کتاب پیشبینیهای سیاسی؛ کاربرد نظریهی بازیها در تحلیل سیاسی و مذاکرات بینالمللی – بروس بوئنو دی میسکیتا
چرا رهبران خودکامه و ددمنش که فلاکت و بدبختی برای مردم خود میآورند، میتوانند برای سالها در قدرت بمانند و پس از کنار رفتن از مسند قدرت نیز با ثروت بیحدی که اندوختهاند در خوشآبوهواترین مناطق جهان باقی عمر خود را در آسایش کامل بگذرانند و در نهایت هم در رختخواب و با آرامش بمیرند؟
بروس بوئنو دمسکیتا در این کتاب ابتدا چند کشور را مثال میزند که حاکمان آنها از روش ظلم و زور برای بقای خود استفاده میکردند و میکنند. چه ظلم بر مردم سرزمین خود و چه بر مردم بی گناه سرزمینهای اشغالیشان و با این ظلم سالها دوام آوردهاند و در مقابل از کسانی میگوید که قصد اصلاحات و نیات خیرخواهانه برای ملت خود داشتهاند و بیش از چندسالی دوام نیاوردهاند.
دمسکیتا در کتابش میگوید حقیقت این است که نه خودکامگان بالفطره اهریمن بودهاند و نه مصلحان قدیس و فرشته و هر دو گروه برای این که مدت بیشتری در قدرت باشند، کارهای درستی کردهاند. حاکم مستبد تنها به عده قلیلی سرمایهدار و حامی توجه دارد و به خواسته آنها عمل میکند تا قدرتش باقی بماند و دموکرات باید به فکر رفاه مردمش باشد چراکه اگر مردم احساس کنند رقیبش اندکی بهتر است از او دست خواهند کشید.
نویسنده در این کتاب ادعا دارد بر اساس فرضی که مطرح شد، میتوان اقدامات و رفتارهای سیاسی و اجتماعی دیگران را پیشبینی کرد، میتوان آینده را پیشبینی کرد و از آن مهمتر میتوان با آرایش و چینش دقیق مشوقها، انگیزهها و دستکاری آنها و با در نظر گرفتن مجموعه وسیعی از متغیرها و عناصر تأثیرگذار، آینده را به طور خارقالعادهای مهندسی کرد.
او در این کتاب بر اساس یک سری اصول علمی ریاضی و مطالعاتی که داشته، نظریه موسوم به «بازیها» را برای پیشبینی مسایل سیاسی پیشنهاد کرده است و در این کتاب سعی میکند شما را نیز متقاعد کند که نظریهٔ «بازیها» خارقالعاده است. او این کار را نهفقط با برجستهسازی راه و روشی که در اجرای این نظریه به کار میگیرد، بلکه با پیشبینیهایی که از تعدادی از تحولات بسیار کلان آینده انجام میدهد به شما ثابت میکند و قول میدهد که شما را متعجب خواهد کرد.
دمسکیتا ادعا میکند با بهکارگیری نظریهٔ بازیها نهتنها میتوانیم به آینده نگاه دقیقتری بیندازیم، بلکه میتوانیم آینده را طوری مهندسی کنیم که نتایج مطلوبتر و پرثمرتری داشته باشد.
او در این کتاب راههایی را به تصویر میکشد که نشان میدهد چگونه میتوان با بهکارگیری علم ریاضیات و با قدرت بینظیر «نظریهٔ بازیها» رفتار و انتخابهای مردم را پیشبینی کرد و آینده بهتری ساخت.
کتاب پیشبینیهای سیاسی؛ کاربرد نظریهی بازیها در تحلیل سیاسی و مذاکرات بینالمللی
نویسنده: بروس بوئنو دی میسکیتا
مترجم: محسن عسکری جهقی
نشر ثالث
427 صفحه
خلاصهای از پیشگفتار کتاب:
امروزه از شاه لئوپولد دوم که طی سال های ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۹ میلادی بر بلژیک حکمرانی می کرد به عنوان پادشاه عمران و آبادی یاد می شود. او همچون بسیاری از همعصران خود در نظام سلطنت مشروطه پادشاهی می کرد، اما دلش برای دوران قدرت مطلقه پیشین پر می کشید. با این حال به طور عجیبی پادشاه بسیار فعال و مؤثری بود و برای این که بلژیک به کشوری آزاد، امن و آباد تبدیل شود نقش بسیار کلیدی و سرنوشت سازی ایفا کرد. رشد و پیشرفت بلژیک در دوران سلطنت لئوپولد دوم از حد شمار بیرون است. او با پذیرش اصل جهانی حق رأی تمامی مردان بالغ در انتخابات رقابتی در بلژیک گام بسیار مؤثری در توسعه سیاسی کشور برداشت و پایه دموکراسی مدرن را تجربه کند. در بخش اقتصادی با حمایت شدید وی از سیاستهای اقتصاد بازار آزاد بلژیک به رشد اقتصادی قابل توجهی رسید به گونه ای که تولید و استخراج زغال سنگ در بلژیک کوچک به سطحی رسید که تقریبا با تولیدات فرانسه برابری می کرد. فراموش نکنیم که در قرن نوزدهم زغال سنگ موتور توسعه صنعتی اروپا را روشن نگاه می داشت. سیاست های اجتماعی بلژیک نیز جهش خیره کننده ای داشت. تحصیلات ابتدایی برای همگان اجباری شد.
وجود ۱۸۸۱ مدرسه حقوق در کشور زمینه ای فراهم می کرد تا تمام دختران بلژیکی بتوانند تحصیلات دوران دبیرستان را نیز پشت سر بگذارند. مهم تر آن که سیاست های حمایتی لئوپولد دوم از زنان و کودکان بسیار فراتر از هنجارهای موجود در سایر کشورهای اروپایی بود و به لطف قانونی که سال ۱۸۸۹ میلادی در این کشور تصویب شد کودکان زیر دوازده سال از کار کردن منع شدند و پس از دوازده سالگی نیز کسی مجاز نبود بیش از دوازده ساعت در هفته از کودکان بالای دوازده سال کار بکشد. تصویب این قانون نسبت به سیاست های رایج آن ایام جهش بسیار بزرگی به حساب می آمد. سال ۱۸۷۳ میلادی اقتصاد بلژیک با بحرانی جدی زیر و رو شد. لئوپولد با انجام دادن اصلاحات گسترده سیاست های کارگری به ارتقای زندگی فقرا و کارگران کمک های بسیار شایانی کرد. از جمله آن که حق اعتصاب را برای کارگران به رسمیت شناخت. این در حالی بود که حتا نیم قرن بعد نیز در ایالات متحد آمریکا در برابر اعطای حق اعتصاب به کارگران مقاومت بسیار شدیدی صورت گرفت.
او به شایستگی برنامه های عمران عمومی از جمله ساخت و ساز گسترده شبکه ریلی راه آهن و جاده سازی در کشور را به اجرا در آورد تا از این رهگذر بتواند هم کیفیت شهرنشینی را ارتقا ببخشد و هم از میزان بیکاری در کشور بکاهد. اتخاذ چنین سیاست هایی باعث شد فرصت های شغلی بسیاری در کشور به وجود آید. نگرش او به حکمرانی و تشخیص این که چگونه می توان رونق اقتصاد و فرصت های شغلی را تحریک کرد و در عین حال به ساخت زیربناهای اصلی کشور پرداخت از رویکرد افرادی چون فرانکلین دلانو روزولت و باراک اوباما مترقیانه تر بود.
لئوپولد در بلژیک یک مصلح بزرگ بود و پایه های صلح و امنیت و رفاه را برای سال های طولانی در بلژیک بنا نهاد. حالا بیایید به عملکرد لئوپولد در کنگو نظری بیفکنیم. شاه لئوپولد حتا یک بار هم به خاک آفریقا قدم نگذاشته بود، اما قریب به بیست و پنج سال (۱۸۸۵ ۱۹۰۸) بر دولت آزاد کنگو حکمرانی کرد. در این مدت از طریق تجارت عاج و بعدها نیز با تجارت کائوچو به ثروت اندوزی پرداخت و با گسترش تجارت شخصی ثروت بی شماری به دست آورد. بر خلاف بلژیک، هیچ هیئت دولت و نخست وزیری در کنگو وجود نداشت. و به رغم این که سی میلیون نفر در کنگو زندگی می کردند، هیچ یک از آنها حق رأی نداشتند تا بتوانند از این طریق قدرت لئوپولد را محدود کنند. لئوپولد کنگو را ملک طلق خود می دانست و بر خلاف بلژیک بدون آن که با محدودیتی روبرو باشد هر آنچه می خواست می کرد: کاری که محال بود بتواند در بلژیک انجام بدهد.
مهم ترین ابزار کلیدی لئوپولد برای حکومت بر کنگو نیروی پلیس بود. مهمترین وظیفه پلیس آن بود که مراقب باشد به ثروت لئوپولد افزوده شود، صد البته که خود پلیس نیز از مواهب این ثروت اندوزی بهره مند می شد. پلیس ضامن صادرات گسترده کائوچو از کنگو به سراسر جهان بود تا از این طریق بتواند نیاز بازارهای جهانی را تأمین کند. یک مشت چپاولگر اروپایی توانسته بودند گروهی از مردم کنگو را به بردگی خود درآورند تا مطمئن باشند خللی در روند تولید و صادرات کائوچو به وجود نمی آید. الگو مورد علاقه پلیس کنگو برای کار و تولید، بیکاری و بردگی بود. آنها از این طریق هزاران زن و مرد و کودک کنگویی را به بردگی گرفته بودند.
نیروهای پلیس کنگو و در واقع حافظان منافع لئوپولد حقوق بسیار اندکی می گرفتند، اما می توانستند با افزایش سهم تولید کائوچو در مناطق تحت امر خود از کارمزد بسیار خوبی برخوردار شوند. به این ترتیب نیروهای پلیس که مظهر خشم و ستم بودند از سر تا ته برای بالا بردن سهم تولید کائوچو از به کارگیری هر وسیله و ابزاری که مناسب می دیدند دریغ نمی کردند و به غیر از قانون جنگل، هیچ قانونی وجود نداشت که رفتار و اقدامات آنها را مقید کند و تنها چیزی که می پرستیدند نظام کارمزد و دریافت کارمزد بالاتر بود که به آنها اجازه می داد به هر اقدامی دست بزنند. نظام تنبیه و تشویق نه تنها باعث ثروتمند شدن افرادی می شد که موفق به بالا بردن سهم تولید می شدند، بلکه از دیگر سو برای کسانی که در ادای وظایف خود شکست می خوردند تبعات بسیار سنگینی به همراه داشت. حتا کار به تنبیه بدنی و اعدام و مرگ هم می رسید. پلیس برای آن که مبادا بر اثر ادا نکردن تعهدات، کارش به تنبیه بکشد اغلب اوقات تمام کارگران و زیردستان را با داغ و درفش و شکنجه مجبور به کار می کرد تا کسانی را که برای تولید کائوچو تهدید جدی به حساب می آمدند از سر راه بردارد و به کار بیشتر مجبور کند. سربازان برای کشتن هر کسی که به فعالیت های ضد دولتی دست می زد، پاداش می گرفتند، اما از دیگر سو آنها باید برای تک تک گلوله هایی که خرج می کردند حساب پس می دادند. به همین سبب آنها خیلی زود برای افزایش سهم و ثروت خود به قطع عضو مردمان بی گناه روی آوردند. این کار به قدری خشن شد که آنها برای اثبات نیات خود در حفاظت از منافع شاه لئوپولد و همین طور ثروت اندوزی دست راست بسیاری از زنان و کودکان را نیز قطع کردند. پلیس در تکاپو برای افزایش ثروت لئوپولد که البته سهمی از آن را نیز خود نصیب می برد طی آن سال ها قریب ده میلیون انسان بی گناه را قتل عام کرد.
لئوپولد بر خلاف سیاست ها و اقدامات بسیار مترقیانه در بلژیک، در کنگو هیچ اقدامی برای ارتقای رفاه حال شهروندان آن کشور انجام نداد. جاده سازی فقط در مناطقی صورت می گرفت که به حمل و نقل کائوچو و عاج کمک کند و هیچ خبری از حقوق زنان و کودکان و حق اعتصاب کارگران در کنگو به گوش نمی رسید. لئوپولد به همان اندازه که نگران جان و مال و امنیت شهروندان بلژیکی خود بود، از هیچ کوششی برای نابودی امنیت شهروندان کنگویی دریغ نمی ورزید. تنها چیزی که از بلژیک به کنگو صادر می شد اسلحه بود تا در خدمت پلیس آن کشور باشد و آنها بتوانند با به بردگی کشیدن مردم ثروت بیشتری را روانه اروپا کنند. در واقع این عدم توازن تراز تجاری میان دو کشور کنگو و بلژیک بود که باعث رونق و سعادت بلژیک و ثروت اندوزی بی حد و حصر لئوپولد شد. او از رهگذر بردگی، استثمار و کارهایی بسیار وقیحانه تر توانست به این اهداف خود دست یابد. سال ۱۹۰۸ توحش و سرانجام خشونت لئوپولد در کنگو به حدی رسید که دیگر قابل کتمان و انکار نبود و لئوپولد ناچار شد به رغم میل باطنی خود اداره امور کنگو را به دولت بلژیک بسپارد. هر چند هیئت دولت بلژیک نیز حکمران دلسوزی برای کنگو نبود، اما در مقایسه با ددمنشی های لئوپولد این رویداد برای مردم کنگو یک جهش آشکار به حساب می آمد.
شاه لئوپولد دوم چطور می توانست در آن واحد دو کشور را به طور همزمان، اما با دو روش کاملا متفاوت از هم اداره کند؟ ساده ترین کار ممکن آن است که خیلی فوری لئوپولد را به دوپارگی شخصیت، اختلال شخصیتی یا بیماری ذهنی متهم کنیم که از او در بلژیک یک شاه مترقی و در کنگو یک هیولا ساخته بود. حتا می توان نحوه حکمرانی او را در کنگو به افکار و عقاید نژادپرستانه ربط داد. این توضیحات در نگاه اول بسیار متناسب به نظر می رسند، اما به یقین نمی توانند این تصویر بزرگ را به روشنی تبیین کنند. به هر حال می توان به موبوتو سه سه سکو که خود لئوپولد دیگری بود، اشاره کرد؛ هیولایی که لباس لئوپولد را به تن داشت و در دوران معاصر بیش از سی سال (۱۹۹۷-۱۹۶۵) بر کشور زئیر حکومت کرد. او طی دوران حکومت سی ساله خود بر زئیر (کشوری که دولت آزاد کنگو بود و امروزه به عنوان جمهوری دموکراتیک کنگو شناخته می شود) آن کشور را ورشکست کرد، میلیاردها دلار از ثروت آن کشور را برای خود ربود و صدها هزار تن از مردمانش را به قتل رسانید. این جا دیگر نمی توانیم موبوتو سه سه سکو را به داشتن افکار و اندیشه های نژادپرستانه متهم کنیم و اقدامات او را بر این اساس توجیه کنیم.
آیا موبوتو احمق بود؟ به احتمال بسیار زیاد احمق نبود. از این مهم تر چطور می شود مشتی آدم احمق بتوانند آن چنان بخروشند و موفق شوند به قدرت برسند و به رغم حکمرانی بسیار وحشیانه ای که دارند سال ها در قدرت بمانند؟
موبوتو و لئوپولد با نمونه های غیر عادی بسیار فاصله دارند. حتا امروزه سازمان ملل گزارش های بسیار زیادی منتشر می کند که بسیاری از مردم کشوری همچون سیرالئون در نبرد برای استخراج الماس دست و پای خود را از دست میدهند و حاکمان همچنان به قطع عضو انسانها مشغولند. سیاست ها و اقداماتی همچون شکنجه، قطع عضو و قتل و جنایت همچنان در کشورهایی چون زیمبابوه به اجرا در می آید و در رواندا به یک نسل کشی بسیار وحشتناک منجر شد. تازه ما نمی توانیم حوادثی همچون هولوکاست یا حتا نزدیکتر قتل عام مردم کامبوج را از یاد ببریم. پل پوت (رهبر جنبش خمرهای سرخ که از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ بر کامبوج حکم راند. – م) دستور داده بود میلیون ها کامبوجی به اتهاماتی بسیار واهی از جمله زدن عینک اعدام شوند. او عینک زدن را دلیلی بر باسواد بودن فرد می دانست و می پنداشت یک فرد تحصیل کرده تهدیدی برای حکومت او به حساب می آید. این حکمرانان اهریمنی و هیولاصفت متعلق به دوران گذشته و دنیای کهن نیستند. ستون فقرات حکومتهای این چنینی قتل و غارت است که حاکمان آن توانستند برای دوران های طولانی بر مردم بینوا حکمرانی کنند و این حقیقتی است که امروزه به همان اندازه واقعی است که صد سال پیش با هزار سال پیش حقیقت داشته است.
البته بهتر است این طور بیندیشیم رهبرانی که می خواهند با آرامش و طبق قانون برای سال های طولانی بر مردم حکومت کنند باید ایامی شاد و فراموش نشدنی برای مردم بیافرینند و در قلب مردم رخنه کنند و شب و روز خود را برای ساختن و آبادانی کشور وقف کنند. اما واقعیت آن است کسانی که قصد دارند برای سال های طولانی، اما بدون توجه به قانون در قدرت بمانند معمولا از مشاورانی بیمارذهن بهره می برند که مبادا سراغ ارتقای آرامش و امنیت و آبادانی و رونق بروند. نه این که ثروتمند شدن و رفاه مردم در ذات خود بد است که اصلا این طور نیست، بلکه این دسته از مشاوران و سیاستمداران باور دارند رشد و گسترش فساد و بدبختی در جامعه برای این نوع از حکمرانان بهتر است.
لئوپولد و موبوتو در کنگو به خوبی بر این نکته واقف بودند و این طور به نظر می رسد که رهبران کشورهایی همچون کره شمالی، زیمبابوه، ترکمنستان، چاد و… نیز به این اصل باور دارند و متأسفانه می توان بر فهرست این کشورها افزود. بارها اتفاق افتاده است رهبرانی که به مردم خود رفاه، آزادی و شادی بخشیده اند و از راه های کاملا دموکراتیک به قدرت رسیده اند به ناگاه وارد یک رقابت سنگین سازماندهی شده سیاسی شوند و اغلب این گونه است که این رهبران پس از گذراندن یک دوره کوتاه مدت از قدرت عزل می شوند. این درست است که لئوپولد چهل و چهار سال توانست بر بلژیک حکمرانی کند، اما نباید فراموش کنیم که او در یک نظام سلطنتی مشروطه در بلژیک ناچار بود در چارچوب قانون اساسی این کشور رفتار کند و الا از قدرت عزل می شد. با وجود این با نگاهی گذرا به دولت های مدرن و دموکراتیک امروزی به راحتی می توان دریافت که درستکاری رهبران همواره و الزامأ متضمن طول عمر بالای سیاسی آنها نیست.
چرا رهبرانی که بسیار ددمنش و خونخوارند و فلاکت و بدبختی را برای مردم خود به ارمغان می آورند می توانند برای دهه ها، بیست، سی و حتا چهل سال در قدرت بمانند و پس از کناره گیری از قدرت نیز با ثروت بی اندازه ای که اندوخته اند در سواحلی بسیار زیبا زندگی کنند و باقیمانده عمر خود را در آسایش کامل سپری کنند و در نهایت در تختخواب و با آرامش بمیرند؟ نکته ای که می خواهم بر آن تأکید کنم دقیقا همین است.
رهبران سیاسی دزدسالار به طور بالفطره و مادرزاد دزد و اهریمن نیستند، لااقل الزام این گونه نیستند. در مقابل رهبرانی که به طمع انتخاب دوباره زندگی خود را وقف رفاه حال مردم می کنند نیز نمی توانند قدیس باشند و به سختی می توان آنها را فرشته های مقدسی دانست که تنها به فکر مردمند. در واقع هر دوی این گروه برای آن که مدت بیشتری در قدرت باشند کارهای درستی انجام میدهند.
لئوپولد، هرقدر هم منفور، در کشور کنگو که از لحاظ سیاسی هیچ قید و بندی نداشت به اقداماتی دست زد که بیشترین منافع را برایش به ارمغان آورد و در مقابل در بلژیک و در ساختار قانون اساسی مشروطه سلطنتی این کشور نیز کارهایی انجام داد که برایش مفید بود. فرق میان اتخاذ سیاست های پسندیده با اقدامات و سیاست های ناپسند کاملا به این نکته بستگی دارد که یک رهبر سیاسی باید چند نفر از مردم جامعه را راضی و خوشحال نگاه دارد. چرا تمام رهبران سیاسی اجازه نمی دهند تا اعوان و انصارشان همچون پلیس کنگو در دوران لئوپولد به غارت و چپاولگری روی آورند؟
رهبرانی که در دولت ها و جوامع بزرگ توسعه یافته و دموکراتیک حاکمند قادر به انجام چنین کاری نیستند، زیرا آنها برای نیل به چنین هدفی باید سبیل تعداد بسیار زیادی از مردم و مدیران را (تقریبا به اندازه کل جمعت کشور) چرب کنند تا به نمایندگی از او فساد کنند و دست به چپاول بزنند. به عبارت دیگر، این گونه نظام ها برای اعمال و اجرای چنین راهبردی بارور نیستند و به وضوح مشاهده می شود چنین چیزی ممکن نیست. اما رهبران اقتدارگرا در عمل و کمابیش برای حفظ قدرت خود تنها به بخش کوچکی از جامعه نظیر جمعی از ژنرال های ارتش، مدیران عالیرتبه و همین طور فامیل و وابستگان خود متکی اند تا از حضور آنها در قدرت حمایت کنند. از آن جا که رهبران اقتدارگرا برای ماندن در قدرت تنها به حمایت جمع کوچکی از افراد جامعه محتاجند به راحتی و گشاده دستی می توانند به آنها باج دهند و در مقابل نیز آن جمع کوچک به واسطه مزایا و ثروتی که از این طریق به دست می آورند هیچ گاه حاضر نمی شوند رهبر اقتدارگرای آنها از حکومت خلع شود زیرا در آن صورت آنها نیز از آن مزایا محروم می شوند. آنها هر کار از دستشان برآید انجام می دهند تا رئیس همچنان در قدرت بماند. به همین جهت شهروندان را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب، مطبوعات آزاد را ساکت و معترضان را به شدت تنبیه می کنند. آنها با انواع شکنجه، قتل و آزار و اذیت تلاش می کنند تا رئیس همواره در جایگاه ریاست باقی بماند و این روند مادام که حق حساب آنها برسد و سبیلشان چرب شود ادامه خواهد داشت.
اشکال این جاست حتا زمانی که این قبیل رهبران سیاسی بخواهند به واقع کار خیری هم انجام دهند بسیار مراقبند این اقدام خیر از محل اعتبار و ثروت هواداران آنها هزینه نشود. چنانچه ذره ای از حق و حقوق هواداران و گردن کلفت هایی که حامی آنهایند کسر شود و رهبر سیاسی ذره ای از پول و ثروت آنها را به نفع مردم کسر کند به طور قطع گور خود را کنده و راه را برای سرنگونی خود هموار کرده است. اگر رهبر سیاسی در این نوع از جوامع بیش از حد برای مردم دلسوزی کند، طبعأ از منافع یاران و وفاداران که پایه های قدرت او را مستحکم نگاه داشته اند کاسته شده و از عواید اعوان و انصار وی کم می شود. به این ترتیب آنها به دنبال فرد جایگزین جدیدی می گردند تا مقام ریاست را به عهده گیرد و به جای آن که پول بی زبان را برای توده مردم هدر بدهد آن را برای همان جمع اندک هوادار و سرکوبگر هزینه کند.
رهبران و سیاستمداران دموکرات و منتخب مردم نیز مانند حکمرانان مستبد و دیکتاتور باید به این سؤال پاسخ دهند: «تو اخیرا برای رفاه حال ما چه کرده ای؟» با این تفاوت که رهبران دموکراتی که با رأی مردم انتخاب می شوند باید به سؤال میلیونها نفر پاسخ دهند در حالی که رهبران خودکامه و اقتدر گرا تنها باید به سؤال چند صد نفر پاسخ دهند. رهبران دموکرات باید به گونه ای رفتار کنند که نشان دهد آنها واقعا دلسوز و غمخوار مردمند. رقابت های انتخاباتی این نوع رهبران سیاسی به نوعی رقابت تسلیحاتی در حوزه اندیشه و نظرات سیاسی شبیه است: این که کدام نامزد برای حوزه سلامت عمومی، مالیات، امنیت ملی، تحصیلات عالی و قس على هذا برنامه ها و افکار بهتری دارد در متقاعد کردن رأی دهندگان تأثیر بسزایی دارد. یک رهبر دموکرات زمانی از قدرت بیرون می افتد که مردم احساس کنند رقیب او کمی بهتر است و می تواند منافع بیشتری برای آنها به ارمغان آورد.
حالا می توان توضیحات قانع کننده ای برای دو لئوپولد، لئوپولدی که در بلژیک پادشاه بود و لئوپولدی که در کنگو جنایت می کرد ارائه داد. هنگامی که حکمرانان و رهبران سیاسی برای ماندن در قدرت به حمایت توده مردم احتیاج دارند مانند لئوپولد بلژیک، بهترین راه برای کسب و حفظ قدرت به کارگیری خیرخواهانه ترین سیاست هاست. اما زمانی که رهبران سیاسی نظیر لئوپولد کنگو، برای بقا و حفظ قدرت تنها به حمایت جمع کوچک و محدودی نیاز دارند بهترین روش آن است که همان قشر کوچک و محدود را فربه کرد و آنها را راضی نگاه داشت حتا اگر این کار به قیمت فلاکت و بدبختی کل جامعه تمام شود. حال بیایید پا را از این مقدار کمی فراتر بگذاریم.
لئوپولد، موبوتو و گلدا مایر هر سه رهبران قدرتمندی بودند، اما آنها هم انسان بودند و با بقیه انسانها تفاوت چندانی نداشتند. ممکن است نکته مهمی که می خواهم بیان کنم خیلی بدیهی به نظر برسد. همه ما در هر جایی که مشغول به کاریم، حالا چه رئیس جمهور چه پادشاه چه در هر شغل دیگری که فعالیت می کنیم، می خواهیم موقعیت و جایگاه و شغل خود را حفظ کنیم. همه ما دوست داریم پول به دست آوریم و ثروتمند شویم. همه ما دوست داریم افراد بانفوذی باشیم و در تمام این احوالات همواره و در وهله اول به نفع شخصی خود می اندیشیم. حتا قبل از آن که افکار و اندیشه های بسیار مترقیانه ای چون منافع ملی یا سعادت همگانی در ذهن ما بدرخشد، به نفع فردی خود می اندیشیم. با چنین فرضی اگر زمان را به عقب بازگردانیم آیا نمی توانیم از نحوه حکمرانی موبوتو سه سه سکو در کنگو پیش بینی دقیقی داشته باشیم؟ آیا نمیتوانیم در زمانهایی که مردم به یکباره نگاهشان از جنگ و امنیت به بازسازی بعد از جنگ و امور داخلی کشور معطوف شده بود فرو افتادن چرچیل از اسب قدرت را پیش بینی کنیم؟ یا حتا در یک نمونه کاملا متفاوت آیا نمی توانیم پیش بینی کنیم در یک جامعه مشارکتی که خیر همگانی در آن فضیلت است چگونه می توان اعضای جامعه را وادار کرد بر بزرگترین فسادهای مالی و سیاسی چشم ببندند؟ آیا دانستن این اصول علمی قبل از وقوع هر رویداد با ارزش نیست؟
به نظر من پاسخ به همه سؤالات بالا مثبت است و همین امر سبب می شود که هدف اصلی تمام فعالیتهای علمی من و هدف اصلی این کتاب حول این ادعا شکل بگیرد که می توان اقدامات و رفتارهای سیاسی و اجتماعی دیگران را پیش بینی کرد. می توان آینده را پیش بینی کرد و از آن مهم تر می توان با آرایش و چینش دقیق مشوق ها، انگیزه ها و دستکاری آنها و با در نظر گرفتن مجموعه وسیعی از متغیرها و عناصر تأثیرگذار، آینده را به طور خارق العاده ای مهندسی کرد، زیرا این کار به فرایند تصمیم گیری در ذات و ضمیر انسان باز می گردد. پیش بینی و مهندسی آینده کار آسانی نیست و من هرگز چنین ادعایی ندارم، سخن و ادعای من مبنی بر پیش بینی آینده برگرفته از قصه و روایات تاریخی نیست و ما قصد بازخوانی و بازتاب حوادث تاریخی گذشته را نداریم، بلکه در این کار با یک سری اصول علمی بسیار جدی در زمینه نظریه ها و الگوهای بسیار پیچیده ریاضی سر و کار داریم که فراگیری هرکدام از آنها مغز انسان را به جوش می آورد. اما به رغم تمام این دشواری ها باز هم این امکان وجود دارد که بتوان آینده را پیش بینی و حتا مهندسی کرد. با توجه به آنچه تا اینجا مطرح شد متوجه شدیم انسان وقتی به قدرت می رسد تا چه اندازه می تواند بی دلیل دست به غارت بزند تا در قدرت بماند و در این معادله بین یک خان زاده که در قصر مجلل خود در دوران فئودالیته زندگی می کند با رئیس هیئت مدیره یک شرکت اروپایی هیچ فرقی وجود ندارد. بنابراین دو راه داریم: یا باید اجازه دهیم که جریان امور به طور طبیعی و آنچنان که مقدر است ادامه پیدا کند و پس از بروز حادثه ای ابراز عقیده کرد، پشیمان شد یا با خشم و اندوه واکنش نشان داد که در بیشتر این موارد برای جبران خیلی دیر شده است. یا این که مسیر دومی را برگزید و حوادث را قبل از وقوع پیش بینی کرد و برای آن چاره ای اندیشید.
برای پیش بینی آینده ابزارها، الگوها و روش های دقیق و پیچیده ای وجود دارد که من از میان آنها نظریه بازی ها را به طور کاربردی به کار می گیرم. این روش برای پیش بینی برخی از مسائل و البته نه همه مسائل بسیار مفید است. پژوهشگرانی که نتیجه انتخابات سیاسی را پیش بینی می کنند، اعم از مراکز دانشگاهی، مراکز افکارسنجی یا برخی وبلاگ های اینترنتی تماما با بررسی و تخمین میزان تأثیر متغیرهایی که در نتایج انتخابات قبلی به دست آمده است سعی می کنند به مسیر انتخابات بعدی نور بتابانند. در واقع تحقیقات و نتایج آماری گذشته چراغ راه آینده آن هاست. در این میان بازار انتخابات و افکارسنجی های اینترنتی نیز خیلی داغ است. در واقع نحوه عملکرد آنها مثل چالش حدس زدن تعداد شکلات های جیلی بیلی در ظرفهای شیشه ای است. هرکس بر حسب حدسی که میزند رقمی می گوید که اصلا به تعداد اصلی جیلی بیلی های داخل ظرف نزدیک هم نیست. اما نکته جالب آن است که میانگین تمام جواب هایی که مردم داده اند اغلب به تعداد واقعی جیلی بیلی های داخل ظرف بسیار نزدیک است. این روش ها هنگامی که به درستی و با استفاده شوند نتایجی بسیار خیره کننده به بار می آورند.
به یقین به کارگیری روش های آماری تنها به مطالعه و پیش بینی نتایج انتخابات محدود نمی شود. این روش ها در درک بهتر مسائل و مشکلات دشوارتر نیز بسیار کمک می کنند. سؤالاتی از این دست که چه عواملی باعث به وجود آمدن بحرانی بین المللی می شود یا این که چه عواملی بر دنیای تجارت و سیاستهای پولی سال آینده تأثیرگذار است از جمله مسائل بسیار مهمی است که پیش بینی درست آنها می تواند سرنوشت بسیاری از انسانها را تغییر دهد.
علم «اقتصاد رفتاری» یکی دیگر از رشته های علمی بسیار قدرتمند است که با روش های بسیار علمی و کارآمد می تواند از دل داده های آماری بسیار پیچیده و آزمون های تجربی، تحلیل ها و پیش بینی های بسیار خارق العاده ای ارائه دهد. استیون لویت” یکی از نویسندگان کتاب اقتصاد عجیب به میلیون ها نفر از خوانندگان خود اقتصاد رفتاری را معرفی کرده است تا با به کارگیری آن در زندگی خود درک و معرفت بهتری از پدیده های مهم و جذاب زندگیشان داشته باشند (استیون لویت در کتاب اقتصاد عجیب با فاصله گرفتن از نظریات سنتی و کلاسیک علم اقتصاد، لایه های پنهان پدیده های اقتصادی را تحلیل کرده است.
الگوهایی که بر اساس نظریه بازی ها طراحی می شوند بر رفتارهای راهبردی» افراد تمرکز می کند. بنابراین نظریه بازی ها برای پیش بینی امور تجاری، اقتصادی و مسائل امنیتی بسیار خارق العاده است و من بر اساس تحقیقات بسیار و مطالعات آماری بیشماری که در باره پدیده هایی چون جنگ و صلح، ملت سازی و مطالعات موردی تاریخی و تاریخ معاصر انجام داده ام، به چنین نتیجه ای رسیده ام. به کارگیری یک روش ثابت برای حل تمام مسئله ها کار درستی نیست و هر مسئله و رویدادی روش خاص خود را می طلبد. اما برای پیش بینی مسائلی که به من ارجاع داده می شود نظریه بازی ها بهترین و خارق العاده ترین نظریه است. در این کتاب سعی می کنم شما را نیز متقاعد کنم که نظریه بازی ها خارق العاده است. این کار را نه فقط با برجسته سازی راه و روشی که در اجرای این نظریه به کار می گیرم، بلکه با پیش بینی هایی که از تعدادی از تحولات بسیار کلان آینده انجام میدهم به شما ثابت می کنم و قول می دهم که شما را متعجب کنم.
به کارگیری نظریه بازی ها برای پیش بینی رویدادهای کلان مستلزم آن است که فرد فراگیری مشکلات دیگران را به صورت راهبردی درک کند، به گونه ای که گویی آن مشکل، مشکل خود اوست. همچنین فرد باید بتواند آن مشکل را از دید و نگاه نفر سوم نیز درک کند. به این ترتیب نظریه بازی ها به ما می آموزد چطور یک مشکل را به صورت راهبردی از منظر دیگران ببینیم و به گونه ای در باره آن مشکل بیندیشیم که گویی مشکل خودمان است. در به کارگیری نظریه بازی ها قطعا یک لپ تاپ حرفه ای و به کارگیری نرم افزارهای درست و متناسب با پروژه کمک بسیاری به محقق می کند، اما باید توجه داشت مسائل و مشکلاتی که نتیجه آن به رفتار و عملکرد متغیرها و انتخاب افراد زیادی وابسته است و مستلزم انجام مذاکرات واقعی و فرضی است به شدت مستعد آنند که با به کارگیری روش های بنیادین و اصولی نتایج بسیار دقیقی به بار آورند و پیش بینی دقیقی از آنها صورت بگیرد…