معرفی کتاب « نقطه‌ امگا »، نوشته دان دلیلو

0

دربارهٔ دان دلیلو

دن دلیلو در سال ۱۹۳۶ در خانواده ای ایتالیایی در نیویورک دیده به جهان گشود. او بین سال های ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۴ در دبیرستان کاردینال هایس برانکس مشغول به تحصیل بود. پیش از این دلیلوی نوجوان علاقه ای به ادبیات نداشت اما در یکی از همین سال ها هنگامی که در طول تابستان به عنوان نگهبان پارکینگ مشغول به کار بود فرصت خوبی برای خواندن به دست آورد. در همین دوران بود که دلیلو با آثار نویسندگان بزرگی همچون جیمز جویس، ویلیام فاکنر، فلری اکانر و مهم تر از همه ارنست همینگوی آشنا شد. او بعدها در خاطرات خود از این دوران به عنوان دوران طلایی آشنایی خود با دنیای ادبیات یادکرد.

در سال ۱۹۵۸ دلیلو موفق به اخذ مدرک لیسانس هنرهای ارتباطی شد. پس از دوران دانشگاه دلیلو تنها به این دلیل که نتوانسته بود در زمینه نوینسدگی کاری مرتبط پیدا کند آنطور که خود بعدها در مصاحبه ای گفت، مجبور شد در شرکت تبلیغاتی اگلیوی و متر در خیابان پنجم مشغول به کار شود. اما بعد از شش سال کار در این شرکت سرانجام با نهایت دلزدگی کار خود را رها کرد.

دن دلیلو داستان های کوتاه خود با نام های رودخانه جردن (۱) (۱۹۶۰)، سوار قطار درجه یک شو (۲) (۱۹۶۲)، اسپاگتی و کوفته قلقلی (۳) (۱۹۶۵) و غرب برج های بغداد (۴) (۱۹۶۸) را در ایپوک (۵) ماهنامه ادبی دانشگاه کورنل منتشر کرد.

در سال ۱۹۶۶ دلیلو کار بر روی اولین رمان خود آمریکانا (۶) را آغاز کرد. نگارش این اثر چهار سال طول کشید و سرانجام در سال ۱۹۷۰ چاپ شد. علی رغم چاپ رمان دلیلو که از این کتاب راضی نبود بعدها در سال ۱۹۸۹ کتاب را ویراستاری کامل و بار دیگر چاپ کرد.

پس از رمان اول، دلیلو که اکنون پس از رها کردن کار خود در شرکت تبلیغاتی اوقات فراغت بیشتری داشت با سرعت بیشتری به نوشتن پرداخت و در نتیجه طی هفت سال بعد از چاپ اولین رمانش پنج رمان دیگر نوشت: منطقه پایانی (۷) (۱۹۷۲)، خیابان جونز کبیر (۸) (۱۹۷۳)، ستاره رتنر (۹) (۱۹۷۶)، بازیگران (۱۰) (۱۹۷۷) سگ فراری (۱۱) (۱۹۷۸).

در دهه ۱۹۸۰ دلیلو رمان آمازونز (۱۲) را در مایه طنز و با محوریت موضوع ورزش نوشت. نویسنده این اثر را با نام مستعار کلیو بردول چاپ کرد اما بعدها در چاپ های بعد از نام واقعی خود استفاده کرد. دلیلو که مدت ها در یونان زندگی می کرد با صرف سه سال وقت رمان بعدی خود، نام ها (۱۳) را در سال ۱۹۸۲ منتشر کرد. پس از انتشار این رمان به تدریج دلیلو در محافل ادبی مبدل به چهره ای مطرح شد. اما شهرت دلیلو زمانی به اوج رسید که در سال ۱۹۸۵ یکی از برجسته ترین آثار خود صدای سپید (۱۴) را منتشر کرد. این رمان با استقبالا منتقدان مواجه شد و بزرگانی همچون جان آپدایک به ستایش دلیلو پرداختند. پس از خلق این اثر که بسیاری از منتقدین آن را نمونه کامل و زیبایی از ادبیات پسامدرن می دانند جایزه ادبی ملی آمریکا به او تعلق گرفت.

در پی انتشار صدای سپید و موفقیت آن دلیلو با تلاش بسیار و با صرف وقت به بررسی کامل پرونده ها و آثار مربوط به قتل جان اف کندی پرداخت و سه سال بعد رمان برج میزان (۱۵) (۱۹۸۸) را نوشت که به زندگی لی هاروی اسوالد، قاتل کندی تا سال ۱۹۶۹ می پرداخت.

پس از میزان سه سال دیگر طول کشید تا لیلو که یکی از درونمایه های همیشگی آثارش موضوع دخالت رسانه ها در زندگی هنرمندان و به ویژه نویسندگان بود با محور قرار دادن زندگی نویسنده انزواطلب آمریکایی، جروم دیوید سالینجر، و نقش رسانه ها در ناراحتی او رمان مائوی دوم (۱۶) (۱۹۹۱) را نوشت. این رمان جایزه پن/ فاکنر و نامزدی جایزه پولیتزر را به ترتیب در سال های ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲ به همراه داشت.

علی رغم موفقیت های دلیلو پس از نگارش مائوی دوم، دلیلو بنا به دلایل نامعلوم سال ها از محافل ادبی دوری کرد و پس از چند سال بی خبری سرانجام در سال ۱۹۹۷ با دنیای زیرزمینی (۱۷) یازدهمین رمان خود بار دیگر به عرصه محافل ادبی بازگشت. این اثر حماسی با موضوع جنگ سرد به سرعت مبدل به موفق ترین اثر نویسنده شد و چندین جایزه از جمله جایزه کتاب آمریکا را نصیب نویسنده کرد.

پس از این رمان دلیلو همچنان به رمان نویسی ادامه داد و حاصل کار او تا سال ۲۰۱۰ چهار رمان است: پیکر نگار (۱۸) (۲۰۰۱)، کازموپولیس (۱۹) (۲۰۰۳)، مرد در حال سقوط (۲۰) (۲۰۰۷) و نقطه امگا (۲۱) (۲۰۱۰).

در کنار نگارش این آثار و تعدادی داستان کوتاه دلیلو تاکنون پنج نمایشنامه نیز نوشته است: مهندس مهتاب (۲۲) (۱۹۷۹)، اطاق روز (۲۳) (۱۹۸۶)، والپارایزو (۲۴) (۱۹۹۹)، خون عشق دروغین (۲۵) (۲۰۰۵) و کلمه برف (۲۶) (۲۰۰۷).


گمنامی

۳ سپتامبر

مردی که جلوی دیوار شمالی ایستاده بود، به سختی دیده می‌شد. بازدیدکنندگان در گروه‌های دو یا سه نفره وارد می‌شدند و در تاریکی می‌ایستادند. مدتی به پرده چشم می‌دوختند و بعد بیرون می‌رفتند. گاهی جلوی در رفت‌وآمد سخت می‌شد یا گروه‌هایی که تعدادشان زیاد بود پس از ورود سردرگم می‌شدند. توریست‌ها گیج می‌شدند؛ مدتی به پرده نگاه می‌کردند؛ کمی این پا و آن پا می‌کردند و بعد بیرون می‌رفتند.

داخل گالری جایی برای نشستن نبود. پرده کاملاً ساده و اندازه‌اش حدود سه در چهار متر بود. نه بر روی سکو بلکه درست وسط اطاق روی زمین نصب شده بود. پرده‌ای مات بود. چند نفر از بازدیدکنندگان بعد از این که مدتی جلوی پرده ایستادند و به آن نگاه کردند، به قسمت پشت آن رفتند. آنجا هم کمی بیشتر ایستادند و سپس از گالری خارج شدند.

داخل گالری سرد بود و فقط چند نور کم‌سوی خاکستری که از سقف می‌تابید آنجا را روشن می‌کرد. پشت پرده، قسمت شمالی اطاق کاملاً تاریک بود و مردی که به تنهایی آنجا ایستاده بود، دستش را آرام به طرف صورتش بالا می‌برد و مدام این کار را تکرار می‌کرد. این حرکت او درست شبیه حرکت دست فردی بود که تصویرش روی پرده نمایش داده می‌شد. وقتی در گالری باز می‌شد و تعدادی بازدیدکننده وارد می‌شدند، می‌شد از داخل بیرون را دید. بیرون از گالری عده‌ای مشغول تماشای کارت‌پستال‌ها و کتاب‌های هنری بودند.

فیلم روی پرده نه کلام داشت نه موسیقی متن. نگهبان گالری، درست کنار در ایستاده بود و بازدیدکنندگانی که از گالری خارج می‌شدند گاهی نگاهی به او می‌انداختند. شاید امیدوار بودند نگهبان درباره فیلم روی پرده توضیحی بدهد و یا شاید می‌خواستند حداقل مطمئن شوند حق داشته‌اند از برنامهٔ داخل گالری سر در نیاورند. در آن طبقه گالری‌های دیگری هم بود و فایده‌ای نداشت آدم وقت خودش را در این گالری بگذراند که برنامه‌اش هر چه که بود انگار فقط نوعی تکراری ابدی را نمایش می‌داد.

مردی که کنار دیوار پشت پرده ایستاده بود، به پرده نگاه می‌کرد. سپس چسبیده به دیوار به آرامی خود را به دیوار روبرویی پرده رساند تا حرکاتی را که روی پرده می‌دید این بار از زاویه برعکس ببیند. روی صفحه تصویر آنتونی پرکینز بود که دست راستش را دراز می‌کرد تا در ماشین را باز کند. مرد می‌دانست که از این طرف آنتونی پرکینز (۲۷) دست راستش را دراز می‌کند و از طرف دیگر پرده این دست اشتباهی چپش بود که برای باز کردن در ماشین دراز می‌شد.

اما آیا می‌شد گفت باز کردن در ماشین با دست چپ اشتباه بود؟ اصلاً چه علتی وجود داشت که تصویر این سوی پرده از سمت دیگرش قابل‌اعتمادتر باشد؟

نگهبان دیگری پیش نگهبان اول آمد و به آرامی مشغول صحبت شدند. در این حین در اتوماتیک باز و بسته می‌شد و آدم‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. با بچه. بدون بچه. مرد هم سر جای اول خودش کنار دیوار رفته بود و حالا بی‌حرکت سر جای خود ایستاده بود و آنتونی پرکینز را، که سرش را می‌چرخاند، نگاه می‌کرد. کوچک‌ترین حرکت دوربین تغییری شدید در فضا و زمان را به وجود می‌آورد اما اکنون دوربین ثابت بود. آنتونی پرکینز دارد سرش را می‌چرخاند. گویی چرخش سرش به اندازهٔ اعداد رُند بود. مرد می‌توانست میزان چرخش سر آنتونی پرکینز را بشمارد. آنتونی پرکینز در عوض یک حرکت ممتد سرش را در پنج مرحله پنج درجه چرخاند. چرخش سرش نه به مانند پرواز یک نواخت یک تیر یا پرنده بلکه همچون آجرهای دیوار کاملاً قابل شمارش بود. اما در عین حال باز چرخش سرش مانند هیچ چیز نبود. سر آنتونی پرکینز به تدریج روی گردن بلند و باریکش می‌چرخید.

فقط اگر از نزدیک با دقت به تصویر نگاه می‌کردید چنین دریافتی از تصویر را حس می‌کردید. مرد چند لحظه‌ای به دلیل آمد و رفت بازدیدکنندگان حواسش پرت شد. سپس توانست بار دیگر با دقت لازم به تصویر نگاه کند. ماهیت فیلم به گونه‌ای بود که درک آن مستلزم تمرکز کامل بود و شرط لازم برای درک آن چنین حدی از تمرکز بود. ضرب‌آهنگ بی‌رحمانهٔ فیلم به گونه‌ای بود که بدون دقت لازم درک آن میسر نبود و برای درک آن فرد می‌باید از چنان درجه‌ای از هوشیاری برخوردار می‌بود که چیزی باعث غفلتش نمی‌شد. مرد ایستاد و نگاه کرد. گویی در مدت زمانی که آنتونی پرکینز سرش را می‌چرخاند، صفی از عقاید علمی و فلسفی و عقاید بی‌نامِ ناشناخته به جنبش در می‌آمد. یا شاید هم او بیش از حد می‌دید. اما بیش از حد دیدن هم ممکن نبود. هر چقدر دیدنی‌های فیلم کمتر بود، می‌شد بیشتر دقت می‌کرد و بیشتر می‌دید. نکته همین بود. دیدن چیزی که بود؛ این که در نهایت نگاه کنید و بدانید که دارید نگاه می‌کنید؛ حس گذر زمان؛ زنده بودن در رخداد کوچک‌ترین حرکات ثبت‌شده.

همه نام قاتل را به خاطر می‌آورند: نورمن بیتس. اما هیچ‌کس نام مقتول را به یاد ندارد. آنتونی پرکینز همان نورمن بیتس (۲۸) و جَنِت لی (۲۹) هم جَنِت لی است. مقتول باید با هنرپیشهٔ زنی که نقشش را بازی می‌کرد همنام می‌بود. و این جنت لی بود که وارد متل متروکهٔ نورمن بیتس می‌شد.

مرد بیشتر از سه ساعت بود که ایستاده بود و فیلم را تماشا می‌کرد. امروز پنجمین روزی بود که برای تماشای فیلم می‌آمد و فردا هم آخرین روزی بود که این فیلم را در این دستگاه نمایش می‌دادند. پس از آن هم بساط دستگاه را جمع می‌کردند و یا نمایش فیلم در شهر دیگری ادامه می‌یافت و یا آن را جایی در انباری نامعلوم می‌گذاشتند.

به یقین هیچ یک از افرادی که وارد آنجا می‌شدند نمی‌دانستند چه چیزی در انتظارشان است و هیچ کس انتظار چنین برنامه‌ای را نداشت.

سرعت فیلم اصلی را به حدی کم کرده بودند که زمان نمایش یک دور کامل آن به بیست‌وچهار ساعت برسد. حالا انگار آدم شاهد نمایش یک فیلم ناب و یا نمایش خود زمان بود. وحشت گوتیک‌وار شدید فیلم در زمان حل شده بود. چه مدت دیگر، چند هفته، چند ماه دیگر باید اینجا می‌ایستاد، تا وحشت درونی خودش نیز در تمهید زمان فیلم جذب می‌شد؟ یا شاید همین حالا هم این اتفاق شروع شده بود؟ به پرده نزدیک شد و در فاصلهٔ سی سانتی آن ایستاد. حالا گالری خالی بود و او می‌توانست با زوایای مختلف در نقاط اطراف پرده بایستد. سپس در حالی که نگاهش فقط بر روی پرده نمایش بود به پشت آن رفت. کاملاً علت نمایش فیلم به صورت صامت را درک می‌کرد. نمایش باید بدون صدا می‌بود. باید بیننده را با خود به اعماق غیرقابل‌تصور می‌کشاند. باید او را به ماورای تصورات، فرضیات و بدیهیات می‌برد.

سپس از کنار نگهبان گذشت و بار دیگر به جای اول خود در کنار دیوار شمالی اطاق برگشت. نگهبان در آنجا بود اما حضور او به حساب نمی‌آمد. قرار بود حضور او نامشهود باشد. وظیفه‌اش همین بود. نگهبان رو به لبهٔ پرده ایستاده بود مسیر نگاهش مشخص نبود. به چیزی نگاه می‌کرد که نگهبانان موزه‌های دیگر در صورت خالی بودن گالری محل خدمتشان به آن نگاه می‌کردند. مرد هم کنار دیوار ایستاده بود اما احتمالاً نگهبان هم مانند او حضور نفر دوم در گالری را به حساب نمی‌آورد. مرد چندین روز بود که هر روز بیش از روز قبل به آنجا می‌رفت و در گالری می‌ماند. در هر حال در بیشتر زمان حضورش در آنجا بی‌حرکت کنار دیوار شمالی در نقطه‌ای تاریک می‌ایستاد.


نقطه‌ امگا
نقطه‌ امگا
نویسنده : دان دلیلو
مترجم : کیهان بهمنی
ناشر: انتشارات روزنه
تعداد صفحات : ۱۶۸ صفحه


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

چرا هنگامی که می‌خواهند عکسی از ما بگیرند، ناخودآگاه سرمان را کج می‌کنیم؟

وقتی در فیس بوک، اینستاگرام یا سایر سایت‌های رسانه اجتماعی پر از عکس هستیم، احتمالاً متوجه یک روند در زبان بدن کاربران خواهیم شد. هنگام عکس گرفتن و مواجهه با دوربین، برخی افراد به طور خودکار سر خود را به یک طرف خم می‌کنند. به نظر می‌رسد که…

تصور کنید که این شخصیت‌های مشهور سینمایی توسط بازیگر مشهور دیگری بازی می‌شدند – پاسخ میدجرنی

در حاشیه فیلم‌های بزرگ همیشه می‌خوانیم که قرار بوده که نقص اصلی یا یک نقش فرعی مهم را کس دیگری بازی کند و آن بازیگر به سبب اینکه فیلم را کم‌اهمیت تلقی کرده یا درگیر پروژه دیگری بوده یا مثلا دست‌آخر ترجیح کارگردان، هرگز به نقش رسیده است.…

این هنرمند با استفاده از هوش مصنوعی جمعی از ثروتمندترین آدم‌های جهان را در قالب آدم‌های فقیر تصور…

هنرمند هندی از هوش مصنوعی برای تولید تصاویری از ثروتمندترین و شناخته شده‌ترین افراد جهان - از بیل گیتس گرفته تا دونالد ترامپ - استفاده می‌کند تا تصور کند که اگر فقیر بودند چه شکلی می‌شدند.اگر آنها لباس‌های ژنده پوش پوشیده و در یک محله…

عکس‌های بسیار جالبی از روز‌های اولیه هوانوردی، دهه‌های 1890-1930

در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، جهان شاهد تغییر ژرفی در فناوری شد. رویاپردازانی مانند برادران رایت، اتو لیلینتال و آلبرتو سانتوس-دومونت که با میل سیری ناپذیر برای تسخیر قلمرو‌های ناشناخته پرواز می‌کوشیدند، با جسارت و عزم تزلزل ناپذیر داستان…

منتخبی از تصاویر تاریخی کمتر دیده شده

با اینکه دسترسی به مستندهای خوب این روزها خیلی زیاد شده و به سبب وجود اینترنت (یا شبحی از اینترنت!) ما عکس تاریخی بسیار زیاد می‌بینیم (و می‌توانیم حدس بزنیم که که کئام عکس‌های معاصر روزی تبدیل به عکس تاریخی خواهند شد)، اما باز هم حجم…

اگر نئاتدرتال‌ها بر انسان‌های به اصطلاح خردمند غلبه می‌کردند، شاید اینها ستاره‌های سینماهای آنها…

سوابق فسیلی نشان می‌دهد که نئاندرتال‌ها در حدود 40000 تا 30000 سال پیش از سوابق باستان‌شناسی ناپدید شدند، اگر در برخی مکان‌ها ممکن است تا حدود 28000 سال پیش  زنده مانده باشند.نئاندرتال‌ها گونه‌ای از انسان‌های باستانی بودند که تا زمان…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.