسایل و تجهیزات برای بلندکردن آماده میشد، این دو زیردریایی همچنان موضع خود را حفظ کردند، آلوین به مدت هشت ساعت در محل خود باقی بود و بعد به سطح آب بازگشت و آلومینات، 22 ساعت دیگر در جای خود باقی ماند و طی این مدت، آلوین باطریهای خود را شارژ کرده و با بازوهای مکانیکی، خود را تجهیز ساخت.
روز بعد یعنی شانزدهم مارس عملیات ما دوباره آغاز گشت. آلوین با استفاده از بازوی مکانیکی یک طناب محکمی را پایین آورده و آن را نزدیک بمب مهار کرد ولی زمین آنقدر نرم بود که وقتی یک طناب سنگینتری را برای استفاده پایین فرستادند، مهار اولی از جا کنده شد.
روز بعد، به علت نامساعد بودن هوا کار را تعطیل کردیم و در روز 18 مارس، دوباره عملیات را آغاز کردیم. کشتی میزار سعی کرد که به وسیلهی کابل، یک دوربین عکاسی را پایین بفرستد ولی به علت متلاطم بودن دریا امکان داشت کنترل با دقت انجام نگیرد و روی این اصل از این کار منصرف گشتیم. ضمناً آلوین یک گیرهی بزرگ را که مانند چنگال خرچنگ بود با خود پایین برده و آن را به بازوی مکانیک متصل کرد. مطابق نقشه، این وسیله میبایست به بمب هیدروژنی قلاب شده و آن را بالا بیاورد، ولی متاسفانه اجرای این کار نیز دچار شکست گردید.
اوضاع جوّی دوباره رو به وخامت گذارد و عملیات، چهار روز به تعویق افتاد. طی این مدت وسیلهی تازهای به نام «پوژل» ساخته شد. این وسیله یک قاب فولادی به ابعاد 2×2 متر است که کارش آن است که ریسمانهایی را که دارای چنگک و اسباب الکترونی میباشند، پایین بفرستد.
در روز 23 مارس، ما دوباره کار خود را آغاز کردیم، میزار به وسیلهی پوژل یک مهار فلزی را که مجهز به چنگک و قلاب بود تا 25 متری نزدیک بمب پایین فرستاد و آلوین که تحت کنترل ویلسون و مککامیس بود سعی کرد چتر نجات را از روی آن سلاح مخوف بردارد ولی این کار عملی نشد.
آلوین دوباره سعی کرد که کابلهای پوژل را جدا کرده و به چتر نجات متصل سازد، ولی از آنجاییکه یکی از نفرات، هدایت زیردریایی را به عهده داشت و دیگری میبایست از بازوی مکانیکی استفاده کند و کابلها هم با هر حرکتِ آب به این سو و آن سو منحرف شده و وضع ثابتی نداشتند، امکان اجرای این طرح هم از بین رفت. آنها اول حواس و توجه خود را روی کابل متمرکز میکردند، ولی به محض آنکه جلو میرفتند تا کابل را بگیرند، با یک نوسان و حرکت، از دست آنها خارج میشد.
بالاخره پوژل را رها کردیم و مککامیس، آنقدر به موضعگیری آلوین پرداخت تا اینکه ویلسون توانست قلاب را که به یک کابل نایلونی 7.5 سانتیمتری متصل شده بود به دست گیرد و در نتیجه، آنها قلاب را به بندهای چتر نجات متصل کردند.
روز بعد آلوین، چنگک را محکم در بندهای چتر نجات قلاب ساخت و میزار کوشش کرد تا بمب را از روی سراشیبی به طرف بالا کشیده و آن را در قسمتهای کم عمق فوقانی قرار دهد. متاسفانه کابل متصل به چنگک، به میل لنگر پوژل پیچید و خرد شد و باعث شد که دوباره بمب سقوط کرده و گم شود.
البته من با اطمینان خاطر نمیتوانم علت سقوط بمب را این مطلب بدانم زیرا تاکنون به علت این حادثه پی نبرده بودیم.
روز بعد، جستجوی ما از سر گرفته شده و ما در روی سراشیبی در تعقیب شیاری بودیم که فکر میکردیم بمب از خود بر جای گذارده است.
ما تازه هماکنون متوجه شدهایم که این شیار متعلق به همان کابل بوده است که در موقع کشیدهشدن به طرف سربالایی بر جای مانده و بمب به محض جداشدن از قلاب در همان مسیر قبلی خود افتاده و به پایین سراشیبی لغزیده است. ما مدت 9 روز متوالی با تعقیب شیارهایی که کابل از خود برجای گذارده بود، در گمراهی مطلق به سر بردیم!
بعداً تصمیم گرفتیم که تجسسی هم در قسمتهای پایین سراشیبی به عمل آوریم و اتفاقاً در حین عمل به طور غیرمنتظره بمب را که در فاصلهی 100 متر پایینِ محل قبلیش قرار داشت، دیدیم! بمب در یک شکاف عمیق، در پای یک سراشیبی به شیب 70% قرار گرفته بود.
ما در موضع خود ثابت ماندیم تا اینکه آلومینات پایین آمد و موضع گرفت، روز بعد ویلسون و مککامیس پایین رفتند و اسباب الکترونیک را روی چتر نجات قرار دادند. کار این اسباب، آن بود که یک وسیله گیرندهی زیرآبی (CURV) را به طرف محل بمب هدایت کنند.
البته، ساختمان (CURV) در پایگاه آزمایشی توپخانه نیروی دریایی آمریکا تکمیل شد و آن یک جسم فولادی است که 4 متر طول دارد و پهناور و ارتفاع آن نیز در حدود 2 متر است.
این دستگاه دارای چهار مخزن میباشد که در موقع فرو رفتن در آب، این مخازن از آب پر میشوند. دو موتور کوچک، آن را به طرف جلو حرکت میدهند و نیز موتور سومی هم موجود است که به بالا و پایین رفتن آن کمک میکنند. همچنین دستگاه، مجهز به چراغهای بخار جیوه، یک دوربین تلوزیونی و یک چنگال آهنی بلند است که میتواند اجسام را با آن محکم نگه داشت. دستگاه را یک عدهی پنج نفری از جاشوان کشتی آمریکایی (پترل) به وسیله یک کابل بلند الکترونیک کنترل میکردند. آن دستگاه پایین فرستاده شده تا یک کابل را به چتر نجات وصل کند و البته چنین کاری انجام شد.
وخامت اوضاع جوّی دوباره باعث گردید که عملیات ما یک روز دچار وقفه گردد و در نتیجه ما فردای آن روز یعنی 5 آوریل، کار خود را آغاز کردیم. ابتدا تصمیم گرفتیم که با یک تکان ناگهانی کابل، چتر را از روی بمب کنار بزنیم. این کار توسط یک کشتی که در سطح آب قرار داشت، انجام شد ولی فقط بمب تغییر مکان داد و تودهی ابرمانندی از گل و لای در آب غوطهور گشت. ویلسون و مککامیس بلافاصله در تعقیب بمب، روانهی پایین سراشیبی شدند. آنها درحالیکه با احتیاط از میان گل و لای معلق در آب میگذشتند، ناگهان متوجه شدند چتر نجات در نزدیکی آنها به حال جنبش و نوسان قرار گرفته است و در این حال شبیه چادرهای بزرگ سیرک بود.
این محل درست در 8 کیلومتری ساحل و 930 متری (2800 فوتی) عمق دریا در یک شیب تند 70 درجه قرار داشت، آلوین در جلوی بمب هیدروژنی و آلومینات در عقب مواظب بمب است. ما پس از 50 روز کاوش توانسته بودیم بمب را در غاری در این عمق در زیر آبهای مدیترانه پیدا کنیم. طرز کار آن بود که دستگاه الکترونیکی GURV بدون سرنشین به راهنمایی ما به سوی چتر نجاتِ بمب راهنمایی شد، دستگاه چتر را گرفت و به آرامی در حالیکه قلبهای ما در تپش بود به بالا آمد و بمب را که به چتر نجات بسته بود با خود بالا آورد و به این ماجرای عجیب خاتمه داد.
واقعاً لحظهی هیجانانگیری بود! البته برای ما امکان داشت که کرهها را از بدنهی اصلی آلوین به دریا بیاندازیم، ولی اگر آنها با چتر نجات در هم میپیچدند، در همان پایین میماندند. روز بعد، در حالیکه آلوین در نزدیک چتر نجات به عنوان ناظر و مراقب موضع گرفته بود، دستگاه GURV را مستقیماً به طرف هدف فرستادند ولی بدبختانه وقتی که خواستند یک کابل را به چتر نجات که به این سو و آن سو میجنبید وصل کنند ماشین در میان آن گیر کرد. بعد تصمیم گرفتیم که GURV را به سطح آب بیاوریم، به امید آنکه شاید بمب هم با آن بالا بیاید. البته این کار مؤثر افتاد و بمب متصل به چتر به آهستگی بالا کشیده میشد. اگرچه همین کندی عمل باعث ناراحتی ما شده بود، ولی خوشبختانه بدون هیچگونه حادثه ناگوار دیگر بمب به طرف بالا کشیده شد.
در عمق 70 متری بوده که مردان قورباغهای نیروی دریایی یک کابل اضافی نیز بدان متصل کرده و آن را به سطح آب آوردند، به این طریق بالاخره پس از شصت روز تلاش در عمق 750 متر زیر آبهای مدیترانه توانستیم یکی از خطرناکترین سلاحهای امروز جهان یعنی یک بمب هیدروژنی 20 مگاتنی را سالم خارج سازیم، در حالیکه در ابتدا ابداً انتظار چنین موفقیتی را نداشتیم.
آلوین به «فرتاسنلینک» بازگشت و کار تمام شده بود. مجموعاً دو ماه برای پیدا کردن آن وقت صرف کردیم. آلوین در طی مأموریت 2/1 222 ساعته خود 34 مرتبه به غواصی پرداخت و در اعماقی پایین تر از 1070 متر وارد عملیات گردید. از همه بالاتر، غرور و افتخاری بود که از این کار نصیب ما شد، زیرا علاوه بر عملیات مشکل، آلوین ثابت کرد که یک زیردریایی عمقپیما نیز میتواند به چنین کارهایی دست بزند.
مگر مجبورید جنگ کنید و بمب بسازید بعدش دردسر درست بشه ؟ ؟ ؟
جنگ چیز بیهوده ای است .
این همه کار به خاطر یک بمبی که خودت درست کردی . :|
فوق العاده بود متن و خصوصا ترجمه شبیه ترجمه های استاد ذبیح ا.. منصوری بود خیلی حال کردم
اگر ماجرا در ژانویه ۱۹۶۶ یعنی دیماه ۱۳۴۴ اتفاق افتاده ،مجله دانشمند در سال ۱۳۴۳ چگونه آن را درج کرده است؟
I think you made a big mistake in dates.
1343=1964
1966=1345
daneshmand’s article before the accident????????????
درسته، مجله پیش روم نبود، تاریخ شمسی رو اشتباه نوشتم.
سلام دوستان.
برای من یک چیز خیلی جالبه.اینه که با توجه به تصادف دو هواپیما در هوا چرا بمبها منفجر نشد.
این بخاطر هوشمند بودن طراحی هواپیما یا بمب هست.
به این صورت که با برخورد شدید هواپیما با جسم سخت در زیرین باز بشه و بمبها با توجه به حساسیتی که دارن با چتری به سمت پایین سقوط کنن.
احتمالا هنگام برخورد با زمین حساسیت بدنه بمب رو هم بالا بردن تا با هرضربه ای منفجر نشه.(حال اینکه تو دریا افتاد.)
به این میگن آینده نگری.
جالب بود. ممنون.
برای اطلاع بهتر از خوش شانسی های اتمی قرن ۲۰م (و همینطور دیدگاههای نظامیان و حکومت آمریکا، جنگ سرد، جنگهای گرم!، عقلانیت انسان، و…) پیشنهاد میکنم این مستند فوقالعاده رو هم تماشا کنید:
The Fog of War: Eleven Lessons from the Life of Robert S. McNamara
https://archive.org/details/TheFogOfWarElevenLessonsFromTheLifeOfRobertS.Mcnamara