معرفی کتاب: وسوسۀ آنتونیوس قدیس ، نوشته گوستاو فلوبر
از مقدمه کتاب
از میان تمامی آثاری که از گوستاو فلوبر به یادگار مانده است، وسوسه آنتونیوس قدیس یگانه اثری است که از هر حیث نمایانگر طبیعت و ذات نویسنده آن بهشمار میرود. در هیچیک از آثار این نویسنده زبردست نمیتوان تا به اینحد شاهد بیان دقیق گریز و فرار و شکست حسّیات و ذهنیاتی بود که درحقیقت جانمایه تک تک آثار اوست.
تمامی قهرمانان داستانهای فلوبر بهنحوی با این مضامین درگیرند. این اثر برجسته و زیبا سالیان فراوانی ذهن نویسندهاش را بهخود مشغول داشت و به تعبیری باید معترف شد که مدتها با خالق خود همراه بود. وسوسه آنتونیوس قدیس را فلوبر سه بار به رشته تحریر درآورد. نخست در سال ۵۰ ـ ۱۸۴۹، سپس در سال ۱۸۵۶ و، درنهایت، در سال ۷۲ ـ ۱۸۷۰. و این درحالی است که باید نگارش چهارمی را نیز برای این اثر در نظر گرفت. چه، فلوبر، مدتها پیش از نخستین نگارش حرفهای وسوسه آنتونیوس قدیس در سال ۱۸۴۹، طرحی از این داستان را در کتابی تخیلی بهعنوان Smarh، و هنگامی که تنها هفده سال داشت و هنوز دانشآموز بود ارائه کرد.
بدینترتیب، میتوان با اطمینان گفت که موضوع این داستان، بهمعنای واقعی کلام، لااقل مدت ۳۰ سال، روح این داستانپرداز بزرگ قرن نوزدهم را تسخیر کرده بود و نگارش آن از زمره رؤیاهایی محسوب میشد که از اوان جوانی، همواره ذهن او را بهخود مشغول میداشت. او، برای تحقق این رؤیا، از تمامی تجربیات و خاطرات دوران کودکی و جوانی خود بهره جست. کتابها و نمایشنامهها و تصاویر و خیالپردازیهای کودکانه و تابلوها و دیوارنقشهای موجود در کلیساها و داستانهای دیگر، همه و همه به کمک او شتافتند تا بتواند آنچه را منظور و مقصودش است بازتاب دهد.
از عمدهترین منابع مکتوبی که در این بین مورد استفاده او قرار گرفت و مطالعه آنها تأثیری بهسزا بر وی برجای نهاد میتوان به آثار گوته، بایرون، شاتوبریان و کینه اشاره کرد. تا اینکه سرانجام، روزی در سال ۱۸۴۵، در یکی از سفرهایش به کاخ Gênes، در یکی از نقاط دورافتاده این محل، با یکی از تابلوهای بروگل مواجه شد که وسوسه آنتونیوس قدیس نام داشت. بروگل در این تابلو بهنحوی شگفتانگیز به بیان مصائب و آلام آنتونیوس قدیس پرداخته بود. دیدن این تابلو او را در عملی کردن نیتش مصمم کرد. و اینگونه بود که وسوسه آنتونیوس قدیس شکل گرفت.
با این حال نباید فراموش کرد که نگارش این اثر، بهرغم تمامی تأثیرات محیط پیرامون، چه از حیث تغییراتی که طی سالیان متمادی متحمل شد و چه از دیدگاه نحوه ارائه متن، دربرگیرنده انگاره اصلی نویسنده آن است. انگارهای که در تک تک آثار او بهنحوی از انحا جلوهگر میشود و میتوان آن را در عبارت زیر خلاصه کرد: بازنمایی تصویر انسانی که بازیچه طبیعت و ذات خود شده است و اکنون باید با دلنگرانیهای اخلاقی و وجدانی خود دست و پنجه نرم کند.
در وسوسه آنتونیوس قدیس، مرد زاهد که شخصیت اصلی داستان نیز هست، در بدو امر تجلی چنین تصویری است. شخصیتی که در تنهایی و عزلت خود گرفتار آمده است و میان دو ورطه بیانتها، یعنی خیر و شر، با امیال حیوانی و غرایز خود به جدال میپردازد. تردیدی نیست که همین دیدگاه دوگانه به گیتی است که باعث شده تا فلوبر به کرّات از آراء و اندیشههای مانویت استفاده کند. او به موازات شکلگیری شخصیت آنتونیوس، درمییابد که مشکلات و معضلات این قدیس درحقیقت بازتابی از مشکلات خود اوست و هر چه بیشتر در کار خود پیش میرود احساس میکند که شخصیت داستانش نیز به او نزدیکتر و نزدیکتر میشود. درست همانند آنچه در مورد اِما بواری یا فردریک مورو روی داد. زاهد گوشهنشینی که در صحرای طیبه با افکار و تخیلات شگفتانگیز خود تنها مانده است، درحقیقت شکل دیگرگون فلوبر خلاقی است که در وادی هنر خود را با تخیلات حیرتانگیز و وسوسهکنندهاش تنها میبیند. تنها، در برابر خیر و شر، نیکویی و پلیدی؛ و این پرسش همیشگی که آیا باید به آنچه میبیند، به حسیات و حتی هنجارهایی که بدانها اعتقاد دارد پایبند بماند یا نه؟ اینکه شاید تمامی آنچه را میبیند وهمی بیش نیست و دلیلی برای انتخاب وجود ندارد. اینکه شاید اصلاً چیزی به نام خیر و شر وجود ندارد.
او برای آنکه از تأثیر این اثر اطمینان حاصل کند از دو تن از دوستانش به نام Bouillet و Du Camp خواست تا پیش از تحویل اثر به ناشر، آن را مطالعه کنند. پاسخی که این دو به فلوبر دادند مأیوسکننده بود. به این معنا که از او خواستند تا این اثر را فراموش و اندیشه نگارش آن را برای همیشه از ذهن خود دور کند. کافی بود که فلوبر برای این نظرخواهی از دوستان دیگری کمک میگرفت؛ دوستانی که در داوریهای خود ملایمتر بودند. به این ترتیب، این احتمال زیاد بود که وسوسه آنتونیوس قدیس پیش از مادام بواری روانه بازار نشر و، به تبع آن، تنها یک برداشت از آن ارائه شود و فلوبر نیز هیچگاه به این فکر نیفتد که برداشتهای دوم و سوم را نیز بنویسد و تغییراتی در متن و شکل و جزییات داستان پدید آورد.
میان فاوست گوته و آنتونیوس فلوبر، بهعنوان دو شخصیت داستانی، شباهتهای بنیادین فراوانی وجود دارد. به هر دو تن باید به دیده شخصیتهایی نگریست که شیطان درصدد گمراهیشان برآمده است و مترصد است تا برای نیل به مقصود خود از تمامی تیرهایی که در ترکش دارد و تمامی ترفندهایش استفاده کند. اما اساسیترین سلاح شیطان همان وابستگی انسان به لذات جسمانی و غرایز حیوانی است. تخیلات عامه مردم، در طول سالها و قرنها، از قرون وسطا تا دوره فلوبر، با این اَشکال نخستین تبعیت از نفس درهم آمیخت و باعث شد تا خیالپرداز زبردستی همچون او آن را آنگونه که دوست دارد بپروراند و حتی گاه از گوته نیز سبقت بگیرد. بهزعم یکی از منتقدان معاصر، فاوست با آنتونیوس چندان تفاوتی ندارد. نکته اساسی در این است که فاوست روح خود را به شیطان میفروشد، درحالیکه آنتونیوس مردی است که نمیخواهد تن به اینکار بدهد. البته نه به ایندلیل که عملش، براساس دیدگاه مردمان قرون وسطا، گناه محسوب میشود، بلکه به این دلیل ساده که انجام چنین کاری را بیهوده و تهی از حاصل میبیند.
سرانجام در سالهای جنگ میان فرانسه و پروس بود که فلوبر، شاید به دلیل اندوه ناشی از جنگ و خونریزی و از بینرفتن بسیاری از ارزشها، دست بهکار نگارش سومین برداشت از وسوسه آنتونیوس قدیس شد. خودش در نامهای که برای دوستی بهنام Lombart مینویسد میگوید: «برای فراموش کردن همه چیز است که بهنحوی دیوانهوار کار نگارش آنتونیوس قدیس را در دست گرفتهام. بیش از یک ماه است که شبها پنج ساعت بیشتر نمیخوابم. هیچوقت تا به این اندازه سرم پر و انبوه نبوده است.»(۳) تفاوت اصلی میان برداشت سوم و دو برداشت نخست را باید نهتنها در حجم داستانها، بلکه در جهتگیری مضمون و همچنین در طرح کلی آن جستوجو کرد. در مقابل حذف صحنههای توصیفی دو برداشت نخست، صحنههای زیادی به برداشت سوم اضافه شده است. در دو برداشت نخست، آنتونیوس قدیس در بدو امر با شکها و دودلیهای خود دست به گریبان است و سپس با هجوم امیال نفسانی مواجه میشود و، درنهایت نیز خدایان، همگی تحت فرمان خدای مرگ، از برابرش گذر میکنند و آمدن عیسی در صحنه آخر نویدبخش رهایی مرد زاهد است. اما در برداشت ۱۸۷۴ ظهور دستهجمعی خدایان پس از هجوم امیال نفسانی رخ میدهد و بین این دو صحنه نیز شاهد عرضه اندام شهوت و مرگ هستیم. این صحنه بهنوبه خود باعث میشود تا آنتونیوس درباب معنا و مفهوم زندگی به تفکر و تأمل بپردازد.
نکته دیگری که در برداشت سوم بهچشم میخورد حضور شخصیتی بهنام هیلاریون است. هیلاریون درواقع بازنمای تمامی دودلیها و وسوسههای عالمانهای است که ذهن خردگرای فردی همچون آنتونیوس ممکن است در تنهایی و عزلت با آن مواجه شود. حضور هیلاریون در این برداشت باعث میشود تا از میزان بار شخصیتپردازیهای فلوبر کاسته شود و دیگر خود را ناگزیر از آن نبیند تا به پرداخت شخصیتهایی همچون گناه و منطق و علم که در دو برداشت نخست جلوهگر میشوند بپردازد. هیلاریون بازتابی است از تمامی این شخصیتها.
اگر فلوبر چنین زمان طولانیای را صرف پرداخت شخصیتی همچون آنتونیوس میکند تنها به این دلیل است که بین این پیر زاهد و سالک، در حوزه دین، و خودش، بهعنوان زاهد گوشهنشین حوزه هنر، قرابتهای فراوانی مشاهده میکند. اینگونه است که فلوبر یک سوم زندگی خود را با سماجت تمام و بهرغم مخالفت بسیاری از اطرافیان، صرف آفرینش اثری میکند که بهبهترین وجه بازتاب قدرت تخیل و تصوّر اوست. جدال قدرت تخیل در وجود او با عاملی به اسم واقعیت تا حدود فراوانی به برخورد خیمایرا و ابوالهول در انتهای کتاب شبیه است. خیالپردازیهای او چیزی نیست جز بلندپروازیهای خیمایرا، و واقعیت نیز چیزی نیست جز ابوالهولی که دو پایش به زمین چسبیده است و قدرت برخاستن ندارد. آیا منظور فلوبر از عدم امکان وصلت بین خیمایرا و ابوالهول اشاره به ناممکن بودن امتزاج قوه خیال از سویی و واقعیت از سوی دیگر نیست؟ آیا به همین سبب نیست که وقتی خیمایرا یا همان وهم و خیال، به قصد جفتگیری، بر گرده ابوالهول یا همان واقعیت سوار میشود او را زیر سنگینی خود له و درنهایت نیز در شنزار مدفون میکند؟ آنچه برای فلوبر ارزشمند است خیال است و پرواز خیمایرا؛ و بهدرجستن او از صحنه نیز بازگوی همین امر است. حال آنکه ابوالهول میماند و مدفون میشود. ادبیات برای فلوبر چیزی نیست جز مکانی که در آن خیال بر واقعیت پیروز میشود.
وسوسۀ آنتونیوس قدیس
نویسنده : گوستاو فلوبر
مترجم : آذین حسینزاده ، کتایون شهپرراد
ناشر: نشر نیلوفر
۲۷۲ صفحه