این علمی – تخیلی که میگویید، چیست؟!
آنچه در پی خواهید خواند ترجمه دو فصل نخست کتاب «علمی- تخیلی چیست» نـوشته سام. جی.لاندوال است. او نویسندهای سوئدی است که پیش از سی سالگی نام خود را به عنوان کارشناس رشته ادبی و تاریخی علمی-تخیلی، به ثبت رسانده است. وی به نمایشنامهنویسی، فیلمنامهنویسی، کارگردانی و نیز ساخت مـوسیقیهای مـحلی سوئدی برای رادیو و تلویزیون سوئد اشتغال دارد. همچنین ویراستار ناشران برای چاپ آثار علمی تخیلی بوده است.
کتاب «علمی-تخیلی چیست» به وسیله نویسنده کتاب، از سوئدی به زبان انگلیسی ترجمه و در سـال 1971 بـه چاپ رسیده است.
داستان تخیلی و علمی-تخیلی
داستان بسیار کوتاهی شنیدهام که به فردریک براون نسبت داده میشود، این داستان بهتر از هر توضیحی میتواند ما را به دنیایی از تفکر، که ماده خـام رشـته ادبی علمی-تخیلی است، آشنا کند. اما به صورت عبرتآمیزی کوتاه است؛ فقط از سه جمله تشکیل شده و محتوایش تقریباً چنین است:
«زمین پس از آخرین جنگ هستهای مرده بود؛ هیچ چـیز رشـد نـمیکرد و هیچ چیز زنده نبود. آخـرین مـرد بـه تنهایی در اتاقش نشست. چند ضربه بر در نواخته شد…»
نمیگویم داستان فوق، الگو یا سمبل یا نماینده کامل ادبیات علمی- تخیلی و یـا حـتی بـهترین نمونه در این رشته است اما میتوانم با اطـمینان خـاطر بگویم اگر بشود چیزی را قلب این رشته و حیطه ادبی دانست، در همین سه جمله نهفته است. میتوانید آن چیز را احـساس شـگفتی و یـا شگفتزدگی و یا هر چه که میل دارید، بنامید.
برای آن دسـته از خوانندگان که بیشتر بر عنصر اندیشه و گمانهای علمی در داستانهای علمی-تخیلی تأکید دارند، مثال مناسب دیگری از رمان «بـحثی دربـاره دنـیای جدید و سیارهای دیگر» (1638) اثر پدر روحانی جان ویلکینز میآورم:
«با این حال مـن بـه طور جدی و به دلایل مستحکم، معتقدم که میتوان بر ارایهٔ پرندهای نشست و آن را چنان تکانی داد که سـرنشینش را در هـوا جـا به جا کند. و شاید بتوان آن را آن قدر بزرگ ساخت که بتواند انسانهایی را هـمزمان بـه هـمراه غذا و لوازم سفر با خود حمل کند و با پذیرش تمام آنچه غیر ممکن به نـظر مـیرسد، امـکان ساخت وسیلهٔ نقلیهای برای سفر به ماه، به وجود آورد. خوشا به حال کسانی کـه در ایـن تلاش موفق خواهند شد!»
شاید فکر کنید این مطلب بسیار واضح و قدیمی اسـت، امـا آنـچه امروز مسلم به نظر میرسد، در سال 1638 به هیچ وجه واضح و پذیرفتنی نبود. نخستین سـفر بـه ماه، در 20 ژوییه 1969 به واقعیت پیوست، که بسیار دیرتر از زمان مورد انتظار پدر روحانی بـود. امـا بـه طور حتم در آن داستان نوعی پیشبینی و دقت وجود داشته است. به هیچ وجه گمان نمیکنم جـان ویـلکینز پیامبرگونه، به پیشبینی آینده پرداخته باشد و مثلاً در دل از سفر سفینه آپولو 11 به مـاه آگـاه بـوده است، اما در سال 1638 چنین تفکری موجب شگفتزدگی بوده است.
شاید بتوان گفت این از آن نوع داسـتانهای عـلمی-تـخیلی است که میتوانند ادعا کنند: «ما که گفته بودیم، مگر نه؟!»
مثال سـوم مـربوط به دوره بسیار جدیدتری است و اگر نمونههای پیشین نتوانستند احساس شگفتی را برانگیزند، شاید این یکی مـوفق شـود:
«همان طور که همه میدانستند گیبلینها حاضر نبودند چیزی کمارزشتر از انسان بـخورند. بـرج شیطانی آنها به وسیله پلی به سرزمینهای شـناخته شـده تـراکو گنیتا متصل است. آنها اتباری برای زمرد و انـبار دیـگری برای یاقوت دارند، چاهی را هم با طلا انباشتهاند و هر زمان که نیاز داشـته بـاشند از آن برمیدارند؛ تنها استفاده از این ثـروت عـظیم جلب غـذای هـمیشگی بـه انبار غذایشان است. حتی شنیده شـده اسـت که هنگام قحطی، در سرزمین انسانها، خطی از یاقوت پخش میکنند و به زودی بار دیـگر انـبارشان از غذا انباشته میشود!
برجشان در سوی دیـگر رودخانهای که هومر، هـوروس اوکـیانیو نامیده و دنیا را احاطه کرده اسـت، قـرار دارد. گیبلینها هر جا که رود باریک و مناسب بوده، برجهای کوچکی ساختهاند زیرا دوست دارنـد دزدانـی را که به خانهشان نزدیک مـیشوند، بـبینند. در آنـجا درختان عظیمی هـستند کـه ریشه در دو سوی رود دارند. گـیبلینها آنـجا زندگی میکنند با آسودگی غذا میخورند.»
شخصیتهای اصلی این داستان در نزد علاقهمندان ادبیات عـلمی- تـخیلی به هیولای چشم برآمده BEM شهرت دارنـد؛ مـوجوداتی با رفـتار خـصمانه و سـرشتی غیر دوستانه، رنگی سـبز و لاغر. چنین موجوداتی ذخایر علمی-تخیلی هستند، درست مانند سلاحهای پرتویی و سفیههای فضایی. با ایـن تـفاوت که امروزه این موجودات، زائده یا دسـتهای شـاخهمـانند طـویلی دارند که به دور بـدن ایـن قهرمان زن میپیچد، در حالی که قهرمان مرد با سلاح عجیب و غریبش قصد نجات جان زن را دارد. این موجودات عـجیب و غـریب هـنوز در داستانهایی که با نامهای تخیلی (فانتزی) و یـا در شـمشیر و جـادو» شـناخته مـیشوند، بـسیار مورد استفاده قرار میگیرند. که البته چیزی جز همان داستانهای جن و پری، اژدها و شاهزاده، شمشیر و جادو و کیسهای با طلای بیپایان، نیست. مثالی که ذکر شد، از داستان کوتاه «گـنج گیبلینها»(1912) اثر لرددون سنی انتخاب شده، که داستانی تخیلی با پایانی خارقالعاده است زیرا سرانجام هیولاها قهرمان را میبلعند!
مشهورترین نمونه از این گونه داستانهای علمی-تخیلی مجموعه سه جلدی (اعضا محفل یـا دوسـتان محفل) اثر جی.آر.آر.توکلین است که از تمام مواد خام و عناصر علمی- تخیلی استفاده کرده است؛ از جمله موجودات عجیب و غریبی به نام اردکها که کوچک، خبیث و شریر و بیرحم هستند.
اکنون شاید عـلاقهمندان بـه منطق و نظم بپرسند که چگونه یک رشته ادبی با نام پر زرق و برق و مغرورانه علمی-تخیلی، میتواند عناصر متفاوت و حتی متضادی مانند سفر فضایی و اژدهـای آتـشین را در خود جای دهد؟ چه منطقی در این امـر وجـود دارد؟ و مهتر از همه این که تعریف این رشته و حیطه ادبی چیست؟
متاسفانه واقعیت این است که تا این زمان هنوز هیچ تعریف واحدی برای این رشـته ادبـی به دست نیامده و یـا شـاید بهتر باشد بگوییم به تعداد خوانندگان علمی-تخیلی تعریف وجود دارد.
شاید بتواند علاقهمندان به علمی-تخیلی را به انجمنی تشبیه کرد که پیرمردان محترم از دهه دوم قرن بیستم در اتاق مطالعه جا خـوش کـردهاند و مجلههای Amazing stories یا astoinding S.F میخوانند؛ اینها گروه سنتگرا هستند که علمی-تخیلی را با تاکید بر بعد علمی میخوانند و توجهی به جنبههای ادبی خالص ندارند و در نتیجه به دنبال شاهکارهای ادبی نمیگردند، اما هر گـونه دوری از قـوانین و دقت عـلمی را گناهی نابخشودنی میدانند.
علاقهمندان به داستانهای فضایی نیز نزدیک قفسه مجلههای starting stories – cpaitan stories – trilling wonder stories و مجموعههای گردآوری شدهٔ ا.ا.اسمیت، به هـمراه داستان های جدید فراعلمی و پر زرق و برق، گرد آمدهاند. در این کتاب ها هیولاهای فضایی نـقشههایی شـیطانی بـر ضد انسانها میکشند، پرتو افکنهای اتمی شلیک میشوند، قهرمانان زن گریه میکنند و سفینهها مانند مرغ های وحشتزده در فرافضا جـهش مـیکنند.
در نزدیک آنها علاقهمندان به داستانهای وحشتناک گرد آمدهاند و مجله weird tales و کتابهای ه.پ.لواو کرافت را میخوانند. خـوانندگان اروپایـی ایـن گروه شاید آثار ا.ت.آ.هوفمان را ترجیح دهند. این دسته کوچک و مغضوب، و مورد خصومت خوانندگان مجله amazing مـیباشند.
در پشت اتاق مطالعه، گروههای علاقهمند به داستانهای خیالی (فانتزی) و شمشیر و جادو گردآمدهاند و در حـالی که با چشمان درخـشان بـه پیر مردهای خواب آلود گروه نخست مینگرند، شمشیرهایشان را لمس میکنند. اینها نیز اقلیت هستند، اما به لحاظ ادبی پذیرفته شدهاند زیرا علاقه عموم به داستانهای تخیلی بزرگسالان افزایش یافته است. گروه اصـلاحطلبان و سوسیالیستها در کافه نشستهاند و درباره مشکلات آینده مانند مساله انفجار جمعیت، بحران غذا، آلودگی محیط زیست، مقصد بشریت و غیره بحث میکنند و به شدت به وسیله هواداران ه.ج. ولز که در حد فاصل اتاق مطالعه و کـافه ایـستادهاند و هنوز نمیدانند به کدام دسته تعلق دارند، تحت نظر هستند.
هواداران موج جدید در هال ورودی انجمن باقی ماندهاند؛ آنها موهای بلند و ریش دارند و با شکلهای جدید ادبی به تجربه پرداختهاند. خـیلی پر سـر و صدا و مزاحم هستند و حتی برای بنیانگذاران انجمن مانند هوگور گرنزبک نیز احترامی قائل نیستند و هیچ کس هم به آنها اعتماد نمیکند. گفته میشود تعدادی از آنها به وسیله انجمن، حمایت مـالی مـیشوند!
با این حال تمام این گروهها و دستهها و شعبهها وجوه مختلف یک قضیه هستند و این تقسیمبندیها، نتیجه ناهنجار نامگذاریهای این رشته ادبی، در آغاز این قرن است.
نویسندگان اولیه این رشـته از لوسـیان گرفته تـا برگراگ و ولز موضوع کارشان را بر حـقایق عـلمی شـناخته شده یا قابل پیشبینی در زمان خودشان قرار دادند، آن هم بدون اعتقاد به اینکه چنین شاخه ادبی باید علمیتر از شاخههای ادبی دیـگر بـاشد. کـار آنها بیشتر بر دستاوردهای علمی با ماهیت گـمان زدن، استوار بود، اما در حیطههای ادبی دیگر نیز گمان زدن و پیشبینی آینده وجود داشته است. در اینجا علم، علم تکیهگاه نظریهها و عـقاید نـویسنده اسـت؛ علمی که خواننده میتواند ناباوریاش را بر آن استوار کند و نه چـیزی که فی نفسه مورد نیاز باشد.
عنوان علمی-تخیلی در اوایل قرن بیستم به این شاخه و رشته ادبی اخـتصاص یـافت؛ زمـانی که مراکز پخش کتاب و مجلهها، کتابهایی مانند «جنگ دنیاها» و «نگاهی بـه گـذشته» را در دست داشتند و سامانه توزیع، به عنوانی برای این دسته از کتابها نیاز داشت. واضح بود که ایـن کـتابها عـشقی، جنگی و یا وسترن و هفت تیرکشی نبودند، گرچه عناصری از تمام آنها را در خود داشـتند. مـرد مـسئول آنچه را احاطهاش کرده بود، مرور کرد و متوجه شد این کتابها مربوط به انواع اخـتراعات، ماشینهای زمـان، سفینههای فضایی و چیزهایی عجیب و غریب دیگر است، در نتیجه آنها را رمانهای علمی نامید، چون بـه هـر حال باید تمامی انتخاب میکرد.
تا این که نوبت به هوگو گرنزبک، مـتولد لوگـزامبورگ، امـا تبعه آمریکا رسید. او مجلهای تخصصی به نام الکترونیک مدرن را چاپ میکرد. هوگو علاقه خـاصی بـه ارائه نظریههای جدید و پیشبینیهای عجیب و غریب در شکل ادبی داشت. به همین دلیل تعدادی داسـتان عـلمی-تـخیلی نیز در مجلهاش به چاپ رساند که شناخته شدهترینشان رالف 124 سی 41+، بود، که به احتمال قوی نـخواندهاید.
لازم نـیست خجالت بکشید چون این رمان اصلاً خواندنی نیست!
گرنزبک گرچه مهندس و سـردبیر خـوبی بـود، اما نویسندگی و قلمش خستهکننده و کسالتآور بود. داستان رالف نیز بسیار کسالتآور از آب درآمد. در این داستان او از انواع اخـتراعات نـظیر تـلویزیون، تلفن، کنترل وضع هوا، غذاهای مصنوعی و غیره صحبت کرد، اما جنبه انـسانی داسـتان بویژه مسائل عاشقانهاش از هر لحاظ سبک بیارزش بود. با این حال داستان رالف برای چندین دهـه بـه استاندارد علمی-تخیلی تبدیل شد، تا این که سرانجام در دهه چهل اصـلاحی پایـدار به وقوع پیوست، گرچه تعدادی از نویسندگان لمـی-تـخیلی هـنوز هم تغییر نکردهاند.
بخشی از فصل اول رمان رالف را بـخوانید:
«زمـانی که لرزشها در آزمایشگاه تمام شد، مرد قویجثه از صندلی شیشهای برخاست و دستگاه پیـچیده را بـر روی میز تماشا کرد. اکنون دسـتگاه بـا تمام جـزییات تـکمیل شـده بود؛ به تقویم نگریست؛ یکم سـپتامبر سـال 2660 بود. فردا روزی بود بزرگ و پرکار. زیرا باید حاصل سه سال آزمایش و تـلاش را مـیدید. خمیازهای کشید و عضلاتش را نرم کرد. انـدامی بزرگتر از انسانهای معمولی داشـت و بـیشتر شبیه مریخیها بود. اما بـزرگی انـدامش در برابر عظمت مغزش چندان جلوهای نداشت. او رالف 124 سی 41+ بود؛ یکی از بزرگترین دانشمندان زنده و یـکی از ده مردی که در تمام سیاره زمـین دارای عـلامت +در بـرابر نامش بود. مـقابل تـلهفوت که بر دیوار نـصب شـده بود، ایستاد و دکمههایی را فشرد. پس از چند دقیقه صفحه تصویر تلهفوت روشن شد و چهره مردی مـرتب و سـی ساله و خوش سیما و جدی ظاهر شـد.
جـوان به مـحض شـناختن رالف بـر صفحه تصویرش، لبخندی زد و گـفت: «سلام رالف.»
-«سلام ادوراد! میخواستم ببینم میتوانی فردا صبح به آزمایشگاهم بیایی؟ میخواهم چیز جالبی نشانت دهم. ببین!
[کـنار ایـستاد تا دوستش بتواند دستگاه را در فاصله سـه مـتری بـر روی مـیز بـبیند.]
ادوارد به صفحه تـصویرش نـزدیک شد تا فضای بیشتری را در آزمایشگاه دوستش ببیند. سپس با هیجان گفت: «هی، تمامش کردی! مشهور شـدی!»
هـنوز عـدهای معتقدند رمان رالف نخستین داستان واقعی و خـالص عـلمی-تـخیلی اسـت، کـه البـته از حقیقت بسیار دور است. رالف در واقع یکی از صدها رمانی بود که در اوایل قرن بیستم در خصوص مدینه فاضله نوشته و به بازار عرضه شد؛ رمانهایی که عقد سیاسی یا اجتماعی خـاصی را تبلیغ میکردند.
یکی از شاهکارهای بزرگ در این دوره کتاب «نگاهی به گذشته 2000-1887» اثر ادوارد بلامی بود که در سال 1880 در سطح دنیا شهرت یافت و پر فروش شد و مضامینش فوراً مورد دستبرد دزدان ادبی قرار گرفت. رمان رالف کـه از آوریـل 1911 در دوازده قسمت به چاپ رسید فقط یکی از این تقلیدها بود که بسیار بد نوشته شده بود و هیچ اشعار اجتماعی نیز به همراه نداشت، و باعث شد کتاب «نگاهی به گذشته» کـه فـاقد ارزشهای ادبی و نویسندگی بود، به اثری بس مهم تبدیل شود. رمان بلامی امیدها و آرزوهای زحمتکشان را با کلمهها بیان و مدینه فاضله را در نوعی از سوسیالیسم جـستجو کـرد. این کتاب بیشتر حقایق دنـیای 1887 را بـیان میکرد تا پیشبینی دنیای سال 2000، و در حقیقت رمان نبود، بلکه اعلامیه سیاسی بود. در آن علم هم وجود داشت، اما علمی بیمعنی و بدون عمق و ارزش. در حالی کـه کـتاب نگاهی به گذشته بـه سـرعت در دنیا مشهور شد، رمان رالف فقط در حیطه علاقهمندان به علمی-تخیلی باقی ماند، حیطهای که به وسیله گرنزبک به ادبیاتی تخصصی تبدیل شد.
علمی-تخیلی (که با نام تخیل علمی نـیز شـناخته میشد) در سال 1926 و با نشر مجله علمی-تخیلی Amazing stories به وسیله هوگو گزنزبک شکوفا شد. اما این مجله امروزه فقط به لحاظ اسمش شباهتی با مجلههای آن زمان دارد. مجله Amazing شامل داستانها و ماجراهای عـلمی بـا تأکید بـر جنبه علمی آنها بود. عدهای متخصص نیز در رشتههای مختلف با مجله همکاری میکردند و هر داستان به مـنظور بررسی دقت علمی، مورد آزمایش و نقد قرار میگرفت. اما به ارزشهای ادبـی تـوجه اندکی میشد. طرح داستانها، بعید و حتی گاهی مسخره بودند، شخصیتها نیز کلیشهای انتخاب میشدند. به عبارتی تـا زمـانی که قوه تخیل در خطی صحیح و منطقی پیش میرفت، اصول دیگر اهمیتی نداشتند. سلاحهای پرتـویی آمـدند و متخصصان فیزیک و الکترونیک با دقت آن را بررسی کردند، قهرمانان زن و مرد و لباسهای جدیدشان جایگاه خود را یافتند، هـیولاهای آندرومدا، سفینههای مجهز به سامانههای مغناطیسی را ساختند و آماده حضور در کتابها و ایجاد لذت شدند. خـوانندگان جوان Amazing با خوشحالی نـفس راحـتی کشیدند. اما دیگران نسبت به این پدیده خوشبین نبودند.
منتقد آمریکایی -دووتو- در سال 1939 نوشت:
«این چرند و پرندها مربوط به مجلههایی است که با نام هواداران علمی شناخته شدهاند و به دنیا و هـستی فردا مربوط میشوند و لذتبخش هم نیستند…علم مورد بحث احمقانه و حتی فراتر از هر گونه اغراق است. اما در این گونه تخیل، شکست نور و فرمولهای هایزنبرگ چیزی شبیه کلانتر اسب سوار با هـفت تـیر بر کشیده و آماده است تا همه را به راه قانون برگرداند!»
آنچه دووتو احمقانه مینامید، داستانهای زیادی درباره سفر به ماه، بمبهای اتمی، ماهوارهها و چیزهای عجیب و غریب دیگر بود.
زمانی که دربـاره مـبدأ و آغاز علمی-تخیلی مدرن گفتوگو میشود، باید جریان آمریکایی این حرکت را نیز مورد توجه قرار داد. گرنزبک داستانهای تخیلی و پیشبینیکننده را از بدنه اصلی ادبیات جدا و بر ابعاد آن تاکید کرد و عنوان را کـه مـدتی پیش ابداع شده بود بر آن نهاد. به این ترتیب نام «علمی-تخیلی» ظاهر شد. این اسم به هیچ وجه جدید نبود. ترجمه سوئدی عنوان «علمی-تخیلی» از سال 1916 در مجلههای سـوئدی مـورد اسـتفاده قرار گرفته بود. گرچه گـزنزبک چـیزی دربـاره این مجلهها و تعاریف آنها از این رشته ادبی نشنیده بود، اما به طور حتم با عنوان ماجراهای علمی آشنا بوده است.
در 30 اکـتبر 1938 اورسـون ولز داسـتان جنگ دنیاهای ه. جی. ولز را در رادیو خواند و این رشـته را انـدکی به جلو راند؛ مجلههای تخصصی علمی-تخیلی مانند قارچ سر برآورده و خلق شدند و در 2 ژوییه 1939 نخستین کنفرانس جهان علمی-تـخیلی (کـه تـمام حاضران در آن آمریکایی بودند!) در نیویورک برگزار شد و این رشته ادبی کـه تا آن زمان اروپایی محسوب میشد، ناگهان تغییر ملیت داد و آمریکایی شد!
منتقدان ادبی که این رشته ادبی را بررسی مـیکنند، اغـلب از تـمایل هواداران آن برای کشیدن پای لوسیان و میلتون و بقیه ادبای برجسته به این مـیدان و حـیطه را، مسخره کردهاند. به طور حتم ادبیات سفینههای فضایی و هیولای بزرگ گرنزبک هیچ شباهتی با نوشتههای مـیلتون نـدارند. امـا باید تاکید کرد که گرنزبک فقط بر ابعاد فنی این حیطه تـاکید کـرد و گـزینش نام علمی-تخیلی برای این میدان وسیع نوشتهها، گناه خوانندگان یا نویسندگان نبوده اسـت.
بـرای ایـجاد نوعی نظم در تعاریف باید علمی-تخیلی را به دو بخش عمومی تقسیم کنیم، در یکی علمی-تـخیلی بـه صورت اساسی با انسان و رابطهاش با نوآوریهای علمی و اجتماعی، وقایع فیزیکی احتمالی نـظیر بـلایا و بـحرانها سر و کار دارد، و در سوی دیگر داستانهای تخیلی-تخیلی (فانتزی) قرار دارن که بعد علمی ندارند و نـظریه یـا مطلبی یا منطقیخاص ارائه میشود، مانند (دوستان مخفل) اثر تولکین که در حیطه خـود بـسیار مـنطقی است، گرچه از جنها، کوتولهها، اژدهاهای آتشین، هیولاها و جادوگران استفاده کرده است که همگی غیر واقـعی هـستند.
سادهترین تعریف این است که نویسنده داستان علمی-تخیلی مجبور است از حـقایق و دانـش اثـبات شده شروع به کار کند، در حالی که نویسنده داستان تخیلی کارش را از یک فکر ساده آغـاز و سـپس دنـیایی را به دور آن فکر خلق میکند و میآفریند. اینکه چه تصور یا داستانی علمی-تـخیلی و چـه داستانی صرفاً تخیلی است، بستگی به ابزاری دارد که نویسنده از آن برای تشریح دنیای غیر واقعی مورد اسـتفاده قـرار میدهد. اگر کارش این گونه باشد که: «این فرضی منطقی و محتمل بـر پایـه اصول علمی است که از قوانین علمی شـناخته شـده یـا موضوعهای مورد بررسی قرار گرفته اما بـه نـتیجه نرسیده، بنا شده است» در آن صورت حاصل کار نویسنده داستانی علمی-تخیلی نامیده مـیشود. امـا اگر نویسنده از خواننده بخواهد نـاباوری را فـقط برای تـفریح و سـرگرمی بـپذیرد و بگوید: «من میخواهم داستان شاه پریـان دیـگری برایتان بگویم» در آن صورت تخیلی خواهد بود، در حالی که این هر دو میتوانند یـک داسـتان باشند.
امروزه داستانها و رمانهای زیادی در دنـیاهای دیگری که فرضاً انـسانها در آن سکنا گزیدهاند، بنا میشود و اگـر نـویسنده کارش را این گونه شروع کند که «دنیایی در فضا وجود دارد که انسانها بر آن زنـدگی مـیکنند و قوانین طبیعی این دنیا بـا زمـین مـتفاوت است و جادویی مـیباشد و…» در آن صـورت میتوان گفت این داسـتان تـخیلی (فانتزی) است. اما اگر نویسنده بگوید: «دنیایی وجود دارد…» و داستان را بگوید اما اضافه کند ایـن دنـیا هزار یا دو هزار سال پیش در تـلاش انـسان برای دسـتیابی بـه فـضا مسکونی شد، ناگهان بـه داستان علمی-تخیلی تبدیل میشود؛ زیرا خواننده تکیهگاهی برای ناباوریاش مییابد و میگوید چنین چیزی شـاید زمـانی واقعاً روی دهد. داستان تخیلی اعتماد بـه حـرف و کـلام نـویسنده اسـت و علمی-تخیلی پذیـرش نـویسنده بر مبنای فرضیات منطقی است؛ او مطالبی را به صورت منطقی توضیح خواهد داد.
فردریک براون در مقدمه کتاب «فـرشتهها و سـفینههای فـضایی»(1954) که مجموعهای از داستانهای علمی-تخیلی است، او از داسـتان شـاه بـرای جـداسازی عـلمی-تـخیلی از تخیلی ارائه داد. او از داستان شاه میداس استفاده کرد. شاه میداس به خدای باکوس خدمتی کرد و باکوس برای قدردانی اعلام کرد یک آرزوی او را واقعیت خواهد بخشید. میداس آرزو کرد به هر چه دسـت میزند طلا شود. آرزو برآورده شد. اما میداس به زودی متوجه ضرر و زیانهای آرزویش شد و از بوکاس خواست هدیهاش را پس بگیرد. که پذیرفته شد.
این داستان بدون تردید تخیلی است و هیچ کس هم انـتظار نـدارد چنین چیزی در دنیای واقعی اتفاق افتد. فردریک براون سپس میگوید اجازه دهید داستان را به علمی-تخیلی ترجمه کنیم: آقای میداس که صاحب رستورانی یونانی در شهر برونکس است، به طـور اتـفاقی جان موجودی فضایی را که از طرف فدرال کهکشان برای مشاهده زندگی و رفتار بشر در نیویورک زندگی میکند، نجات میدهد. جایزه مشابه و درخواست مشابهی مطرح مـیشود؛ مـوجود فضایی به کمک دانش فـراتر از درک مـا، ماشینی میسازد و با آن فرکانس مولکولی بدن آقای میداس را طوری تغییر میدهد که به هر چه دست میزند، آن را تغییر میدهد و غیره. این داستان علمی-تـخیلی اسـت.
تفاوت علمی-تخیلی هـمین اسـت. این در حقیقت همان داستان شاه پریان قدیمی است که اکنون از نمادهای امروزی استفاده میکند، تا بار دیگر با ارائه فرآیندهای متفاوت، انسان را سرگرم و آگاه کند. علمی -تخیلی و تخیلی صرف، شـاید از یـک دیدگاه، رشته ادبی خاصی نباشند، بلکه یک ویژگی ناشی از زندگی در عصر علم و برخاسته از علم باشند، اکنون با بروز علاقه و توجه جدید به متافیزیک و تواناییهای سحرآمیز یا غیر عادی که نـمونهای در آثـار هرمان هـسه دیده میشود، موج جدید نویسندگان علمی-تخیلی را در بعد علمی ادبیات، به کار و مبارزه کشانده است. اما به هـر حال تمام اینها صورتهای متفاوت یک چیز هستند؛ علمی-تخیلی امـروز (اواخـر دهـه شصت و اوایل دهه هفتاد) نه به طور دقیق علمی است و نه رشته ادبی خاصی میباشد، اما چـون شـناخته شدن به عنوان نیاز دارد، آن را علمی-تخیلی مینامیم.
اما چرا مردم با عـلاقه ایـن گـونه ادبیات را میخوانند؟
پاسخهای زیادی برای علت ایجاد چنین علاقهای مطرح شده که طیفی از تملقگویان علمی-تخیلی تـا علاقهمندان به آزادیخواهی فرانگری این رشته ادبی را شامل میشود. اما شاید در این حـالت نتوان علاقه به شـگفتزدگی و حـس شگفتی را مطرح نکرد؛ اگر شما دارای حس شگفتزدگی باشید و از این حس لذت ببرید، در آن صورت از علمی- تخیلی خوشتان خواهد آمد. البته شاید این نکته نیز نتواند موضوع را روشن کند، اما من میتوانم بگویم چـرا خودم علمی-تخیلی میخوانم.
حدود بیست سال پیش زمانی که به طور جدی شروع به خواندن کتابهای علمی-تخیلی کردم، به نظرم رسید این رشته چیزی جدید همراه با امکان تـغییر را ارائه مـیدهد. علمی-تخیلی پیوسته در حال تغییر و تحول است؛ تغییر در محیط ما، آینده ما و رفتار و زندگی ما، هر چه کنید و هر چه برای ثابت نگه داشتن نیروها تلاش کنید، به هر حـال هـمه چیز تغییر خواهد کرد. نظریه تغییر و تحول برای بنیادها خطرناک است و باید خطرناک باقی بماند! درست به همین دلیل حضور. جی. ولز برای سنتگراها خطرناک بود و او را هرگز در ادبیات انگلستان نـپذیرفتند. او مـیگفت: «فرقی نمیکند وضع بهتر یا بدتر شود، اما به طور حتم متفاوت خواهد بود.
به نظر من همین خصلت، دیدگاه علمی-تخیلی را از بقیه ادبیات متفاوت میسازد و آن را صرف نظر از شـکل ادبـی کـه در قالب آن ارائه میشود، شناختی مـیکند و از داسـتانهای شـاه پریان، ترسناک، مذهبی، ماجرایی و بقیه، منفک میکند. قدرت علمی-تخیلی همواره در ارائه نظریهها بوده است و نه شکل ادبی، و ارزش این رشته ادبی نـه در مـاشینها، دنـیاهای دور و راکتها، بلکه در این پیام است که هیچ چـیز- تـکرار میکنم-هیچ چیز با نباید ثابت و همیشگی فرض کرد و ما باید همواره آماده تغییر و تحول باشیم؛ هم در رفتار و شـخصیتمان و هـم در مـحیط و اطرافمان، این نظریه به صورت گستردهای وجود دارد که علمی -تـخیلی بر اساس نامش، باید بیشتر با مسائل سخت افزاری و فنآوری تمدن آینده سر و کار داشته باشد. شاید ایـن اعـتقاد در زمـان هوگو گرنزیک و دوران جدید صحیح باشد، اما داستان رالف 124 سی 41-هشتاد و پنج سـال پیـش از آن نوشته شده و نشان میدهد این رشته ادبی ثابت باقی نمانده است.
فردریک پل در مقدمه کتاب «خواننده نـهمین کـهکشان»مـیگوید: «وظیفه علمی-تخیلی بیان آنچه علم خواهد یافت، نیست. بلکه باید در خـصوص چـگونگی و نـحوه استفاده نژاد بشر از آن کشفها و اختراعها نظریهپردازی کند. در حقیقت علمی-تخیلی این وظیفه را بهتر از هـر ابـزار مـوجود دیگر انجام میدهد. علمی-تخیلی دیدی قوی نسبت به نتیجهها به ما میدهد و ایـن کـار را هم به خوبی انجام میدهد.»
از این نظر علمی-تخیلی وظیفه مهمی بر دوش دارد، امـا در آن صـورت بـخشی از داستانهای تخیلی که با سلاحها و هیولاها سر و کار دارند، دستاورد کمی خواهند داشت؛ امـا هـیچ کس ادعا نمیکند تمام علمی-تخیلی و تمام این رشته و حیطه ادبی از اهمیت و شـأن و مـنزلت بـرخوردار است.
تئودور استروژن ، یکی از نویسندگان علمی-تخیلی گفته است:
«نود در صد داستانها و رمانهای علمی-تـخیلی خـام هستند. اما حقیقت این است نود درصد همه چیز خام است!»
تـاریخچه
جـستجو در مـه و تاریکی گذشتههای دور برای یافتن مبدأ و ریشه علمی-تخیلی همواره در نظرم اندکی مسخره میآمده است. ایـن شـیوهای سـنتی است که هر گاه کسی چیزی از شما میپرسد فوراً برمیگردید و به گـذشته دور مـینگرید تا نقطه آغازش را بیابید. چنین تمایلی برای رشته علمی-تخیلی که بر آینده و دستاوردهای آینده بـنا شـده، عجیب است. گمان میکنم این اقدام برای کسب وجه و احترام و یافتن ظـاهری مـناسب برای حیطه علمی-تخیلی است زیرا خـوب نـیست نـاگهان چیزی را خلق و اراده کرد، آن هم بدون سابقه تـاریخی! ایـن کار عده زیادی را ناراحت میکند و تعادلشان را بر هم میزند. بنابراین باید ثابت کـرد عـلمی-تخیلی از نویسندگان محترم، با ریـشهای خـاکستری و بلند، آن هـم از گـذشتهای بـسیار دور آغاز شده است! در ادبیات، صرفنظر از مـحتوا، سـن عامل مهم کسب احترام است.
واقعیت این است که علمی-تخیلی پدیـدهای بـسیار جدید و حاصل صنعتی شدن یکی دو قـرن اخیر و انقلابهای علمی و اجـتماعی اسـت. گرچه یونانیها نیز به سـفر بـه ماه و روباتها اندیشیدهاند اما در فضای تغییر و تحول، که مشخصه قرن ما و خصلت حـیاتی-تـخیلی است، زندگی نکردهاند. [علمی-تـخیلی گـرچه تـنها شاخه ادبی عـصر کـنونی نیست، اما بدون تـردید مـهمترین مشخصه زمان ما و نشاندهنده جزر و مدهای حساس اجتماعی و روشنفکرانه معاصر است؛ البته این نـیز پدیـده جدیدی نیست. داستانهای قرون وسطی نـیز بـه خوبی و صـادقانه جـامعه فـئودالی خشک را به تصویر مـیکشیدند. زمانی که قدرت کلیسا و اشرافگرایان به دلیل اصلاحات و قیامها کاهش یافت، رمانهای تصویرگرانه جدید نـیز بـه وجود آمد.
رمانهای تخیلی، آن گـونه کـه مـا مـیشناسیم، ابـتدا طی رنسانس و بـا نـویسندگان سیاسی مانند ولتر و لودویک هولبرگ شروع شد و با نویسندگان نظیر مارکیس دساد که روح و ذهن خودآگاه را در کتاب «صد روز در سـودم» بررسی کـرد و یـا میتوگربگوری لویس با کتاب «روحانی»، همراه بود، نـکته جـالب ایـن اسـت کـه مـوفقیت مری ول استون کرافت شلی با کتاب «فرانکشتاین» که در سال 1818 چاپ شد و بر دانش ممنوع و عقاید رمانتیک تأکید داشت، منجر به ناخشنودی مردم نسبت به انقلاب صنعتی شد. در ایـن گونه رمانهای تخیلی عقاید نئورمانتیستها (و به دنبال آنها ضد علمی) در خصوص مسائل فرهنگی زمان بیان میشد. همان طور که بعدها ترس از تکنولوژی پیشرفته در کتاب «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی و اخیراً بـه وسیله جان بر اثر در کتاب «استقامت در زاتربیار» و هری هریسون در کتاب «جا باز کنید! جا باز کنید!» مطرح شدهاند. در این کتاب آخر، افزایش جمعیت هیولای فرانکشتاینی را میگیرد و به مخلوقی جـدید تـبدیل میشود.
این ادبیات مشخصه دنیا و زمانی متغیر و متحول و به دور از امنیت و همراه با امیدها و ناامیدها نسبت به آینده است. طبیعی است که چنین عـلمی-تـخیلی ای در یونان باستان وجود نـداشته اسـت. اما اگر به خوبی جستجو کنیم میتوانیم داستانهای از یونان باستان نیز بیابیم.
بعضی از تاریخدانان علمی-تخیلی آن قدر در داستانهای ودای هندوها تا آپوکالیپس اروپاییها گشتهاند تـا چـشمانشان سیاهی رفته است! در سـوئد عـدهای معتقدند کتاب مذهبی کمدی الهی دانته نخستین اثر علمی-تخیلی و بیتریس، نخستین فضانورد بوده است.
سیریل کورن بلوث در کتاب رمان علمی-تخیلی (1964) میگوید: «گروهی از علاقمندان به علمی-تخیلی هیتلرهای کوچکی هـستند کـه میخواهند این رشته را بزرگ جلوه دهند و اگر متن طنزی مربوط به قرن شانزدهم را بیابند که به صورت مبهم نشاندهنده عناصر آشنایی باشد، مدعی شوند آن طنز علمی-تخیلی است!»
البته ایـن تـلاش برای گـسترش و غنای این رشته ادبی همراه با نامها و اشخاص، محترم است؛ به شرط آنکه از میان تمام تعاریف، ایـن تعریف را بپذیریم که: «موقعیتها است که چیزی را علمی-تخیلی میکند، نـکته مـهم واکـنش انسان به این موقعیتها است در آن صورت جامعهای میتواند فاضله گونه باشد، یا دیدار ماه علمی باشد، یـا در جـامعهای قتل مجاز باشد، و یا در جایی خوردن نیز مانند مسائل و ارتباط زن و مرد به تـابو تـبدیل شـود! چنین موقعیتهایی چه واکنش و نتیجهای را در بر نخواهند داشت؟
اگر این تعریف را که نزد بسیاری از علاقمندان عـلمی-تخیلی پذیرفته شده است، بپذیریم در آن صورت در ادبیات باستان داستانها و رمانهای علمی-تخیلی بـسیاری وجود داشته است، شـاید شـناخته شدهترین آنها کتاب لوسیان ساموساتا (متولد 125. م) باشد که بر اساس مسائل تخیلی نمایشهای طنزی نوشته است، از جمله «یک داستان واقعی » و «سفری در هوا ». او در کتاب ICAROMENIPPOS سفری به ماه را به کمک باله ایی که بـه بدن بسته میشود، تشریح میکند و در آن مسافر، نه تنها از شهر SELENITES در ماه، بلکه از بهشت نیز دیدن میکند و در آن جا به جشن خدایان دعوت میشود و شاهد واکنش زئوس نسبت به دعای پرستش کنندگانش است. (دعـایی نـظیر: خدایا پدرم را بکش! خدایا مرا ثروتمند و مشهور کن! خدایا همسرم را بکش! و غیره. منیپوس از بالا به زمین مینگرد و از آنچه میبیند لذت نمیبرد:
«دیدم پسر لیسماکوس بر ضد جان پدر نقشه میکشید. پسر آنتیکوس سـلوکوس بـا نامادریش استرانتونیک مخفیانه به نبرد برخاسته است. در تسالیا الکساندر به دست زنش به قتل میرسد و پسر آتالوس به پدرش سم میخوراند. و دیدم آرساکس زنش را کشت و آرباکس بر ضد آرساکس تـیغ از نـیام کشید و…»
ICaROMENI PPOS به لحاظ کلی ادبیات طنز است که بنابر وضعیت و موقعیتش میتواند علمی-تخیلی باشد (به دلیل عناصر سفر به ماه و دیدار خدایان). طرح داستان تخیلی اما فاقد عـنصر پیـشگویی و پیـشبینی است. عنصر مشابهی با درجـهای بـالاتر در کـتاب «یک داستان واقعی» وجود دارد که قهرمان یا مسافر به وسیله نهنگی بلعیده میشود، از ماه دیدار میکند، در نبردی عظیم در ماه شرکت مـیکند و مـوجودات عـجیبی میبیند که یکی از دیگری غیر ممکنتر است. لوسـیان در مـقدمه این کتاب میگوید: «باید بدانید درباره مطالبی مینویسم که تا کنون ندیدهام، با آن سر و کار نداشتهام و از دیگران نیز نـیاموختهام و در حـقیقت وجـود ندارند و نمیتوانند وجود داشته باشند.» شاید این تنها جمله واقـعی و راست در تمام آن کتاب باشد!»
نمونه نزدیک به طنزهای لوسیان، آثار ساوینین سیر انودبرگراک است که رمانهای «تاریخ مـسخره امـپراتوری مـاه» (50-1648) و «تاریخ مسخره امپراتوری سولیل» (1662) را نوشته است. کارش به لحاظ طنز بـسیار شـبیه لوسیان است، اما شیوه برگراک برای سفر به ماه جالب است. او بطریهایی را از شبنم پر کرد (همه گـمان مـیکردند شـبنم به خورشید جذب میشود) و به کمرش بست و سفر رفت. بار دوم بدون تـمایل قـلبی و بـا موتور راکت به مسافرت رفت. او به باغ عدن میافتاد، حضرت الیاس را میدید، اما بـه دلیـل اهـانت به مقدسات اخراج میشد سپس بر روی ماه به دلیل این اعتقاد که ماه قـمر زمـین است، به زندان میافتاد. زیرا ساکنان ماه معتقد بودند زمین به دور ماه مـیچرخد. ایـن داسـتان گرچه طنزی روشنفکرانه است، اما با برداشت ما از تعریف علمی-تخیلی تفاوت دارد.
این مـطلب در خـصوص پدر روحانی فرانسیس گادوین انگلیسی در کتاب «مردی در ماه یا سفر نامه دومینگو گونزالس» (1638) نیز صـادق اسـت. در ایـن کتاب قهرمان داستان در جزیره هلنا رها میشود تا بمیرد، اما جان سالم به در میبرد و تـعدادی قـوی وحشی را برای فرار به خشکی اصلی تربیت میکند، اما زمان مهاجرت قـوها بـه مـاه میرسد و ناگهان دومینگو گونزالس خود را در تنهایی مییابد که ساکنانش نه متر قد دارند و به کـمک بـالهای مـصنوعی پرواز میکنند. محصور اصلی این داستان نیز طنز است. اگر همان طور کـه قبلاً گفتم، رمان جان ویلکینس که بر وجود امکان سفر به ماه بنا و به گونهای پیشبینی کـننده سـاخته شده است به طور واضح علمی-تخیلی است، طنز فرانسیس گودوین و دامـنه تـخلیش نمیتواند در این رشته بگنجد.
ادبیات جهان سـرشار از داسـتانهای طـنز و هجوگونه و نویسندگان این چنینی است؛ مـانند فـرانسیس رابلاییس ، شاهکاری خندهدار که در آن پنتاگرول هیولا به کشورهای ناشناخته سفر میکند تا بـه دنـبال پاسخ تمام پرسشها بگردد و سـرانجام آن را بـر برچسب بـطری طـلایی مـییابد که رویش نوشته: «بنوش!» یا در «سـفر مـدیترانهای» بیلس کلیم 56(1741) اثر لودویگ هولبرگ یا کتاب «میکرومگا» (1752) اثر ولتر که در آن یـک زحـلی و یک نفر از شعرای یمانی به دیـدن زمین میآیند و از حماقتهای انـسان تـعجب میکنند. و کتاب «برفراز رشته کـوهها» (1872) اثـر ساموئل باتلر و «سفرهای گالیور» (1726) اثر جاناتان سویفت تا تصاویر وحشتناکی در کتابهای امروزیتر در کتابهای «1984»، «دنـیای قشنگ نو»، «جا باز کنید! جـا بـاز کـنید!» و «تجار فضایی».
داسـتان لوسـیان و رشته علمی-تخیلی امـروز فـقط با ریسمانی باریک به هم متصل میشوند. انتقال اشیا به دنیایی تخیلی بر مـاه، دورههای فراموش شده و یا آینده به مـنظور اغـراق هنوز در عـلمی-تـخیلی اسـتفاده میشود. اما طنزهای «مـاه و درههای فراموش شده» با مشکلات موقت همان دروه زمانی سر و کار دارند. ولی نویسندههای علمی-تـخیلی امـروز به طور اخص با موضوعهای اجـتماعی، سـیاسی و عـلمیای کـار مـیکنند که ممکن اسـت در آیـنده نزدیک به موضوع مهمی تبدیل شوند مثل کتاب «مبحثی در خصوص دنیای جدید و سیاره جدید» اثر جـان ویـلکینس کـه بیشتر ماهیتی پیشبینی کننده دارد تا طنز، و از ایـن لحـاظ بـسیار امـروزی و مـدرن اسـت. نویسنده در مقدمه کتابش میگوید:
«امیدوارم روحیه فعالی بیابم تا به دنبال حقایق ناشناخته و پنهان دیگری بروم. این امر برای رشد علم ضروری است، زیرا انسان باید بـر قوانین طبیعت غلبه کند. او همواره از روبهرو شدن با ناشناختهها میترسد. عدم تمایل به بررسی چنین چیزهایی امروز میتواند یکی از خطاهای فرایند فراگیری به شمار آید. بدون تردید حقایق مرموز زیـادی وجـود دارد که مردم باستان نادیده گرفتهاند و این حقایق تا امروز باقی ماندهاند تا عده دیگری را برای کشفشان مشهور و نامی سازند.»
ماه به دلیل نزدیکی و سادگی در مشاهده، نخستین و طبیعیترین هدف بـرای کـسانی بود که میخواستند نظریههای علمی و سیاسی خود را ارائه دهند. تا آنجایی که من میدانم نخستین تلاش برای سفر به دنیاهای دورتر، رمانی به قـلم سـتارهشناس آلمانی، آبرهارد کریستین کیندرمان در سـال 1744 بـود که با استفاده از نظریه ژوزیت فرانسکولامای ایتالیایی، در کتابش محفظهای کروی و فلزی را پس از ایجاد خلاء در آن، به فضا فرستاد. آنها گمان میکردند چنین چیزی از هوا سبکتر شـده و بـالا خواهد رفت احتمالاً آنـها تـحت تأثیر آزمایش گوریک در سال 1654 قرار گرفته بودند. این دانشمند نتوانسته بود به کمک حتی چهارده اسب دو نیمه کره را که در اثر خلاء به هم چسبیده بودند، جدا کند. مسافران کیندرمان تـوانستند سـفینهای فضایی بسازند و به شیوه بالنهای داغ برادران مونت گلفیر به مریخ بروند. اما کیندرمان تنها دانشمندی نبود که با نظریه فرانسسکولاما، دچار اشتباه و گمراهی شد. کارل ونلینه -دانشمند سوئدی- در تأیید ایـن نـظریه کتابی بـه نام سفر در لاپلند (1732) نوشت.
اما پیشرفت و اوجگیری واقعی علمی-تخیلی پس از صنعتی شدن اروپا و آمریکا به دست آمد، زمـانی که ناگهان هستی دروازههایش را باز کرد و دیگر هیچ چیز غیر مـمکن نـبود. مـاشین بر اریکه قدرت نشست، تقدس یافت و به کمک آن هر چیزی امکانپذیر شد. اکنون زمان اعتقاد بـه پیـشرفت بیحد و مرز فرا رسیده بود.
ژول ورن در کتاب «سفر به اعماق زمین» (1864) اعماق زمین را جـستجو کـرد و در «از زمـین تا ماه» (1865) مردم را در داخل محفظهای به ماه فرستاد و در زیر دریایی جالب ناتیلوس، اقیانوسهای زمین را پیـمود. زیر دریاییای با فرشها و لوسترهای کریستالی و کاپیتانی نیمه مجنون به نام «نمو» کـه قبلاً مهاراجه بود. ایـن سـفر در کتاب «20000 فرسنگ زیر دریا» (1869) انجام شد. سپس همان کار را در هوا و در کتاب «ارباب هوا» انجام داد که در آن مهندس روبور در سفینهای هوایی به نام آلباتروس به دور دنیا چرخید. این سفینه از هوا سنگینتر بود و هـفتاد و چهار دکل ملخدار، داشت. در کتاب «جزیره اسرارآمیز» مهندسی باهوش توانست جزیرهای مرده را به بهشتی مکانیکی تبدیل کند؛ البته به کمک کاپیتان «نمو» که اکنون دزدی دریایی را رها کرده بود و زیر آتشفشانی بـزرگ زنـدگی و به مردم کمک میکرد.
در رمان «گنج بوگوم» دو ابر شهر وجود دارد؛ یکی انسانی (فرانسه) و دیگری صنعتی (آلمان). در این زمان خطر ماشین مقدس حس شده بود. در این کتاب شهر فرانس ویل انـسانی و شـهر استالتساد جهنمی توصیف شدهاند. در جایی دکتر آلمانی-شولتز» عقاید فلسفیاش را این گونه برای قهرمان کتاب باز میگوید:
«دوست من! راست، خوب و شیطانی همگی نسبی هستند. کلمهها نیز قراردادی هـستند. نـکته مهم قوانین طبیعت است. قوانین رقابت در حیات، به اندازه جاذبه نیرو دارد. مقاومت احمقانه است، تنها راه عاقلانه تسلیم و همراهی با راهی است که این قوانین نشان میدهند. به همین دلیـل قـصد دارم شـهر دکتر ساراسین را نابود کنم. بـا تـوپی کـه دارم، پنجاه هزار سرباز آلمانی میتوانند صد هزار، خوابزدگان آن شهر را نابود کنند.»
به سرعت آینده نگران، کشف کردند که تمدن مـاشینی نـیز بـه اندازه تمدن پیشین بد است. زمانی که ژول ورن کـتاب «جـزیره متحرک» را که شهر شناور آینده بود، نوشت. شهر میلارد، بهشت جویندگان مدینه فاضله و معبد علم مقدس شد، شهری یـا پیـادهروهای مـتحرک، کاخهای باشکوه مرمر، سالنهای عظیم بتونی با ارکسترهای عظیم. امـا با وجود برتری علمی این شهر نیز محکوم به فنا بود زیرا خالقان شهر نمیتوانستند بر نیروهایی کـه سـاخته و رهـا کرده بودند، مسلط بمانند!
در رمان بعدی به نام «به خاطر پرچـم» (1896) دانـشمندی دیوانه به نام توماس رخ، جنگی جدید را بر دنیا تحمیل میکند. او از موشکهای هدایت شونده و کلاهکهایی شبیه بـمبهای هـستهای، اسـتفاده میکند و دزدان دریایی با این سلاح، تمام دریانوردان اقیانوس اطلس شمالی را تهدید مـیکنند.
البـته تـمام اینها به معنی نیست که ژول ورن پیامبر گونه آپولو 11 و زیر دریاییهای امروز و غیره را پیشبینی کرده بـاشد، او بـا مـطالعه دقیق مسیر پیشرفت علمی زمانش میتوانست درباره پیشرفتهای آینده اظهارنظر کند، درست همان کـاری را کـه دانشمندان بعد از او و نویسندگان علمی- تخیلینویس امروز انجام میدهند. نمونه جدیدتری از این گونه پیـشبینیها تـحت نـام «تحقیقات آینده» در مراکز تحقیقاتی نظامی صورت میگیرد. نویسندگان علمی-تخیلی با تحقیقات آینده سـر وکـار ندراند؛ آنها درباره احتمالها اظهار نظر میکنند و سلاحهای کشتار جمعی در زمان ژول ورن نیز فـقط یـک امـکان بود، نه واقعیتی مسلم.
همزمان با ایجاد صنایع استیل و فولاد در دوره ویکتوریا، طراحان مدینههای فـاضله مـعتقد بودند ماشینها وظیفه کارگران را بر عهده خواهند گرفت و یک شبه انسان را بـه ثـروت و شـادی خواهند رساند! بدون تردید ولز و ژول ورن نیز اندکی تحت تأثیر این عقیده قرار گرفته بودند. ولز در سال 1888 رمـانی را شـروع کـرد که بعدها «ماشین زمان» نامید. او پیبینی کرد تمدن ماشینی در آینده و نژاد انـسانی پدیـد خواهد آورد: مورلاکها و الویها، مورلاکها بازماندگان کارگران امروز بودند که به زور برای کار با ماشینها به زیـر زمـین فرستاده شده بودند و در طول هزاران سال به موجوداتی خونخوار، انسانخوار و وحشی و زشـت تـبدیل شده بودند و اولویها را به جای غذا مـیخوردند!
هـمین نـظر بار دیگر به وسیله نویسنده آلمانی تـیوون هـاربو در رمان «متروپولیس» (1926) مطرح شد که با وجود تضادش با رمانها و عقاید آن دوره، بـه شـاهکاری مشهور تبدیل شد.
ولز که در آن زمـان هـنوز نسبت بـه ایـجاد مـدینههای فاضله بدبین بود. بیشتر به مـوضوع «انـساننماها» و امکان تغییر ظاهر و باطن انسانها میاندیشید. او معتقد بود بسیاری از خصلتهای روحـی نـاشی از عادت و شرایط محیطی است و انسان از عـصر حجر تا کنون دچـار تـغییرات زیادی شده است؛ این اعـتقاد بـه خوبی در رمانهای «ماشین زمان» و «جزیره دکتر مورو» مطرح شده است.
کتاب آخری در سـال 1896 چـاپ شد و بدون تردید تحت تـأثیر کـتاب «قـانون جنگل» رود یارد کـیپلینگ قرار داشـت و در آن درباره تلاش دکتر مورو بـرای خـلق انسان از حیوان صحبت کرد. اساتید به کتاب «قانون جنگل» اثر کیپلینگ و کتاب «واضعان قانون» نقد وارد کـردهاند. اما اینگو الدراکنم در مطالعه آثار ولز مـیگوید:
«در حـالی که کـتاب «قـانون جـنگل» کیپلینگ زندگی جنگلی را تـا اندازهای ایدهآل معرفی میکند، تصویر ولز بیشتر درباره تلاش نسل بشر برای دور شدن از مرحله حیوانی و پرسـتش خـالقش است. کتاب ولز در حقیقت نمایشی از فرآیند پیـشرفت انـسان از مـرحله حـیوانی بـه مرحله اجتماعی و وجـدانی اسـت.»
به هر حال نظرات هر دو، خلاف جریان غالب فکری نسل دهه نود قرن نوزدهم بود. شـاید مـنتقدان آن را نـاشی از کنجکاوی ناب علمی بدانند و یا بگویند نـویسندگان بـه دنـبال بـیان مـطالب جـالب و گیرا و شگفتآور بودهاند و یا معتقد باشند این داستانها با شخصیتهای وحشتناک بسیار تلخ هستند، اما حتی آن دسته از منتقدانی که میخواستند نکات مثبت داستان ولز را ببینند نیز دچار سـوء تفاهم شدند. برای مثال یکی از آنها نوشته است: «آنچه کتاب را نجات داده است پایان رمان است که سرنوشت آزمایشها را برای اسخت انسان از حیوان محکوم به شکست کرده است.»
واکنشهای مشابهی را بـا چـاپ کتاب «جنگ دنیاها» ی ولز در سال 1897 میبینیم که بار دیگر منتقدان دلخور شده و با رنجش به اعتراض برخاستند:
«این کتاب انباشته از فصلهای پر خشونت با جزییات تهوعآور است و انسان را به شدت دچـار اضـطراب روحی میکند. ما ترجیح میدهیم آقای ولز به سبک قدیمش برگردد؛ رمانهایی که قوه تخیل ما را تحت تأثیر قرار میداد و احساساتمان را برمیانگیخت».
اما ولز بـه تـحلیل دنیای جدید انسانها ادامه داد. او در رمـان «جـنگ هوایی» (1907) با دقت به بیان جزییات وحشتناک جنگ مدرن پرداخت. جنگی که هفت سال بعد و با نام جنگ جهانی اول، اروپا را فرا گرفت، اما به صـورتی بـسیار وحشتناکتر از آنچه او تشریح کـرده بـود.
ولز بعدها گفت: «من تأکید کرده بودم که جنگ هوایی نبرد را، سه بعدی میکند. امکان جداسازی غیر نظامیان از نظامیان ناممکن میشود و جنگها به گونه مؤثرتری پایان مییابند، این نکته باید رفـتار و افـکار انسانها را متحول سازد. جنگ مدرن را نباید با جنگهایی مؤثر مقایسه کرد. جنگجویان آن دوره بیشتر شبیه تماشاگران مسابقههای ورزشی امروز هستند.»
ولز در سال 1903 در داستان کوتاهی به نام «سرزمین جنگهای آهنین» دربـاره انـقلابی بحث مـیکند که نتیجه تانکها است. این داستان ناخودآگاه انسان را به یاد نابود شدن لشکرهای اطریش در جنگ جهانی اول مـیاندازد. دنیای قدیم به سوی توپها، سلاحهای خودکار، پرچمها و شیپورهای پر زرق و بـرق مـیرفت؛ دنـیای جدید در لباسهای یکدست و در پس استیل و ماشینها ایستاده و لشکرهای عظیم را نابود میکند. اکنون دوره رمانهای پاک اواخر قرن نوزدهم، مانند «سـفر بـه ماه» (1889) اثر آندره لوری به پایان رسیده است. در این اثر دانشمندان آهنربای عظیمی سـاختند و مـاه را تـا سطح زمین پایین کشیدند. در رمانهای دیگر، انسان به سفرهای بین سیاهای میرفت؛ مانند «سفری در دنـیاهای دیگر» (1894) اثر جان ژاکوب و «ماه عسل در فضا» (1900) اثر جرج گریفیت. و اگر مریخی خـونخوار و یا هیولای بیرحمی بـه انـسان حمله میکرد، همواره مرد خوب و شجاعی وجود داشت که با شلیک گلولهای شیطان را نابود کند. اما جنگ جهانی اول ناگهان این بینش را تغییر داد. کارل چاپک -نویسنده چک، داستان «روباتهای جهانی» (1920) را نوشت که در آن روبـاتها دنیا را تصاحب کردند،
درست مانند نیوتها در نمایش «نبرد با نیوتها» (1936) که دنیا را تصاحب کردند. او با ظهور نازیسم و فاشیسم، وحشیگری علمی را پیشبینی کرد. این نمایشنامه بسیار موفق بود و در سراسر دنیا به نـمایش درآمـد و به فیلم نیز تبدیل شد. همین نمایشنامه منشأ ظهور کلمهٔ روبات شد که در تمام زبانها ریشه دواند. دیگر دوره ماه عسل ماشین به پایان رسیده بود. دوره ویکتوریایی با کشتی عظیم تایتانیک غـرق و با جنگ جهانی اول دفن شد!
بعدها ولز نوشت: «به تکان شدیدی مانند جنگ جهانی نیاز بود تا به مردم انگلیس نشان داده شود که هیچ چیز ثابت نیست…تمام تاریخ، تـلاش بـرای سازگاری است و تنها تفاوت اساسی دوره ما با بقیه اعصار این است که سرعت و چگونگی سازگاری تغییر کرده و همه نیز آن را پذیرفتهاند.»
کمی بعد باز هم پیام تغییر و تحول شنیده شـد، امـا ایـن بار با تجربه جهنمی جـنگ جـهانی هـمراه بود. پس از جنگ جهانی اول، جواناتی با موهای روغن زده در سالنها گرد آمدند و اعلام کردند دیگر جنگی روی نخواهد داد. اما ولز در رمان «دنیا آزاد شده» (1914) را نـوشت و جـنگهای جـدیدی را به همراه سلاح جدیدی به نام بمب هـستهای پیـشبینی کرد. سپس نوشت و منتظر شد و انتظارش زیاد طول نکشید.
ترجمه از محمد قصاع
کجله ادبیات داستانی – بهار 1375