معرفی رمان «اتاق» نوشتهٔ «اما دون اهو »
در مورد اما دون اهو
«امادن اهو» نویسندهای ایرلندی و مقیم کاناداست. وی متولد سال 1969 در شهر دابلین ایرلند است. ایشان دارای دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه کمبریج بوده و هماینک به تدریس ادبیات در دانشگاههای کانادا مشغول میباشد. رمان اتاق برگرفته از جریان شخصیتی واقعی و جنایتکار به نام جوزف فریتزل است که ساکن اتریش بوده و با زندانی ساختن دختر خود برای مدت 24 سال و تجاوز جنسی به او، یکی از شرمآگینترین جنایات زمان خود را پدید آورد. بازتاب گسترده و جهانی قضیه فریتزل، اذهان زیادی را به خود مشغول داشته و بهطور طبیعی توانسته سوژهٔ داستانی یا نمایشی بسیاری از اهالی قلم شده باشد. در این میان خانم دن اهو نیز با بهرهگیری از این موضوع و تلفیق آن با آرای فکری خویش، رمانی را در سال 2010 به رشتهٔ تحریر درآورد که علاوهبر یک نگاه واقعگرایانه، گرتههای فلسفی فراوانی را نیز در درون خود محفوظ داشته است. واقعیت تلخ نهفته در پس حادثه و نیز اندیشههای قابل اعتنای نویسنده باعث گردید تا این رمان در همان سال اول چاپ خود در فهرست نهایی جایزه بوکر قرار بگیرد و در عین حال تبدیل به پرفروشترین کتاب سال مجلهٔ نیویورک تایمز گردیده و نیز جایزهٔ کتاب ایرلند را از آن خود سازد.
پیش از پرداختن به نقد اثر ذکر نکتهای درخصوص نام نویسنده ضروری مینماید. نام ایشان در ترجمههای فارسی مورد بحث و جدلهای فراوانی بوده است و این شاید به لحاظ شکل خاص نگارشی نام فامیل اوست، لیکن این نکته در تمام زبانها به چشم میآید و حتی در زبان فارسی نیز ما گاهی اوقات برخی اسامی را مشاهده میکنیم که تلفظش برای خودمان نیز سخت یا ناممکن است. بهترین کسی که میتواند در ادای صحیح نام فامیل کمک نماید خود صاحب نام است. در جریان مصاحبهای با یک خبرنگار که تلفظ درست نام فامیل نویسنده را سؤال نموده، خانم نویسنده با تقطیع درست آن، نام خویش را دن اهو معرفی میکنند و لذا تلفظ دوناهیو تلفظی کاملا غلط است. این مسئله از آنجا اهمیت مییابد که در ترجمهها و اخبار مختلف مربوط به این رمان در کشورمان بسیاری از مترجمان نام ایشان را به اشتباه تلفظ میکنند که جا دارد نسبت به این اصلاح توجه لازم مبذول گردد.
خلاصهٔ داستان رمان «اتاق» نوشتهٔ «اما دون اهو »
دختر دانشجویی هنگام رفتن به کتابخانهٔ دانشگاه توسط مردی به نام نیک ه وی او را نیک پیر مینامد ربوده شده و اینک مدت هفت سال است که در اتاقی محبوس میباشد.”اینجا قبلا انبار باغ بوده، اتاقی که 3/65×3/65 متر زیربنا داشته و با فولاد روکش وینیل پوشیده شده. اون یه پنجره سقفی ضد صدا بهش اضافه کرد و یک عالمه اسفنجهای عایقبندیشده داخل دیوارها گذاشت به علاوهٔ یک لایه ورقهٔ سرب، چون سرب صداها رو خفه میکنه. و یک در محافظ با رمز.”(ص 123)
در طول این هفت سال او همواره مورد استفادهٔ جنسی نیک بوده و همان سال اول از او باردار میشود اما بچه که دختر بوده در همان زمان تولد و با پیچیده شدن بند ناف به دور گردن و خفگی حاصل از آن میمیرد. سال دوم پسری به دنیا میآید که اسم او را جک میگذارد و اینک پنجمین سال تولد اوست. راوی داستان همین پسرک خردسال است و داستان با بهاصطلاح جشن تولد پنج سالگی او آغاز میشود. ما ازاینروز با او، مادرش و شرایط زندگی آنها آشنا میشویم تا این که مادر که حالا جک را در شرایط سنیای میبیند که میتواند به او کمک نماید از وی میخواهد تا با تظاهر به مرگ، نیک پیر را وادارد که او را برای سر به نیست کردن جنازه به بیرون از اتاق ببرد. نقشه با موفقیت پیشرفته و هنگامی که نیک پسرک را در عقب ماشین خود به خارج از منزل حمل میکند جک در راه گریخته و در نهایت با کمک پلیس، مادر را هم نجات میدهد و نیک پیر دستگیر و روانهٔ زندان میگردد. بخش دوم داستان زمانی آغاز میشود که آنها به بطن جامعه بازگشتهاند اما به خاطر شرایط روحی و روانی مادر و شکنجههای درونی که متحمل شده و داروهایی که همواره مصرف میکرد، باید تحت مراقبتهای خاص قرار گیرد. جک نیز که هم از لحاظ جسمی مشکل دارد و هم از لحاظ روانی و در عین حال آمادهٔ پذیرش جهان پر از تعامل بیرون نیست، تحت نظارت پزشکان بوده و سپس برای مدتی با مادربزرگ مادریاش زندگی میکند در تمام این دوران نیز شاهد عدم شکلگیری یک تعامل و ارتباط مثبت از سوی جک با جهان بیرون هستیم. مادر هم آنگونه که باید در شرایط روحی مناسبی قرار ندارد و حتی تا دم مرگ نیز پیش میرود. در نهایت آن دو با به ظاهر بهبودی نسبی که مییابند به آپارتمانی که دولت برای آنها تهیه میکند، نقل مکان میکنند تا با گذشت زمان شاید بتوانند به شرایط زندگی عادی بازگردند.
گشایش داستان رمان «اتاق» نوشتهٔ «اما دون اهو »
پیش از شروع داستان، شعری با نام کودک من به عنوان گشایش داستان آورده شده است که همنوای دل مادر بوده و همخوان سرگذشت اوست. این شعر ایدهٔ ما را در تأیید اینکه نظر مؤکد نویسنده در ابتدا بر شخصیت مادر استوار بوده و هم او علت اصلی قلم خوردن داستان بوده است، تقویت میکند. شعر متعلق به سایمونیدیز )sedinomiS(شاعر قرن پنج و شش پیش از میلاد مسیح است. این شاعر به سرودن اشعار عاطفی و احساسی شهره بوده است و شاید علت انتخاب شعر همین بوده است. در این شعر که پنج خط بیش نیست میخوانیم: چه گرفتار شدهام/به خواب که میروی، دلت آرام میگیرد/در جنگلی بیشادی رؤیا میبینی/در شب چارمیخ بر مفرغ/در تاریکی نیلگون، بیجنبشی خفتهای و میدرخشی.
شعر فوق ضمن شکل بخشیدن به یکی از اهداف داستان یعنی ارتباط احساسی با درونیات مادر، ما را با شخصیت او نیز بیشتر آشنا میسازد. مادر بنا به مادر بودن، دلسوز است و نگران، توجهاش کودکمحور است. حتی علت تن دردادن به خواستههای نیک پیر، ترس از صدمه دیدن جک از ناحیهٔ آن مرد خبیث است. زن درعینحالی که به بدبختی خویش اشاره دارد اما بیشاز آن کودکش را مییابدو بخش عمدهٔ شعر مربوط به کودک میشود (4 خط) تا بدبختی خودش (1 خط).
بخشهای داستان رمان «اتاق» نوشتهٔ «اما دون اهو »
داستان در فهرست محتوای کتاب دارای پنج قسمت است لیکن اصل ماجراها را میشود به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول که دوران اسارت زن و پسر بچه است؛ بخش دوم که ماجرای فرار پسر و درنهایت رهایی آن دو از اسارت را به تصویر میکشد و بخش سوم که به زندگی آزاد جک و مادرش در دل اجتماع میپردازد. میتوان تقسیمبندی دیگری نیز برای این داستان قائل شد و اثر را شامل دو بخش دوران زندگی در اتاق و دوران زندگی در اجتماع دانست. بسته به نوع نگاهی که منتقد اختیار مینماید هر یک از اینها میتواند نقطهٔ رهایی بحث قرار گیرد. از منظر خاستگاه طرح داستان اگر به این داستان نگاه کنیم تقسیمبندی سهگانهٔ اسارت، فرار و زندگی اجتماعی بیشاز دیگر تقسیمبندیها قابل پذیرش مینماید. از آنجاکه نویسنده خود، داستان جوزف فریتزل را دستمایهٔ خویش معرفی نموده، چنین برمیآید که برای مدتی نحوهٔ زندگی اسارتآمیز دختر آن مرد یعنی الیزابت فریتزل دغدغهٔ خاطر وی بوده و همواره فکر میکرده چگونه میتوان این همه سال را در اتاقی محبوس بود؟ آیا آدمی از لحاظ روانی تاب این دوران طولانی اسارت را دارد آن هم زمانی که حتی زندانیان هم روزانه برای مدت اندکی از سلولهای خویش خارج میگردند؟ طبیعی است که فکر چگونگی به سر بردن در چنین زندانی آن هم برای این مدت طولانی، خانم دن اهو را بر آن داشته تا به تأمل و تعمق در این خصوص نشسته و یافتههای تصویری و ذهنی خود را روی کاغذ بریزد.
بیان بخش اول داستان آنگونه که ما شاهد هستیم و میخوانیم بهراستی نمیتواند خیلی به درازا بکشد چرا که ضرباهنگ اثر بسیار خستهکننده بوده و بسته بودن شرایط و خصوصا توصیف و ترسیم اتاق نیز رفتهرفته خواننده را خسته میسازد. از طرفی به لحاظ محدودیت کنشها، هرآنچه رقم بخورد پرداخت بیشتر مسائل ذهنی و درونی شخصیتها و تکرار مکررات خواهد بود و لذا نویسنده پی میبرد که داستان اگر قرار است تبدیل به رمان شود و از قالب داستان کوتاه خارج گردد طبیعی است که بایست دست به دامن حادثهها و کنشهای بیشتر شد و فصول دیگری با حوادث بیشتر و تازهتری را رقم زد.همین نکتهها باعث شکلگیری بخش دوم داستان شده است لیکن چنین به نظر میآید که با رقم خوردن بخش دوم داستان یعنی فرار مادر و جک، داستان به هیچ نقطهٔ خاصی دست نیافته و بیشتر یک داستان معمولی بوده است. پس بخش دوم داستان یعنی فرار از اتاق در اصل هیچ نکتهٔ خاصی ندارد و از همین روست که میبینیم با ضرباهنگی به مراتب سریعتر از بخش نخست و بخش سوم پیش میرود و فاقد هرگونه نکته خاص فکری و فلسفی است.
از سوی دیگر خانم دن اهو به واسطهٔ رشتهٔ تحصیلی خود و آشناییاش با ادبیات غرب و نیز به خاطر مطالعهٔ کتابهای خاصی که تأثیر بسیاری بر او داشتهاند. خواسته یا ناخواسته به فکر فلسفی ساختن قصهٔ خویش میافتد و لذا به دنبال بسط تفکر و تصمیم خود مبنی برقرار دادن پسرک در جامعهای به مراتب متفاوت از جامعهٔ پیشین دو نفری آنها، تمهید فرار از اتاق و بعد تقابل جهان درون و بیرون اتاق را اندیشه میکند.
در بخش سوم مشخص است که خانم دن اهو دیگر از دغدغهٔ صرف قضیهٔ اسارت زن فاصله گرفته و در پی ارائهٔ یک سری آرا و اندیشههای شخصی است که رنگ و بوی فلسفی گرفتهاند. او برای تشریح همین اندیشهها و آرا به سراغ کتابهایی میرود که سابق بر این در طی سالهای گذشته مطالعه کرده و سعی مینماید مضامین آنها را در همین بخش پایانی نوشته خویش نیز تجربه نماید. در عین حال با ذکر اسامی این کتابها، نویسنده آبشخور فکری خود در بسط آرای مطروحه را به ما میشناساند و سرنخها و نشانههایی را در بازگشایی مضامین و رابطهٔ بهتر و بیشتر با اثر بدست میدهد.
جهان تقابلها
داستان پر از تقابلها و ضدیتهاست، جهان اتاق و جهان بیرون، مفهوم آزادی و مفهوم اسارت، جهان سنتی و جهان مدرن، کودک و بزرگسال و غیره و غیره. اما اصلیترین تقابل موجود در داستان تقابل جهان اتاق با جهان خارج است. تصور ابتدایی همگان به هنگام خوانش اثر آن است که اتاق زندان و جهان بیرون جهانی آزادی است اما وقتی که جک و مادرش در جهان بهاصطلاح آزاد بیرون قرار میگیرند متوجه میشوند که اینجا نیز زندانی بیش نیست. چرا که قدرت تعامل با دیگران را ندارند. آزادی زمانی تجلی مییابد که تعاملی دوسویه حادث گردد اما هیچیک قادر نیست این تعامل را آنگونه که دلخواه است به تثبیت برساند.
در جهان بیرون همگان اسیر قیدها و بندهای اجتماعی هستند که خود ساختهاند، مستقیم یا غیرمستقیم.
در اتاق جک و مادرش، در دورن یک دایرهٔ بسته اسیر بودند و توان تعامل را نداشتند. در اجتماع آنها خارج از دایره قرار میگیرند در حالی که مردم در درون این حلقه به روزمرگی خویش مشغولند و باز هم اینجا تعاملی نمیتواند شکل بگیرد. در اینجامعه رابطهٔ انسانها با اشیا یک رابطهٔ کاربری و کاربردی است بدین مفهوم که اشیا و ابزار تا آنجا معنا و حضور دارند که نیازی را مرتفع سازند و اهمیت آنها صرفا در حد رفع حوائج است و پس از آن به هیچ میآیند و هرگز هم از قالب شیئیت بیرون نمیآیند. مردمان حتی چیزهایی را میسازند که خود اسمش را نمیدانند و این را میتوان به میل به انزوای خود خواستهٔ انسان مدرن تعبیر کرد.
“تو اتاق اسم همهچیز رو میدونستیم ولی تو دنیا چیزهای زیادی هست که مردم حتی اسمشون رو نمیدونن”(ص 343).
اما برای جک رابطه با جهان پیرامون رابطهای بسیار معنادار است. او از آباژور با عنوان آقای آباژور یاد میکند و از ساعت به عنوان آقای ساعت یا از صندلی به عنوان خانم صندلی، رابطه برای جک یک رابطهٔ زنده است. استنباط جک از رابطه، عمیقتر، زندهتر و پایداتر از استنباط مردم است.
در جامعهٔ بیرون این مردمند که اسیر قاعدههای بازیاند و ازآنجا که جک از این قاعدهٔ برای بازی بیخبر است باید بیرون از حلقه بایستد. این تضاد و ناهمخوانی آنگونه و آنقدر پیش میرود که حتی جک دیگران را افرادی خطاب میکند که هیچ نمیفهمند:”بیرونیها هیچی نمیفهمن”(ص 204). استفاده از کلمهٔ بیرونیها برای مردم حکایت از آن دارد که جک همچنان خود را در جهان خاص خود میبیند و از همین روست که خود و مادرش (به تصویر صفحه مراجعه شود) را در مقایسه با دیگران”اتاقنشینان”(ص 352) مینامد. برای او افراد بیرون از آن اتاق همه غریبهاند و ناتوان ار درک. کلمهٔ بیرونیها از دیگر سو بازنمای احساس قلبی و امنیتی جک نسبت به اتاق است. کلمهٔ درونی همواره نوعی آرامش و آسایش را در لایههای معنایی خود به همراه میآورد و در کنار دیگر کلماتی نظیر خودی، آشنا و امثالهم مینشیند که کنار زنندهٔ احساس تنهایی و غربت و هراس هستند. اما کلمهٔ بیرونی کاملا عکس اینها عمل کرده و ضمن کشیدن خط فاصله و ایجاد دودستگی، حامل غربت و هراس و ناامنی است. این احساس آن اندازه عمق مییابد که جک را وامیدارد تا به مادر بگوید:”ای کاش فرار نکرده بودیم.”این جمله تلخترین جملهای است که میتوان از زبان یکی از دو شخصیت مصیبزدهٔ داستان شنید. چگونه است و چه بر این کودک میرود که حاضر است عطای جهان وسیع و مدرن را به لقایش بخشیده و به دامن اتاق حد اکثر 13 متری پناه ببرد. جایی که نیک پیر یا همان شیطان*تنها عامل هراس پسرک است. جهانی که جک طالب آن است جهانی است به فراخنای قالیچهای که روی آن به دنیا آمده، روی آن زندگی و بازی کرده و با کمک آن از اتاق و اسارت گریخته است. از همین روست که همواره به دنبال گرفتن قالیچه است و زمانی که مادر تصمیم به سوزاندن آن میگیرد به مخالفت با او برمیخیزد. هرچقدر مادر از هرچه که او را به یاد اتاق بیاندازد گریزان است جک همواره به دنبال رابطهای با آن میگردد و هر چیزی در اطراف، ذهن او را به سمت جهان امن خودش یعنی جهان اتاق معطوف میسازد.
“مامانی؟
چیه؟
اینجا زندانی شدیم؟
… نه نه. ما آزادیم، مثل پرنده.”(ص 252-251)
اما پسرک به هیچ وجه احساس آزادی و رهایی ندارد. او در همان اتاق تنگ و تاریک به مراتب آزادتر و رهاتر از جهان بیرون بوده است. حتی مادر هم در انتهای داستان از عدم تحقق باور آسایش اجتماعی خود سخن میگوید:”تمام اون سالها آرزو داشتم بین مردم باشم، ولی الان اینطور به نظر نمیرسه”(ص 403).
نکتهٔ فلسفی دیگر داستان این است که مفهوم آزادی هم میتواند به یک امر ذهنی تبدیل گردد و از این واسطه جهان موردنظر و مطلوب هر کس برای زندگی نیز جهان ذهنی او خواهد بود نه جهان فیزیکی، احساس رهایی از مفهوم رهایی بالاتر است. جک به دنبال کلمه یا شعار یا مفهوم نیست جک به دنبال احساس واقعی است. جک شازده کوچولویی را میماند که در میان آدمها به دنبال آدم میگردد و نمییابد و ناگزیر تنهاست اما جبری بر زندگی او به عنوان انسان سایه انداخته و او را ناگزیر از حضور در جمعی میکند که سنخیتی با آن نمییابد. همین جبر وی را مجبور میسازد تا در انتهای داستان با اتاق خداحافظی کرده و به اجبار با جهانی پیوند بخورد که خود را بدان متعلق نمییابد و در اینجا باز هم تقابل جبر و اختیار به عنوان یکی از مضامین رمان پررنگ میشود. مختصات حضوری جک در این جهان از راه جبر خودساختهٔ جامعه بر او تحمیل میگردد و او ناگزیر از تن دردادن به این جبر است:
“میتونیم به جای طبقهٔ شش، طبقهٔ پنجم باشیم.
-متأسفم، حق انتخاب نداریم”
نقش عامل بیرونی در تحمیل انتخاب چه در بخش نخست که از سوی نیک پیر اعمال گشت و چه در بخش سوم که از سوی جامعه تحمیل شد، اسارت انسان مدرن در جغرافیای وجودیش را تصویر نموده است. دردناکترین بش این تراژدی همانا یک تصمیم هملتوار میان بودن و نبودن است و در اینجاست که اتاقنشینان (به تعبیر جک) بودنی را برمیگزینند که همانا نبودن است، بودن همراه با تسلیم و سازش. در ادامه همین حق انتخاب میخوانیم:
“مامانبزرگی میپرسه: حالت خوبه؟
فقط چیز جدید دیگهایه که باید بهش عادت کنم.”
این تسلیم و سازش به مثابهٔ تسلیم جهان خودساخته به جهان دگرساخته است. جک و مادر باز هم کنار هم، زندان بزرگتری را با قوانین و مقررات و محدودیتهای بیشتری تجربه میکنند و جک باید برای همیشه با جهان مطلوب خویش وداع کند.
“از دندههام میگیره و میبره بالای بالا. محل شروع سقف رو لمس میکنم. میگم: خداحافظ سقف.
مامانی من رو پائین میآره
به پنجرهٔ سقف دست تکون میدم. خداحافظ اتاق”
حقیقت و مجاز در اتاق
تلمیحات اثر به داستان آلیس در سرزمین عجایب و معمای کاسپارهاوزر همچنین مثل افلاطونی همگی نشان از تضاد بزرگ دیگری دارند که میتوان آن را تضاد میان حقیقت و مجاز دانست. آلیس در سرزمین عجایب حکایت غربت آدمی در میان جمعی غیر از خود است و این گمگشتگی و بیهویتی در شخصیت کاسپارهاوزر تجلی و نمون مییابد و درنهایت این سؤال پیش میآید که حقیقت کدام است و مجاز کدام؟ آیا حقیقت جهان همان اتاق کوچک حدودا 13 متری نبوده است؟ این جهان بیرونی با آن همه وسعت خاکی آیا تصویری از همان اتاق تنگ نیست که باز هم آدمی در آن احساس رهایی و آرامش و آسایش ندارد؟ اصلا کدام یک تصویر دیگری است؟ و آیا اساسا تفاوتی در این که کدام تصویر آن دیگر است وجود دارد یا خیر؟ چنین انگاشته میشود که تمایل جک برای بازگشت به اتاق دلیلی باشد برای آنکه حقیقت را همان اتاق بدانیم اما بهواقع در این جا هیچکدام حقیقت نیست و هیچکدام نیز تصویری از عالم حقیقی نیست. دغدغهٔ اصلی رمان فقدان معنویت است. گوهری که سرگشتگی انسان مدرن را دامن زده و وی را در هزارتوی دیدالیوسی خویش ساخته، سرگشته و گمراه ساخته است. دنیایی که در آن اخلاقیات فقط تا حدّ شعارهای روی پول ارزش مییابند و در اصل ارزش خود را از کاغذی دارند که بر آن درج شدهاند که در غیر این صورت جدای از این اسکناسها هیچ نیستند. جالب اینجاست که انسان امروز از گرفتاری خویش نیک آگاه است اما خلاصی از آن را نمیجوید و یا راه خلاصی را نمییابد. در داستان او خود به این گرفتاری اعتراف میکند:
مرد دیگهای که روی میز بزرگی نشسته میگه:”کودک درون در اتاق جسم ما اسیر شدهست.”
…
ولی بعد افسارگسیخته رها شده و ما خودمان را در بین انسانهای دیگر تنها احساس میکنیم…”
نفر اول میگه:”غرق شدن در دنیای مدرنیته.”
“فرامدرنیته.”
همانگونه که آلیس در یک دستگاه درباری و در اصل یک جهان ابزوردی گرفتار آمده بود و قواعد بازی با کارتها جز به آسیب دیدن او نمیانجامید در رمان اتاق نیز جک در یک دنیای ابزورد گرفتار آمده که در آن قراردادهای اجتماعی از او یک موجود نمایشی سیرکی ساختهاند موجودی که همگان اشتیاق دیدنش را دارند لیک او فقط از آن جهت که به عنوان یک موجود غیرعادی که متفاوت از اجتماع فعلی است جلب نظر میکند. این ویژگی ما را یاد مرد فیلنما میاندازد که صاحبش با نشان دادن او به دیگران آنها را سرگرم میساخت و از این راه پولی هم به جیب میزد.جک برای رسانهها و بهخصوص تلویزیون سوژهٔ مناسبی شده است اما یک سوژه و نه یک انسان رنجدیده، دنیس نپ )ppenK sinneD(در مقالهای تحت عنوان آلیس قرارداد اجتماعی ندارد درخصوص گرفتاری آلیس در چنین جهانی و فرار او مینویسد:”در جامعهای همچون جامعهٔ ما، شما سه انتخاب دارید. میتوانید رها کنید و بروید. میتوانید تلاش در جهت تغییر قانون داشته باشید. یا با هیچکدام از این دو موافق نبوده و از قانون اطاعت کنید.”راهی که آلیس انتخاب میکند دقیقا همان راهی است که جک پیشنهادش را دارد-گرچه در عمل بدان نمیرسد. هردو این شخصیتها فرار را بر دو انتخاب دیگر ترجیح میدهند و علت این انتخاب از سوی آلیس را آقای نپ با مثالی در مورد سقراط چنین بازگو میکند:”او (سقراط) موافقت کرد تا برطبق قوانین آنها (مردم خود) زندگی کند بدون آنکه این را بر زبان آورد. او در آنجا متولد شده بود، آنجا بزرگ شده بود، آنجا تعلیم دیده بود و در آنجا مورد حمایت واقع شده بود.”اما نه آلیس و نه جک، هیچیک خود را متعلق به دنیایی نمیدانند که ناخواسته در آن قرار گرفتهاند. آن دو در جهان فعلی موجوداتی بیهویتند که حتی خود نیز درک و شناخت درستی از خویشتن ندارند. جک هرگز نام فامیل ندارد چرا که فرزند نیک پیر است و ما هیچ کجا نام فامیل نیک پیر را نمییابیم حتی نیک پیر هم اسمی است که آنها بر مرد نهادهاند و او را بدان خطاب میکنند. ضمن آنکه مادر نیز به لحاظ نفرتی که از نیک دارد و فقط از روی اجبار و ترس به او تنسپردگی داشته هیچ زمان از او به عنوان پدر جک یاد نمیکند. آلیس نیز این بیهویتی و عدم تعلق را در سرزمین عجایب تجربه میکند، آنجایی که با کرم روبهرو میگردد و کرم از وی میپرسد که او کیست، آلیس در پاسخ اظهار میدارد:”در این لحظه درست نمیدانم آقا، اما حد اقل میدانم امروز صبح که از خواب بیدار شدم که بودم.”
گذشته برای آلیس و هم برای جک پرمعناتر است. جک با گذشتهاش رابطهٔ بیشتری دارد تا با حال خود. او نیز در سرزمین عجایب دیگری گرفتار آمده و عتجیبتر بودن این سرزمین ازاینروست که میباست در اصل آشناتر بوده باشد تا غریبتر. اما نکتهٔ مهمتری در اینجا مطرح میگردد و آن اینکه گذشته چیست جز حافظه. همانگونه که جان لاک حافظه را تداوم و استمرار آگاهی و تداوم خویشتن میدانست، در شناخت خود و این که”من کیستم”این حافظه است که نقش اصلی را بر عهده دارد. در گفتگوی آلیس با کرم درمییابیم که آلیس هویتی پیشین را دارا بوده است لیکن به لحاظ عدم وجود حافظه این هویت از دست رفته است. جک نیز تا پیش از ورود به جامعه، شناخت بیشتر و بهتری از خود داشت. میدانست چند سالش است کجا به دنیا آمده و جهان پیرامونش را از هر لحاظ قادر بود تا به تصویر بکشد لیکن با ورود به اجتماع او مجبور به فراموش کردن دنیای سابق خود و گذشتهٔ خود است، گذشتهای که قرار است دیگر به هیچ وجه سراغ وی نیاید. با از دست رفتن این گذشته در اصل هویت جک نیز دارد از دست میرود و او بهراستی تبدیل به کاسپارهاوزری میگردد که هیچ نشان و هویتی از آن خود ندارد.
محور حرکتی شخصیت
از نکات دیگر قابل بحث در داستان، محور حرکتی شخصیت است. منظور از محور حرکتی شخصیت مسیری است که شخصیت در طول داستان طی میکند و در این مسیر بنا به نوع شخصیت خود، که میتواند پویا (ذینامیک) یا ثابت (استاتیک) باشد، تغییر کرده یا بدون تغییر باقی بماند. محور حرکتی جک به نظر منطقی نمینماید. جک افتوخیزهای شدید فکری را از خود نشان میدهد. برای مثال هرچه مادر تلاش میکند تا از فرار برای جک بگوید و نقشهای منطقی برای این کار بکشد، جک واکنشهای غیرواقعی و کودکانهای که برای اینجا و برای سن او طبیعی مینماید نشان میدهد اما همین جک در جاهای دیگر نگاهی عمیق و حتی فلسفی از خود نشان میدهد. این به معنای آن است که خانم نویسنده تلاش داشته تا شخصیت را در دست داشته باشد و به مانند عروسک خیمه شببازی او را روی صحنه بازی داده و مانع از آن باشد که شخصیت خودش بازی خودش را به نمایش بگذارد. این افصله شخصیتی و یا به عبارتی انحرافمحوری برای شخصیت در نحوهٔ ادراک و دریافت جک از محیط اطراف نیز به چشم میآید. ما پسرک را شخصیتی مییابیم که ادراکش قیاسی است نه استنتاجی. او همه چیز را از راه قیاس میشناسد و در این راه شخصیتهای داستانی و تلویزیونی معیارهای خوبی برای قیاس و البته ادراک هستند. کلمههای”مثل”و”شبیه” کلیدیترین کلمات در نحوهٔ ادراک اوست، مثل آلیس، مثل آدم آهنی، مثل مثل…. چنین شخصیتی نمیتواند کانال انتقال مفاهیم فلسفی که در این جا ذکر آنها رفت باشد. موقعیت فلسفی بهمراتب کاربرد تأثیرگذارتری را میتواند در این داستان داشته باشد تا گفتمان فلسفی، مثلا در صفحهٔ 351 تجربهٔ دردناک زنبورها که یک تجربهٔ عینی و نمادین از تجربیات انسانی است بسیار گویاتر از بیان کلامی و فلسفی آن است. اگر نویسنده به جای نشان دادن این صحنه مضمون خود را در دل دیالوگها، آن هم از آن دست دیالوگهایی که دکتر معالج با جک و مادر دارد، قرار داده بود اصالت داستانی کار از بین میرفت چیزی که متأسفانه در برخی موارد شاهد آن هستیم.
حتی انتخاب جک به عنوان راوی داستان به نظر اشتباه میآید. پنج سالگی نمیتوند شرایط مناسبی برای قرار دادن او به عنوان راوی بحث “غلبه ذهن بر جسم”(ص 26) باشد. در مورد داستان آلیس این باورپذیری وجود دارد چرا که آلیس هم از لحاظ سنی بزرگتر از جک است و هم جنس داستان او فراواقعی است اما در مورد رمان اتاق هیچیک از اینها تحقق ندارد. داستان یک داستان رئالیستی بوده و اصلا برگرفته از یک حادثهٔ واقعی است. اگر داستان به دور از دیالوگها یا مونولوگهای فلسفی، صرفا با قرار دادن شخصیتها در محیطهای متضاد، تضاد باورها و جهانهای موجود را نشان میداد بسیار کارآمدتر و باورپذیرتر عمل مینمود تا این گونه وارد مباحث فلسفی شدن. ضمن آنکه در چنین شرایط و داستانهایی، مسائل روحی و روانی شخصیتها خودبهخود بازنمونهای اصلی را بایست دارا باشند تا سخنان فلسفی.
در مجموع رمان اتاق میتواند نقدهای فلسفی زیادی را در پی داشته باشد و نیز میتوان با یک نقد تطبیقی به مقایسهٔ آن با داستان آلیس در سرزمین عجایب پرداخت. افسوس که توان زبانشناختی خانم دن اهو، آن را به مراتب در ردههای پائینتری که از کتاب لوئیس کرول قرار میدهد اما در مورد مسائل فلسفی تا حدودی این قیاس ممکن است. با تمام احوالات موجود و کاستیهای کتاب، خواندن این رمان میتواند برای خوانندگان تخصصی ادبیات جالب توجه باشد و حتی نویسندگان بهویژه نوقلمان نیز میتوانند شیوهٔ استفادهٔ داستانی از حوادث واقعی را مورد تجربهٔ عینی قرار دهند. باتوجه به ترجمههای مختلف هم، دانشجویان حوزهٔ ترجمه این امکان را مییابند تا با مقایسه آنها ضمن اشاره به ضعفهای موجود (که در هر دو ترجمه نیز فراوانند) به رفع موانع و نقاط ضعف این امر کمک نمایند.
کتاب ماه ادبیات , اسفند 1390 – شماره 173