معرفی رمان دون کیشوت و داستان آن
دُن کیشوت، نام رمانی اثر نویسندهٔ اسپانیایی میگِل سِروانتِس ساآوِدرا (۱۶۱۶–۱۵۴۷) است. این اثر از قدیمیترین رمانها در زبانهای نوین اروپایی است. بسیاری آن را بهترین کتابِ نوشتهشده به زبان اسپانیایی و از برجستهترین نمونههای رمان پیکارِسک میدانند.
سروانتس بخش اول دن کیشوت را در زندان نوشت. این بخش نخستین بار در سال ۱۶۰۵ و بخش دوم در سال ۱۶۱۵ چاپ شد. بخش اولِ رمان دن کیشوت در سال ۱۶۰۵ در مادرید منتشر شد و بخش دوم آن ده سال بعد، در ۱۶۱۵ به چاپ رسید.
مـیگل د سـوانتس سـاودرا نویسنده مشهور و برجسته اسپانیایی و خالق اثر مشهور و ماندنی دون کیشوت افتخار ادبیات سرزمین اسپانیاست.
سروانتس بـا نوشتن دون کیشوت فصل تازهای را در تاریخ رمان آغاز کرد و به تعبیری میتوان گفت کـه این اثر در بلندترین نـقطه تـاریخ رمان جهان قرار دارد و همه رمانها در سایه حضور دون کیشوت معنا میشوند.
میگل د سروانتس در بیست و نهم سپتامبر 7451 در الکالا دانارس نزدیک مادرید به دنیا آمد. او چهارمین فرزند رودریگر د سروانتس جرج و خانم لونور د کـورتیناس بود. وقتی 4 ساله بود با خانوادهاش به ویادولید valladolid نقل مکان کردند «ویادولید» در آن زمان شهری بود که پادشاه اسپانیا فیلیپ دوم در آن اقامت داشت. از کودکی سروانتس و شرایط تحصیلی او اطلاع زیادی در دست نیست در آن زمان چـیزی بـه نام دانشگاه در دانشکده به شکل امروزی وجود نداشت اما او در مدارسی که زیر نظر کلیسا اداره میشد درس خواند و شاید به دلیل شرایط حاکم بر این مدارس بود که تنفر شدیدی نسبت بـه مـدرسه و شهرش پیدا کرد. سروانتس در بیست سالگی به ایتالیا رفت و در مدرسه کاردینال کاتولیکها مشغول به تحصیل شد. مدرسهٔ کاتولیکها در آن زمان حالت مدرسه نظام را داشت و در حین تحصیل به (به تصویر صـفحه مـراجعه شود) دانشآموزان آموزش نظامی میدادند. سروانتس بعد از ترک کردن ایتالیا وارد ارتش اسپانیا شد و در سال 1751 در یکی از جنگهای اسپانیا شرکت کرد. آن جنگ زمانی بود که قدرت ترکها در مدیترانه کاهش مـییافت و اسـپانیا در آسـتانه یک پیروزی قرار داشت. در آن جـنگ بـه جـز نیروی دریایی اسپانیا ارتش واتیکان و ارتش ونیز هم شرکت داشتند. سروانتس در جریان همین جنگ به علت اصابت چند گلوله به سـینه و بـازوی دسـت چپش توانایی حرکت دست چپ را از دست داد و به هـمین عـلت بعدها او را به عنوان معلول جنگی «لپانتو» نامیدند. در 62 سپتامبر 5751 وقتی که سروانتس با کشتی به اسپانیا باز میگشت دزدان دریایی کـه در سـواحل افـریقای شمالی فعالیت میکردند به کشتی آنها حمله کردند و از بین هـمه مسافران سروانتس را به گروگان گرفتند و او را به الجزیره امروزی بردند. جایی که 5 سال در اسارت قرار داشت و رنج بسیاری را تـحمل کـرد.
و سـرانجام بعد از 5 سال چند تن از راهبهای اسپانیایی با پرداخت مقداری پول سروانتس را آزاد کـردند. او در سـال 0851 در سن 73 سالگی به اسپانیا و نزد خانوادهاش بازگشت و در همان سال در شهر تولیدو که در نزدیکی مادرید است بـا دخـتری بـه نام کاتالینا سالزار،91 ساله ازدواج کرد. سروانتس نخستین کتاباش را در سال 5851 منتشر کرد کـه مـوفقیتی بـرایش نداشت. سروانتس در آن زمان به دلیل مشکلات مالی به جنوب اسپانیا به منطقه انـدلیسا رفـت و بـه استخدام وزارت دارایی درآمد و به عنوان بازرس و ممیز مالیاتی مشغول به کار شد که مـتأسفانه بـه علت کم آوردن پول و اختلاف در حسابهایش به زندان افتاد. سروانتس بعد از آزادی از زندان در سال 5061 اولین قـسمت دونـ کـیشوت را نوشت که مورد استقبال مردم قرار گرفت. او در سال 6061 از آندلیسا در جنوب اسپانیا به مادرید بـرگشت و بـه دلیل وضع بسیار بد مالی مجموعه «هشداردهندهها» و چند کتاب دیگر را نوشت که بـعدها چـندان نـامی از آنها به میان نیامد و همه آنها در سایه شکوهمند «دون کیشوت» به فراموشی سپرده شدند. سـروانتس در شـعر و نمایشنامهنویسی هم دستی داشت اما در ایران در مورد آثار شعری او چندان صحت نـشده و خـوانندگان ایـرانی فقط «دون کی خونه» یا «دون کیشوت» را به عنوان اثر سروانتس میشناسند این اثر را زندهیاد مـحمد قـاضی بـه فارسی ترجمه کرده و یکی از درخشانترین نمونههای ترجمه ادبیرا از خود به یادگار گـذاشته اسـت. سروانتس سرانجام در سال 32 آوریل 6161 در مادرید درگذشت در حالی که یکی از درخشانترین آثار داستانی همه قرنها را برای مـردم کـشورش و مردم جهان باقی گذاشت، اثری که به عقیده منتقدان و اهل ادب، هنوز و هـمچنان درخـشانترین و برجستهترین رمان جهان به شمار میرود.
آزما , آبان و آذر 1382 – شماره 26
قهرمان رمان دون کیشوت، سوار مَرکبش میشود و میخواهد به حساب لشکر غولها برسد. از دید خودش، وظیفه دارد که به نام بانوی محبوبش “دولسینه” بر هیولاها پیروز شود.
با این وجود، این دلاوری بر مبنای صحیحی استوار نیست. چنان که مُلازمش سانچو پانزا، بارها و بارها برایش توضیح میدهد، آنها غول نیستند، بلکه فقط آسیابهای بادی هستند. دون کیشوت دلسرد نمیشود، ولی خیلی زود نیزهٔ تیزش میان پرّههای آسیابها گیر میکند. شوالیه هرگز نمیهراسد، با غرور ایستادگی میکند و حتی در ماموریتش ثابتقدمتر میشود.
این خلاصهای بود از آنچه بیشتر دونکیشوت را محبوب کرده، داستان حماسی، پراحساس و بی منطقِ آلونسو کیجانو است که میشود دون کیشوتِ خامدست اما دلیرِ لامانچا، معروف به شوالیه با سیمای محزون. اصل دون کیشوت در دو فصل منتشر شده که در آن راوی دونکیشوت را طی سفرش در شمال و مرکز اسپانیا و جنگ با نیروهای شیطانی دنبال میکند.
برخلاف خود دونکیشوت که در خیال کردن عالی بود، خالقش، میگوئل دِ سروانتس، هرگز نمیتوانسته خیال کند کتابش، پرفروشترین رُمان تمام اعصار شود. غیر از ۵ سال سرباز بودن، و ۵ سال هم اسیر راهزنان بودن، بیشتر عمر سروانتس به عنوان شاعر و نمایشنامهنویسی در تقلا گذشت. در اواخر دهه ۵۰ زندگیاش بود که بزرگترین اثرش را خلق کرد: هجوی حماسی بر رُمانهای شوالیهای. در آن زمان، کتابهای قرون وسطایی شامل شرح ماجراهای شوالیهها و منشور اخلاقیشان، در فرهنگ اروپایی غالب شده بودند. سروانتس، خود به این سبک علاقه داشت ولی از تکرار این کتابهای قطور که بیشتر بر فتوحات قهرمانانه تاکید داشتند تا بر شخصیتپردازی، خسته شده بود.
برای به چالش کشیدن آنها دنکیشوت را نوشت داستان یک مرد اشرافی، یک نجیب زاده عاطل که روز وشبش را به خواندن رُمانهای شوالیهای میگذراند. او که با این داستانها مجنون شده، خودش را به شکل قهرمانی برای مظلومین در میآورد. همه اهالی روستایش، تلاش میکنند او را قانع کنند دست از دیوانگیاش بردارد، و به قدری پیش میروند که برخی از کتابهای ترسناکِ کتابخانهاش را میسوزانند. ولی دون کیشوت مهارشدنی نیست. زره درخشان قدیمی را میپوشد، اسب لاغرش را زین میکند، و روستایش را در جستجوی افتخار ترک میکند. رُمان سروانتس قسمتهایی دارد که به جزئیات مصائب شوالیهٔ دلیر میپردازد و بر خلاف رمانهای شوالیهای و شاید تمامی داستانهای قبل خودش، داستان سروانتس، عمیقا زندگی شخصی قهرمان داستان را میکاود.
با پیش رفتن داستان، دونکیشوت با گذر از دگرگونیهای قابل توجه، تکامل مییابد. این آشکارسازی در یک اثر ادبی، باعث شد بسیاری پژوهشگران، دونکیشوت را اولین رمان مدرن بنامند. و این تکامل شخصیت در تنهایی صورت نمیگیرد. از همان ابتدا، دونکیشوت با ملازمی روستایی همراه میشود به نام سانچو پانزا. ترکیب سانچو و دونکیشوت، مطالعهای در تضادهاست: یکی، واقعگرایی است
فرومایه در مقابل ایدهآلگراییِ دیگری. دوستی جالب توجه و پیش روندهشان، معمولا به عنوان ماجرای اصلی قهرمان و ملازمش شمرده میشود . که قرنها الهامبخش دوستیهای تخیلی بود. رمان دونکیشوت موفقیت عظیمی بود. ویرایشهای متعددش در سراسر اروپا در قرن هفدهم منتشر شد. حتی در امریکا، جایی که کلیسا تمام رمانها را بهخاطر انحراف گناهآلود ممنوع کرد، مخاطبانی بودند که از ویرایش زیرزمینی کتاب لذت بردند. کتاب به قدری واکنش مثبت دربرداشت که خوانندگان به شدت میخواستند مشابهش هم بیاید. بعد از این که یک نویسندهٔ رقیب سعی کرد قسمت دومی برای دونکیشوت جعل کند، سروانتس در پاسخ قسمت دوم واقعی را منتشر کرد.
قسمت دوم که حال دیگر با قسمت اول، به صورت متن کامل منتشر میشد، داستان را از جایی که قسمت اول تمام میشد ادامه میداد، فقط الان دنکیشوت و سانچو قهرمان مردم شدهاند. درست مانند دنیای واقعی، سروانتس موفقیت رمانش را در دنیای شخصیتهایش نیز آورده است. این شبهِ آگاهیِ غیر قراردادی، پیچیدگی فلسفیای را پدید آورد، چنان که شوالیه و ملازمش، در معنای داستانشان تعمق میکنند. متاسفانه، سروانتس حق انتشار کتاب را خیلی ارزان فروخته بود. او تنها با شهرت از دنیا رفت. اما رسالهاش در باب نیروی خلاقیت و فردگرایی، هنر، ادبیات، فرهنگ عامه، و حتی انقلابهای سیاسی را تحت تاثیر قرار داد. دونکیشوت بحث میکند که تخیلمان، به اعمالمان آگاهی بسیار میدهد و ما را قادر به تغییر میکند، و در واقع، از ما انسان میسازد.