چه کسی از بُردار میترسد؟

اگر کتابهای تاریخ علم را بخوانید، نمونههای متعددی از درک نشدن دانشمندان، حمله به دستاوردهای علمی آنها یا شیطانی خواندن یافتههای آنها را میتوانید بیابید.
معمولا دو قشر بیش از همه به دانش حمله میکردهاند: جاهلان که علم را در تضاد با تفسیرهای خودساخته خود از باورهای غالب تاریخی یا مذهب میدانستند و آن دسته که نیک میدانستند که دانش فینفسه دارای چیز مخربی نیست، اما حاکم شدنش، بساط قدرت آنها یا شالوده اقتصادیشان را بر هم خواهد زد.
ممنوعیت و دشواری علم تشریح و شیمی در قرون گذشته، نمونههایی از این امر هستند. داستان گالیله و نیز جوردانو برونو نیز بسیار مشهور است و ما پیش از این در «یک پزشک» به صورت مشروح در این مورد نوشتهایم.
دشمنی دستگاههای غالب با برخی از عقاید و حرکتها، قابل پیشبینی است. داستان پتروس والدوس هم در نوع خود خواندنی است:
نمونه اولیهای از آنچه بعدها به مشخصه عادی دستگاه تفتیش عقاید تبدیل شد در رفتار کلیسا با پتروس والدوس – بازگران ثروتمند اما بیسواد اهل لیون فرانسه- هویدا است. در حدود سال ۱۱۷۰ والدوس باخبر شد که انجیل به فرانسه ترجمه شده است. اطرافیان والدوس اینک میتوانستند انجیل را برای او به زبان خودش بخوانند. این بدان معنا بود که اینک کاتولیکهای «معمولی» – نه فقط کشیشان تحصیلکرده- شروع به مطالعه انجیل و تعلیم و تبلیغ کلام خدا، بدون اقتدار کلیسا میکردند.
والدوس با الهام از درک تازهای از زندگی مسیحیان نخستین، از تمام دارایی دنیوی خود دست کشید و فقر اختیار کرد و شروع به موعظه به روش خودش نمود. پیروان مخلص بسیاری پیدا کرد که همه آنها فقر اختیار کردند و در خیابانها و دیگر معابر عمومی به موعظه پرداختند.
پتروس والدوس و پیروان مشتاقش، والدوسیان یا «مسکینان لیون»، چون عقیده داشتند هر مرد نیکی حق شنیدن اعترافات را دارد و سرانجام با برخی از شعایر کلیسا به مخالفت برخاستند، باعث رنجش کشیشان محلی و اسقف شدند.
والدوسیان خشم کلیسای عمومی را نیر برانگیختند و در سال ۱۱۷۹ سراسقف لیون آنها را از موعظه منع کرد، بسیار تکفیر شدند و برخی به بدعتگذاری متهم گشتند.
برخی از والدوسیان فرانسه را ترک کردند و به اسپانیا رفتند و در آنجا به موعظه ادامه دادند. در آنجا آنها را زندانی کردند، در دادگاههای تفتیش عقاید به محاکمه کشیدند و چندین تن را در سال ۱۲۱۲ در آراگون در چوبه مرگ سوزاندند.
این در حالی بود که والذوسیان بدعتگذار نبودند، اما برای کلیسا خطرناک بودند، چون از وجدان خود پیروی میکردند. آنها از پذیرش قاعده فرمانبرداری امتناع میورزیدند که برای کلیسا، اگر قرار بود تسلط خود را بر جامعه حفظ کند، خطرناک بود. «مسکینان لیون» به خاطر این استقلال روحی به عنوان دشمنان کلیسا محکوم شدند.
اما در مورد باقی شعبات دانش چه؟ مثلا در مورد ریاضیات؟ ریاضیاتی که تصور نمیکنیم سمت و سویی مذهبی یا سیاسی داشته باشد و باعث تعطیل شدن دکان عدهای شود؟
باید بگوییم که ما در همین دهههای گذشته نمونهای از ممنوع شدن ریاضیات جدید را هم سراغ داشتهایم!
روز ۲۶ نوامبر ۱۹۷۸، خبرگزاری آسوشیتدپرس از بوینوس آیرس گزارش داد: «تصمیم حکومت ایالتی کوردوبا برای جلوگیری از تدریس ریاضیات جدید، به عنوان اینکه «گمراهکننده» است، موجب حیرت محافل علمی آرژانتینی شده و در داخل هیئت حاکمهی نظامی نیز اختلافاتی را برانگیخته است.» روزنامهی آرژانتینی لاناسیون نوشت که این موضوع مورد توجه هوان لرنا آمادئو (Juan Lerna Amadeo) وزیر آموزش و پرورش دولت فدرال و شورای آموزش و پرورش ایالات قرار گرفت و «هرچند در این مورد هیچ اظهاریهی رسمی صادر نشد ولی عقیدهی اکثریت این بود که نظر مقامات کوردوبا مورد تأیید محافل دیگر نیست.»
اقدام مقامات کوردوبا ظاهراً ناشی از انتشار جزوهای بوده است تحت عنوان «ریاضیات و واقعیت» به وسیلهی خولیو گاریدو نامی. ما در مورد مؤلف و جزوهاش چیزی نمیدانیم، جز اشارهی مختصری که سزار تریخو رئیس مدرسهی علوم دقیقه و طبیعیات دانشگاه بوینوس آیرس کرده است. او میگوید: «مؤلف از حد معلومات خود فراتر رفته و از شورای دوم واتیکان تا ریاضیات مدرن را مورد بحث قرار داده که پیداست در این مورد چیزی نمیداند.»
برای درک اوضاع، لازم است بدانیم که در آن سالها در آرژانتین نوعی قدرت فئودالی حاکم بود. ایالت کوردوبا که از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۶ با سختترین مبارزات سندیکایی مواجه بود، مخصوصاً به وسیلهی کارگران اتومبیلسازی، در آن هنگام به وسیلهی ژنرال بنیامین منندز فرماندهی لشکر سوم مستقر در کوردوبا، سخت تحت فشار قرار گرفته بود.
پس از کودتای ۱۹۷۶، کتابخانههای دانشگاه ملی کوردوبا، پاکسازی و کتابسوزان در تلویزیون نمایش داده شد. اوسکار خولیا ژنرال نیروی هوایی به مدیریت آموزشی دانشگاه منصوب گردید و صریحاً مارکس و فروید را به جنایت فکری متهم کرد و دربارهی یک توطئهی جهانی که از طریق دورههای درسی روانشناسی و علوم ارتباطات اجرا میشود، سخن گفت.
کوردوبا ایالتی است که ژنرال منندز، همهی کسانی را که به روانکاوی اشتغال داشتند از آنجا بیرون کرد (از قریب ۵۰ نفری که قبلاً در شهر کوردوبا بودند، یکی هم نمانده است).
وزیر آموزش و پرورش فدرال، یعنی خوان لرنا آمادئو، یک محافظهکار غیرنظامی بود که عقل سلیمش را از دست نداده بود و میدانست که فکر ممنوعیت آموزش ریاضیات جدید ممکن بود موجب از هم پاشیدن خونتا (اتحاد نظامی حاکم بر کشور) شود. بنابراین سعی کرد سر و صدا را بخواباند. میدانیم که این پیشنهاد، مورد پشتیبانی نمایندگان بوینوس آیرس و سانتافه، همچنین افسران ارتش و کمیتهی اجرایی شورای فدرال آموزش و پرورش قرار گرفت، ولی ظاهراً در اجلاسیهی نهایی به تصویب نرسیده؛ این دو ایالت (بوینوس آیرس و سانتافه) هم تدریس ریاضیات مدرن را ممنوع کردهاند.
علیرغم وجود اختناق شدید در کشور و خودسانسوری در مطبوعات، یک بحث مطبوعاتی دربارهی تدریس ریاضیات مدرن در گرفت.
بدینترتیب روزنامهی لاناسیون مقالهای تحت عنوان «کیست از بردار میترسد» چاپ و با افراد مختلفی مصاحبه کرد، از قبیل ارنستو ساباتو (نویسندهای که دارای تحصیلات در رشتهی فیزیک است) و گریگوریو الیموفسکی منطقدان. همچنین اظهاریهای از سوی انستیتوی ریاضیات، اخترشناسی و فیزیک دانشگاه ملی کوردوبا منتشر ساخت. روزنامهی کلارین، مصاحبههایی با تریخو و خورگه اورلاندو ویلامایور عضو هیئترئیسهی اتحادیهی ریاضیدانان آرژانتین انجام داد.
دلیل ممنوعیت در این نشریات مورد بحث قرار گرفت، همچنین در مطبوعات هفتگی، کومفیرمادو و در اکسترا که هر دو در بوینوس آیرس منتشر میشوند. یکی از مهمترین دلایل، ظاهراً ماهیت مخرب گفتهای منسوب به دیودونه (Dieudonne) بوده است که در سال ۱۹۵۹ در اجتماعی که در رویومون برگزار شد، فریاد زد «مرگ بر اقلیدس!»
کونفیرمادو نوشت: «عقیدهی مقامات کوردوبا این است که با چنین اظهاراتی، ریاضیات ممکن است حالت معروف خنثیبودن از لحاظ عقیدتی را از دست بدهد و به صورت صلاحی در دست نیروهای مخرب درآید.»
دلایل دیگری که در همان مقاله آمده و اهمیت کمتری نداشته، چنین است:
«اصول موضوعهی منطق صوری از طریق تدریس ریاضیات مدرن نفی میشوند و از آن پس زمینهی خطرناکی برای اعمال مخرب، پدید آمده است.»
در همان زمینه در هفتهنامهی اکسترا گفته میشود:
«ریاضیات جدید روشهایی مغایر با آموزش ارسطو را معرفی میکند… این تردیدهایی را دربارهی منطق ارسطو برمیانگیزد و بیاعتمادی در مورد شخصیتهای رهبریکننده و سنتی ما را رواج میدهد، ازاینرو خرابکاری را تشویق و حمایت میکند…برخی زمینههای ریاضی، واژههایی به کار میبرند از قبیل بردار و ماتریس که علامت مشخصهی یک مارکسیست یا از خصایص سخنان یک خرابکار است. همین مطلب در مورد نظریهی مجموعهها صادق است که به تجمع میانجامد و تودهها را برمیانگیزد.»
همین نشریه میپرسد، آیا درست است که «از آنجا که والدین با این مفهومها و روشها (ریاضیات جدید) آشنا نیستند نمیتوانند برای حل مسئلههایی که معلمان میدهند به بچههایشان کمک کنند، این امر مشکل بزرگی پدید میآورد که زمینهی مساعدی برای خرابکاری است؟»
پاسخهای ساباتو، کلیموفسکی، تریخو و اعضای انستیتوی ریاضی، اخترشناسی و فیزیک، نادانی حملهکنندگان به ریاضیات جدید را نشان داد؛ آنان ثابت کردند حساب برداری و جبر ماتریسی قریب صد سال است که در فیزیک به کار میرود؛ ارسطو به خاطر سهمی که در پیشرفت دانش داشته، مورد احترام است، ولی علم پس از ارسطو به پیشرفتش ادامه داده است؛ ریاضیات جدید دنبالهی معلومات پیشین است و نه یک انتزاع دلخواه؛ در هیچ کشوری نمیتوان از مسائل نسلها که خواهان پیشرفتند، برحذر ماند و والدین هم میتوانند ریاضیات جدید را بیاموزند.
در سال ۱۹۷۷، دریادار امیلیو ماسه را از اعضای وقت خونتا، در جشنی که به خاطر اعطای درجهی استادی افتخاری دانشگاه دل سالوادور به او برپا شده بود، چنین گفت:
«مسئلهی بحران امنیت، تقریباً دارای سابقهی صدساله است. .. در آغاز سدهی بیستم، فضای مقدس زندگی خصوصی ما در کتاب تفسیر رؤیای فروید مورد حمله قرار میگیرد و در ۱۹۰۵، اینشتین فرضیهی نسبیت خود را مطرح میسازد که در آن، حالت استوار و پایای ماده را به سوی بحران میکشاند (؟!)، گویی برای درهمریختن نظامی که به وسیلهی استحکام بیچون و چرای ارزشهایی حمایت میشد، باز هم چیزی لازم بود، از آن هنگام است که انسان غربی، احساس میکند اعتقاداتش میلغزد… و از اینجا مکاشفهی ارزشها آغاز میشود.»
باید خدا را شکر کنیم که او اصل عدم قطعیت هایزنبرگ را از یاد برده بود!
در شوروی دوره استالین نیز برخی از شاخههای دانش و گرایشهای آن با ممنوعیت روبرو بودند. نظارت بر برخی از شعبههای دانش مثل جامعهشناسی یا تاریخ در آن دوره چیز عجیب و غریبی نیست. اما در نگاه اول اعمال نظارت بر دانش ژنتیک یا آمار کمی دور از ذهن به نظر میرسد.
در میانه دهه ۱۹۳۰ کشاورزی به نام تروفیم لیسنکو، کارزاری را علیه دانش ژنتیک شروع کرد و در کمال تعجب توسط استالین حمایت شد. چرا؟
احتمالا چون نازیها در آن دوره زمانی برای بسط تفکرات نژاد برتر و اصلاح نژادی خود بسیار علاقهمند دانش ژنتیک شده بودند شاید چون گرگور مندل -پدر دانش ژنتیک- یک مسیحی کاتولیک بود و این با تفکر بیخدایی رسمی سردمداران شوروی جور نبود! علاوه بر این آمار با آن «نمودارهای فاشکنندهاش» هم مورد بیمهری قرار گرفت.
در سالهای اخیر به جز موارد معدودی، تقابل سیاست و دانش به شیوههای باستانی و جبری کمتر مشاهده میشود و بیشتر سعی میشود که با تضعیف رسانهای برخی از یافتههای «نامطلوب» علمی، در مقابل واقعیتهای علمی جبههگیری شود.
مثلا در دوره ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش، با نفوذ پنهانی شرکتهای بزرگ و شرکتهای تولید انرژی از زغال، سعی میشد اینگونه القا شود که یافتههای دانشمندان در مورد تغییرات اقلیمی و گازهای گلخانهای، بیش از آنکه علمی باشد، سمت و سویی سیاسی دارد.
در دسامبر سال ۲۰۰۷، کریستین ساینس مانتیور گزارش داد که مقامات به خصوص بعد از توفان کاترینا سعی میکنند که دسترسی دانشمندان تغییرات و آب و هوا را به رسانههای بزرگ محدود و کنترل کنند.
منابع: + (ترجمه شده توسط غلامحسین صدریافشار) – کتاب تفتیش عقاید نوشته دبورا بکراس از مجموعه تاریخ جهان و ویکیپدیا
واقعا بعضی وقت ها که امتحان ریاضی دارم با خودم میگم لعنت بر کسی که ریاضی رو وارد دروس کرد .!!!
ولی به نظر من اکثر محتوای های کتب درسی در ایران از واقعیت های جامعه به دورند و به جرئت میتونم بگم ۹۵ درصد مطالبی که در کتب درسی موجوده در آینده به کار هیچ کس نمیاد .
عکس سوم مجموعه مندل بورت هست
جالب و گسترده !