حس اینکه خاطرهای نوک زبان تان است! یادآوری ناخودآگاه، احساس غریب آشنایی
بیشتر آنچه از حافظه خود باز می یابیم احتمالا از آگاهی هشیار ما پنهان است. این کشف، عقاید سنتی درباره حافظه را به مبارزه می طلبد.
حافظه و هشیاری از جمله بزرگترین اسرار ذهن هستند. چگونه است که می توانیم حوادثی را که در گذشته بر ما روی داده اند، هشیارانه به یاد بیاوریم؟
اشخاص بسیاری اقدام به مقایسه حافظه آدمی با ابزار ذخیره حافظه در کامپیوتر کرده اند و این قیاس در حقیقت برای فهم نمودهایی از حافظه مفید بوده است ولی در عین حال که رایانه ها می توانند همانند آدمی به بازیابی اطلاعات بپردازند، فاقد آن احساسات غریب و تجربیاتی هستند که حافظه در اختیار ما می گذارد.
پاره ای از این تجربیات را در نظر بگیرید:
آدمی احساس «قبلا دیده ام» را داشته است. در این حال قویا حس می کنیم آنچه حقیقت برای اولین بار با آن مواجه می شویم برایمان آشناست. یا پدیدۀ «نوک زبانم است» را در نظر بیاورید که طی آن از وجود یک کلمه یا یک اسم در حافظه خود آگاهیم ولی نمی توانیم آن را بازیابیم.
اغلب، شخص حتی می تواند قضاوت دقیقی درباره اینکه صدای یک واژه شبیه به چیست با طول آن چقدر است، داشته باشد و با وجود این هنوز توانایی بازیافت آن را نداشته باشد. در این حالت، نسبت به اینکه حافظه مان مشغول فراهم آوردن اطلاعات بسیاری درباره یک واژه است هوشیاریم اما این هوشیاری مربوط به خود واژه نمی شود.
در نگرش سنتی حافظه این نکته را تقریبا مسلم در نظر می گیرند که یادآوری با احساس با تجربه ای از گذشته همراه است و نیز اینکه عمل یادآوری، همراه با آگاهی یا احساسی هشیارانه نسبت به گذشته است. در حقیقت این دیدگاه ساده به روانشناسان اجازه می داد هشیاری را نادیده انگارند، پدیده ای که برای سالها، طی دوران روانشناسان رفتار گرا در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۵۰، به عنوان موضوع مطالعه، نوعی منع ذهنی به شمار می آمد. اما علاقه مندی مجدد به پدیده هشیاری همراه با فنون تجربی جدید آن را به موضوعی شکوفا برای تحقیق بدل کرده است. در زمینه نقشی که هشیاری در رفتار ما ایفا می کند، نگرش نوینی ظهور کرده که روانشناسان ادراکی را به زیر و رو کردن بسیاری از قوانین حافظه که سابقا خدشه ناپذیر تصور می شدند، سوق می دهد.
نویسندگان داستانهای کوتاه نسبت به روانشناسان اشتیاق بیشتری برای تفکر در زمینه ارتباط میان حافظه و هشیاری داشته اند. یکی از آشکارترین نمونه های ترسیمی از تجربه در زمینه حافظه، داستان در جستجوی زمان گمشده اثر مارسل پروست (نویسنده فرانسوی اواخر قرن ۱۹ و اوایل ۲۰) است. قهرمان داستان پروست در نتیجه خوردن قطعه ای از کیک معروف به مادلن با چای احساس نیرومندی از آشنایی با آن یافت و حس کرد کیک او را به یاد حادثه ای در گذشته می اندازد که قادر به بازسازی آن نیست. او شرح می دهد چگونه هنوز از چشیدن مزه کیک اندک زمانی نمی گذشت که «لرزشی مرا فرا گرفت و در حالی که کاملا متوجه چیز فوق العاده ای که داشت برایم اتفاق می افتاد بودم، متوقف شدم. لذتی مطبوع بر حواسم هجوم آورده بود، چیزی منفک و مستقل بدون هیچ نشانی از منشأ آن.»
او می دانست، احساسات عجیبی که به او دست داده تنها ناشی از کیک نبوده است: کیک نمی توانست آنقدر خوشمزه باشد که آن احساسات عجیب را موجب شود.
احساس کردم این امر مرتبط با مزه چای و کیک بوده است ولی اینکه این حس به مراتب بر آن مزه ها برتری یافت در واقع نمی توانست همان ماهیت را داشته باشد». در عوض، او بیدرنگ این احساس را به حافظه نسبت داد: او می دانست خاطره ای در تلاش است تا راه خود را به آگاهی او باز کند و بالاخره توانست آن خاطره را به سطح هشیاری خود بکشاند که به دوره ای از جوانی، زمانی که مادر بزرگش قطعه ای از همان کیک را به او داده بود، انتقال پیدا کرد. این حادثه ساده که در سنین بالای زندگی قهرمان روی می دهد، خاطراتی را که مدتها پیش گم شده بودند، در منتهای وضوح باز می آورد.
سؤال محوری که انگیزه پژوهشهای اخیر شده این است که آیا رابطه میان تجربیات هشیارانه و حافظه آنقدر که معمولا فکر می کنند ساده است یا نه؟ آیا همیشه به هنگام یادآوری، ما متوجه آن هستیم؟
روانشناسان و عصب شناسان شیفته کشف برخی از شرایطی شده اند که در آنها ممکن است آگاهی از یاد آوری حاصل شود بدون آنکه هیچ یک از خاطرات حقیقی بازیابی شوند، مانند مورد پروست یا نظیر شرایطی که در آن خاطرات امکان می یابند بدون آگاهی خود را بروز دهند. به این ترتیب ارتباط نزدیکی که ظاهر میان بازیابی خاطرات از یک سو و دستیابی آگاهانه به حافظه از سوی دیگر وجود دارد می تواند قطع شود.
برای مثال اشخاصی را در نظر بگیرید که می توانند اطلاعات را بازیابند بدون آنکه از آن آگاهی داشته باشند. سالهاست متخصصان اعصاب فهمیده اند، بیمارانی با آسیب دیدگی قطعه گیجگاهی مغز ممکن است حافظه خود را از دست بدهند. چنین بیمارانی نوع حتی قادر نیستند وقایع اخیر را نیز آگاهانه به خاطر بیاورند. یکی از بیماران طی روزهای متوالی توسط آزمونهای روانشناختی ارزیابی شد؛ او معمولا هر روز همه چیز را درباره آزمونهای روز پیش فراموش می کرد و نمی توانست به خاطر بیاورد که قبلا آنها را دیده است. با و با وجود این در عین حال بیماران مبتلا به فراموشی نظیر بیمار مزبور به وضوح تحت تأثیر خاطرات نا آگاهانه ای از گذشته قرار دارند. برای مثال وقتی این گونه بیماران فهرستی از کلماتی را که مثلا شامل کلمه «خرد» باشد، می خوانند و سپس از آنها خواسته می شود آن کلمات را به خاطر بیاورند مشکلات بسیاری خواهند داشت. ولی اگر در عوض از آنها بخواهند همان کلمات را پس از گفتن هجی کنند، بیشتر تمایل دارند آن را به صورت «خرد» هجی کنند تا کلمه متداول تر «خورد»، کلمه به حدی در حافظه جای گرفته است که بر هجی کردن نیز تأثیر می گذارد ولی برای یادآوری هشیارانه قابل دسترسی نیست.
خاطراتی که در غیاب آگاهی خود را آشکار می کنند «خاطرات ضمنی» نام گرفته اند و مطالعه آنها به صورت علاقهمندی ویژه روانشناسان در آمده است. در بسیاری از شرایطی که اشخاص عادی توانایی بازیافت آگاهانه حادثه ای را ندارند، می توان نشان داد که با این حال قادرند نشانه های نا آگاهانه ای از واقعه را دریابند. به نظر می آید ما بسیار بیش از آنچه آگاهانه بیان می کنیم، می دانیم.
تصور کنید که در تجربه ای روانشناختی، فهرستی از کلمات را به شما نشان داده اند (این را فهرست مطالعه می نامند) که مثلا شامل کلمه «ناشناس» است. کار مطالعه چند هفته بعد با آزمونی دنبال می شود. اینکه شما بتوانید واژگان زیادی را به یاد بیاورید نامحتمل است ولی اگر به جای آن تکه کلمات « ا- ان – اس» را به شما نشان بدهند و فقط بخواهند آن را تکمیل کنید خیلی تمایل خواهید داشت واژه «ناشناس » را برای تکمیل بسازید تا سایر لغاتی که اگر قبلا نخوانده بودید پیشنهاد می کردید. در این حالت گرچه نمی توانید واژه را آگاهانه به خاطر بیاورید، با این حال آن واژه در پس خود اثر ذهنی به جای گذاشته است.
روانشناسان اکنون انواع گوناگونی از این آزمونهای حافظه را ابداع کرده اند. برای مثال اگر کلمه ای حدود ۰٫۳۵ ثانیه به طور آنی برابر چشمتان بگذرد، نام بردنش دشوار خواهد بود، زیرا مدت نمایش آن بسیار کوتاه است. ولی اگر مثلا 24 ساعت قبل آن لغت را خوانده باشید خیلی احتمال دارد آن را نام ببرید. این هم آزمون خاطره ضمنی است، یعنی راهنماییها برای شما امکان یادآوری هیچ یک از بخشهای قبلی آزمون را به طور آگاهانه فراهم نمی آورند. توانایی شما برای بیان واژه صحیح دلالت بر آن دارد که بخش مقدماتی می تواند بدون آگاهی، بر رفتار آینده تأثیر بگذارد.
بیشتر آزمونهای حافظه ای رایج، از نوع صریح هستند، زیرا شخص را ملزم به یاد آوری آگاهانه بخش مقدماتی می کنند. رایج ترین آزمون حافظه یعنی «یاد آوری آزاد»، نوع مشخصی از این دسته است: مدتی پس از خواندن فهرستی از لغات از شخص درخواست می شود واژگانی را که پیشتر خوانده است به یاد بیاورد. آزمون خاطره صریح دیگری که عموما استفاده می شود، آزمون شناسایی است که در آن واژگان متعددی ارائه می گردد و از شخص درخواست می شود آگاهانه به خاطر بیاورد کدامیک را قبلا دیده است.
به این ترتیب نتایج حاصل از آزمونهای ضمنی نشان می دهد حافظه و آگاهی می توانند مشخصا از هم تفکیک شوند. محققان متعددی مدعی شده اند چنین یافته هایی، مدارکی در زمینه وجود سیستمهای حافظه ای متمایز در مغز به دست می دهند. یکی از طرفداران پروپاقرص این دیدگاه دانیل شکستر از دانشگاه هاروارد است. او معتقد است در آزمونهای صریح و ضمنی، سیستمهای حافظه ای کاملا متفاوتی در مغز مبنای عملکرد قرار می گیرند و تجربه آگاهانه حافظه فقط وابسته به یکی از آن سیستمها یعنی نوع صریح است. قویترین دلیل برای در نظر گرفتن دو سیستم مستقل، از این کشف به دست می آید که در آزمونهای صریح و ضمنی، عوامل گوناگون تأثیرهای مختلفی روی حضور ذهن می گذارند.
برخی از نمونه های عمده این عوامل، ارزش توجه دارند زیرا نشان می دهند بسیاری از تعمیمهای مورد توجه درباره حافظه که روانشناسان آنها را صحیح می دانند، کاذب هستند، مثلا به عنوان نخستین نمونه، طی سالیان دراز می دانستند وقتی از آزمونهای صریح استفاده می شود حافظه تصویری بهتر از حافظه لغوی است در صورتی که به جای فهرستی از اسم اشیاء تصویر آنها به افراد مورد آزمایش نشان داده شود بهتر می توانند اشیای بیشتری را به خاطر بیاورند. مثلا به خاطر آوردن فیل با تصویر آسانتر است تا با کلمه فیل.
اما این واقعیت در زمینه حافظه، همیشه هنگام استفاده از آزمونهای خاطره صریح نشان داده شده بود و اگر حافظه را با آزمون ضمنی نظیر تکمیل تکه های کلمات ارزیابی کنیم، نشان دادن اثر معکوس یعنی یاد آوری آسانتر کلمات نسبت به تصاویر امکانپذیر می نماید. چنین مشاهداتی نخستین بار در اوایل دهه ۱۹۷۰ انجام گرفتند و به نحوی گسترده نادیده انگاشته شدند. ولی اکنون توسط مطالعات جدیدتر تأیید شده اند.
نتیجه حاصل از آزمونهای خاطره ضمنی، جنبه دیرپاتر دیگری از حافظه را نیز ملغی کرد. روانشناسان بارها نشان داده اند مردم فهرستی از لغاتی را که یک بار به هنگام ارزیابی ایشان با استفاده از آزمون صریح نظیر یاد آوری آزاد مطالعه کرده اند،
بسرعت فراموش می کنند. در زمانی نسبتا کوتاه فقط اطلاعات اندکی ممکن است آگاهانه بازیابی شوند. با وجود این آزمون ضمنی نشان می دهد حتی شش ماه پس از زمان یادگیری، اشخاص میزان قابل ملاحظه ای از جزئیات را درباره موضوع آزمون در ذهن دارند. ب نات
همچنین روانشناسان مدتهاست می دانند تداخل» یکی از عوامل اصلی فراموشی در آزمونهای صریح است. سالیان متمادی این را یکی از جنبه های همیشه حاضر در حافظه می دانستند و توضیحی برای اینکه چرا فراموشی اغلب بسیار سریع روی می دهد، می انگاشتند. اگر شما زمانی را برای آموختن مجموعه ای از اطلاعات و وقت دیگری را برای آموختن مجموعه ای دیگر صرف کنید، مجموعه دوم با اولی تداخل خواهد کرد و یادآوری را دشوار می سازد. ولی پژوهش اخیر در یافتن چنین تداخلی به هنگام استفاده از آزمونهای ضمنی برای اندازه گیری میزان حفظ کردن، با شکست مواجه شده است. این مطلب دلالت بر آن دارد که پاره ای از مکانیسم های دیگر اگرچه هنوز شناخته نشده اند) نیز در فراموشی شرکت دارند.
یک عامل نهایی، به آنچه که «اثر سطوح پردازش » نامیده می شود مربوط است. اگر فهرستی از کلمات به اشخاص نشان داده شود و بعدا وقتی دیگر از ایشان بخواهند آنها را به خاطر بیاورند عملکرد ایشان بشدت تحت تأثیر آنچه که لازم است با کلمات موجود در فهرست انجام دهند قرار می گیرد. اگر فقط از آنها خواسته باشند لغات را بخوانند و سپس برخی اعمال جزئی را انجام دهند، مثلا بشمارند که چند حرف در هر کلمه بوده است، در آن صورت عملکرد حافظه ضعیف خواهد بود. از سوی دیگر اگر در نظر باشد آنها معنی کلمات را مثلا با یافتن مترادف هر لغت بیان کنند،
عملکرد در آزمونهای حافظه به میزان بسیار زیاد پیشرفت می کند. آگهی دهندگان پیوسته از این اثر سود می جویند. آنها می دانند اگر بتوانند ما را به تمرکز روی معانی تکیه کلامهای شعار گونه خود ترغیب کنند، خیلی بهتر آنها را به یاد خواهیم آورد. ولی جنبه جالب این «اثر سطوح پردازش » آن است که تنها در آزمونهای ذهنی صریح ظاهر می شود. در آزمونهای ضمنی تفاوتی نمی کند که شخص به هنگام مطالعه فهرست، با کلمات چه کرده است. به این ترتیب این مسئله بخش دیگری از شواهد را تشکیل می دهد که حافظ؛ ضمنی و صریح دو سیستم متمایز هستند.
نقشه یابی خاطرات در مغز برخی از پژوهشگران چنان توسط این اختلافات متقاعد گردیده اند که کوشیده اند جایگاه این دو سیستم را در مغز مشخص کنند، روش جدید و بسیار هیجان انگیز برای بررسی مغز، توموگرافی (برش نگاری) با نشر پوزیترون نام دارد. در این روش به شخص مورد آزمایش مقداری آب نشان دار رادیواکتیو تزریق می شود که توسط سلولهای مغز جذب می گردد و ذراتی را منتشر می کند که می توانند با آشکارساز پوزیترونی شناسایی شوند. مناطقی که در آنها ذرات بسیاری انتشار یافته باشند مربوط به بخشهایی از مغز هستند که اختصاص فعالند و میزان بالایی از جریان خون و جذب اکسیژن دارند.
گروههای متعددی از جمله گروه مایکل پوستر در دانشگاه واشینگتن در میسوری (امریکا) به استفاده از این برش نگاری روی اشخاصی پرداختند که ملزم به انجام فعالیتهای حافظه ای گوناگون بودند. گرچه این روش هنوز در مراحل ابتدایی تکامل است ولی شواهدی فراهم آورده که نشان می دهد بخشهای مختلف مغز درگیر با فعالیتهای حافظه ای متفاوت هستند و می تواند تأیید کند سیستمهای حافظه صریح و حافظه ضمنی در بخشهای متفاوتی از مغز جای دارند. ولی سایر پژوهشگران به بحث در این زمینه پرداخته اند که مدارک حاصل از تجربیات آموزشی صریح و ضمنی را می توان بدون نیاز به در نظر گرفتن سیستمهای مجزا درک کرد. نخست آنکه نتایج متفاوت حاصل از آزمونهای ضمنی و صریح را بدون نیاز به سیستمهای مستقل می توان دریافت و دوم آنکه شواهدی موجود است که ارتباط میان حافظه و آگاهی، پیچیدگی ظریفتری دارد.
هنری رودیگر از دانشگاه رایس در هوستون (امریکا) از این وضعیت جانشین هواداری کرده و شواهد قانع کننده برای تأیید آن به دست آورده است. اساس نظریه رو دیگر آن است که راههای متفاوتی وجود دارد که شخص می تواند توسط آنها محر کی نظیر یک کلمه یا یک تصویر را به طور ذهنی پردازش کند.
رشته پیوسته ای از انواع فرایندها، یا عملیات ذهنی را تصور کنید، در یک انتهای آن فرایندهایی قرار دارند که با معنای یک موضوع سروکار دارند. رودیگر این فرایندها را اعمال «برخاسته از ادراک» می نامد. اندیشیدن درباره مترادف یک لغت نمونه ای از آن است. در انتهای دیگر فعالیتهایی جای دارند که با پردازش برخاسته از داده ها» در گیرند که یک نمونه آن مشاهده کلمه ای در کسری از ثانیه و کوشش برای خواندن آن است. سایر فعالیتها با ترکیبهای متفاوتی از این دو فرایند سر و کار پیدا می کنند.
رو دیگر این اندیشه را برای ارائه دلیلی موجه در زمینه نتایج تجربیات حافظه صریح و ضمنی به کار گرفته است. این عقیده چنین است که وقتی فرایندهایی که به هنگام «رمز دهی» یک موضوع در حافظه روی می دهند مشابه با آنهایی باشند که به هنگام بازیافت آن روی می دهند، حافظه بهترین کارکرد را خواهد داشت. مثلا فرض کنید فعالیتی که فرد مورد آزمایش به هنگام مطالعه فهرستی از کلمات انجام داده است با پردازش ادراکی مثل اندیشیدن درباره کلمۂ مترادفی برای هر واژه، مربوط باشد؛ در صورتی که آزمون هم با فعالیت ادراکی سرو کار پیدا کند از آنجا که همان نوع از عملکرد ذهنی مورد نیاز است حضور ذهن خوبی را انتظار داریم.
ولی اگر فعالیت با شمارش تعداد حروف هر کلمه، که فعالیتی داده ای است سروکار داشته باشد، عدم تناسبی میان آنچه به هنگام مطالعه انجام گرفته و آنچه هنگام بازیافت صورت می پذیرد، وجود خواهد داشت و حضور ذهن ضعیف خواهد بود. بدین گونه رو دیگر اثر سطوح پردازشی را که پیشتر مشاهده کردیم شرح می دهد. او نشان داده است می توان بسیاری از اختلافات میان حافظه صریح و ضمنی را بدون نیاز به فرض سیستمهای حافظه ای مختلف در مغز درک کرد.
ولی درباره افرادی که احساس می کنند در حال یاد آوری چیزی هستند بدون آنکه قادر به بازیافت اطلاعات گذشته باشند چه می توان گفت؟ لاری جاکوبی از دانشگاه مک مستر کانادا استدلال کرده است که احساس خاطره آگاهانه، اغلب می تواند تصوری موهوم باشد و بدین ترتیب سرانجام باز هم در زمینه یک باور عمومی دیگر درباره حافظه تردید کرده است: یعنی اینکه تجربیات ذهنی مربوط به حافظه نیازمند به وجود آثار از حافظه مربوط در مغز هستند.
مجددا تجربه قهرمان داستان پروست را در نظر بیاورید: او در حال احساس آگاهانه ای بود که بر وی تأثیر نیرومند داشت، با این حال می دانست که کیک به تنهایی عامل آن نیست. درباره کیک چیزی آشنا به نظر می رسید و او احساس خود را به حافظه نسبت داد و فرض کرد خاطره ای در تلاش است تا راه خود را به آگاهی او باز کند.
احساس غریب آشنایی
این نشان می دهد ما احساس آشنایی را به عنوان نشانه ای در زمینه بازیابی اطلاعات از گذشته به کار می بریم. اگر مثلا کلمه ای را خیلی روانتر از آنچه در حالت طبیعی در نمونه های مشابه روی می دهد پردازش ذهنی کنیم، در آن صورت کلمه مذکور به نظرمان آشنا می آید و سپس آن آشنایی را به حافظه نسبت می دهیم و به خاطر می آوریم که آن کلمه را اخیرا دیده ایم. حتی اگر احتمالا این روانتر بودن در عالم واقع مربوط به دلیل دیگری باشد، مثلا کلمه دارای معنایی ویژه یا نکته ای برجسته برای ما باشد. تجربیات آگاهانه ما درباره حافظه در آن حالت مبتنی بر استنتاجهایی است که براساس چنین نشانه هایی بنا می کنیم. نشانه دیگری که به نظر می رسد به کار می بریم آن است که آیا تصویر روشنی داریم یا نه؟ اگر داشته باشیم چنین استنتاج می کنیم که احتمالا در حال یاد آوری هستیم گرچه آن تصویر می توانسته از جای دیگری منشأ گرفته باشد.
در یکی از تجربیاتی که جاکوبی و همکارانش انجام دادند، به افراد مورد آزمایش فهرستی از کلمات داده شد و از ایشان خواستند کلمات را به خاطر بیاورند. سپس یک واژه آزمون به آنها عرضه شد و آنها باید می گفتند آیا آن را شناسایی کرده اند یا نه. نکته انحرافی در این تجربه آن بود که این واژگان آزمون با درجات مختلفی از وضوح ارائه می شدند، چنان که برخی را می شد راحت تر از بقیه خواند ولی گوناگونی در وضوح به حد کفایت زیرکانه و ظریف انتخاب شده بود تا در هر حال برای شخص مورد آزمایش قابل توجه نباشد.
تصور می رفت که لغات واضحتر نسبت به آنها که وضوح کمتری دارند برای پردازش ذهنی آسانتر خواهند بود و در نتیجه افراد مورد مطالعه می بایست با احتمال زیادتری به غلط بگویند کلمات واضحتر را شناسایی کرده اند، حتی اگر کلمه قبلا ارائه نگردیده باشد و این دقیقا همان چیزی بود که جاکوبی دریافت اشخاص مورد آزمایش با این تصور که در حال یاد آوری برخی از کلمات آزمون هستند در حالی که در واقع چنین نبود، به گمراهی افتادند. به نظر می رسد یافته های جاکوبی مؤید این نکته است که تجربه آگاهانه حافظه گاهی تنها می تواند نتیجه استنتاجی باشد که ما بر مبنای ایهام فرایندهای ذهنی خود بنا می کنیم.
تجربیات روی ارتباط میان حافظه و هوشیاری، پیام آور دوران هیجان انگیزی از تحقیقات در روانشناسی هستند. پژوهشگران تقریبا مجبور به تجدید نظر در بسیاری عقاید دیر پای خود درباره طبیعت حافظه شده اند. اینکه آیا شواهد، این رأی را تأیید خواهند کرد که دو سیستم حافظه جداگانه در مغز وجود دارد یا نه بسته به ادامه پژوهشها روی تجربیات آگاهانه اشخاص به هنگام بازیابی اطلاعات خواهد بود. می توانیم امیدوار باشیم که روانشناسان در پرده برداشتن از قوانین حافظه همان قدر موفق باشند که پروست در بازخوانی به آگاهی قهرمانش موفق بود که می اندیشید:
« آن حالت فراموش شده ای که هیچ اثبات منطقی با خود نداشت ولی مدر کی بود انکارناپذیر از حادثه ای خوش و حقیقی که در حضور آن، دیگر حالات آگاهی ذوب گردیدند و ناپدید شدند.»
منبع: مجله دانشمند – فروردین 1372
این نوشتهها را هم بخوانید