معرفی کتاب « چگونه فروید بخوانیم »، نوشته جاش کوهن
جان کوهن استاد با سابقه ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلدسمتس لندن و مولف کتاب هایی چون تمثیل های تماشایی و قطع مدار آسویتس است.
بگو به فلانی که کلام، سکوتی آلوده نیست
که پاکیزه شده. سکوتی است که باز هم آلودهتر گردیده.
والاس استیونس، «خلقِ اصوات»
بدینترتیب است که فکر میکنیم زندهایم. اشتباه میکنیم.
فیلیپ راث، پاستورال آمریکایی
پیشگفتار ویراستار مجموعه
چگونه بخوانیم را چگونه باید خواند؟
این مجموعه بر پایهٔ فکری بسیار ساده اما تازه استوار است. بیشتر کتابهایی که برای آشنایی مبتدیان با متفکران و نویسندگان بزرگ منتشر میشوند یا زندگینامههایی سروتهزده ارائه میکنند یا خلاصههایی فشرده از نوشتههای عمدهٔ ایشان، یا شاید هر دوی اینها. چگونه بخوانیم، بالعکس، خواننده را همراه با راهنماییهای نویسندهای کارشناس رودرروی خود نوشتهها میگذارد. نقطهٔ آغاز این کتابها این فکر است که برای نزدیکشدن به آنچه مدنظر یک نویسنده است، باید به کلمههایی نزدیک شوید که او در عمل به کار بسته است و باید بیاموزید که آن کلمهها را چگونه بخوانید.
هر کتابِ این مجموعه بهنحوی به خواندن نوشتههای یک متفکر در محضر استادی کارآشنا میماند. هر نویسنده حدوداً ۱۰ قطعهٔ کوتاه از کارهای متفکری را برمیگزیند سپس موبهمو آن را حلاجی میکند تا اندیشههای محوریشان را بازنماید و بدینوسیله درهای ورود به کل یک جهان فکری را به روی خواننده بگشاید. این قطعههای برگزیده گاهی برحسب ترتیب زمانیشان آمدهاند تا شمهای از روند رشد و شکوفایی متفکر در بستر زمان به خواننده انتقال یابد؛ البته گاهی هم این ترتیب زمانی رعایت نشده است. کتابها فقط کشکولهایی حاوی مشهورترین بندهای آثار یک متفکر یا «بزرگترین موفقیتهای» او نیستند بلکه مجموعهای از سرنخها یا کلیدهایی را به خوانندگان ارائه میدهند تا بتوانند خود ادامهٔ راه را بپیمایند و کشفهای تازه کنند. افزون بر متنها و تفسیرها، هر کتاب گاهشمار مختصری از زندگینامهٔ متفکر بهدست میدهد و پیشنهادهایی برای مطالعهٔ بیشتر، منابع اینترنتی و نظایر اینها. کتابهای مجموعهٔ چگونه بخوانیم ادعا نمیکنند که تمام آنچه را میخواهید یا لازم دارید دربارهٔ فروید، نیچه و داروین یا راستش شکسپیر و مارکی دو ساد بدانید به شما خواهند گفت ولی بیشک بهترین نقطهٔ شروع را برای کندوکاوهای آینده در آثار ایشان به شما نشان میدهند.
برخلاف روایتهای دستدومِ موجود از ذهنهای بزرگی که چشمانداز فکری، فرهنگی، دینی، سیاسی و علمی ما را شکل دادهاند، چگونه بخوانیم مجموعهٔ نشاطآفرینی از مواجهههایی دستاول و بیواسطه با آن ذهنهای بزرگ را پیش مینهد. امید داریم که این کتابها، بهنوبت، به شما درس دهند، سر شوقتان آورند، ترستان را بریزند، به شما جسارت دهند و لذتتان بخشند.
سایمون کریچلی
مدرسهٔ جدید مطالعات اجتماعی، نیویورک
مقدمه
من این کتاب را زیر نگاه خیره و عبوس زیگموند فروید نوشتم.
عروسک زیگموند فروید هدیهای است از یک دوست: این فرویدِ عروسکی درست بالای سر من در قفسهٔ کتابها قرار گرفته و بستهبندیاش مثل روز اول دستنخورده است. فرویدی پلاستیکی و دهسانتیمتری با دستها و گردن متحرک همانطور خیره از پشت بستهبندی سلوفانیاش آسودهخاطر و آرام زل زده است. بدبختانه جدیت این سیمای عبوس و دقت مشهود در کتوشلوار خاکستریاش هیچ کدام نمیتواند فروید را از این خفتوخواری که به کالایی حقیر در عرصهٔ بازار بدل گردد نجات دهد. عبارتهای کلیشهشدهٔ فروید نظیر «دربارهٔ مادرت به من بگو» در جایجای جعبهٔ عروسک خودنمایی میکنند و پیام مستتر در خود این چهره را با صراحت به رخ میکشند: این مرد و افکارش دیگر دوستان آشنا و بیخطر ما به شمار میآیند، نقشونگاری معمولی در کاغذدیواری هزاررنگ فرهنگ ما.
تکریمی دوپهلوتر از این سراغ دارید که در آنِ واحد بالا میبرد و زمین میزند؟ فروید اکنون آنقدر بزرگ و درعینحال کوچک شده است که به صورت عروسکی پلاستیکی برای بازی پسربچهها در کارخانهها تولید انبوه شود و مارک تجاری بخورد. فروید به حیات ابدی دست یافته است اما در سلولهای مردهٔ پلاستیکی که قابل تجزیهٔ زیستشناختی نیست. هرآنچه در افکار و آرای او زنده بود امروز به لطف تولید و تکثیر انبوه از نا افتاده و جان باخته: افشای وجوه مختلف عقدهٔ اُدیپوس که زمانی تلخ و ناگوار بود امروز تا حد کلیشهای خندهدار سقوط کرده، «دربارهٔ مادرت به من بگو».
این نقطهٔ مقابل مشکلی است که فروید در آغاز نشر و اشاعهٔ نظریههایش میبایستی با آن دستوپنجه نرم میکرد. نخستین کوشش او برای پردهبرداشتن از تکانهها و خواهشهای دفنشده و ازیادرفتهای که زندگی آدمی را شرطی میسازند، در خوانندگان و مخاطبانش شکلهای گوناگونی از دشمنی برانگیخت: شوک، انزجار، تحریف عمدی، «ابطال» علمی، استهزا. اما حالا برعکس، اندیشههای فروید آنچنان در تاروپود کلام روزانهمان رسوخ کردهاند که دیگر قادر به تشخیص خاستگاه آنها نیستیم. خیلی راحت و سرسری از «تعلق» و «وابستگی بیمارگون» رفیقمان به مادرش حرف میزنیم، از امیال «سرکوبشده» یا «واپسزدهٔ» دیگری میگوییم، میان انگیزههای آگاهانه و ناخودآگاه خود فرق میگذاریم، و در عوامپسندترین شکل فرویدگرایی، ردپای نمادهای جنسی را در همه جا پیدا میکنیم. البته که هیچیک از اینها نشانی از شناخت واقعی مقدمات تفکر او ندارد، چه رسد به تعهد و وفاداری به آنها. استعمال راحت و بیدغدغهٔ واژگان او دربارهٔ حیات درونی آدمیان هیچ منافاتی با این تصور شایع ندارد که گویی ما دیگر کاری به فروید نداریم و قالش را کندهایم. هرچه باشد مگر زیستشناسان، عصبشناسان، روانشناسان، انسانشناسان و فیلسوفان تکلیف فروید را روشن نکرده و بر فرضیههایش خط بطلان نکشیدهاند؟ مگر او خیال نمیکرد که همه چیز بر مدار غریزهٔ جنسی میگردد؟ مگر نظریههای او بهطرز اصلاحناپذیری زنستیز یا «فالوسمحور»(۱) نیستند؟ تازه اگر از سیطرهٔ ناهمجنسخواهی بر آنها حرفی به میان نیاوریم.
عروسک فروید، درست به همان معنایی که او از سازش در سر داشت، تجسم سازشی تمامعیار است میان این دو موضع متضادِ رد و قبول، اینکه همزمان میدانیم و نمیدانیم او چه حرفی برای گفتن به ما دارد. البته یادمان نرود که این در ضمن اظهارنظر بسیار بامزهای است دربارهٔ این رابطهٔ مبتنی بر سازش با فروید. واکنشهایی چون «خب، ما حرفهای فروید را قبول داریم» در کنار واکنشهایی از این قبیل قرار میگیرند: «خب، اینها همه حرف مفت است!» و «مادرم؟ مثل اینکه مریضی! فکر کنم کمک لازم داری…».
باری، عروسک فروید پرده از دشواریهای پیشِ روی هر کسی برمیدارد که میکوشد اندیشههای او را وضوح بخشد. بیش از دشمنیهایی که افکار تازهٔ او برمیانگیزد مسئله بر سر زحمتی است که باید برای توضیح آرای بهظاهر آشنای او بکشیم. مشکل فروید این بود که نوآوریهای خیرهکننده و بهتآور او ــ ناخودآگاه، واپسزنی، عقدهٔ اُدیپوس، رانهٔ مرگ یا سائق ویرانگریــ بیگانهتر و به تعبیر خود فروید «غریب (۲)» تر از آن بودند که مخاطبانش قادر به جذب و هضم آنها باشند (بنگرید به فصل ششم). یک قرن پس از آن زمان مشکل ما این است که نوآوریهای او دیگر چندان که باید و شاید «غریب» [و رعبآور] نیستند: ما یاد گرفتهایم آنها را در حد ابعاد عروسکی پلاستیکی کوچک و جمعوجور کنیم.
هدف من در این کتاب پیش از همه آن است که بخشی از قدرت برانگیزندگی اندیشههای فروید را به او بازگردانم. جا دارد یادآوری کنیم که فروید مجموعهٔ اندیشههایی را از خود به یادگار نهاده که فهم ما را از جهان و از خویشتنمان بهطرز مقاومتسوزی زیروزبر ساختهاند. همهٔ ترفندهای فرهنگ ما برای حفظ رابطهٔ آشکارا دوگانهاش با فروید ــ آشنایی سطحی با افکار او، حملهها و دفاعهای جدلی، سادهفهمکردنها و دستکاریهای مردمپسندــ در نهایت ترفندهایی هستند برای طفرهرفتن از رویارویی با توان زیروزبرسازی تفکر او.
این قطعاً نه بدان معناست که رویارویی درست و اصیل با فروید بیبروبرگرد باید به قبول بیقیدوشرط گفتههای او انجامد (چنانکه گویی در جمیع مواردْ دعوا بر سر رد یا قبول است و دیگر هیچ): درست برعکس، اگر کسی کارهای فروید را بدون مقاومت در برابر آنها بخواند، راست آن است که آنها را نخوانده است. البته هیچکس نمیتواند با فروید مواجه شود و به هیچیک از پیشفرضها و پیشداوریهایش دست نزند: کمِ کمش، گوشهای از تصویری که از خودش دارد ترک برمیدارد و تصورش از معنای انسانبودن به هم میریزد. و در این میان برای آنانی که بیش از دیگران حرفهای فروید را جدی میگیرند، محال است بتوانند هیچ چیز را ــ رمان باشد یا یک آگهی تجاری، یک نگاه کوتاه، گفتوگو، یک فکر یا احساس غیرمنتظرهــ مانند سابق تجربه کنند.
نظری گذرا به سیر وقایع زندگانی فروید نشان میدهد که کشفهای بالینی و نظری عظیم او به صورت خلقالساعه یا کاملاً شکلگرفته به او الهام نشدند. زندگینامهٔ فروید اجازه نمیدهد که با خطی مستقیم کودکی او را به تولد روانکاوی وصل کنیم. او که در سرتاسر دوران تحصیلش در همهٔ درسها شاگرد اول بود وقتی وارد دانشگاه وین شد علاقهای به رشتهٔ پزشکی نداشت، گو اینکه سرانجام پای در مسیر آن رشته نهاد. و تازه در پزشکی هم ابتدا هیچ بلندپروازی خاصی در حیطهٔ روانپزشکی از خود بروز نداد. برعکس، تا پیش از آنکه در ۱۸۸۶ [در ۳۰ سالگی] مطب خصوصیاش را برای درمان بیماریهای عصبی دایر کند (کاری که تا پیش از عزیمت اجباری به لندن در ۱۹۳۸ بدان اشتغال داشت)، او مسیرهای پرشماری را در عرصهٔ علم آزموده بود. تمایل اولیه به زیستشناسی او را بر آن داشت تا شش سال در زمینهٔ کالبدشناسی مارماهیها و ماهیهای دهانگرد زیر نظر ارنست بروکه، رئیس آزمایشگاه فیزیولوژی وین، کار کند و مطالبی انتشار دهد.
فقط در آستانهٔ ازدواج و بر اثر نیاز به درآمدی بیشتر و مطمئنتر بود که فروید مسیر انرژیهای دانشپژوهیاش را به سوی اخذ مدارک پزشکی هدایت کرد و حتا در این حوزه هم با گامهای مردد و لرزان پای در مسیر آسیبشناسی روانی گذاشت. پس از فراغت از تحصیل، به کارآموزی در زمینهٔ کالبدشناسی عصبی ادامه داد و در کنار آن دست به نخستین آزمایشها در مورد کاربرد درمانی کوکائین زد. تنها پس از سفر به پاریس در ۱۸۸۵ برای پژوهش در بیمارستان بلندآوازهٔ سَلپِترییر زیر نظر عصبـ آسیبشناس بزرگ ژانمارتَن شارکو بود که علاقهٔ فروید یک مرتبه به روانشناسی نِورزوها (=روانرنجوریها) جلب شد. برداشتِ کاملاً تازهٔ شارکو از نشانههای هیستری بهمنزلهٔ علائمی «ایدهزاد (۳)» ــ که در افکار و اندیشههای پنهان و ازیادرفتهٔ بیمار ریشه داشتند و نه در وضعیت فیزیولوژیک اوــ نخستین محرک فروید برای تدوین و توسعهٔ نظریهای تازه دربارهٔ روانرنجوری و طراحی شیوهای نو برای درمان آن بود.
علائق تازهٔ فروید که در آغاز به موازات کار او در عصبـ کالبدشناسی پاگرفتند سرانجام به یگانه علائق وی بدل شدند. بهطور مشخص کار او در زمینهٔ علتشناسی (سلسلهٔ علتها) و درمان هیستری به لطف همکاری با یوزف برویر، پزشک مسنتر وینی، رونق گرفت. برویر در ۱۸۸۲ او را با دختر جوانی مبتلا به هیستری آشنا کرد که روند درمانش به پرورش فن و روشی تازه برای درمان این بیماری راه نموده بود. برویر «آنا اُ.» را بدین وسیله از علائم جسمانی بیماریاش (اختلالهای بینایی، فلجهای موقت، تهوع و انواع توهم) رهانید که وادارش کرد خاطرههای «بیماریزا» و زهرآگینِ مسببِ آنها را به یاد آورد. این روش تخلیه (کاثارسیس (۴))، یا بنا به واژهٔ برساخته و پرآوازهٔ آنا اُ.، «کلامْدرمانی» شالوده و بنیان یک دوره همکاری بالینی و نظری میان برویر و فروید شد که سرانجام با انتشار اثری مشترک با عنوان مطالعاتی دربارهٔ هیستری به بار نشست، مجموعهٔ پنج شرححال (که بهجز آنا اُ.، جملگی از بیماران فروید بودند) به انضمام شرح و بسط نظری و فنی فرضیههایی دربارهٔ هیستری و درمان آن.
همکاری فروید با برویر، همتای عمومی کوشش نظری و خصوصیتر او بود در راه تدوین نظریهای تازه دربارهٔ ذهن. مجرای این کوششْ مکاتبات او بود با دوست برلینیاش ویلهلم فلیس، متخصص گوش و حلق و بینی و زیستشناس (حوزهای که او در آن چند نظریهٔ غریب و نامتعارف عرضه داشت). فلیس همچون قابلهٔ قابلی به فروید یاری رساند تا افکار خویش را تا تولد روانکاوی پیگیرد.
مکاتبات فروید با فلیس گواه زندهٔ مسیر دراز و پرپیچوخمِ این وضعحمل دشوار است. فروید در نامههایش تزهای نوپای خویش را میپروراند، پیوسته در آنها تجدیدنظر میکرد و گاهی باطلشان میخواند، و از همه مشهورتر تز علتشناسی روانرنجوریها. در بخش نخستِ این مکاتبات و همچنین در مطالبی که در این دوره منتشر ساخت، فروید علل هیستری را در رویدادهای واقعی گذشتهٔ بیمار میجوید و بهویژه در خاطرهٔ زخمزننده و آسیبزنندهای از دوران طفولیت که طی آن کودکی بزرگتر یا بزرگسالی از خانوادهٔ بیمار او را اغفال میکند، تزی که با شک و شبههٔ فراوان و بعضاً نفرت و انزجار همکارانش روبهرو شد. در ۱۸۹۷، اما، او آهستهآهسته این تز را هم ناموجه و هم ناکافی خواند و در ماه سپتامبر به فلیس نوشت «من دیگر به نظریهٔ خود دربارهٔ روانرنجوریها (neurotica) اعتقاد ندارم». [۱] البته نظریهٔ بدیلی که پیش نهاد دست کمی از قبلی نداشت و به همان اندازه جنجالی بود: روانرونجوریها ریشه در خیالپردازیهای دوران طفولیت دارند، [۲] صحنههایی خیالی که در آن آرزوهای تخطیآمیز طفل جامهٔ تحقق میپوشند و در بزرگسالی او قوتشان را در قالب منابع ناخودآگاهِ علائمِ بیماری او حفظ میکنند. نظر به اینکه این خیالپردازیها و سازوکارهای اثرگذاری آنها دادههای نخستینِ پژوهش روانکاوی به شمار میآیند، من در فصلهای آینده دربارهٔ آنها بسیار خواهم گفت.
فروید نخستین تدقیق نظاممند از نظریهٔ خیالپردازی ناخودآگاه را در کتاب تفسیر خواب (۱۹۰۰) پیش نهاد، این کتاب متن بنیانگذار روانکاوی است. البته هنوز راه زیادی تا برآمدن جنبش روانکاوی باقی بود. تفسیر خواب، که بیشتر همقطاران فروید نادیدهاش گرفتند، در شش سال اول پس از انتشار فقط ۳۵۱ نسخه فروخت. این نادیدهگیری در عمل فصل نخستِ تاریخ طولانی مقاومت در برابر روانکاوی بود که در شکلها و قالبهای متعدد و متغیر تا هم امروز پاییده است.
بااینهمه در عرضِ کمتر از یک دهه پس از انتشار کتابْ قسمی جنبش روانکاوی سر برآورده بود، جنبشی که ادعای مرجعیتِ مستتر در عنوان این کتاب را بیاندازه تهورآمیز جلوه میدهد. فروید خیل کثیری از فرزندان معنوی وفادار و شورشی به دنیا آورد که جنگهای خانمانسوزشان بر سر تئوری و تکنیک روانکاوی دقیقاً ریشه در این پرسش دارد که فروید را باید چگونه خواند. در میان ایشان ابتدا به هواداران سینهچاک و مدافعان پروپاقرص میراث فروید برمیخوریم، برجستهترین نمایندهٔ این گروه آنا دختر فروید است، از پیشگامان روانکاوی کودکان. آنا پس از مرگ فروید در لندن ماند، اما بسیاری از شاگردان یهودی وینی فروید از جور نازیها به آمریکای شمالی پناهنده شدند که از آن پس همواره یادآور حفظ عین آموزههای فرویدی و بالأخص تأکید او در تجربههای بالینی متأخرش بر لزوم تربیت و تقویت من یا اگوی بیمار بود (اصطلاح «روانشناسی من» یا «اگوـ پسیکولوژی» از همینجا نشأت گرفت).
فرویدگرایی درستآیین (ارتودکس) از برخی جهات بهواسطهٔ ظهور «تجدیدنظرطلبان» مزاحمی تحکیم شد که بالاتر از همه نام ملانی کلاین را تداعی میکنند. کلاین در ۱۹۲۶ از بوداپست به لندن کوچید و در آنجا تحولی عمیق در کانون توجه پژوهشهای روانکاوی پدید آورد و به جای مثلث اُدیپی مادر، پدر و فرزند در کار فروید از جفت مادر و طفل سخن گفت و از نمایشهای بیکلام اما پرتلاطمی پرده برگرفت که بر مدار عشق و نفرت میان مادر و طفل جریان دارند. تأکیدهای تازهٔ کلاین بهنوبهیخود مکتب بریتانیایی مطالعهٔ «روابط اگوـ ابژهها (۵)» را قوام بخشید که نمایندگانش کسانی چون ویلفرد بیون و دی. دبلیو. وینیکوت بودند؛ وجه تسمیهٔ این مکتب آن بود که مدافعانش «خودبودنِ» آدمی را امری رابطهمدار میدانند و نه (چنانکه گاهی در کار فروید میبینیم) امری بسته و محصور [یا مستقل از رابطه با دیگران].
و سرانجام به گیجکنندهترین (از جمیع جهات) خَلَفِ فروید میرسیم: ژاک لکان، روانکاو فرانسوی که عَلَمِ «بازگشت به فروید» را برافراشت، در تقابل با آنچه خود تحریفهای دوگانهٔ «درستآیینی» هواداران روانشناسی من (اگو) و تجدیدنظرطلبی کلاینی میشمرد ــ نوآوریهای لکان در زمینهٔ روانکاوی بالینی (خاصه دفاع از متغیربودن زمان جلسات روانکاوی) بالأخره به اخراج او از انجمن بینالمللی روانکاوی منجر شد. «بازگشت» وسوسهانگیز و هوشربای لکان در واقع بازتفسیری ریشهای و بنیادشکن بود از فروید با عطف نظر به یافتههای زبانشناسی ساختاری: لکان بر نیروی لاجرم دوپارهکننده و بیثباتکنندهٔ کلمات در تولید «حقیقت» روانکاوانه تأکید میگذاشت. بااینهمه تفکر لکان، که بیگمان امروزه پرکاربردترین شکل روانکاوی و بیتردید یکی از پرنفوذترین مکتبهای آن است، همچنان جایگاهی بیثبات در سرحدات نهادینهٔ خود دارد.
این گزارشِ لاجرم اجمالی از سیر روانکاوی پس از فروید (که هیچ اشارهای به دو «انشعابگرای» عمده از نهضت روانکاوی، آلفرد آدلر و کارل گوستاو یونگ، نداشت) بیش از آنکه بخواهد تاریخی کنسروشده به خواننده ارائه کند، میخواهد نشان دهد چه مخاطراتی در راه نوشتن کتابی با عنوان چگونه فروید بخوانیم وجود دارد. شیوهٔ برخورد من با این مخاطره ساده و سرراست است: من خیلی ساده هیچ تلاشی نکردم تا دعوای میان جریانهای رنگوارنگ روانکاوی پس از فروید را ادامه یا فیصله بدهم، وظیفهٔ مهمی که در حوصلهٔ هیچ کتاب کوچکی برای آشنایی با فروید نمیگنجد. من فقط هنگامی به دیگر متفکران حیطهٔ روانکاوی اشاره کردهام که آرایشان به توضیح نکتهٔ خاصی در کار فروید کمک میکرده. البته دست خود را در بهرهگرفتن از منابعی برون از متنهای روانکاوی نبستم، از ادبیات و فلسفه گرفته تا مبارزات تبلیغاتی و داستانهای مصور ــ هرچه باشد، روانکاوی راهی است برای قرائتِ هرچه در عالم هست.
هدف من در این ده تفسیر کوتاه بیش از همه نشاندادنِ این حقیقت بود که حیات درونی آدمیان در زیر نگاه نافذ و مویشکاف فروید چه اندازه سرشار و پیچیده و رازآمیز گردیده است. در رویارویی با همهٔ مسائل مطرح برای فروید ــ روانرنجوریها، انحرافها، تپقها و لغزشهای زبانی، خوابها و رؤیاها، شوخیها و جوکها، جلسههای روانکاوی، عشق (به خویشتن یا دیگری)، یا مرگــ من کوشیدم نشان دهم که دستاورد روحافزا و خشمآور فروید این بود که توانست همهٔ اقوال و اعمال ما را، هرقدر هم در ظاهر پیشپاافتاده و سرراست باشند، از وضوح و شفافیت عاری سازد. پس از فروید دیگر نمیتوانیم بهسادگی معنای هیچ گفته یا کردهٔ خویش را مفروض بگیریم: ناگزیر از قرائت هر گفته و کردهٔ خویشایم، آن هم با تنسپردن به این مخاطره که قرائتمان از هیچ «حقیقتی» پرده برندارد. قرائت متنهای خود فروید، که بهرغم وضوح چشمگیرشان بیاندازه مرموز و مبهماند، هرگز از این قاعده مستثنا نیست. اصلی که میتوان از گزارش من دربارهٔ چگونه خواندنِ فروید استنتاج کرد این است که باید بر هر گونه ادعای مرجعیت نهایی دربارهٔ چگونه خواندن خط بطلان کشید.
به هیچ عنوان منظورم این نیست که هیچ قرائت درست یا نادرستی از کارها و نوشتههای فروید وجود ندارد. حرف من این است که اگر قرائتی میخواهد صحیح باشد میباید تصدیق کند که تفکر فروید، بهرغم گرایش قرن نوزدهمیاش به قطعیت و حتمیت علمی، شالودهٔ خود را بر تأیید وجود ناخودآگاه میریزد ــ آن ساحتی از تجربه که به همهٔ ادعاهای دایر بر معرفت ثابت و یقینی خاتمه میدهد.
یادداشتی دربارهٔ منابع و مآخذ
گزیدههای من از نوشتههای فروید جملگی برگرفته از منبع بلندآوازهٔ ویراست استاندارد مجموعهٔ کامل آثار زیگموند فروید در روانشناسی به همت جیمز استریچی (۶) بوده است که توسط انتشارات وینتیج در ۲۰۰۱ با جلد شومیز به چاپ مجدد رسید. دلیل اصلی و سادهٔ این گزینش آن بوده که مجموعهٔ مذکور یگانه ترجمهٔ در دسترس وسیع از کارهای فروید است که حاوی همهٔ نوشتههای منتشرشده (و برخی نوشتههای منتشرنشدهٔ اولیهٔ) او دربارهٔ روانشناسی است. البته من تغییری واحد اما مهم و تعیینکننده در ترجمهٔ او اعمال کردهام، همنوا با مترجمان و مفسران پس از استریچی: در ازای واژهٔ آلمانی Trieb من پیوسته از معادل «رانه» [drive به معنای سائق، کشاننده] استفاده کردم، به جای «غریزه» [instinct] که انتخابِ استریچی است. این تغییر را با تفصیل بیشتر در فصل هفتم تبیین کردهام. فعلاً همین بس که «غریزه» دلالت ضمنی دارد بر واکنشِ برنامهدار و ازپیشتعیینشدهٔ حیوان به محرکی مفروض، و حال آنکه «رانه» واکنشِ همواره دگرگونیپذیر و پیشبینینکردنی انسان است به انواع محرکها.
ارجاع به ویراست استریچی در سرتاسر این کتاب به صورت (SE) آمده و شمارهٔ جلد و صفحهٔ مربوط به هر مورد بدان افزوده شده. هرجا نقلقول مربوط به قطعهٔ برگزیدهٔ ابتدای فصل است، ارجاع را حذف کردهام.
یادداشتی انتقادی درباب آرای زیگموند فروید
وجود فروید همچون بسیاری دیگر از متفکران بزرگ تاریخ غرب صحنهٔ نبرد نیروها و گرایشهای ناهمساز بود و همین امر در غرابت و گاه تعارضآمیزی پارهای نظریههای او مؤثر افتاده است. در افکار فروید میتوان ردپای فلسفهای واجد انسجام راجع به جامعه، قسمی فلسفهٔ اولی و حتا معرفتشناسی را مشاهده کرد، گو اینکه او هرگز به غیر از گریزها و کنایههایی که گاه به فرضیههای فلسفی خویش میزند دست به توضیح و تبیین و توجیه کامل آنها نمیزند. از سوی دیگر فروید همواره میان دو انگیزهٔ متنازع گرفتار بود: عشق شورانگیز به معرفت علمی و اشتیاق سوزان به کارهای هنری، چندانکه به اعتقاد برخی از شارحانْ او در سراسر عمر هم دانشمند بود و هم هنرمند، تا آنکه سرانجام گرایش هنریاش بر گرایش علمی چیرگی یافت.
نکتهٔ مهم دیگر درباب روانکاوی فروید این است که «کاشف قارهٔ ناخودآگاه» همیشه در مورد توانایی آدمیان برای بهترشدن ابراز شبهه میکرد. فروید دیدی سرد و یأسآلود به آدمیزاد داشت. هرچند به اعتقاد تئودور آدورنو حس تحقیر فروید نسبت به آدمیان در حقیقت جلوهٔ عشقی بیامید بود. بر کار و افکار او خرده بسیار گرفتهاند، حتا هواداران و پیروان نظریههای بنیادی او. به گفتهٔ شرححالنویسان و فرویدشناسان، بنیادگذار روانکاوی مدرن حاضر بود مستعبدترین و دور از ذهنترین امور را باور کند و حتا میتوان گفت او باورکردنِ نامحتملترینها را یگانه راه کشف حقایق تازه میدانست.
وقتی به زندگی فروید نظر میکنیم در مراحل مختلف به تمایلات عجیب و گاه مخربی در سلوک او برمیخوریم: زمانی که او در اوایل کار خویش پزشکی میکرد، طرفدار آثار درمانی کوکائین شد و اگر نامزدش او را از این دام بیرون نمیکشید معلوم نبود عاقبت کارش به کجا کشد. هنگامی که فروید با ویلهلم فلییس طرح دوستی ریخت، بسیاری از حرفها و خیالبافیهای بیسروته این روشنفکر خلوضع را باور کرد و حتا از لحاظ فکری چندی متکی به او شد. در تجربههای بالینی نیز خیالپردازیهای بیمارانش را دربارهٔ فریبخوردن از نزدیکان و محارم در کودکی جدی میگرفت (البته خیلی زود به این حقیقت پیبرد که این قسم فریبخوردگیها فقط واجد وجود ذهنی یا به تعبیر خودش «واقعیت روانی» اند).
فروید نظریهٔ عقدهٔ اودیپ را در کتاب تفسیر خواب صورتبندی کرد، این یکی از درخشانترین کشفها در تاریخ اندیشهٔ بشری بود. منتهای مراتب، او مانند بسیاری از نوابغ «جنون تعمیم» داشت و دلش میخواست یافتهها (و بعضاً دادههای تجربی) ی خود را کلید هر معمایی در حیات روانی بشر قرار دهد و همین قضیه عقدهٔ اودیپ را بدل کرد به میدان نبرد و زورآزمایی جامعهشناسان و انسانشناسان و روانشناسانِ نظری با فروید. بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی که اتفاقاً تحت تأثیر کارهای فروید هم بودند ادعاهای او را گزاف مییافتند اما فروید لجوج و یکدنده بود و به جای تعدیل نظریهٔ بدیعش دربارهٔ عقدهٔ اودیپ، داستان «اردوی آغازین» (گلههای بدوی انسانهای ابتدایی) را هم بدان اضافه کرد: داستان همدستشدن پسران برای کشتن پدر و خوردن گوشت تن او که مصداق بارز خیالپردازی در زمینهٔ انسانشناسی بود.
از اینها گذشته، میراث غنی و سرگردانکنندهٔ فروید هم محل نزاعهای بیپایان بوده است. روانکاوان در تعیین اهداف و انتظارات درمانی خود چندان با هم تفاوت دارند و رفتار حرفهایشان با بیماران آنقدر گونهگون است که حتا در خیل فرویدیها هم نمیتوان گفت شکل جاافتاده و تعریفشدهای از رواندرمانی هست که بتوان بر آن برچسب دقیق «روانکاوی» زد. یکی از مشهورترین بیماران فروید (موسوم به «گرگمرد») گفته است «اگر به همه چیز با دید انتقادی بنگرید، در روانکاوی چندان چیزی وجود ندارد که در برابر واقعیات بایستد و بر جا بماند. بااینهمه روانکاوی به من خیلی کمک کرد. فروید نابغه بود».
فروید در وهلهٔ اول به بیرونکشیدن فانتزیهای واپسزدهٔ جنسی دورهٔ کودکی میاندیشید که به عقیدهٔ او در توقف رشد تکانه یا انرژی حیاتی (به تعبیر فروید، لیبیدو) افرادِ رواننژند (مبتلا به نِوْروز) نقش علّی داشتند. فروید معتقد بود میل و رفتار جنسی افراد رواننژند در حالت کودکانه مانده است و به همین سبب است که آنان نمیتوانند در بزرگسالی به ارضای جنسی ــ که بهزعم فروید جزء لاینفک سلامت روانی استــ دست یابند. فروید قویاً اعتقاد داشت باید از راه ابطال واپسزنیها و کشف فانتزیها و تروماهایی که از نخستین سالهای کودکی افراد بر جا ماندهاند، آنان را یک به یک و جدا جدا درمان کرد.
اما چه عاملی در نظریهپردازیها و گمانورزیهای فروید باعث شد نهضتی که به نام او و بر پایهٔ بصیرتهای او پا گرفت دستخوش چنددستگی و چندپارگی بشود؟ فروید ابتدا نگرشهای موجود در روانکاوی را به سه قسم تقسیم کرد: موضعی (توپوگرافیک)؛ پویا (دینامیک)؛ و اقتصادی. سپس به این تقسیمبندی تمایزهای ساختاری نیز افزود، تمایز میان اید (آن یا نهاد)، اگو (من) و سوپراگو (ابرمن). میتوان گفت مایهٔ عمدهٔ مناقشه و اختلافنظر میان وارثان فروید همین تفکیکها و تمایزگذاریها بود، چراکه فروید برحسب مقولات مربوط به هر گرایش از اصطلاحات خاصی بهره میبرد، مثلاً براساس مقولهٔ «پویایی»، فروید از رانهها (سائقها) و مکانیزمهای دفاعی اگو و از تفاوت رانهها با غریزههای زیستی میگفت. از طرف دیگر پیروان فروید نمیتوانستند به توافق برسند که آیا نیروهای محرک روانی را باید عمدتاً در چارچوب «تعارض» به تصویر کشید یا باید بر توازن و آشتی تأکید نهاد.
خود فروید نخستین کشفهای خود ــ یعنی اولویت ضمیر ناخودآگاه و فعالیت جنسی در نوباوگی و لازمهٔ آن «عقدهٔ اودیپ» ــ را حداقل اصول درستکیشی (ارتودکسی) در مکتب روانکاوی میدانست. به عبارت دیگر شرط لازم تعلق به نهضت روانکاوی التزام به نوعی تلقی توپوگرافیک و دینامیک از امور مربوط به ذهن و روان بشر بود. البته این حکم در مورد وجه اصلی دیگر تبیین صادق نبود، یعنی نگرش «اقتصادی» (و مصطلحات ناشی از آن: ذخیرهسازی و خرجکردن نیروهای روانی)، چراکه بسیاری از آشنایان و صاحبنظران روانکاوی این جنبه را منسوخترین چارچوب تبیینی فروید میدانستند و آن را برخاسته از فرضهای مکانیستی و پوزیتیویستی و بعضاً دترمینیستی قرن نوزده میانگاشتند.
رویداد دیگری که به گرایش پوزیتیویستی در تفسیر و تعبیر اصطلاحات فروید دامن زد انتقال مرکز نهضت روانکاوی به ایالات متحد آمریکا بود. فرویدیهای آمریکا حوصله و تمایلی نداشتند تا در مسائل معرفتشناسی غور کنند.
در پایان باید یادآور شویم که فروید همچنان که منتقدی گفته است خود بهطور کامل آگاه نبود که افق اندیشهاش تا چه حد محصول موقعیتش در تاریخ است. علاوه بر این فروید بسیار مشتاق بود تا به زبان و بیانی بهرهمند از واژگان علوم طبیعی دست یازد و همین اشتیاق زمینهساز پارهای سهوها و کژبینیها در کار یکی از خلاقترین اندیشهوران عصر جدید شد. او انگیزههای جنسی را سرچشمهٔ همهٔ ارزشداوریهای اشخاص و در نتیجه مستقل از آنها میپنداشت. از همین روی است که میباید در داوریها و بالأخص ارزشداوریهای شخص او همواره با دیدی انتقادی و چهبسا خردهگیرانه نظر کنیم تا شاید بتوانیم از اظهاراتِ بعضاً جزمی او دربارهٔ اولویت و اهمیت بیهمتای غریزهٔ جنسی یا سوائق جنسی به حقیقتِ نهفته در یافتههای او ره بجوییم. بسیاری از تجدیدنظرطلبان نوفرویدی از لزوم توجه افزونتر به عناصر غیرجنسی در نظریهٔ روانکاوی سخن گفتهاند. از طرف دیگر بعضی فرویدیهای چپ، برخلاف مشی غالب پدر روانکاوی، سیاست و تمایلات جنسی را واجد رابطهای نزدیک و تنگاتنگ میشمارند و سرکوب غریزه را یکی از بزرگترین حربههای سلطهٔ سیاسی.
امروزه باید اقرار کرد، علیرغم تمام محدودیتهای نظریهٔ فروید چه از لحاظ لفظ و چه به حیث محتوا و معنا، بخش عظیمی از عقاید ما دربارهٔ روان آدمی یکسره از مساعی او مایه میگیرد، از تلاش پیگیر او برای بیان منسجمِ چندوچون اعمال و افعال ضمیر ناخودآگاه و پیبردن به قواعد عجیبِ «منطق غیرمنطقی» ضمیر ناخودآگاه. به همین سبب است که نیاز به بازخوانی انتقادی نوشتههای فروید داریم.
در آخر لازم به ذکر است که این کتاب بدون پیگیریها و باریکبینیهای رفیق شفیق علیرضا خالقی به سرانجام نمیرسید. از او سپاسگزارم.
یادداشت مترجم
۱. مبادی هیستریایی
اِما (۷) در حال حاضر احساس میکند مجبور است تنهایی برای خرید از خانه بیرون نرود. بهعنوان دلیل به خاطرهای از دوازدهسالگی (اندکی پس از بلوغ) اشاره میکند. او برای خرید چیزی به مغازهای میرود، میبیند که دو فروشنده (که یکیشان را میتواند به یاد بیاورد) با هم به او میخندند و او با یکجور احساس ترس پا میگذارد به فرار. وقتی فکر میکند به یاد میآورد که آن دو نفر به لباسهایش میخندیدند و یکیشان در او نوعی لذت جنسی ایجاد میکرد.
رابطهٔ این دو پاره [با یکدیگر] و تأثیر آن تجربه را نمیشود فهمید. اگر اِما از اینکه به لباسهایش میخندند احساس ناراحتی میکرده مدتها پیش میبایستی از دست آن خلاص میشد، از زمانی که مثل خانمهای عاقل و بالغ لباس میپوشد. وانگهی اگر مسئله لباسهایش باشد فرقی نمیکند تنهایی خرید برود یا بهاتفاق کسی. گواهِ اینکه او صرفاً محتاج حمایت نیست این واقعیت است که، مانند مورد ترس از اماکن عمومی (آگورافوبیا)، حتا همراهی کودکی خردسال هم کفایت میکند تا اِما احساس امنیت کند. واقعیت دیگری که با این همه نمیخواند این است که یکی از دو فروشنده در اِما لذت جنسی ایجاد کرده است؛ در این مورد هم فرقی نمیکرد که اما تنها بود یا کسی همراهش میبود. بدینقرار، خاطرههای زندهشده نه احساس اجبار او را تبیین میکنند نه تکلیف نشانههای بیماری او را روشن میسازند.
کاوشهای بعدی از خاطرهٔ دومی پرده برداشت که او درذهنداشتنِ آن را در لحظهٔ وقوع صحنهٔ اول انکار میکند. شاهدی هم برای اثبات این قضیه وجود ندارد. وقتی اِما دختری هشتساله بوده دو بار به مغازهٔ کوچکی میرود تا آبنباتچوبی بخرد و مغازهدار از روی لباس دخترک را آزار میدهد. بهرغم این نخستین تجربه، او دوباره به همان مغازه میرود؛ بعد از بار دوم دیگر پا در آنجا نمیگذارد. حالا خودش را سرزنش میکند که چرا بار دوم به آن مغازه رفته، انگار که دلش میخواسته از آن طریق مغازهدار را تحریک به تجاوز بکند. راستش حالتی از «وجدان معذبی سرکوبگر» از قرار معلوم ریشه در این تجربه دارد.
حال میتوانیم به معنای صحنهٔ اول (دو فروشندهٔ خندان) پی ببریم، به شرطی که صحنهٔ دوم (مغازهدار تجاوزگر) را در کنار آن قرار دهیم. فقط به پیوندی استوار بر تداعی میان این دو صحنه نیاز داریم. او خودش اشاره کرد که این پیوند را [خاطرهٔ] خندیدن فراهم آورد؛ خندهٔ دو فروشندهٔ صحنهٔ اول او را به یاد نیشخند مرد مغازهدار به هنگام آزار جنسی او انداخته بود. حال میتوان سیر رویدادها را به قرار ذیل بازسازی کرد. در فروشگاه دو فروشنده میخندیدند؛ این خندیدن (بهطور ناخودآگاه) خاطرهٔ مغازهدار را زنده کرد. در واقع موقعیت دوم شباهت دیگری هم [به موقعیت قبلی] داشت: او بار دیگر در یک مغازه تنها بود. همراه با خاطرهٔ مغازهدار، اِما به یاد آورد که مرد از روی لباسش او را آزار داده بود؛ ولی بعد از آن او به سن بلوغ رسیده بود. آن خاطره چیزی را در خاطر اِما زنده کرد که هنگام وقوع صحنهٔ دوم [مغازهدار] یقیناً قادر نبود در او زنده کند، نوعی رهایی جنسی که به صورت اضطراب درآمد. همراه با این اضطراب، او ترسید که مبادا دو فروشندهٔ صحنهٔ اول آن تجاوز را تکرار کنند و بدینترتیب پاگذاشت به فرار. […] اتفاقی را که افتاد میتوان بدین صورت بازنمود: (بنگرید به نمودار ذیل)
البته این فکرهایی که با دایرههای سیاه تصویر شدهاند ادراکهایی هستند که در ضمن به یاد میآیند. این واقعیت که رهایی جنسی هم وارد آگاهی اِما شده را این تصورِ قبلاً نامفهوم ثابت میکند که فروشندهٔ خندان مایهٔ لذت او شده بود. نتیجهٔ این همه ــ تنهانماندن در مغازه از ترس تجاوز فروشندهــ وقتی همهٔ اجزای فرایند تداعی را در نظر گیریم کاملاً معقول مینماید. اما بهجز عنصر لباس هیچ عنصر دیگری از فرایندهای تداعی وارد ساحت آگاهی نشدهاند؛ و تفکری که آگاهانه عمل میکند میان موادی که در اختیار دارد دو پیوند نادرست برقرار میکند (فروشندهها، خندیدن، لباس، احساس لذت جنسی): اینکه به خاطر لباسش به او خندیدهاند و اینکه یکی از دو فروشنده در او لذت جنسی انگیخته بود. […]
شاید بتوان گفت برای یک فرایند تداعی، همچنان که در اینجا میبینیم، اصلاً عجیب نیست که پیش از ورود به عرصهٔ آگاهی، پیوندهای میانجی ناخودآگاهی را از سر بگذراند. در آن صورت، عنصری که به عرصهٔ آگاهی پا میگذارد احتمالاً عنصری است که علاقهٔ خاصی را در خود برمیانگیزد. البته نکتهٔ جالب توجه در مثال ما دقیقاً همین است که عنصری که وارد آگاهی میشود عنصری نیست که توجه اِما را به خود جلب میکند (تجاوز)، بلکه عنصر دیگری است که به صورت یک نماد پدیدار میگردد (لباس). اگر از خود بپرسیم چه چیزی ممکن است باعث این فرایند تحریفشدهٔ بیمارگونه شده باشد، فقط یک عنصر به نظر میآید ــ رهایی جنسی، که البته در آگاهی نیز قرائنی مؤید آن موجود است. رهایی جنسی با خاطرهٔ تجاوز گره خورده است؛ اما نکتهٔ فوقالعاده شایان توجه این است که رهایی جنسی در زمان تجربهٔ آن پیوندی با مسئلهٔ تجاوز نداشته. در اینجا با مورد خاطرهای رویاروییم که برانگیزندهٔ اثر احساسی است که آن را به صورت یک تجربه برنیانگیخته، زیرا در این اثنا تغییرِ رویداده در هنگامهٔ بلوغ درک متفاوتی را از آنچه به یاد آمده است ممکن گردانیده بود.
حال میتوان گفت این مورد، معرف نوع واپسزنی در هیستری است. ما ناگزیر درمییابیم که خاطرهای که واپس زده میشود بهواسطهٔ کنشی تأخیری به صورت یک تروما (زخم یا ضربهٔ روحی) درمیآید. علت این وضع امور همانا بهتأخیرافتادن بلوغ در قیاس با دیگر فرایندهای رشد و تکامل فرد است.
گزیدهای برگرفته از «طرح یک روانشناسی علمی»
اجباری اسرارآمیز؛ خاطرهٔ تحقیری هوسانگیز و خاطرهٔ تجاوزی شرمآفرین: کورهراهِ وسوسهکنندهٔ نشانههای روانرنجوری و خاطرههای آسیبزای اِما، فروید را به ژرفترین معماهای حیات ذهن آدمی راه مینماید.
کتاب چگونه فروید بخوانیم
نویسنده : جاش کوهن
مترجم : صالح نجفی
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۱۸۳ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید