ماهیت علم و نظریهٔ علمی
اسـتیفن جی.برش
در غالب مدارس امروز به دانشجویان چنین مـیآموزند دانـش جـدید بر پایهٔ روش استقرایی بنا شده است و بر حسب آن، اصول کلی از واقعیتهایی استخراج میشود که بـا کمال دقت و احتیاط در معرض مشاهده قرار میگیرد. یک مورخ علم مدعی است کـه چنین نیست- نخست نـظریه یـا بینش کلی به وجود میآید، و سپس به جستجوی واقعیتهایی برمیآیند که با نظریهٔ الهام شده موافقت داشته باشند. دکتر برش، در تایید این نظریه، نظریه و روش اندیشه آلبرت اینشتین و دانشمندان بزرگ دیـگر را مورد بحث قرار میدهد.
استیفن برش، دانشمند فیزیک نظری، استاد تاریخ علم در دانشگاه مریلند است و این مقالهٔ وی خلاصهٔ تحقیقی است که به عمل آورده و در «نشریهٔ دانشمندان اتومی» انتشار یافته است. از آثـار او اسـت: «گونهای از حرکت به نام حرارت » (1976) و همکاری با جرالد هولتون در تألیف کتاب «مدخلی بر تصورات و نظریهها در علوم فیزیکی »
برای آنکه بدانیم در سالهای اخیر چه چیزهایی دربارهٔ ماهیت علم به دانشآموزان و دانـشجویان آمـوخته میشود، دو کتاب درسی را که رواج کامل دارد موردنظر قرار دادهام: یکی «زیستشناسی دبیرستانی»6 و دیگری «شیمی، علمی آزمایشی»7 و هر دو کتاب توسط گروههایی از معلمان علوم تألیف شده و از پشتیبانی دولت و دانشمندان برجسته برخوردار بوده اسـت.
در آغـاز متن زیستشناسی چنین میخوانیم: «هر دانشمند، در میدان ویژهٔ کار خود، پایهٔ باورهای خویش را بر مشاهدات دقیقی قرار میدهد که با مشاهدات دیگران امتحان شده و مورد تأیید قرار گرفته اسـت». مـؤلفان بـرای نشان دادن این مطالب که اکـتشافات زیـستشناسی چـگونه صورت گرفته، منشأ نظریهٔ ژنتیکی گرگورمندل 8 را که در 1865 پیشنهاد کرده بود، بدینصورت بیان کردهاند.
مندل، نخست به جای آنکه فقط شمار کـوچکی از نـتایج زاد و ولدهـای حاصل از یک جفتگیری را مورد تحقیق قرار دهد، چـندین جـفتگیری [گیاهی] را در معرض مطالعه قرار داد. وی سپس نتایج این جفتگیریها را استخراج کرد…
دوم، با کار کردن بر روی شمار بزرگی از نتایجی از زاد و ولدها، وی توانست از ریـاضیات در مـورد اسـتخراج نتایج بهرهبرداری کند…این شایستگی را پیا کرد که دادهها را تـجزیه و تحلیل کند و نسبتهای مشخصی از خصوصیات و صفات را در نتایجها اکتشاف کند. سپس، با استفادهٔ از علم جبر، توانست الگویی را در وراثت نـمایش دهـد کـه جوابگوی همهٔ این نسبتها باشد. به عبارت دیگر، به نظریهای دسـت یـافت که میتواند توضیحی دربارهٔ این دادهها باشد.
به همینگونه، در آغاز متن کتاب شیمی آمده است کـه: «هـر عـلم بر روی نتایجی که از آزمایشها به دست میآید بنا میشود. به عنوان نـمونهای از ایـن اصـل، نظریهٔ آتومی علت این امر را توضیح میدهد که چرا در مشاهدهٔ ترکیبات مختلف ساخته شـدهٔ از دو عـنصر، تـرکیب وزنی آنها مضربهای سادهٔ یکدیگرند». دلیل این امر، بنا به گفتهٔ نویسندگان کتاب، آن اسـت کـه نظریه به همین منظور اختراع شده بوده است:
نظریهٔ اتومی نخست از قوانین تـرکیبات شـیمیایی اسـتخراج شد. در دههٔ اول قرن نوزدهم، دانشمندی انگلیسی به نام جان دالتون 9، درصدد یافتن پاسخ ایـن پرسـش برآمد که چرا ترکیب شیمیایی چنین نسبت وزنی ساده را نمایش میدهد. چنین پیـشنهاد کـرد کـه شاید هر مرکب ترکیبی از مولکولهایی است که از مرک شدن یگانهٔ این ذرات با یکدیگر به وجـود آمـده است. ناگهان بسیاری از واقعیتهای شیمیایی بنابراین طرح و پیشنهاد قابل فهم شد.
ایـن هـر دو مـتن، در بیان این مطلب که اکتشافات علمی چگونه صورت میگیرد، همانند بسیاری از مقدمههای متنهای درسی عـلمی دیـگر، بـر نظریهٔ «بیکنی 10» دربارهٔ علم تکیه میکند. که گاه آن را روش «استقرائی» یا «تـجربی» مـینامند. اکنون وقت آن رسیده است تا دربارهٔ این مطلب پژوهش شود که آیا نظریهٔ بیکنی درست اسـت، و پذیـرفتن آن با ایستار 11 عمومی نسبت به علم سازگاری دارد یا نه.
نظریهٔ بـیکنی
فـرانسیس بیکن، سیاستمدار انگلیسی قرن هفدهم، به مـقام لرد مـهردار انـگلستان رسید، ولی در نتیجهٔ یک رسوایی مربوط بـه رشـوهخواری از خدمت منفل شد. بقیهٔ عمر خود را به نوشتن کتابهایی دربارهٔ فلسفه و روش علم گـذراند، هـرچند خود به هیچ اکتشاف عـلمی نـپرداخت. بنابر نـظر بـیکن، راهـ پژوهش گردآوردن عدهٔ زیادی مشاهده و تـجربه دربـارهٔ یک موضوع و منظم و مدون کردن آنهاست و آنگاه باید فرضیهای پیشنهاد شود کـه بـیانکنندهٔ دادههای تجربه و مشاهده باشد، ولی این فـرضیه باید با آزمایشهای بـیشتر بـه محک زده شود. هر فـرضیه یـا نظریه که با آزمایش تأیید نشود، البته طرد خواهد شد.
بهطور کلی، بـنابر نـظر بیکن، هر شناخت و معرفت مـعتبر از مـشاهده و آزمـایش حاصل میشود. نـظریه، تـنها پس از آن به وجود میآید و تـکامل پیـدا میکند که واقعیتهایی به اندازهٔ کافی استقرار پیدا کرده باشد؛ هدف آنها پیوند دادن ایـن واقـعیتها به یکدیگر و هموار کردن راه برای آزمـایشهایی اسـت که از آنـها واقـعیتهای دیـگر به دست آید.
بـیکن میگفت که ضرورت ندارد شخص نابغه باشد تا بتواند اکتشافی در علم بکند؛ هر شخص بـا هـوش متوسط میتواند با کار کگردن بـه انـدازهٔ کـافی زیـاد و پیـروی از روش بیکن سهمی دریـافتن حـقایق علمی داشته باشد. این طرز تصور شدیدا با احساسات دموکراتی ما سازگار مینماید؛ و نیز مسئول بـعضی از دشـواریهایی اسـت که دربارهٔ علم برای ما پیش آمـده اسـت. ایـن فـکر را تـقویت مـیکند که تحقیق و پژوهش را میتوان به صورت «ضربهای» انجام داد؛ و اینکه یک بحران علمی را میتوان با آماده کردن دانشجویان بیشتری برای به کار بردن روش علمی و رسیدن به اکتشافات تـازه کونترول کرد و از میان برد. این یک اعتقاد عمومی شده است که، اگر پول و بودجهٔ لازم برای دادن حقوق پژوهندگان و تهیهٔ وسایل آزمایش تأمین شود، هر دشواری و مسئله را میتوان حل کرد.
دانشمندان خود بـه ایـن خیالپردازی دامن زده و آن را دستاویزی برای به دست آوردن پول بیشتر از بودجهٔ دولتها قرار دادهاند. ولی پس از آنکه بحران رفع شد، این تدبیر به زیان خود ایشان کار میکند؛ کسانی که سیاست دولتها را میسازند، چـنان تـصور میکنند که علم همچون ماشینی است که هر وقت به آن احتیاج نباشد میتوانند کلید آن را بزنند وآن را خاموش کنند. دانشگاههای ما که میکوشند جایگاهی بـرای پژوهـشهای اساسی در همهٔ شاخههای شناخت عـلمی بـاشند، اکنون در معرض این خرده گیری دانشجویان و والدین قرار گرفتهاند که استادان وقت زیادی صرف پژوهش میکنند. به اندازهٔ کافی به آموزش و درس دادن نمیپردازند.
خودآگاهی عـینی
نـظریه بیکنی مبنی بر ایـنکه عـلم تنها تکنیکی مکانیکی برای گردآوردن و تجزیه و تحلیل کردن واقعیتهای عینی است، مایهٔ خردهگیری بر علم در زمینههای اخلاقی نیز هست. این شکایتی قدیمی است که به تازگی توسط تئودور روساک 13 در کـتابش بـه نام «وسیلهٔ پیشرفت یک ضد فرهنگ»14 مورد مطالعه قرار گرفته است. به نظر روساک، «خودآگاهی عینی» که از برداشت علمی نسبت به جهان نتیجه میشود، سبب بیگانه شدن عمیق انسان از طـبیعت اسـت، و به آن مـیانجامد که خود را، به عنوان مشاهدهکنندگان عینی، از مشارکت عاطفی در نمودهایی که به مشاهدهٔ آنها میپردازیم، جدا سازیم. در نـظر روساک، هم احساس همزیستی ما با باقی جهان و هم احساس مـسئولیت اخـلاقی در مـقابل اعمالی که بر دیگران اثر میگذارد، از میان میرود. با پذیرفتن خودآگاهی عینی، دانشمند میتواند به مردمان و جـانوران و مـحیط زندگی همچون اشیاء آزمودنی نظر کند و برای مشاهده کردن نتایجی که حاصل مـیشود، آنـها را در مـعرض رنج و خطر و آسیب قرار دهد. ولی خود این نتایج نیز تنها تجریدهایی ریاضی هستند و نمیتوانند بـه ما بگویند که انسان معمولی واقعا چه چیز را میخواهد بداند و هدفش چیست.
مـدافعان علم از آن جهت با مـانع روبـهرو شدهاند که اغلب آنان نیز نظریهٔ بیکنی را دربارهٔ علم پذیرفتهاند. ولی مطالعات جدید در تاریخ علم ثابت کرده است که بعضی از مهمترین اکتشافات علمی با زیرپا گذاشتن یا غفلت ورزیدن از قواعد و روشهای بـیکن صورت گرفته است. یافتههای تاریخی ممکن است حتی مایهٔ یکه خوردن کسانی شده باشد که به دادههای آزمایشی همچون اشیاء مقدس نظر میکردهاند.
در توصیف کتاب یاد شده از اکتشاف جان دالتون کـه پیـشتر ذکر آن گذشت، چنین آمده است که دالتون نخست از طریق آزمایش به این نتیجه رسید که نسبتهای عددی ساده، همچون نسبت دو به یک، در مورد وزن عناصر در ترکیبات مختلف شیمیایی مشاهده میشود. پس از آن، بـنابراین گـزارش دالتون، نظریهٔ اتومی خود را پیشنهاد کرد تا جوابگوی واقعیت باشد. ولی چند سال پیش، این مطلب معلوم شد که آن فعل و انفعالات شیمیایی که مورد مطالعه و آزمایش دالتون قرار گرفته بـود، عـملا و واقعا به چنان نسبتهای ساده منجر نشد، و مورخان نتیجه گرفتند که دالتون نخست نظریهٔ خود را وضع کرده و سپس دادههای آزمایشهای خویش را چنان «تصحیح کرده» که با نظریه سازگار شـود.
بـه هـمین ترتیب، در اکتشاف مندل، با تـحلیلهای آمـاری جـدید به دشواری میتوان باور کرد که وی نخست دادهها را جمع آورده و پس از آن نظریهٔ ژنتیک خویش را بیان کرده باشد. بار دیگر، از نسبتهای عددی سادهای هـمچون سـه بـه یک سخن به میان میآید، ولی دادههای گزارش شـده «بـیش از آن عالی است که بتوان گفت درست است» -از نوسانهای آماری ناگزیری که در همهٔ اینگونه آزمایشها موجود است هیچ سخنی بـه مـیان نـیامده است. ظاهرا مندل از طریق نظریهاش به این نسبتها دست یـافته و سپس او (با یکی از دستیارانش-چه هیچکس دوست ندارد گناه این کار را به گردن مندل بیندازد) به صورتی دادهـها را دسـتچین کـرده بود که با پیشگوییهای نظریه مطابق درآید.
نظریهٔ اینشتین
این دو مـثال، هـمراه با نمونههای دیگری که مورخان علم در سالهای اخیر به آنها دست یافتهاند، و نیز همراه با بـیانات و گـفتههای خـود دانشمندان، نشان میدهد که چیزی جز روش بیکن در رسیدن به اکتشافات علمی در کـار اسـت. ایـن نظر دیگر علم را به خوبی میتوان با اصطلاح «نظریهٔ اینشتین» ناگذاری کرد، چه آلبـرت ایـنشتین مـؤسس نظریهٔ نسبیت به صورتی بسیار روشن، هرچند به شکل اشاراتی مختصر، آن را بیان کـرده اسـت.
اینشتین در یک سخنرانی به سال 1933 به این مطلب اشاره کرد که ساخت اسـاسی هـر نـظام و دستگاه علمی بایستی از عقل برخیزد نه از آزمایش. اصول اساسی آن «اختراعات آزاد عقل بشری» است. عـلاوه بـر این، وی میگوید:
من بر این اعتقادم که، به میانجیگری ساختمانهای ریاضی محض، بـه آنـ تـصورات و مفاهیم و آن ارتباطات قانوندار میان آنها دست مییابیم که کلید فهم نمودهای طبیعی است. آزمایش مـیتواند تـصورات متناسب را به خاطر بیاورد، ولی به یقین این تصورات و مفاهیم را نمیتوان از آزمایش اسـتخراج کـرد. تـجربه البته تنها ملاک سودمند بودن یک ساختمان ریاضی از لحاظ فیزیکی باقی میماند. ولی اصل آفریننده در ریـاضیات جـای دارد. بـنابراین، از لحاظی، من نیز همچون پیشینیان برآنم که اندیشهٔ محض میتواند به حـقیقت دسـت یابد.
از وضعی که اینشتین اختیار کرده، چنان نتیجه میشود که آزمایشها نمیتوانند در پیدایش نظریه نقش غـالب داشـته باشند. برعکس، نتایج آزمایشی که گمان میرفت از پیدایش نظریه استقرار پیدا کـرده اسـت، میبایستی مورد غفلت قرار گیرد یا طـرد شـود، از آن جـهت که این نتایج سخت وابسته به «تـفسیر و تـعبیری» است که بر نظریهای قدیمتر متکی است. به محض آنکه دانشمند به آن مـعتقد شـود که نظریهٔ وی او را با اسختههای عـقلی رضـایتبخشی مجهز مـیسازد کـه بـا دیگر نظریههای تثبیت شده و با هـر مـلاک و معیار زیباشناختی که میخواهد مورد عمل قرار دهد سازگار است، دیگرآن نـظریه را تـنها به این دلیل که آخرین نـتایج به دست آمدهٔ از آزمـایشگاه ظـاهرا متناقض با بعضی از پیشگوییهای آن اسـت طـرد نمیکند. البته تا آنجا که ممکن است واقعیتهایی را جمعآوری میکند تا دیگر دانـشمندان را بـه تأیید نظریهٔ خویش متقاعد سـازد، وسـایل انـجام گرفتن آزمایشهایی را فـراهم مـیآورد که از آنها نتایجی مـساعد بـا نظریهٔ وی حاصل شود. ولی دانشمندانی همچون انیشتین در این تردید نمیکنند که نتایج نامساعد را نادرست بـشمارند، و نـظریههای رقیب را که مدعی بهتر سازگار بـودن بـا آزمایش اسـت طـرد کـنند. گاه چنین دانشمندان بـه اندازهای عمر میکنند که نتیجهٔ درستی نظر خود را ببینند.
زیبایی یک معادله
پاول دیراک 15، دانشمند فـیزیک انـگلیسی که نخستین ترکیب موفقیتآمیز نظریهٔ نـسبیت بـا نـظریهٔ کـوآنتوم دربـارهٔ ساختمان اتومی بـه وسـیلهٔ او صورت گرفت، نیز بر این نظر بود که با نتایج آزمایش مهمترین محکها برای یک انـدیشهٔ تـازه فـراهم نمیآید. وی چنین نوشته است:
چنان مینماید کـه اگـر کـسی درصـدد آنـ بـاشد که زیبایی را از معادلات به دست آورد، و بینش استوار واقعی داشته باشد، در خط درست پیشرفت است. اگر میان کارهای یک نفر و آزمایش توافق وجود نداشته باشد، این امر نـباید مایهٔ دلسردی شود، چه ممکن است اختلاف در واقع مربوط به سیماهای کوچکی باشد که در نظر گرفته نشده و با توسعههای بعدی نظریه از میان برود.
نظریهٔ اینشتینی علم بر ما آشکار مـیسازد کـه چرا دانشمندانی همچون دالتون و مندل بیش از آنکه علاقهمند به گزارش کردن از روی امانت نتایج واقعی آزمایشهای خود باشند، به آن دلبستگی داشتند که نسبتهای سادهای را که نتیجهٔ نظریههای ایشان بـود عـرضه کنند. آنان میدانستند که «دادههای خام» هرگز به صورت مستقیم ما را به یک نظریه رهبری نمیکند یا کاملا و دقیقا با آن سازگار نمیشود. آنـچه در عـلم اهمیت دارد، انباشته شدن دادهها نـیست، بـلکه آن بینش و بصیرت درونی است که نظم پنهان شدهٔ در آن سوی آشفتگی ظواهر سطحی را آشکار میسازد.
ممکن است کسی بگوید که حتی اگر یک نظریهٔ تـازه در اصـل بر پایهٔ دادههای سـست یـا حتی نادرست پذیرفته شده باشد، نمیتواند مدتی دراز دوام کند، مگر اینکه تجربههای دیگری مؤید آن باشد. در بسیاری موارد این نظر درست است؛ ولی اعتماد ما به وظیفهٔ اصلاحکنندهٔ آزمایشهای مستقل از آن جهت سست مـیشود کـه میبینیم بعضی از نظریه ها که نادرست مینمود، صدها و بلکه هزارها سال باقی مانده است. چیزی بیش از اثبات تجربی لازم بوده است تا این اندیشهٔ تثبیت شدهٔ در قرنها را براندازد که زمـین در مـرکز جهان سـاکن است، یا این نظریه که فضا آکنده از یک «اثیر» ایستان است.
اینشتین خود متوجه این مطلب بـوده است که دادههای تجربی، به هر دقتی که اندازهگیری شده بـاشد، نـمیتواند کـاملا مستقل از نظریه بوده باشد. تا حدی نظریه، یا لا اقل چارچوب تصوری پیدایش و تکامل نظریه، تعیینکنندهٔ آن است کـه چـه چیز را مشاهده کنیم و چگونه مشاهدات خود را در معرض تفسر و تعبیر قرار دهیم. یک مـثال تـلاش خـودآگاهانه لازم است تا آدمی چنان «ببیند» که افق زمین در زیر خورشیدی در آسمان در حرکت است. ولی یک بـار که چنین تلاشی صورت گرفت، به دلایل عقلی، دیگر آشکار نیست که خـورشید در آسمان حرکت میکند.
نـظر ایـنشتین دربارهٔ علم شکی در این فرض پدید میآورد که علم روشی قابل اعتماد و معتبر برای حل دشواریها و گردآوری شناخت در تصرف آدمی قرار میدهد. اگر علم پیشرفت میکند، به سبب وجود نبوغهای خـاص و تلاشهای دانشمندانی مخصوص است، نه بدان سبب که یک روش علمی قاطع و شکست ناپذیر وجود دارد که هرکس میتواند ا زآن بهرهبرداری کند. نباید چنان تصور کرد که در هر مورد، اگر دو برابر پول خرج کنیم و شـمارهٔ دانـشمندانی را که به خدمت گرفتهایم دو برابر سازیم، نتایج به دست آمده نیز دو برابر خواهد شد. این روش کار وقتی مؤثر است که فقط مقصود ما توسعه دادن به کاربردهای اکتشافات سابق باشد، ولی از ایـن راه نـمیتوان انتظار داشت که به نظریههای اساسی تازه دربارهٔ اتوم یا ژن دست یابیم.
انسان و طبیعت
چون دانشمند اینشتینی از طریق گسترش دادن به احساس شهودی خود دربارهٔ ماهیت و طبیعت جهان بـه کـار برمیخیزد، «خودآگاهی عینی» روساک توصیف شایستهای از ایستار علمی به نظر نمیرسد. حتی تمایز سنتی در میان شخص مشاهدهکننده و شیء مشاهده شده، توسط نظریههای علمی جدید معنی خود را از دست داده است. مـثلا، وضـع یـک الکترون در یک اتوم، تنها وضـع چـیزی نـیست که «درآنجا» قرار گرفته و منتظر اندازه گرفته شدن توسط یک دانشمند باشد. تمام ملازمات این بیان که تقریبا باور ناکردنی اسـت هـنوز درسـت فهمیده نشده، ولی لا اقل این را میتوانیم گفت که در ایـنجا ارتـباط نزدیکی میان دانشمند و نمودی که میخواهد مطالعه کند وجود دارد، و قطعا دیگر «بیگانگی انسان از طبیعت» در کار نیست. بیگانگی واقعی آن اسـت کـه مـیان دانشمند و شخصی وجود دارد که دیدگاه علمی را بد فهمیده است، و ایـن بدفهمی قسمتی از آن جهت است که دیدگاه علمی با تبلیغات بیکن به صورت بدی معرفی شده است.
و اما در مـورد ایـن گـله و شکایت که علم در گفتن معنی طبیعت به ما ناتوان است، دانـشمند مـیتواند چنین بگوید که، نظریههای طرح شدهٔ توسط کوپونیکوس و داروین، با خود پیامی معین دربارهٔ مقام انـسان در طـبیعت هـمراه دارند، همانگونه که نظریههای ارسطو و فروید مشتمل بر پیامی معین دربارهٔ مـقام زن هـستند. مـمکن است کسی مفهوم و معنای یک نظریه را رد کند، و آرزومند آن باشد که نظریهٔ دیگری با مـعنای پذیـرفتنیتر جـایگزین آن شود، ولی نمیتواند بگوید که نظریههای علمی هرگز معنایی انسانی نداشتهاند.
برای معلمان آسان نـیست کـه جوهر دید اینشتین را دربارهٔ علم به دانشجویانی که خود هرگز به پژوهش عـلمی نـپرداختهاند القـا کنند. خطر آن هست که کار به جهت مخالف کشیده شود و این احساس فراهم آیـد کـه استدلال علمی کاری کاملا ذهنی است و هیچ استانده و ملاکی آن را محدود نمیکند. از این خـطر مـیتوان بـا آزمودن راهی که آزمایشها عملا به کار میافتد تا نظریهای را تأیید یا رد کند، پرهیز کـرد. در هـر کتاب درسی فیزیک این مطلب آمده است که اینشتین نظریهٔ نسبیت خـود را بـه آن مـنظور مطرح کرد که نتیجهٔ منفی آزمایش مایکلسن-مورلی 16 را توضیح دهد، چه از روی آن نمیشد هیچ حرکتی از زمـین را در داخـل یـک «فضای مطلق» فرضی یا «اتر» کشف کرد. با این همه باید گـفت کـه بهترین تحقیق تاریخی نشان میدهد که این تجربه تنها نقش کوچکی در منشأ نظریهٔ اینشتین داشته اسـت. مـع ذلک این آزمایش قطعا بسیار به آن کومک کرد که دانشمندان پس از آن به پذیرفتن نـظریهٔ ایـنشتین متقاعد شوند، و از این لحاظ میتوان آن را «محکی» بـرای نـظریه بـه حساب آورد.
ما هنوز به آن نیاز داریم کـه دانـشمندان و مهندسنی را که میتوانند از یک روش استاندهٔ (استاندارد شده) تجربی برای محک زدن و پروردن و تکمیل کردن نـظریههای تـازه پیروی کنند، تربیت کنیم.
ولی دانـشجویان-ونـیز مالیاتدهندگان-بـاید بـدانند هـمانگونه که آندرئی ساخاروف 17 دانشمند فیزیک شـوروی گـفته است، «مغز و هستهٔ واقعی علم، که غالبا از لحاظ نتایج عملی مهمترین قـسمت آن نـیز هست، همان جستجو و پژوهش بسیار مـجرد نظری است که از کـنجکاوی خـستگیناپذیر و انعطافپذیری و قدرت عقل و استدلال آدمـی تـولد پیدا میکند».
ترجمهٔ احمد آرام
هدهد، آذر 1358 – شماره 7