گانگستر واقعی دنیای مافیا: سالواتوره (لاکی) لوچیانو – زندگینامه
سالواتوره لوچیانو که بیشتر با نام چارلز «لاکی» لوچیانو شهرت دارد، شبی در ۱۸۹۷ به دنیا آمد و در 1962 از دنیا رفت. او گنگستری تبعه آمریکا بود که در سیسیل به دنیا آمد. لوچیانو، پدر تبهکاریهای سازمان یافته معاصر در آمریکا تلقی میشود. او نیویورک را بین پنج خانواده مافیایی تقسیم کرد و اولین «کمیسیون» یا «شورای مافیا» را تشکیل داد (شورای مافیا، هیئتی متشکل از خانوادههای مافیایی در کل آمریکا بوده، کمیسیون که در ۱۹۳۱ بنیان گذاشته شد، جایگزین «رئیس الرؤساء شد که رؤسای پنج خانواده مافیایی نیویورک و رئیس مافیای شیکاگو را در بر میگرفت آخرین گردهمایی و برپایی این «کمیسیون» ظاهرا در نوامبر ۱۹۸۵ بوده است) لوچیانو اولین رئیس رسمی خانواده جنوویز (جنوریز. اسم یکی از سران مافیایی بود که از ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۹ رئیس صافیا بود) در عصر معاصر است. او به اتفاق شریکاش، میرلنسکی در سازماندهی تشکیلات تبهکاری در ایالات متحده نقشی اساسی بر عهده داشتند.
نوجوانی
لاکی لوچیانو دی 1897 در سیسیل به دنیا آمد. ولی همیشه ادعا میکرد متولد نیویورک است. پدرش که کارگر معادن سولفور در سیسیل بود، در ۱۹۰۷، هنگامی که لوچیانو ده سال داشت، همراه با همسر و چهار فرزند دیگرش به آمریکا مهاجرت کرد و در نیویورک در محله ایتالیایی نشین منهتن سکونت گزیدند. لوچیانو در چهارده سالگی مدرسه را رها کرد و در اسکلههای نیویورک با پنج دلار در هفته مشغول به کار شد ولی وقتی در طاس بازی ۲44 دلار برد، کار را رها کرد و تصمیم گرفت در کوچه و خیابان پول درآورد. لوچیانو در نوجوانی دارودسته خودش را راه انداخت و در آغار با دزدیهای کوچک کارش را شروع کرد ولی بعد کسب و کارش را تغییر داد و با ده سنتی که هفتگی از بچه یهودیهای محله میگرفت، از آنها در مقابل اذیت و آزار اراذل و اوباش ایرلندی و ایتالیایی محافظت کرد. در همان زمان بود که با میر لسنکی، نوجوان یهودی و شریک آیندهاش آشنا شد. از ۱۹۱۶ تا ۱۹۳۶، بیست و پنج بار به دلایل و اتهامات مختلف دستگیر شد وی حتی یک بار هم زندان نکشید؛ شاید لقب لاکی (خوش شانس) را به همین خاطی رویش گذاشتند.
دوران ممنوعیت
در ۱۹۱۹ قانون ممنوعیت تولید و فروش الکل به تصویب رسید که تا ۱۹۳۳ پابرجا بود. همین ممنوعیت، منبع درآمد سرشماری شد برای سران مافیای بعدی، از جمله لاکی لوچیانو، در ۱۹۲۵ درآمد سالانه لوچیانو ۱۲ میلیون دلار بود، که ۸ میلیون دلارش را به عنوان رشوه به پلیس و سیاستمدارهای محلی میپرداخت بخش اعظم این درآمد از واردات الکل از اسکاتلند و کانادا و کارائیب کسب میشد و مقداری هم از قمار. اواخر دهه ۱۹2۰ لوچیانو به مشاور اصلی جورپه ماسریا ارتقاء باقت. در آن زمان رقیب اصلی ماسریا، سالواتوره مارانزانو بود که برای گرداندن باند «کسل مارزی» تازه از سیسیل آمده بود. رقابت این دو دسته از ۱۹2۸ تا ۱۹۳1 به جنگی سه ساله منجر شد که 60 تایی کشته برجای گذاشت. مارازانو و ماسریا، لن مافیاییهایی قدیمی بودند و با غیر ایتالیاییها کار نمیکردند؛ مارانزانو فقط با سیسیلیها کار میکرد. لوچیانو جزو دارو دستههای جوانی بود معروف به «ترکهای جوان» که اکثرشان در آمریکا به دنیا آمده بودند. این جوانها معتقد بودند که برای پول در آوردن با هر کسی میشود کار کرد. چه ایرلندی باشد چه بهودی. رؤیای لوچیانو این بود که یک امپراتوری گسترده تشکیل دهد تا همه مافیایها از هر سلیث و اقلیتی، ایتالیایی و ایرلندی و یهودی در آن شریک باشند و تبهکاری سازمانیافته را به تجارت پر سودی برای همه تبدیل کند.
جنگ قدرت
اولیل 1931، لوچیانو تصمیم گرفت ماسریا را از میان بردارد. جنگی که در بالا ذکرش رفت، موقعیت ماسریا را تضعیف کرده بوده و بنابراین لوچیانو فرصت را غنیمت شمرد تا جبهه عوض کند. در معاملهای مخفی با مارانزانو، لوچیانو قبول کرد که نقشه قتل ماسریا را ریخته و اجرا کند و در عوض، بعد از آن به معاونت مارانزانو ارتقا یابد و باجهای ماسریا به جیب او ریخته شود. پانزده آوریل ۱۹31، لوچاینو، ماسریا و دوتن از شرکایش را به رستورانی در «کانی آیلند» دعوت کرد. بعد از نهار، گنگسترها پیشنهاد کرد ورق بازی کنند وسط بازی، لوچیانو به بهانه دستشویی از سالن بیرون رفت. چهار مرد وارد رستوران شدند و ماسریا و دو شریکاش را کشتند. لوچیانو کنترل دار و دسته ماسریا را بر عهده گرفت و معاون مارانزانو شد. جنگ بین گروههای رقیب تبهکار پایان گرفت.
با مرگ ماسریا. مارانزامو تصمیم گرفت تشکیلات تبهکاری در نیویورک را به سبک مافیای سیسیل سازماندهی کند. مارانزانو، دار و دستههای تبهکار نیویورک را به پنج خانواده تقسیم کرد. ریاست این پنج خانواده بر عهده لوچیانو، مانزانو، پروفاچی، گالیانو و وینسنت مانگاتو بود. مارنزانو قول داد که در پنج خانواده در کسب در آمد از حقوقی برابر برخوردار خواهند بود؛ اما به همه تفهیم کرد که ریاست این پنج خانواده با خودش است. در یک گردهمایی در شمال نیویورک، مارنزانو خودش را رئیس الرؤسا (Capo di totti capi) نامید، لوچیانو ظاهرا به شرایط مارانزانو گردن نهاد. ولی در واقع، دنبال فرصت میگشت تا خود را از شر او خلاص کند، در سپتامبر 1931 مارانزانو از سوی لوچیانو احساس خطر کرد و گنگستری ایرلندی به نام وینست «مدداگ»، کل را استخدام کرد تا لوچیانو را به قتل برسانند. اما یکی از پدر خواندهها، لوچیانو را از قضیه باخبر کرد. دهم سپتامبر، مارانزانو، دستور داد که لوچیانو و جنووزه به دفترش در منهتن بروند. لوچیانو که حس میکرد همانجا میخواهند کلکاش را بکنند، تصمیم گرفت رو دست او بلند شود، لوچیانو پنج گنگستر یهودی را در لباس پلیس به دفتر مارانزانو فرستاد در حالی که سه تا از مأمورها محافظان ماوانزانو را خلع سلاح می کرد، دوتای دیگر مارانزانو او را با ضربات چاقو و بعد با شلیک گلوله به قتل رسانند.
تجدید سازمان «کوزانوسترا» (مافیا)
با مرگ مارانزانو، لوچیانو به رهبر بلامنازع سازمانهای تبهکاری در ایالات متحده تبدیل شد او که خانواده تبهکار خود را داشت، به اتفاق سایر خانوادههای مافیایی، سیاستها، فعالیتها و ضوابط دنیای تبهکاران را تعیین میکرد. امپراتوری لوچیانو نفوذ زیادی در سندیکاهای کارگری داشت و از جمله بارانداز، تشکیلات جمعآوری آشغالها، کارهای ساختمانی و حمل و نقل نیویورک را کنترل میکرد لوچیانو مقام رئیس الرؤسا» را لغو کرد چون معتقد بود که بین خانوادهها تفرقه میاندازد. او ترجیح میداد کنترلاش را از طریق اتحادهای غیررسمی بین خانوادهها برقرار کند. لوچیانو میخواست آئینهای مافیایی را به این بهانه که سیسیلیاند و با شرایط زمانه جور در نمی آیند، برچیند ولی «میر لنسکی»، او را مجاب کرد که جوانهای مافیایی برای جدی گرفتن کار باید در مراسم آئینی شرکت کنند و دست آخر این که لوچیانو بر اهمیت قانون امرتا (سکوت) پای فشرد و پنج خانواده مافیایی نیویورک دورهٔ مارانزلنو را همچنان که داشت. لوچیانو، معتمدترین وردستهای ایتالیاییاش را برابر جایگاهای ارشد سازمانی نشاند که حالا «خانواده لوچیانو» شناخته میشد. ویتو جنوویز که همه از او وحشت داشتند، معاونش شد و فرانک کوستلو، مشاور خانواده (کونسیلیری)، مایکل کاپولا، آنتونی استرولو. جوادونیس و آنتونی کارفانو، همگی حکم فرماندههایش را داشتند. از آنجا میرلسنکی و باگزی سیگل ایتالیایی نبودند، نمیتوانستند جایگاههای ارشدی در «کوزانوسترا» داشته باشند. اما لنسکی یکی از مشاوران ارشدش بود و باگزی یکی از شرکای قابل اعتمادش.
کمیسیون
لوچیانو، به تشویق جانی توریو، رئیس قبلی مافیای شیکاگو، شورای هماهنگی تبهکاری با کمیسیون را راه انداخت. این کمیسیون که هدفاش برطرف کردن اختلافات و تعیین قلمرو پنج خانواده بود، مهمترین ابتکار لوچیانو تلقی میشود. هدف خود لوچیانو از برپایی این شورا، حفظ قدرت و کنترل خود و جلوگیری از جنگهای آینده بود. اعضای این کمیسیون از فعالیتهای این خانوادهها و گروهها تشکیل میشدند: نمایندههای پنج خانواده نیویورک خانواده مافیای فیلادلفیا، لسآنجلس، شیکاگو به رهبری آل کاپون، و بعدا خانوادههای تبهکاری از دیترویت و کانزاس نیز به آنها اضافه شدند. نمایندههایی از سازمانهای تبهکاری ایرلندی و یهودی نیز در این گردهماییها شرکت میکردند. فرض بر این بود که هر عضو کمیسیونی یک رای داشته باشد و همه از قدرتی یکسان برخوردار باشد ولی در واقعیت امر، برخی از خانوادهها و پدر خواندههای مافیای قدرت بیشتری داشتند.
در ۱۹۳۵ در اولین آزمون مهماش، کمیسیون دستور داد که داچ شولتز، رهبر باندی تبهکار از کشتن تامس دوبی، داستان ویژه صرفنظر کند. لوچیانو استدلال میکرد که مرگ دویی، سرکوب پلیس علیه آنها را افزایش خواهد داد. وقتی شولتز اعلام کرد که دویی را ظرف سه روز آینده خواهد کشت. کمیسیون ترتیب کشتن داچ را داد. در ۲۴ اکتبر ۱۹3۵ دا شولتز در میکدهای در نیوجرزی به قتل رسید. دنیای تبهکارها یاد گرفت که نباید از دستورات کمیسیون لوچیانو سرپیچی کند.
زندان، جنگ جهانی دوم، آزادی و اخراج از کشور
در ۱۹۳۶ داستان ویژه، نامس دویی، که مامور مبارزه با سازمانهای تبهکاری شده بود همان ابتدا لاکی لوچیانو را هدف قرار داد. پلیس بدین منظور، به دویستتایی از خانههای فساد مافیا در منهتن و بروکلین حمله برد و صدها نفر را دستگیر کرد. تعدادی از افراد بازداشتی حرف زدند و از لوچیانو به عنوان رهبر سازمان سخن گفتند. لوچیانو که به آرکانزاس پناه برده بود، بازداشت شد و با وجود وکلا و پول هایی که خودش و «خانواده» ها هزینه کردند، نه از استرداد او به ایالت نیویورک توانستند جلوگیری کنند و نه دست آخر از محکومیتاش، لوچیانو در جولای ۱۹۳۵ به اتفاق تعدادی از وردستهایش به سی تا ۵۰ سال زندان محکوم شد. او را برای گذراندن دوران محکومیت به زندان معروف «سینگ سینگ» منتقل کردند؛ اما لاکی لوچیانو در تمامی مدتی که در زندان به سر میبرد، کنترل امور تشکیلات «کوزانوسترا» را از همان سلول زندانش ادامه داد.
در جریان جنگ جهانی دوم، دولت آمریکا معاملهای پنهانی با لوچیانو انجام داد. نیروی دریایی آمریکا که نگران ورود جاسوسان آلمانی و ایتالیایی از طریق بندر نیویورک و خرابکاری در زیرساختهای آنجا بود، و از سوی دیگر میدانست که کوزانوسترا، باراندازهای نیویورک را در کنترل خود دارد، با میرلنسکی تماس گرفت تا از طریق او معاملهای با لوچیانو انجام دهد برای تسهیل تماسها، لوچیانو را به زندانی نزدیک نیویورک منتقل کردند، نیروی دریایی، ایالت نیویورک و لوچیانو در نهایت به توافق رسیدند. لوچیانو قول همکاری کامل به آنها داد و متعهد شد که سازمانش هر اطلاعاتی که نیروی دریایی و ارتش خواست، در اختیارشان قرار دهد در ۱۹۴۳، ارتش آمریکا در تهیه و تدارک حمله به جنوب ایتالیا، ظاهرا کاملا از همکاری مافیای سیسیل برخوردار بود، اما در مورد میزان ارزشی که این اطلاعات داشتند، حرف و حدیث فراوان است و خیلیها از جمله خود لوچیانو بعدا در گفتگو با خبرنگارها، زیرش زد و اعلام کرد این اطلاعات چندان ارزش و اهمیتی نداشته است. اما هر چه بود، بعد از پایان جنگ، در ۱۹۴۶، قاضی دویی در مقابل آنچه به اصطلاح «خدمات لوچیانو» تلقی میشد، به شرطی که لوچیانو به اخراج از آمریکا و تبعید به ایتالیا تن دهد، با اکراه با تجدید نظر در حکم لوچیانو و آزادیاش موافقت کرد، لوچیانو با وجود اصرارش که تبعه آمریکا است و این حکم ناعادلانه است، این معامله را پذیرفت. کشتی حامل لوچیانو، بعد از ۱۷ روز سفر دریایی، در ۲۸ فوریه ۱۹۴۶ در بندر ناپل لنگر انداخت. او در همان بدو ورود به خبرنگارها گفت که احتمالا در سیسیل اقامت خواهد گزید. لوچیانو از اخراج از آمریکا به شدت آزرده خاطر بود و از آنجا که عاشق آن کشور بود با کمال میل با توریستهای آمریکایی در سیسیل عکس یادگاری میانداخت.
کنفرانس هاوانا
در اکتبر ۱۹۴۶ لوچیانو مخفیانه به هاوانا، کوبا رفت. او ابتدا با هواپیمایی که کرایه کرده بود به ونزوئلا رفت و از آنجا به رویودوژانیرو پرواز کرد. سپس به مکزیکو رفت و از آنجا باز به ونزوئلا برگشت، سپس با هواپیمایی خصوصی به شهرکی نزدیک هاوانا و از آنجا با اتومیل به هاوانا رفت و در خانهای اربابی در حومه شهر اقامت گزید. هدف لوچیانو از رفتن به کوبا این بود که بتواند به آمریکا نزدیک باشد و فعالیتهای کوزانوسترا را راحتتر کنترل کند و در نهایت نیز به آمریکا برگردد. لنسکی از سالها قبل در هتلها و کازینوهای کوبا سرمایهگذاری زیادی کرده بود. لنسکی از همه خانوادههای مافیایی دعوت کرد که دسامبر همان سال در هاوانا گرد هم آیند، بهانه ظاهرا شرکت در کنسرت فرانک سیناترا، ولی در واقع، تصمیمگیری در مورد کسب و کارشان با حضور لوچیانو بود. صورت جلسهها عبارت بود از تصمیمگیری در مورد وارادات مواد مخدر به آمریکا، قضایای هتلها و کازینوهای کوبا و این که با باگزی سیگل و پروژه عظیم هتل کازینوی فلامینگو در لاسوگاس چه کنند. این کنفرانس یک هفتهای ادامه داشت، اما درست بعداز شروعاش، دولت آمریکا از حضور لاکی لوچیانو در کوبا باخبر شد و بر دولت کوبا فشار آورد که وی را اخراج کنند. سرانجام در فوریه ۱۹۴۷، لوچیانو را بازداشت و سوار بر یک کشتی کرایهای ترک، به مقصد بندر جنوآ، روانه ایتالیایش کردند.
فعالیت در ایتالیا
بعد از سفر مخفیانهاش به کوبا، لوچیانو باقی زندگیاش را تحت نظر پلیس در ایتالیا سپری کرد. در ۱۹۴۹ پلیس رُم، لوچیانو را به ظن قاچاق مواد مخدر به نیویورک، بازداشت کرد. بعد از یک هفته بی آن که اتهاماش اثبات شود، از زندان آزاد، ولی از آن پس، از اقامت در رم منع شد، در ۱۹۵۴ در پی شکایت آمریکا و کانادا، دولت ایتالیا گذرنامه لوچیانو را توقیف کرد. در نوامبر ۱۹۵۴، دادگاهی در ناپل، لوچیانو را به دلیل دست داشتن در قاچاق مواد مخدر، به دوسال محدودیت رفت و آمد محکوم کرد. او میبایست هر شب خانه بماند، هر یکشنبه خود را به کلانتری محل معرفی کند و برای خروج از ناپل اجازه بگیرد. اما با وجود همه این ممنوعیتها و محدودیتها، لوچیانو موفق شد به کمک «کوزانوسترا»، قاچاق و پخش مواد را در ایالات متحده به شدت گسترش دهد. در ۱۹۵۷ به ریاست او، گردهمایی و گفتگوهایی بین سی رئیس مافیای سیسیل و آمریکا در مورد چگونگی قاچاق و پخش مواد در آمریکا برپا شد، همان موقع بود که نقشه لوچیانو در پایین آوردن قیمت مواد و در عوض، پخش گسترده مخدرات در محلههای فقیرنشین سیاه و سفید به اجرا در آمد.
زندگی خصوصی و مرگ
در ۱۹۴۸، لوچیانو با ایگه لیسونی، زنی که بیست سال از خودش جوانتر بود، آشنا شد. آندو در ۱۹۴۹ ازدواج کردند. لیسونی در ۱۹۵۹ به سرطان درگذشت. لوچیانو هیچگاه بچهدار نشد؛ خود در گفتگویی علتاش را چنین اعلام کرد: «نمیخواستم بچهای داشته باشم که به “بچه لوچیانوی گنگستر” معروف شود. یکی از دلایلی که هنوز از دویی بیزارم همین است: او مرا به چشم دنیا یک گنگستر معرفی کرد».
در ژانویه ۱۹۶۲ لوچیانو به علت سکته قلبی در فرودگاه ناپل درگذشت. او برای استقبال از مارتین گوش، تهیهکننده آمریکایی که میخواست زندگی او را به فیلم برگرداند، به استقبالاش به فرودگاه رفته بود. در مراسم تشییع جنازهاش در ناپل ۳۰۰ نفر شرکت کردند. اما خانوادهاش با اجازه دولت آمریکا، جنازهاش را به نیویورک منتقل و در گورستانی در منطقه «کوئینز» دفن کردند، دو هزار نفر که حتما بخش اعظمشان مافیایی بودند، در مراسم تدفیناش شرکت کردند. کارلو گامبینو، پدر خواندهٔ «خانواده گامبینو»، در ستایش او سخنانی ایراد کرد.
در مورد این که در قرن بیستم، کدام یک از سران مافیایی بیشترین نفوذ و قدرت را داشته بحث فراوان بوده است و غالبا از دوتن، آل کاپون و لوچیانو به عنوان قدرتمندترین صحبت به میان آمده، در حالی که اعمال و اقدامات تبهکارانه کاپون، رئیس مافیای شیکاگو، خیلی زیاد در روزنامهها مورد بحث و تبلیغ قرار میگرفت، ولی او در واقع، نفوذی روی سایر خانوادههای مافیایی نداشت؛ حال آن که لوچیانو، برعکس با خلق و گرداندن همان «کمیسیون» یا شورای کذایی، و به عنوان فردی که پدرخواندههایی چون آلبرت آناستازیا، فرانک کاستلو، میر لنسکی، باگزی سیگل، تامی لاکیز، کارلو گامبینو، وویتو جنوویز را در مشت خود داشت، قدرتمندترین رئیس مافیایی همه دوران ها باز شناخته شده است.
منبع: مجله دنیای تصویر
یکی از جالب ترین مقالات بود در این زمینه.