کتاب دفتر وقایع روزانه روسی ، نوشته جان اشتاین بک
جان اشتاینبک ــ نویسندهٔ امریکایی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ــ در مارس ۱۹۴۸ به همراه رابرت کاپا ــ عکاس ــ برای تهیهٔ گزارش عازم شوروی شد. یادداشتهای وی همان سال در «هرالد تریبون» به چاپ رسید و کتاب «دفتر وقایع روزانهٔ روسی»، رهاورد این سفر در سالهای دور است.
اینک پس از نیم قرن، تماشای شوروی از نگاه یک نویسندهٔ امریکایی، فرصتی است برای تأمل و تفکر.
ابتدا لازم است بگویم این داستان و این سفر چگونه آغاز شد، و غرض از آن چه بود. در اواخر مارس سال ۱۹۴۸، من (۱)، در بارِ هتل بدفورد واقع در خیابان ایست فورتیس نشسته بودم. نمایشنامهای که چهار بار آن را نوشته بودم، درمیان انگشتانم رام شده و به اتمام رسیده بود. روی چهارپایه نشستم و فکر کردم که بعد چه کنم. در همین لحظه رابرت کاپا وارد شد. اندکی پریشان بهنظر میآمد. بازی پوکری که او چندین ماه ادارهاش کرده بود، عاقبت تمام شده بود. کتابش به زیر چاپ رفته بود و حالا دیگر کاری نداشت که انجام بدهد.
ویلی، صاحب بار که پیوسته دلسوز و همدرد بود، یک سوئیسز (۲) پیشنهاد کرد؛ نوشیدنیای که خودش بهتر از هر کس دیگری در دنیا درست میکرد. دلتنگ بودیم، نه به دلیل خبر تازه، بلکه به دلیل نوع مطرح کردن آن، که بیشترین توجه را به خود جلب میکرد. مردی در واشنگتن یا نیویورک پشت میزی نشسته است، تلگرامها را میخواند و بار دیگر تنظیمشان میکند تا آنها را با قالب ذهنی و حرفهای خود منطبق کند. چیزی که ما امروزه آن را یک خبر تازه میخوانیم، به هیچ روی خبر تازهای نیست، بلکه عقیدهٔ یکی از ۶ فقیه برهمایی است که میداند این خبر چه معنایی باید به خود بگیرد.
ویلی دو لیوان سوئیسز سبز کمرنگ جلومان گذاشت و ما بحث کردیم که چه کاری در دنیا باقی مانده که یک مرد درستکار و آزاده بتواند انجام دهد. هر روز در نشریات هزاران سطر دربارهٔ روسیه میخواندیم: استالین به چه فکر میکرد، نقشههای ستاد کل ارتش روسیه، وضع سربازان، آزمایشهای مربوط به سلاحهای اتمی و هدایت موشکها از چه قرار بود. همهٔ این پرسشها از سوی مردمی مطرح میشد که در روسیه نبودند و حرفهایشان هم خالی از سرزنش نبود. به ذهنمان خطور کرد چیزهایی هست که هیچکس تا به حال دربارهٔ روسیه ننوشته است، و این موضوع بیش از هر چیز دیگری فکر ما را به خود مشغول کرد. مردم در روسیه چه میپوشند؟ برای شام به آدم چه میدهند؟ آیا میهمانی میگیرند؟ چه نوع غذایی را دوست دارند، و چگونه میمیرند؟ دربارهٔ چه چیزهایی با هم صحبت میکنند؟ آیا میرقصند، آیا آواز میخوانند و بازی میکنند؟ کودکان به مدرسه میروند؟ بهنظرمان خوب بود که این چیزها را میدانستیم. از آنها عکس میگرفتیم و دربارهشان مینوشتیم. سیاستهای روسی چون سیاستهای خودمان مهم و قابل توجه است. آنها باید زندگی ویژهای برای خودشان داشته باشند، اما ما چیزی از این بابت نخوانده بودیم، چون هیچکس مطلبی در اینباره ننوشته و هیچکس هم عکسی از مردم و سرزمین روسیه نگرفته بود.
ویلی نوشیدنی دیگری برایمان مخلوط کرد، و حرفمان را تصدیق کرد و گفت: او هم به دانستن چنین چیزهایی علاقهمند است و دوست دارد مطالبی در اینباره بخواند. از این رو تصمیم گرفتیم انتخابی بکنیم؛ من حرفهٔ یک گزارشگر را در معیت یک عکاس بر عهده بگیرم. ما دو نفر با یکدیگر کار کنیم و از کرملین، نظامیان و نقشههای نظامی برکنار باشیم. در صورت امکان بر آن بودیم تا به مردم روسیه دسترسی پیدا کنیم. باید تصدیق کنم که نمیدانستیم آیا در این کار موفق خواهیم شد یا نه. وقتی با دوستان خود صحبت کردیم، آنها کاملاً مطمئن بودند که موفق نخواهیم شد.
نقشههایمان را بدینگونه طرح کردیم: اگر موفق میشدیم، کار خوب و داستان خوبی میشد، و اگر موفق نمیشدیم، باز هم داستانی میداشتیم؛ داستانی که نتوانسته بودیم موفق به نوشتن آن شویم. با این فکر به ملاقات جورج کارنیش در ادارهٔ روزنامهٔ «هرالد تریبون» رفتیم، با او ناهار خوردیم و نقشهمان را درمیان گذاشتیم. برنامهٔ ما را تأیید کرد و قول داد از هر جهت کمکمان کند.
با هم در چند مورد تصمیم گرفتیم: نباید ماجراجویانه وارد روسیه بشویم. باید سعی کنیم نه عیبجو باشیم و نه سازگار. سعی کنیم گزارشی درست و بیهیچ تفسیر روزنامهای از آنچه دیدیم و شنیدیم، تهیه کنیم و از آنچه دربارهاش به اندازهٔ کافی اطلاع نداریم، نتیجهگیری نکنیم. از عدم رعایت تشریفات به خشم نیاییم. میدانستیم در روسیه خیلی چیزها هست که درکشان نخواهیم کرد، خیلی چیزها وجود دارد که دوستشان نخواهیم داشت، و خیلی چیزها هم هست که ناراحتمان خواهد کرد و این امر پیوسته دربارهٔ یک کشور بیگانه صدق میکند. اما تصمیم گرفتیم اگر در آنجا چیز قابل انتقادی وجود داشت، انتقادمان را پس از دیدن آن مطرح کنیم نه پیش از آن.
ذهن نظارهگر
در موقع مقرر درخواستمان را برای گرفتن ویزا به مسکو فرستادیم، و ظرف مدت مناسبی ویزای من رسید. به کنسولگری روسیه در نیویورک رفتم، و سرکنسول گفت: «تصدیق میکنم که کار خوبی میخواهید بکنید، اما چرا میخواهید با خودتان عکاس ببرید؟ ما در شوروی عکاسان فراوانی داریم.»
و من پاسخ دادم: «اما شما عکاسانی مثل کاپا ندارید. اگر قرار است کاری انجام گیرد، باید تمام و کمال و با همکاری شخص دیگری به اتمام برسد.»
روسها اکراه داشتند که یک عکاس وارد شوروی بشود. در مورد من اینطور نبود، که برایمان عجیب مینمود، چون دستگاه سانسور میتواند فیلم را وارسی کند، اما از وارسی ذهن نظارهگر عاجز است. در اینجا باید چیزی را توضیح بدهم که در تمام مدت سفرمان، درست از آب درآمد. دوربین یکی از هراسانگیزترین سلاحهای مدرن است، بهویژه برای مردمی که در جنگ باشند و بر سرشان بمب و گلولهٔ توپ فرود آمده باشد، چون در پی یک بمباران همواره عکسی وجود خواهد داشت. معمولاً نقشههای هوایی یا نقشههای جاسوسی از شهرهای بزرگ و کوچک و کارخانههای ویران را با یک دوربین تهیه میکنند. بنابراین دوربین ابزاری است خوفانگیز، و هر جا که شخص آن را با خود داشته باشد، به او بدگمان میشوند و مراقبش خواهند بود. اگر این حرف را باور ندارید، دوربین براونی شمارهٔ چهار (۳) خودتان را به هر جایی در نزدیکی اوکریج یا کانال پاناما یا یکی از صد ناحیهٔ آزمایش سلاحهایمان ببرید. امروزه در ذهن بیشتر مردم دوربین نشانهٔ ویرانی و نابودی است و مایهٔ بدگمانی، که حق هم همین است.
کاپا و من واقعا فکر نمیکردیم که بتوانیم این کار را انجام دهیم، کاری که هم برای خودمان تعجبآور بود و هم برای دیگران. وقتی ویزایمان آمد، تعجب کردیم. همانجا جشن کوچکی گرفتیم. در آنجا حادثهای برایم پیش آمد؛ پایم شکست و دو ماه بستری شدم، اما کاپا به جمعآوری تجهیزاتش مشغول شد.
سالها بود که یک امریکایی گزارشی از اوضاع و احوال اجتماعی مردم شوروی تهیه نکرده بود، از این رو کاپا بهترین تجهیزات عکاسی را تدارک دید و از هر کدام دو تا برداشت تا در صورت مفقود شدن یکی از آنها دچار مضیقه نشویم. البته دوربینهای کونتاکس (۴) و رولیفلکس (۵) را که به هنگام جنگ از آنها استفاده کرده بود، برگزید. اما دوربینهای دیگر، فیلمهای فراوان و چراغهای اضافی نیز برداشت که باری اضافی محسوب میشد و هزینهٔ حمل آنها چیزی حدود ۳۰۰ دلار میشد.
دفتر وقایع روزانه روسی
نویسنده : جان اشتاین بک
مترجم : همایون نوراحمر
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۹۲ صفحه