زندگینامه اسرارآمیز گریگوری راسپوتین
ارائۀ یک تصویر دقیق از گریگوری راسپوتین، چهرۀ مذهبی و درباری روسی که تا حد «تزار بالاتر از تزارها» یا «ریشیلوی روسیه»، پیش از انقلاب بولشویکی قدرت گرفت، ناممکن به نظر میرسد. واقعیت و افسانه دربارۀ فعالیتهای مذهبی، سوءاستفادههای جنسی، نفوذ او بر تزار و تزارینا و حتی مشروح جریان قتل او با هم درآمیخته است.
راسپوتین در 1872 یا اندکی زودتر در یک خانواده دارای منشأ روستایی در توبولسک (Tobolsk) ناحیۀ سیبری متولد شد. پدر او «افیم نووی Efim Novi» یک دهاتی ساده بود که به شغل دلالی و فروش اسب اشتغال داشت. در کودکی رفقایش به او لقب راسپوتین دادند. این کلمه در لهجۀ محلی سیبری معنی روسبیباره و زناکار را میدهد. آتیه نشان داد که این لقب بسیار مناسب و بهجا انتخاب شده بود.
گریگوری اکثرا مورد تنبیه شدید پدر خود واقع میشد و گاهگاهی هم به علت چپاول و تجاوز در ملاءعام به وسیلۀ مأمورین انتظامی به شلاق بسته میشد.
شروع کار راسپوتین
بالاخره یک روز گریگوری به سوی سرنوشت خود به راه افتاد:
یک روز که راسپوتین با گاری مسافرت میکرد به صومعۀ «آبالاسک Abalusk» واقع در نزدیکی توبولسک رسید. یکی از کشیشهای این صومعه به او گفت که یک نیروی فوقالعاده در وجود او به ودیعه گذاشته شده است. بعد از این واقعه چناچه «ماریا راسپوتین» دختر او که اعتقاد عجیبی به پدر خود داشت حکایت میکند که:
یک روز پدر من مشغول شخمزدن زمین خود بود و از پشت سر خود صدای آوازی که در کلیسیاها میخوانند شنید. موقعی که به عقب نگریست از تعجب و وحشت بر جای خود خشک شد. در فاصله ده متری او حضرت مریم بین زمین و هوا پدیدار شده بود و یکی از ادعیههای مسیحی را با آواز میخواند. این منظره بیش از یک دقیقه در مقابل چشمان پدر من نبود و حضرت مریم پس از آنکه پدر مرا تقدیس کرد، ناپدید شد.
راسپوتین پس از آن عصایی به دست گرفت و برای زیارت اماکن مقدسه به راه افتاد. او به تمام کلیسیاهای معروف و قدیمی منجمله کلیسیای «لاورا Lavra» در «کیف Kiw» و کلیسیای «ترویتزا Troitza» در مسکو و کلیسیای «پوچایوسکی Potchauwsky» در «رونو Rowno» سرکشی کرد و حتی به صومعههای کوهستان «اتوس Athos» تردد کرد.
تردیدی نیست که مرد شهوترانی چون راسپوتین نتوانست به زنان بیتوجه باشد و در فواصل این زیارتها از آمیزش با زنان برخوردار میگردید.
با وجود این روستاییان او را به مانند یک مرد مقدس روحانی میدانستند و مردمان مستمند و حاجتمند بدو میگفتند:
«گریگوری! ای مسیح ما! ای ناجی ما! برای ما دعا کن. خداوند دعای تو را مستجاب خواهد کرد!»
راسپوتین آنان را تقدیس میکرد و میگفت:
«برادران و خواهران من شما را به مسیح سوگند میدهم که بر نفس سرکش مسلط شوید و از هوی و هوس بپرهیزید».
راسپوتین مردی نبود که تن به کارکردن بدهد. او بیشتر از نذورات و صدقات مردم امرار معاش میکرد و در اکثر مسافرتهای خود به صومعهها برای سکونت یکشبه پناه میبرد.
او در این ایام در جرگۀ «خبستی Khbsty»ها یا شلاقزنها وارد شده بود. این جماعت که تعدادشان در روسیه به یکصدوبیستهزار نفر بالغ میشد دارای این عقیده بودند که میبایستی مستقیماً با خداوند تماس بگیرند و برای حصول این نتیجه دست به کارهای عجیب و جنونآمیز میزدند.
مریدهای این جمعیت، زن و مرد، شبها در جنگلها و یا صومعهها اجتماع میکردند و در آنجا شروع میکردند به خواندن اوراد و نامیدن مقدسین مذهبی و به آهستگی شروع به رقص و پایکوبی میکردند و به تدریج حرکات آنها تندتر و چابکتر میشد. رئیس آنها به هر کس که احساس ناتوانی و ضعف میکرد شلاق میزد و پس از مدتی همگی از فرط ناتوانی به زمین میافتادند و در حال خلسه و جذبه و یا تحریک فرو میرفتند. به تدریج در نظر مردمان سادهلوح، راسپوتین که حتی اطلاعات لازم برای کشیشبودن نداشت مقامی در ردیف مقدسین و پیامبران پیدا کرده بود. او سخنرانیهای مذهبی انجام میداد و آیندۀ اشخاص را پیشگویی میکرد و شیطان را از وجود آنان دور میساخت.
راسپوتین در 1895 ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد، اما زندگی خانوادگی، عطش مذهبی جنسی او را تغییر نداد و او خانوادهاش را برای دورههای درازمدت زیارت، ملاقات راهبهها و نشر انجیل غیرعادی خود ترک میکرد. انبوهی از روستاییان، مرد و زن خود را به پای او انداخته، دامن او را بوسیده، وی را «پدر گریگوری،ناجی!» میخواندند. به نظر میرسد کمتر پدر یا شوهری به تلاش راسپوتین برای رستگاری دختر یا همسرشان اعتراض داشت و این راهحل رستگاری در دنیای خاکی را امری الهی میپنداشتند.
در سال 1904 یک مرد مقدس خاکآلود با چشمانی هیپنوتیزمکننده، موهای ژولیده و ناخنهای سیاهکرده وارد سنپترزبورگ شد؛ در آنجا با فئوفان- کشیش بازرس فرهنگستان کلیسایی- و سال بعد با خانوادۀ دوک بزرگ نیکلای نیکلایویچ ملاقات کرد.
طولی نکشید که شهرت قابلتوجه او به عنوان شفادهنده، پای او را به دربار، جایی که الکسی تزارویچ جوان از هموفیلی رنج میبرد، باز کرد. راسپوتین دستش را روی پیشانی پسر گذاشت و برایش دعا کرد و بسیاری افسانههای سیبریایی دربارۀ اسبان کوهاندار و سوارکاران بیپا را از حفظ برای او زمزمه کرد. پسر به آرامی به راسپوتین پاسخ داد، دردها و تورم او فروکش کرد و مالیخولیای او رفع شد. هر وقت خونریزی درونی تزارویچ شروع میشد، راسپوتین را به بالین او فرا میخواندند. به زودی الکساندرا ملکۀ حقشناس و خرافهپرست دستوراتی صادر کرد و او را برای رفت و آمد به دربار آزاد گذاشت. نیکلای دوم نیز از روی کمخردی، به وسیلۀ الکساندرا به پیشنهادهای راسپوتین دربارۀ امور مملکت تکیه و اعتماد کرد.
راسپوتین خیلی زود مشغلۀ سلطنتی خود را به یک تشکیلات تماموقت تبدیل کرد و یک «مرکز رستگاری» در سنپترزبورگ باز کرد و در آنجا عرضحالهای سیاسی پرسودی را دریافت میکرد. اقامتگاه شخصی او مملو از زنانی از همۀ قشرها بود، اما او گفت بانوان اشراف را «چون بوی بهتری میدهند» ترجیح میدهد. گاهی یک زن، راسپوتین را به تجاوز متهم میکرد اما پلیس مخفی چنین ادعاهایی را رد میکرد چون تزارینا تحمل پذیرفتن چنین اتهامی را به ناجی پسرش نداشت.
بیشتر میانجیگریهای راسپوتین در ملاقاتهایش در رابطه با مقام و منصبهایی در کلیسا بود -او با تحمیل یک دوست روستایی بیسواد خود به عنوان اسقف موطنش توبولسک در سیبری یک افتضاح تازه به بار آورد- اما بعد وقتی نفوذش به بخش سیاسی توسعه یافت، باعث هرج و مرج در عملکرد دولت شد.
برای قتل راسپوتین از جانب افراد مختلف تلاشهای زیادی شد؛ بعضی مذهبی، بعضی سیاسی-نظامی و بعضی از جانب کسانی بود که او را خطری برای دستگاه سلطنت میدیدند. ایلیدور- خطیب پیشرو آن عصر- در رسالهای با عنوان «شیطان مقدس» به راسپوتین حمله کرد و جز ابهام وجود رابطۀ نامشروع بین او و تزارینا، همه چیز را دربارۀ آن راهب روستایی گفت.
راسپوتین فکر کرد خوب است برای مدتی سنپترزبورگ را ترک کند. او در یک سفر کوتاه به روستای زادگاه خود، هدف یک طرح ترور به وسیلۀ یک روس..پی روانپریش قرار گرفت. آن زن، خود را در لباس زائری درآورد که خواهان صدقه از راهب است. هنگامیکه راسپوتین قصد داشت چند سکه به او بدهد آن زن یک کارد 50سانتیمتری به شکم او فرو کرد و فریاد زد: «من آنارشیست را کشتم!» جالب آنکه راسپوتین از این زخم مهلک حتی به زمین نیفتاد و دست خود را روی زخمی که دهان باز کرده بود گذاشت.
«گوسوا» در توجیه هدفش یعنی قتل راسپوتین یک سری دلیلهای مغشوش ارائه کرد. او گفت قصدش انتقام از راسپوتین به خاطر به فسادکشاندن دختران سیبریایی بوده، این که خواسته است اعتبار مذهب را احیا کند، یا میخواسته است تزار و تزارینا را از شر نفوذش آزاد کند.
راسپوتین بعد از یک عمل، چند هفتهای بین مرگ و زندگی دست و پا زد. طی این دوره تزار خود را برای جنگ جهانی اول آماده میکرد. راسپوتین، نیکلا تزار را از ورود به جنگ بالکان در 1912 برحذر کرده بود، اما از روی تخت بیماری نمیتوانست مانع ورود روسیه به جنگ بزرگ بشود. طی دو سال اول بعد از بازگشت به پایتخت او کابینۀ وزیران را به میل خود تغییر میداد و کسانی که با او مخالفت میکردند، اگر که در عمل اخراج یا تبعید نمیشدند دچار خفت و رسوایی میشدند.
دلیلهای قابل توجهی برای این باور وجود داشت که در 1915-1916 راسپوتین هوادار آلمان و به دنبال راهی برای ایجاد صلح است. در این دوره بود که عنصرهای راستگرا تصمیم گرفتند از شر راهب خلاص شوند. هرچند آسان نیست همۀ کارهای آنها را به انگیزههای سیاسی نسبت داد. واضح است که بسیاری احساس میکردند موقعیتشان به وسیلۀ این فرد قدرتمند مورد تهدید واقع شده است و به احتمالی بسیاری از آنان از قبیل رهبر توطئۀ پرنس فلیکس یوسوپف میترسیدند که برنامۀ گناه و رستگاری راسپوتین، همسر و دختران آنها را نیز به دام بیاندازد.
شانزدهم دسامبر، شبهنگام یوسوپف گراندوک دیمتری پاولویچ و سایر اشراف جشنی به افتخار راسپوتین در قلعۀ پرنس برپا کردند. توطئهگران دامی به این صورت پهن کردند که همسر یوسوپف، پرنس زیبا، ایرن آلکساندرونا، مشتاق دیدن راسپوتین است. در واقع پرنسس را به کریمه فرستاده بودند.
در جشن، راسپوتین جامهای شراب مسموم را پی در پی نوشید و چندین کیک و شکلات آغشته به دزهای کشنده سیانید پتاسیم را بلعید. توطئهگران بیصبرانه منتظر ازپاافتادن و مردن راسپوتین بودند، اما اینطور نشد. چرا که، راسپوتین از گاستریت الکلی (التهاب معده مزمن ناشی از الکل) رنج میبرد و معدهاش نمیتوانست اسید هیدروکلریدریک لازم را برای کارکرد ترکیب سیانید ترشح کند.
در این هنگام تنها چیزی که به نظر میرسید بر راهب اثر کرده الکل بود و او حتی قویتر شده بود. یوسوپف دید که همقطارانش ناصبورتر و مأیوستر شدند؛ با عذرخواهی، به ظاهر برای آوردن همسرش به طبقۀ بالا رفت. پرنس با یک سلاح کمری بازگشت و به راسپوتین شلیک کرد. نقلقولها در اینجا فرق میکند، گرچه وضع روشن است. طبق گفتۀ بعضی، راسپوتین بر کف زمین افتاد، اما وقتی پرنس زانو زد او را بررسی کند، آن مرموز به ناگهان چشمان خود را باز کرد و گلوی پرنس را گرفت. یوسوپف خود را از دست او خلاص کرد و در حالیکه راسپوتین او را با سرعت تمام دنبال میکرد به طرف حیاط فرار کرد. وقتی راسپوتین روی پاهایش ایستاد، دوک بزرگ به سینهاش و سپس یک دسیسهگر به سرش شلیک کرد. بسیاری از افسران از شمشیرشان علیه راسپوتین استفاده کردند و پرنس یک میلۀ آهنی برداشت و با خشمی فراوان بر قربانی فروافتاده کوبید. سرانجام قربانی بیحرکت شد، هرچند گفته شد یکی از چشمان او بازمانده و خیره مینگریست. توطئهگران جسد را بستند و آن را در آبراه مویکا انداختند.
48 ساعت بعد جسد روی یخهای رودخانۀ نوا بالا آمد. یکی از بازوهایش آزاد و ششهایش از آب پر شده بود. راسپوتین تا موقعی که به آبراه انداخته شد زنده بود و سرانجام بر اثر غرقشدگی مرد.
میلیونها روستایی از قتل راسپوتین تکان خوردند. خانوادۀ رمانف عزاداری کردند و تزارینا دستور داد جسد نزدیک کلیسای قصر سلطنتی پوسکین دفن شود.
تعیین اینکه اگر زنده بود در جریان انقلاب 1917 چه نقشی ممکن بود بازی کند کار آسانی نیست، اما این پیشبینی او که «اگر من بمیرم امپراتور به زودی تاج و تخت خود را از دست میدهد» درست از آب درآمد.
پرنس یوسوپف و همسرش در زمان انقلاب گریختند و در لندن، پاریس و نیویورک ساکن شدند. در 1967 موافقت کرد موضوع قتل در تلویزیون نمایش داده شود، اما او پیش از تولید آن فیلم درگذشت.
در مورد خانوادۀ راسپوتین اطلاع کمی به دست آمد، جز در مورد دختر بزرگش ماریا گریگوریونا که با یک افسر سفید روس ازدواج کرد و هنگام انقلاب به فرانسه گریخت. او بعد از مرگ شوهرش، در رومانی رقصنده شد. او بعد به عنوان یک رامکنندۀ حیوان در سیرک برنامه اجرا میکرد و به دختر «راهب دیوانه» مشهور بود. ماریا در 1945 شهروند آمریکا شد و مطالب قابل توجهی را که از روسیۀ سلطنتی به یاد داشت، نوشت. در 1977 سال مرگش کتاب راسپوتین: مردی ورای افسانه (Rasputin:The Man Behind The Myth) را چاپ کرد.
“در کودکی رفقایش به او لقب راسپوتین دادند. این کلمه در لهجۀ محلی سیبری معنی روسبیباره و زناکار را میدهد. آتیه نشان داد که این لقب بسیار مناسب و بهجا انتخاب شده بود.”
موارد زیادی دیدم که لقب داده شده شخصیت فرد رو تشکیل داده. شاید همین لقب مسیر زندگی راسپوتین رو عوض کرد!!
تا جایی که به یاد دارم( از کتاب پرنس ژولین) راسپوتین با ضربات نمرد و بردنش بندازن رودخانه. رودخانه یخ بسته بود و یخ رو شکستن و انداهتن زیر یخ تا بمیره. می ترسیدن غرق نشه و اینطوری خواستن یخ بزنه که مطمئن باشه.
پرنس ژولین نوشته بود که شاهزاده ها برای برملا کردن خیانت ها راسپوتین طرحی می ریزن تا وقتی با ملکه همبستر می شه شاه رو بیارن سر صحنه . این کار رو می کنن؛ شاه وارد اتاق می شه و وقتی می بینه راسپوتین با ملکه همبستر شده، از اینکه براشون مزاحمت ایجاد کرده معذرت خواهی می کنه و از اتاق میاد بیرون!! ظاهرن قدرت هیبنوتیزم داشته و افراد رو اسیر خودش می کرده.
یه کتاب خوب در این زمینه خوندم که خیلی زیبا نوشته شده و رمان عالی هست، به سبک رمان نویسان مشهور روسی:
http://shahreketabonline.com/products/24/30542/%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D9%88%D8%AA%DB%8C%D9%86
نوشته پرنس ژولین.
ممنون از این مطلب، با نظر مهدی در مورد اینکه از کودکی یک لقب به یک نفر دادن و بعدش این موضوع ممکنه تاثیر زیادی توی سرنوشت فرد داشته باشه موافقم.
ضمنا بیشتر مطالبی که در مورد راسپوتین نوشته شده نمی تونسته به دور از سوگیری بوده باشه حتی اگه این نوشته ها توسط کسانی بوده باشه که در زمان وی و نزدیک به وی زندگی می کردن چون به هر حال تحت تاثیر شایعات، اغراق ها و کاریزمای اون بودن.
این پست به خوبی تونسته به بسیاری از سوالات در مورد راسپوتین بر اساس “اطلاعات موجود” جواب بده. دوباره ممنونم دکتر جان. ضمنا فکر می کنم اگر منابعی یا منبع اصلی که برای نگارش این پست استفاده شده رو ذکر می کردید، شاید عده ای سراغشون می رفتن تا بیشتر بخونن.
من سال ها پیش زمانی که دبستان بودم یک کتاب داشتم به نام ” دیوانگان تاریخ” که زندگی نامه چند تن از این افراد را نوشته بود. یکی از زندگی نامه ها مورد علاقه ام همین آقای راسپوتین بود. ولی فکر میکردم بسیاری از قسمت های آن افسانه است مثل بخش کشته شدن او، چون فکر میکردم هیچ راهی راهی وجود ندارد که آدم با خوردن سیانور زنده بماند!
خوشحال شدم که بعد از مدت ها این گره ذهنی برایم حل شد.
میشود در صورت امکان کمی در خصوص ساز و کار سیانور توضیح دهید. یعنی بدون دخالت اسید معده ، کشنده نیست؟!
سیانور چیز جالبیه برای مطالعه. تو فیلما می بینیم جاسوسا قرصای سیانور زیر زبونشون میذارن واسه خودکشی تا اطلاعاتو زیر شکنجه لو ندن، یادمه توی شیمی هم گفتن که ترکیبات زیادی از سیانید وجود داره و همشون هم کشنده نیستن و به طرز استفاده شون هم بستگی داره مثلا تیوسیانید آهن به خاطر قرمز بودن محلولش به جای خون مصنوعی توی فیلم ها به کار می رفته، یکی از استفاده هایی که تو درس آمادگی دفاعی دوازده سال پیش گفتن این بود که قبلا سرنیزه ها رو به یکی از ترکیبات سیانید آغشته می کردن تا تو جنگ تن به تن با یه ضربه کار رو تموم کنن که انگار بعدا به خاطر طول عمر بالای این مواد، ممنوع شدن. ولی خوب نمی دونم همه این گفته و شنیده ها چقد صحت داره
سلام
چند نکته ویرایشی:
ـ «خلیستی» صحیح است، نه «خبیستی»:
https://en.wikipedia.org/wiki/Khlysts
ـ راسپوتین روستاییان حاجتمند را «تبرک» میکرده، نه «تقدیس (؟)».
ـ در جاهایی از متن لفظ مهجور «کلیسیا» و در جاهایی لفظ رایجتر «کلیسا» آمده.
ـ دختر راسپوتین با یک «افسر بلاروسی» ازدواج کرده، نه با یک «افسر سفید روس (؟)».
بلاروس یعنی روس سفید
برای کسب اطلاعات (و لذت) بیشتر (و بهتر):
را ژینسکی، ادوارد. راسپوتین: ابلیس یا قدیس. بیژن اشتری. انتشارات ثالث: تهران، ۱۳۹۲
با خواندن سرگذشت راسپوتین خیلی فکر کردم که وقتی خباثت با اعتقاد قاطی بشه چه هیولای وحشتناک موجه ای روباید شاهد باشیم.
توطئه گران قسمتی از بدن راسپوتین را بریده و این قسمت هم اکنون در موزه ای در سن پترزبورگ نگهداری میشود :
http://www.globalpost.com/dispatch/news/regions/europe/110420/penis-iceland-museum-whale-phallus
سلام آقای دکتر
مطلب جالبی بود. لذت می برم از مطالب سایت و بخصوص مطالب تاریخی.
بگذریم!
راستی! من شنیده بودم گیوتین رو راسپوتین اختراع کرده، که این مطلب سبب شد جستجویی بکنم و به اصل موضوع آن برسم.
بالاخره ممنونم از شما.
ممنون . استفاده بردیم .
اوه . . . . ، اینقدر راسپوتین زیاده ، همه هم از دل و جان میپرسنشون .
دقیقا” بعد از خوندن این متن اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد همین مطلبی بود که فرمودید
سلام ی سوال داشتم
چرا ملکه تزاریا به راسپوتین علاقه داشت؟؟
من یه سوال داشتم دلیل علاقهمندی ملکه تزارینا به راسپوتین چه بود ؟؟؟؟؟؟
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!
یک جادوگر شیطان صفت همچون راسپوتین باعث نابودی امپراتوری ستمگر تزاری شد که قتل عام های زیادی توسط این امپراتوری پلید در سرزمین های مختلف(از جمله خود ایران)صورت گرفت.
همون بهتر که مرد درست
فکر میکنم راسپوتین با اجنه تاریکی در ارتباط بوده که قدرت های زیادی بهش دادن هیچوقت یک انسان معمولی نمیتونسته اینقدر در دربار نفوذ کنه