معرفی کتاب ناخدای پانزده ساله از ژول ورن – یادی از تصویرگری‌های کتاب قدیمی

گاهی بعد از سال‌ها به یاد کتابی می‌افتیم که در کودکی خوانده بودیم. متأسفانه در این اوقات، در پاره‌ای موارد کتاب اصلی را از دست داده‌ایم.

در این مواقع معمولا سری به اینترنت می‌زنیم، تا ببینیم نسخه اسکن‌شده کتاب موجود است یا نه.

گاهی شانس یاری‌مان می‌کند و دقیقا آن کتاب را با همان ترجمه، چاپ یا تصویرگری پیدا می‌کنیم و گاهی هم نه.

گاهی ادامه جستجویمان ما را به سمت خرید نسخه‌های تازه کتاب راهنمایی می‌کند. اما این نسخه‌های تازهع گرچه واژه‌پردازی بهتر، چاپ بهتر و حتی گاهی ترجمه بهتری هم دارند، اصلا آن لطف نسخه قدیمی که زمانی روزهای کودکی ما را ساخته بودند، ندارند.

یکی از کتاب‌هایی که در آن تابستان‌های تمام‌نشدنی خوب و داغ دوران کودکی خوانده بودم، کتاب ناخدای پانزده ساله بود.

ناخدای پانزده ساله یا Dick Sand, A Captain at Fifteen اثری ماجراجویانه از ژول ورن (۱۸۲۸-۱۹۰۵)، نویسنده‌ی فرانسوی، که در ۱۸۷۸ منتشر شد.

در فوریه‌ی ۱۸۷۳، خانم ولدون، بندری واقع در زلاند نو، به همراه فرزندش سوار بر کشتی بادبانی می‌شود تا به سانفرانسیسکو، نزد همسرش که جهازگیر کشتی است، برود.

به دنبال شرایطی استثنایی، و در جریان مسافرتی بسیار پرحادثه، همه‌ی خدمه‌ی کشتی و ناخدای آن در یک شکار جسورانه‌ی وال از میان می‌روند، و دیک ساند جوان، به کمک چند سیاهپوست که قبل از مرگ ناخدا از حادثه نجات یافته بودند و به آنان پناه داده شده بود، مسئولیت هدایت کشتی را به مقصد برعهده می‌گیرد.

با وجود دسیسه‌های شرورانه‌ی نگورو، آشپز کشتی، که عمداً کشتی را به سرزمینی غیرمتمدن هدایت می‌کند تا خدمه و مسافرانش را به عنوان برده بفروشد، ناخدای پانزده ساله موفق می‌شود خانم ولدون و فرزندش را به میهن‌شان بازگرداند.

ژول ورن، یک بار و شاید برای نزدیک‌ترشدن به خوانندگان جوانش، خواسته است که شخصیت اصلی ماجرا یک پسر جوان باشد. اگرچه دیک ساند با تمام خودجوشی سنش رفتار کند، دارای شهامت، ابتکار، و تجربه‌ی یک بزرگسال است. ژول ورن از ناخدای جوان برجسته‌ترین شخصیت ممکن را ساخته است؛ شخصیتی که تجسم بالاترین حد سخاوت و درستی در طبیعت بشر است.

الان در اینترنت، با جستجویی مختصر می‌توانید کتاب را دانلود کنید یا حتی کتاب را بخرید. اما من خیلی وقت بود که دلم برای تصویرهای این کتاب تنگ شده بود و امروز خوش‌شانس بودم که با یک جستجوی مختصر، دوباره به آن تصاویر رسیدم:

طبق جستجویی که من انجام دادم، از این اثر فعلا تنها دو اقتباس سینمایی صورت گرفته است. اولی در سال 1945 به کارگردانی واسیلی ژورافلیف و دومی در سال 1974 به کارگردانی ژول فرانکو. یعنی «احتمالا» اقتباس سینمایی هالیوودی از این اثر پرماجرا تا به حال نداشته‌ایم.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

10 دیدگاه

  1. این کتاب رو هنوز هم دارم … چه دنیای جادویی ای بود کتاب های اون دوران٬ زندگی می کردیم در فضای اون ها
    ممنون دکتر برای این یادآوری دلنشین در این صبح زیبای پاییزی

  2. سلام امروز از صبح که پاشدم. همینجور از در و دیوار داره نوستالژی میباره.از درد دل با غریبه ها تا سر زدن به محل کار سابقم و کلی خاطرات تلخو شیرین و حالا هم که این عکسها … واما بعد ، کلاس پنجم دبستان بودم. تمام دلخوشیم خواندن کتاب بود. یادمه همه ی پول توی جیبی هایی که پدرم گاهی به من می داد را جمع می کردم و به کتابفروشی چوبک یا امیر کبیر می رفتم و کتاب می خریدم. آن زمان کتاب های چاپ قدیم از سی ریال بود تا ثریا ریال. نمی دانستم کدام بدرد می خورد و کدام نمی خورد .قدر پولم آش می خوردم . یادمه خدابیامرز -آره فوت شدن-کتاب ها را به ترتیب قیمت جلویم پهن میکرد و من آن ده پونزه تومنی را که به سختی جمع کرده بودم را چند تا کتاب چار یا پنج تومنی می خریدم و بدون توجه به مطلبش خوشحال برمی گشم . انگار گنج پیدا کرده بودم. از بیست هزار فرسنگ زیر دریا تا همین ناخدای پانزده ساله . جنایت و مکافات با آن جلد قهوه ای تا میشل استرگوف یا تاراس بولبای خودمان .فقط میخواستم کتاب بخوانم… اکثرا چاپ قبل انقلاب بودند از چاپخانه ای متروک در قم تا انتشارات امیر کبیر .از کتاب های زیر زمینی سیاسیها ،شریعتی ، مطهری ،طالقانی ،بازرگان و حتی توده ای ها … اما گاهی میان این کتاب های ارزان چند تایی از مجموعه داستان های عزیز نسین هم خریده بودم. آن زمان به اقتضای کودکی طنز تلخ و عمیق آنها را درک نمی کردم. حتی انگار در عین ملموس بودن کمی غیر واقعی و غلو شده بنظر می رسیدند… کمی گذشت .. کم کم دیدم نه ! تمام آن ها واقعیت دارند …. این روز ها که مفاهیمی از قبل دیکتاتوری ، ریا کاری ، چاپلوسی ، حرام لقمه گی و دروغ و … برایم بیشتر معنی پیدا کرده اند بهتر درد نهفته ی نویسنده مرحوم را هنگام نوشتن آن طنازی ها درک می کنم.حس می کنم به خودم به زندگیم و به ژنی که هیچ وقت آلوده به این عناوین نشده بدهکارم. کاش بجای سرخوشی و صداقت ، آن سیاست بازی ها را از میان کتاب ها در همان کودکی انتخاب کرده بودم شاید اکنون اقلکم کمتر رنج می بردم…

    1. من این روزها یک حسرت بزرگ روی دلم دارم.
      آن هم این که ای کاش روزگار کودکی و نوجوانی‌ام را با قصه‌ها و داستان‌ها، آلوده به پاکی و صداقت نکرده بودم و الان یک ذره شرارت و خباثت در وجودم ذخیره کرده بودم که شدید لازم دارم الان.
      هرچه قصه خواندیم از خوبی و نیکی و سرشت و نهاد نیک آدمیزاد گفتند و آموختیم و سعی کردیم آدم خوب داستان‌ها باشیم نه آدم بد داستان.
      الان ولی پشیمانم. زیاد.

  3. خیلی ممنون بابت این مطلب. منم عاشق کتابای دوران کودکی و نوجوانیم هستم و به نظرم بهترین چیزایی بودن که داشتم . مخصوصا کتاب های مصور. مارتین ، سفرهای گالیور، تن تن، من و بابام، ….یکی از بهترین هاشون کتاب جزیره گنج بود.

  4. یعنی آدمی هستم که دوست دارم هزار سال توی همون دوران با همون کیفیت و سبک زندگی، زندگی کنم… این عکس‌ها بینظیرن.

  5. یاد کتاب های بچگی مون بخیر واقعاً… به خصوص اون کتاب هایی که با تصویراشون، دریچه ای به جهان تخیل برامون باز می کردند. من که هنوز نقاشی های آلیس در سرزمین عجایب توی ذهنم موندند.

  6. واقعا خیلی لذت بردم از این پست، کلی خاطره های منو زنده کردید، آلیس در سرزمین عجایب، کتاب ژول ورن ، قصه های من و بابا واقعا لذت بخش بودند برام هنوز هم که به کتابخانه ی قدیمی خودم سر میزنم وقتی جلد این کتابها رو نگاه میکنم بهم خیلی ارامش میدن و منو به یاد دوران کودکی هام میندازند.
    از 1 پزشک ممنونم که واقعا این پست رو منتشر کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]