چرا انسان دو چشم دارد؟
ارنست ماخ (1838-1916) یکی از بزرگان علم در اروپای قرن نوزدهم بود. وی در توراس که اکنون در چکسلواکی است به دنیا آمد. در رشتهٔ ریاضی و فیزیک تحصیل کرد و در سال 1864 به استادی دانشگاه گراتس رسید. بیشتر زندگی حرفهای او در دانشگاه پراگ گذشت که درآنجا از 1867 تا 1895 استاد فیزیک بود. ماخ فیلسوف نیز بود و از 1895 تا 1901 در دانشگاه وین به تدریس تاریخ و نظریهٔ استقرایی فلسفه پرداخت. وی پوزیتیویست بود و اصولی که تشریح کرد، پس از مرگش در افکار کسانی که بعدها پوزیتیو یستهای منطقی خوانده شدند، باقی ماند.
چرا انسان دو چشم دارد؟ هنرمند پاسخ میدهد: برای اینکه تقارن زیبای صورتش به هم نخورد. اقتصاد دان مآل اندیش میگوید: برای اینکه اگر یکی از چشمها از دست رفت، چشم دوم به کار میآید؛ و او که در فکر آخرت است پاسخ می دهد: با دو چشم بهتر میتوان بر گناهان دنیا گریست.
چه عقاید عجیبی! اگر این سؤال را پیش دانشمند امروزی ببرید، اگر تو دهنی نخورید شانس آوردهاید. او به شما خواهد گفت: ببخشید، انسان در داشتن چشمهایش اختیاری ندارد؛ طبیعت مثل انسان نیست که برای هر ک اری قصد و هدفی داشته باشد.
این هم جواب قانع کنندهای نیست؛ اگر سؤال خود را از شخص صبورتری بپرسید، مثلاً از من، من داوطلبانه اقرار میکنم که دقیقاً نمیدانم چرا انسان دو چشم دارد، ولی میتوانم با شما قرار ملاقات بگذارم تا درباره این موضوع جالب به گفتگو بپردازیم.
بازهم ناباورانه لبخند میزنید، این از آن سؤالهایی است که صد مرد عاقل هم نمیتوانند جواب دهند. تا به حال پاسخ پنج تن از این مردان غافل را شنیدید. به اولی خواهید گفت که اگر از بدو تولد فقط با یک چشم به دنیا میآمدیم، بازهم زیبا به نظر میرسیدیم، مثل سایکلوپها (غول افسانهای یک چشم)، از د ست دومی زودتر میتوان خلاص شد، طبق اصل ادعایی او، اگرچهار یا هشت چشم میداشتیم بهتر میبود؛ تازه، اگر چنین بود باز از این نظر از عنکبوت هم پایینتر میبودیم؛ به سومی میگوییم که چشم تنها برای گریستم نیست، به چهارمی میگوییم: بیمورد دانستن این سؤال کنجکاوی شما را فرو نمینشاند بلکه باید شما را در پی پاسخ برانگیزد. اما در مواجهه با من، شما باید به توضیحات مفصلتر و فراگیرتری که در توان من است گوش دهید. بگذارید موضوع را چنین مطرح کنیم: بشر چه چیزی را با دو چشم بیشتر میتواند ببیند تا با یک چشم؟ شما را به قدم زدن دعوت میکنم. در مقابل خود جنگلی میبینیم. چه چیزی سبب میشود که این جنگل واقعی را به یک نقاشی ترجیح دهیم، حتی اگر نقاشی کاملاً بیعیب باشد؟ چه چیزی دومی را این قدر دوست داشتنی میکند؟ وضوح و زنده بودن رنگهاست یا پراکندگی سایه روشنها؟ فکر نمیکنم. برعکس، درنظر من نقاشی از این جنبهها میتواند ارجح باشد. دستهای کارآمد نقاش با چرخش قلم مو میتواند نقشهای دل انگیزی را مجسم کند. با کمک ابزاری دیگر میتوان به نتایج بهتری رسید. عکسی که دوربین عکاسی از پستی و بلندیها میگیرد گاه چنان دلرباست که اغلب تصور میکنیم میتوان این فراز و نشیبها را لمس کرد. اما چیزی که دست نقاش نمیتواند درآن وضوح طبیعت را داشته باشد، نشان دادن اختلاف دوری و نزدیکی است. درجنگل واقعی، به سادگی میبینید که میتوان به برخی از درختان دست زد درحالی که برخی دیگر دور از دسترسند. تصویری که نقاش کشیده بدون انعطاف و بدون تغییر است. اما تصویر جنگل واقعی با کمترین حرکت تغییر میکند. لحظهای، یک شاخه در پشت دیگری پنهان است ولحظهای دیگر، این شاخه در پشت آن، درختان پدیدار میشوند و سپس در پشت درخت دیگری از نظر دور میمانند.
بیایید موضوع را از نزدیک بررسی کنیم. برای سهولت، خود را در دو جادهٔ I و II (شکل 1) تصور میکنیم. در چپ و راست ما جنگل است. با ایستادن در نقطه I، سه درخت (1 و 2 و 3) را بر روی یک خط میبینیم، به این ترتیب درخت نزدیکتر، جلو دو درخت دورتر را میگیرد. با حرکت به جلو (طرف راست تصویر) این وضع تغییر میکند. در نقطهٔ II مجبور نیستیم برای دیدن دورترین درخت (3) خم و راست شویم. اینجا، نه تنها درخت 3، بلکه درختان 2 و 1 راهم به خوبی میتوان دید. بنابراین، با حرکت به جلو، به نظر میرسید اجسامی که در نزدیکی ما هستند در مقایسه با اجسام دور عقبتر میمانند و هرچه اجسام نزدیکتر باشند، این عقب ماندن بیشتر است. از طرف دیگر، با حرکت ما اجسام دورتر ظاهراً همراه با حرکت میکنند. بنابراین، اگر بخواهیم تعیین کنیم که از دو درختی که نوکشان از آن سوی تپهای دور نمایان است، کدام جلوتر و کدام عقبتر است، راه سادهای در دست خواهیم داشت. چند قد مثلاً به طرف راست بر میداریم، درختی که نوک آن بیشتر به چپ مایل شود درخت نزدیکتر است. در واقع، یک مهندس میتواند از روی میزان خم شدن، فاصله حقیقی درختان یا ساختمانها را تعیین کند، بدون اینکه به آنها نزدیک شود. پیشرفت علمی همین مفهوم است که ما را قادر میسازد فاصلهٔ ستارگان را تعیین کنیم. بنابراین، از روی تغیر منظرهٔ مقابلمان، که در نتیجه حرکت و جابجایی ما حادث میشود، که در نتیجه حرکت و جابجایی ما حادث میشود، میتوان فاصلهٔ اجسام واقع در میدان دیدمان را اندازه بگیریم.
به هرحال، با دقت بیشتر، حتی حرکت به جلو یا چپ و راست هم لازم نیست، چرا که هر مشاهده کننده در واقع ترکیبی از دو مشاهده کننده است. بشر دو چشم دارد، چشم راست، نسبت به چشم چپ، اندکی در سمت راست قرار دارد. پس دو چشم، تصاویر مختلفی از یک جنگل دریافت میکنند. چشم راست درختان نزدیک را چنان میبیند که به طرف چپ جا به جا شدهاند و چشم چپ آنها را چنان میبیند که به طرف راست جابه جا شدهاند. (میتوانید مدادی را در مقابلتان بگیرید و با بستن چشم چپ، فقط با چشم راست به آن نگاه کنید. مداد نسبت به زمینهٔ دید، در طرف چپ دیده میشود؛ برعکس، با چشم چپ، آن را راستتر میبیند.- ویراستار.
هرچه جابجایی بیشتر باشد جسم نزدیکتر است. این اختلاف کافی است که وجود فاصله متجسم شود. پس تاکنون این واقعیتها را پذیرفتیم که:
1- هنگامی که یک چشم بسته باشد، با چشم دیگر، قضاوت ما در مورد فاصلهها توام با نایقینی است. برای مثال میتوان این آزمایش را انجام داد: یک چشم را ببندید و سعی کنید که یک ترکه را، با پرتاب از درون حلقهای که در مقابلتان آویزان است بگذرانید. تقریباً در تمام موارد، ناموفق خواهید بود.
2- تصویر جسمی که با چشم راست به آن نگاه میکنید با تصویر همان جسم هنگامی که با چشم چپ به آن مینگرید، متفاوت است. یک آباژور را روی میزی در جلوی خود قراردهید، طوریکه دهانهٔ بزرگ آن به سمت پایین باشد، و از بالا به آن نگاه کنید. (شکل 2). با چشم راست، تصویر ب را خواهید دید و با چشم چپ تصویر الف را. سپس آباژور را طوری قرار دهید که دهنه گشادتر آن به سمت بالا باشد؛ تصویرت را با چشم راست و تصویر ب را با چشم چپ خواهید دید.
3. سرانجام، اینکه با دو چشم قضاوت در مورد فاصلهها ساده است. این قضاوت، حاصل هماهنگی دو چشم است. در این مثال، تصاویری که دو چشم از دو دهانهٔ آباژور میگیرند نسبت به یکدیگر جابهجا شدهاند و این جابهجایی برای استنباط اینکه یکی ازدهانهها نزدیکتر از دیگری است کفایت میکند. ممکن است خیلیها از چشمان زیبای شما تعریف کنند، ما مطمئنم از کسی نشنیدهاید که شما در چشمتان، حال به هر رنگی که باشد، آبی یا مشکی، هندسه دانهای کوچکی دارید. چیزی دربارهٔ آنها نمیدانید؟ خوب حقیقت از این قرار است که میگویم. آیا دستی درهندسه دارید؟ میپذیرم که ندارید. اما به کمک دو چشم فاصلهها را در مییابید! مطمئناً این مسئلهای هندسی است. اطلاعات شما در حل این مسئله از آن هم بیشتر است: چرا که مسافتها را به درستی تخمین میزنید. خوب اگر شما مسئله را حل نکنید، هندسه دانهای کوچک در چشمان شما پنهانی این کار را انجام میدهند و جواب را برای شما نجوا میکنند. حال اگر به چشم راستمان تصویری درست شبیه آنچه آباژور درچشم راست دارد، و به چشم چپ تصویری دقیقاً شبیه به تصویر آباژور در چشم چپ عرضه کنیم؛ تصویر خواهیم کرد که تمام آباژور را در مقابل خود مجسم میبینیم.
اگر میتوانید چشمهایتان را چپ کنید میتوانید این آزمایش را مستقیماً انجام دهید، بدین صورت که با چشم راست به تصویر پدید آیند درچشم راست و با چشم چپ به تصویر پدید آینده در چشم چپ بنگرید. این آزمایش نخستین بار به همین صورت به وسیلهٔ الیوت انجام شد. نوع کامل و اصلاح شدهاش استروئوسکوپ واتستون است که بعد به توسط بروستر به وسیلهای مفید و همگانی بدل شد. با عکسبرداری از یک جسم، تحت دو زاویه مختلف که منطبق با تصویرهای ایجاد شده در دو چشم باشند، میتوان عکس واضح سه بعدی از ساختمانها یا مکانهای دور تهیه کرد. بنابراین، با عمل تطابق در دو چشم، میتوانیم در مورد مسافتها و همچنین شکل اجسام قضاوت کنیم. در اینجا میخواهم واقعیتهای دیگری را ذکر کنم که به این موضوع مربوطند، این واقعیتها ما را در فهم پدیدههای معینی از تاریخ تمدن یاری خواهند کرد.
شنیدهاید و از تجربه شخصی نیز میدانید که اجسام دور دست، کوتاه به نظر میرسند. در واقع به سادگی میتوانید به این نتیجه برسید که تصویر مردی را که در چند متری شما قرار دارد با نگهداشتن انگشت خود در مقابل چشم میتوان پوشانید. باز، همچون قاعدهای عمومی، به کوتاه شدن اجسام توجه نمیکنید، برعکس تصور میکنید مردی را که در انتهای یک راهرو بزرگ قرار دارد به همان اندازهای میبینید که اگر در نزدیکی شما قرار میداشت میدید. چراکه چشم شما، هنگام اندازهگیری فاصلهها، اجسام دور دست را متناظراً بزرگتر میکند. میتوان گفت که چشمها از انقباض تصاویرآگاهند و گول نمیخورند، گرچه صاحب آنها به این حقیقت آگاه نباشد. هنگامی که قطار سریع السیری به دور یک پیچ میچرخد ناگهان چشم اندازی در برابر ماه ظاهر میشود، آدمهایی که بر روی تپه قرار دارند مانندعروسک به نظر میرسند. در اینجا مرجع شناخته شدهای برای اندازهگیری فاصله ندارید. سنگهای مدخل تونل، هنگامیکه به آنها نزدیک میشوید، به طور قابل ملاحظهای بزرگتر و هنگامی که ازآنها دور میشوید کوچکتر میشوند.
معمولاً هردو چشم با هم کار میکنند. از آنجا که منظرههای مشخصی غالباً تکرار میشوند و همیشه به طور اساسی همان قضاوت از فاصله را تداعی میکنند، چشمها در طول زمان، مهارت خاصی رادر مورد ساختمانهای هندسی فرا میگیرند. سپس این مهارت به قدری توسعه مییابد که هرچشم به تنهایی میکوشد که به جای دو چشم کار کند. بگذارید مثالی بزنم: آیا منظرهای آشناتر از دورنمای یک خیابان دراز سراغ دارید؟ همهٔ ما در مواجهه با چنین منظرهای خواستهایم عمق آن را اندازه بگیریم. حال شما را به یک گالری هنری میبرم تا به تصویر این منظره بنگرید. هنرمند برای کامل بودن پرسپکتیو، خط کشهای خود را در روی تصویر عَلم نکرده است. هندسه دانیکه در چشم چپ شماست فکر میکند “آه این مسئله را صدها بار محاسبه کردهام. من آن راکاملاً میشناسم. این منظرهای است از خیابان” و ادامه میدهد. “جایی که خانهها کوتاهتر هستند انتهای خیابان است” هندسهدانی که در چشم راست است، بدون اینکه نظر همراه خود را در این مورد جویا شود، همان پاسخ را میدهد. اما وظیفهشناسی این دو عضو کوچک حساس یکباره گل میکند. آنها به محاسباتشان میپردازند و فوراً نتیجه میگیرند که تمام نقاط تصویر یه یک فاصله از آنها قرار دارند. یعنی تصویر بر روی یک سطح صاف واقع شده است.
حالا کدام ایده را قبول میکنید، اولی یا دومی را؟ اگر اولی را بپذیرید منظره را به طور مجزا میبینید. اگر دومی را بپذیرید چیزی نمیبینید مگر صفحهای رنگ شده از تصاویری تغییر شکل یافته.
به نظر میرسد نگاه کردن به یک تابلو و تشخیص پرسپکتیو آن مسئلهای جزئی است. اما قرنها طول کشید تا بشریت به تمجید کامل همین مسئله جزئی نائل آمد. حتی بسیاری از شماها این مسئله را اول بار به هنگام تحصیل یاد گرفتهاید.
به خاطر میآورم که در سه سالگی، تمام نقاشیهای دورنما، مانند کاریکاتورهای گندهای از اجسام به نظرم میآمدند. نمیتوانستم بفهمم که چراهنرمند میزها را در یک انتهاب این قدرعریض و در انتهای دیگر این قدر باریک کشیده است. به نظر میرسید میزهای واقعی همان قدر در یک انتها عریض هستند که در انتهای دیگر؛ زیرا چشمم محاسباتش را بدون مداخلهٔ من تفسیر میکرد. تصویر میز بر روی سطح صاف، باید طوری رسم شود که تمام نسبتها در آن رعایت شوند، و این شوخیای بود که من سر در نمیآورم.
آدمهای صاف وساده، قتل کاذب در روی صحنهٔ نمایش را به جای قتل واقعی میگیرند، و حرکات تقلیدی بازیگران رابه جای حرکات واقعی، همچنین نمیتوانید به درستی دریابند که دورنماهای زیبای نمایشنامه، تصاویر نقاشی شده هستند.
هردو این دیدگاهها به یک اندازه خطا هستند. در نگاه کردن درست به یک نمایشنامه یا نقاشی، شخص باید درک کند که هر دو نمایشی هستند که به سادگی برچیزی واقعی دلالت میکنند. این شرطی لازم است تا در زمینههایی مشخص، زندگی هوشمندانه از زندگی احساسی برتر باشد. اجازه دهید به حقایق تاریخی نظری بیندازیم. شمارا تا عصر حجر به عقب نخواهم برد، گرچه از این دوره طرحهایی داریم که اولین ایدهها را در مورد پرسپکتیو نشان میدهند. اما میخواهم تماشای خود را از معابد ویران شده و آرامگاههای مصر قدیم شروع کنیم؛ در اینجا تابلوهای گوناگون پر زرق و برق، هزاران سال است که به مرگ دهن کجی میکنند. زندگی غنی و رنگارنگی به رویمان گشوده میشود. مصریها را در حال انجام همهٔ مراسم زندگانی مییابیم. در این تصاویر چیزی که در وهله اول توجهمان را جلب میکند ظرافت تکنیکی اجراهاست. حاشیهها فوق العاده درست و واضح هستند. از سوی دیگر فقط چند رنگ روشن یافت میشود که اثری از آمیزش و ترکیب درآنها نیست. سایهها در مجموع ناقص هستند. رنگها با ضخامت یکسان بر روی سطوح قرار گرفتهاید.
اما مطلب غیرقابل تحمل برای چشمهای جدید، پرسپکتیو است. تمام شکلها به یک اندازه هستند، البته به استثنای فرعوت که اغراق آمیز ترسیم شده است. نزدیک و دور به یک اندازه است. انقباض پرسپکتیو در آنها رعایت نشده است. استخر و مرغان درون آن به شکل تخت نشان داده شده، انگار که سطح آن عمود بر سطح زمین است. نمایش انسانها طوری است که هیچگاه دیده نشده است: پاها از کناره و صورت نیمرخ. سینه در عریضترین شکل خود بر روی سطح نشان داده شده است. سرهای حیواناتگله به صورت نیمرخ است درحالیکه شاخها منطبق بر صفحه هستند. بهترین وجهی که میتوان اصول نقاشی مصریان را توجیه کرد این است که بگوییم شکلهای آنها بر روی صفحه فشرده میشدند، همان طور که گیاهان را برای مطالعه خشک میکنند. این مسئله به سادگی قابل توضیح است. اگر مصریان عادت کرده بودند که به اشیاء یا هر دو چشم به طور همزمان نگاه کنند، ساختمان پرسپکتیو تصاویر در فضا نمیتوانسته است برای آنها آشنا باشد. آنها بازوها و پاهای مردم را در طول طبیعی آنها مشاهده میکردند. پس به چشم آنها تصاویر فشرده شده بر روی صفحه به اصل نزدیکتر بوده است تا تصویر پرسپکتیو، نقاشی با برجسته کردن بعضی از تصاویر توسعه یافت. اندکی عدم تشابه بین تصویر فشرده شده و اشیای واقعی میباید به تدریج انسان را به قبول نقاشی پرسپکتیو مجبور کرده باشد. ولی از نظر فیزیولوژی، نقاشی مصریها ارزشی برای با نقاشی کودکان ما دارد.
نقاشی در میان چینیها به مرحلهای تازه میرسد. این مردم احساس مشخصی از پرسپکتیو و سایهگذاری صحیح دارند، گرچه در کاربرد اصولشان زیاد پایبند منطق نیستند. اینجا نیز ملاحظه میشود که آنها قدم اول را برداشتهاند اما فراتر نرفتهاند. در نقاشیهای دیواری هرکولانیوم و پمپئی زیبایی نمایش و همچنین حس مشخص پرسپکتیو و تذهیب صحیح مشهود است، گرچه ساختمان آنها چندان دقیق نیست. دراینجا هنوز از ایجاد و اختصار خبری نیست. اما برای جبران این نقص، اعضای پیکره به وضعیت غیرطبیعی کشانده شدهاند که درآن هریک با تمام قد ظاهر میشوند. اختصار بیشتر در شکلهای با لباس.
توضیح قانع کنندهٔ این پدیدهها را هنگامی یافتم که مشغول چند آزمایش ساده بودم. این آزمایشها نشان میداد که شخصی پس از رسیدن به مهارت حسی یک جسم را چه قدر میتواند مختلف ببیند. به تصویر 3 نگاه کنید. این تصویر یک ورق کاغذ تا خورده را نشان میدهد که بسته به میل شما روی گود یا طرف تا خورده آن به سمت شماست. میتوانید شکل را از هر دو طرف تجسم کنید و در هر حالت تصویر متفاوتی را خواهید یافت.
حال اگر یک کاغذ تا خورده حقیقی بر روی میز مقابل خود داشته باشید، ولبه تیز آن به طرف شما باشد، میتوانید با نگاه کردن به آن با یک چشم، میتوانید با نگاه کردن به آن با یک چشم، متناوباً طرف گود یا تیز آن را همان گونه که واقعاً هست یا تصویر میشود ببینید. به هرحال در اینجا پدیدهای قابل توجه وجود دارد. هنگامی که شما صفحه را درست میبیند نه شکل آن ونه نور، چیزی را برجسته نمیکنند؛ هنگامی که گودی آن را روبه خود میبینید آن را از لحاظ پرسپکتیو با تغییر شکل مینگرید. سایه و نور بسیار تاریکتر و روشنتر ظاهر میشوند. پس میبینید که بسیاری چیزهای عجیب، نه تنها در زندگی افراد بلکه همچنین از بشریت و تاریخ عمومی تمدن، با این حقیقت ساده که انسان دو چشم دارد توجیه میشود. اگر چشم انسان را تغییر دهید فهم او را از جهان تغییر دادهاید. در میان نزدیکترین خویشاوندان خود، مصریها و چینیها، درستی این حقیقت را دیدهایم؛ درمیان حیوانات دیگر مثل میمونها چگونه باید باشد؟ طبیعت، در نزد جانورانی که ضرورتاً مجهز به چشمهای متفاوتی از انسان هستند، میباید کاملاً متفاوت جلوهگر شود.
اما به دلیل اطلاعات اندکی که دربارهٔ طرز عمل این اندامها داریم، دانش کنونی باید ازلذت توصیف این پدیده چشم بپوشد.
تاکنون شما را در راهها و کوره راههایی بردهام تا نشان دهم که با پیگیری یک حقیقت سادهٔ علمی در هر زمینهای به چه مناظر وسیعی میرسیم. بررسی دقیقی در مورد دو چشم انسان، ما را نه تنها به گوشههایی پنهان و تار از کودکی بشر کشانید، بلکه کار را به بسی دورتر از زندگی بشر رهنمون شد.
اما اگر حالا از من بپرسید چرا بشر دو چشم دارد جواب خواهم داد: برای اینکه به طبیعت درست و دقیق بنگرد؛ و برای اینکه بفهمد که او خودش هم با تمام جنبههایش، درست یا نادرست و با همه سیاستش، به سادگی ذرهای محور شونده در طبیعت است.
منبع: مجله دانشمند دهه 60