گروه موسیقی در اردوگاه مرگ: داستان آنیتا لاسکر در آشویتس

زمستان سال 1943 بود که آنیتا لاسکر به اردوگاه آشویتس منتقل شد. در آن زمان او فقط 18 سال داشت و به بخش کار اجباری فرستاده شد.
– یه جور جشن خوشامدگویی داشتیم که در اون موهامون رو میتراشیدن و شمارهمون رو روی تنمون خالکوبی میکردن. البته خود زندانیها انجامش میدادن طبعاً وقتی این کارها انجام میشد با هم حرف میزدیم. زندانیها ازم پرسیدن کی هستی؟ اسمت چیه؟ چه کاره بودی؟ گفتم: ویلون سل میزدم نمیدونستم که اصلا جای درستی بود که از ویلون سل اسم ببرم یا نه اون زندانی بهم گفت خیلی عالیه نجات پیدا میکنی همینجا بمون و از جات تکون نخور.
در اردوگاه وحشتناک نازیها موسیقی جایگاه ویژهای داشت مأموران اس اس زندانیها را تشویق میکردند که گروههای موسیقی سیار درست کنند در واقع هدف تبلیغاتیشان این بود که نشان بدهند همه چیز در اردوگاه روال طبیعی دارد.
در سال 1943، آشویتس گروه موسیقی بینظیری متشکل از مردها داشت، پر از نوازندههای حرفهای و حالا با وجود آلما روزه ویلون نواز یهودی حرفهای در زندان به فکر تشکیل گروه زنان بودند. (مدخل ویکی پدیا در این مورد را ببینید) آلما روزه خواهرزاده گوستاو مالر آهنگساز بزرگ اتریشی بود.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
– من با سر تراشیده و شمارهای که روی بازوم خالکوبی کرده بودند لخت همونجا ایستادم تا آلما را صدا کردند. آلما لباس خیلی مرتبی داشت و اصلاً نمیشد تشخیص داد که زندانیه خودشو معرفی کرد و گفت آلما روزه است میخواست یه ارکستر درست کنه.
– تو وارد جایی شده بودی که مطمئن بودی کشته میشی؟
– بله دقیقاً.
– بعد گفتی که ویلون سل میزنی و یکی گفت که اتفاقاً اینجا داره ارکستر زنان راه میافته واقعاً غیر ممکن به نظر میاد!
– واقعاً هم غیر ممکن بود من واقعاً خوش شانس بودم.
چند روز بعد آلماروزه برنامهریزی کرد که آنیتا آزمایش موسیقی بده. البته این آزمایش برای آنیتا جنبهٔ تشریفاتی داشت چون او در خانوادهٔ آلمانی با گرایش جدی به موسیقی بزرگ شده بود و رویایی جز نوازنده شدن نداشت.
– منو به بند موسیقی بردن شاید غیر عقلانی به نظر برسه ولی واقعاً بندی به این اسم وجود داشت. یه ویلون سل دادن به منو گفتن یه چیزی بزن. من دو سال بود با شرایطی که پیش اومده بود دست به ساز نزده بودم یه قطعه معمولی زدم ولی اونا خیلی خوششون اومد و آلما واقعاً خوشحال شد چون در آن زمان به ویلون سل در ارکستر نیاز داشتن و غیر از من نوازندهٔ ویلون سل دیگهای در زندان نبود. در واقع انگار من ارکستر اونا رو نجات دادم. هر کس که هر سازی میزد تلاش میکرد وارد ارکستر بشه آلما همه رو قبول میکرد چون یکی از معدود راههای نجات بود. کسایی بودند که ماندولین میزدن یا فلوت واقعاً ترکیب غیر ممکنی بود سازهایی بودند که اصلاً توی ارکستر نمیشد گذاشت. برای آلما واقعاً باید دیوونهکننده بوده باشه. عموش گوستاو مالر بود از خانوادهٔ اشرافزادهای میاومد که موسیقی توش حرف اول رو میزد.
آلما میدانست که باید ارکستر خوبی درست کنه، چرا که اگر موفق نمیشد ممکن بود نوازندهها را به اتاق گاز بفرستند و اعدام کنند.
– ما زیاد آلما را دوست نداشتیم چون خیلی سختگیر بود اون باید همه رو هل میداد به سمت یادگیری، باید از هیچی نوازنده درمیآورد. بعضیها بلد نبودند نت بخونن. واقعاً سخت بود. آلما حتماً خیلی زجر کشیده، باید هر کاری که میتونست میکرد که همهمونو نجات بده. در نهایت فکر میکنم که ارکستر قابل قبولی شد. یکشنبهها کنسرت داشتیم، گاهی در بیمارستانها و گاهی در بیرون توی خیابون، ما معمولاً موسیقیهای ساده اجرا میکردیم، ولی مارش رو باید هر روز میزدیم، مارش زدن شغل اصلیمان بود. صبح و عصر باید برای کسایی که میرفتن سر کار مارش میزدیم چون دور تا دور پر از کارخونه بود. میدونی هر ساعت روز ممکن بود یه افسر نازی بیاد داخل بند موسیقی و از ما بخواد که اجرا کنیم چون احتمالاً خسته میشدن از فرستادن آدمها داخل اتاق گاز.
یکی از کسانی که به ارکستر سر میزد، دکتر یوزف منگله بود معروف به فرشته مرگ.
– او دوست داشت قطعهای از شومان به اسم رویا رو بشنوه و من تنها کسی بودم که میتونستم اون قطعه رو بزنم. مردم گاهی از من میپرسن که چه احساسی داشتم وقتی براش میزدم؟ واقعاً هیچ احساسی نداشتم به خودم میگفتم مهم نیست که این باید به سریعترین شکل ممکن بزنم که زود تموم شه. حتی بهش نگاه هم نمیکردم تا تموم بشه و از در بره بیرون، فقط به همین فکر میکردم.
– شگفتانگیز به نظر میرسه که موسیقی در چنان جای مخوفی چه نقشی داشته واقعاً باور نکردنیه!
– بله باور نکردنیه ولی باورنکردنیتر از اون اینه که مردی مثل منگه به اون قطعه از شومن علاقه داشته باشه.
– گفتی که خیلی از قطعاتی رو که میزدین باید خودتون تنظیم جدید میکردین، آیا به فضایی برای فکر کردن به موسیقی به عنوان هنر در اون شرایط بود؟
– بله. قطعاً ما قبلا از هر چیز باید موسیقی میساختیم و خوب میزدیم که همون باعث میشد روی موسیقی تمرکز بیشتری داشته باشیم تا شرایطی که توش بودیم و بعد از اون شگفتانگیزترین خاصیت موسیقی اینه که میتونی تو ذهنت داشته باشیش بدون این که کسی ازش باخبر باشه. میتونی خودتو توی جزیرهای تنها ببینی و فقط با موسیقی زندگی کنی و توی ذهنت کنسرتت رو اجرا کنی، میتونی جلوی این که از کثافت پر بشی رو بگیری.
به لطف موسیقی آنیتا یک سال در اردوگاه آشویتس دوام آورد.
آلما اومد سر جلسه تمرین و سردرد خیلی خیلی بدی داشت. مجبور شدن ببرنش بیمارستان چند روز بعدش مرد. هیچ وقت هیچ وقت به ما نگفتن که چرا مرد، البته ما را بردن برای دیدنش، ما دور اون میتونستیم کار کنیم خیلی عجیب بود برای میلیونها نفر زده بودیم ولی آلما محور اصلی بود و همه چیز به اون ختم میشد یهو انگار فقط اون بود، همه چیز یهو به هم ریخت حتی آلمانها هم حالشون گرفته بود.
بعد از مرگ آلما ارکستر به هم خورد. آنیتا هم مثل باقی نوازندهها به اردوگاه بلسن منتقل شد ولی در آوریل سال 1945 آزاد شد، به انگلستان اومد و نوازنده موفقی شد.
– من برام سؤاله که چه احساسی داری وقتی اون موسیقی که در آشویتس میزدی رو دوباره میشنوی؟
– مردم ممکنه فکر کنن که اعصابم به هم میریزه ولی نه این طوری نیست.
– یعنی اصلا اندوهگین نمیشی؟ ذهنت رو خدشهدار نمیکنه؟
– نه.
– به خاطر اون شرایط میگم.
– نه! موسیقی خدشهپذیر نیست، موسیقی غیر قابل دستکاریه، آلوده نمیشه این فوقالعاده است. آلمانها خودشونو آلوده کردن، ولی موسیقی رو نتونستن. هیچ کس با هیچ قدرتی نمیتونه خاصیت موسیقی رو عوض کنه، موسیقی همیشه روی پای خودش میایسته.