دیالوگی از فیلم هیروشیما عشق من؛ ساخته آلن رنه

هیروشیما عشق من، فیلمی محصول ۱۹۵۹ اثری از فیلمساز فرانسوی آلن رنه است. نخستین فیلم بلند رنه که اغلب گفته میشود برای پیشبرد هنر سینما، نقشی به همان اندازه مهم را بازی کرده که همشهری کین (اورسن ولز، ۱۹۴۱).[۱] فیلمنامه این اثر را مارگریت دوراس، نویسنده شهیر فرانسوی نوشته است. این فیلم ضد جنگ در قالب درامی نامتعارف به حادثه بمباران اتمی هیروشیما میپردازد. این فیلم با استقبال منتقدان مواجه شد و در بخش خارج از مسابقهٔ جشنواره فیلم کن نشان داده شد و جایزه منتقدان بینالمللی را برد. همچنین مارگریت دوراس برای فیلمنامهٔ این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
بازیگری فرانسوی (ریوا) برای بازی در فیلمی به ژاپن میآید و با آرشیتکتی ژاپنی (اوکادا) برای دو روز رابطه برقرار میکند. رنجی که زن بابت کشتهشدگان بمباران هیروشیما حس میکند او را به یاد ضایعهای میاندازد که خود در گذشته متحمل شدهاست. زن به سربازی آلمانی دل باخته بوده و سرباز در روز آزادی به قتل رسیده است. سپس خانواده زن، او را به جرم عشق به دشمن در زیرزمینی تاریک به حبس کشیدهاند. او حالا تمام شهر ـ بمب، مرگ مصیبت، معلولیت جسمی ـ را معطوف مرد میکند. مردی که «هیروشیما» میخواندش…
تکگویی شاعرانه و در میانه عشق فردی و زمینی و ارتباط عاطفی و ذهنی زن و مرد با کشته شدههای بمبارانهای جنگ جهانی دوم و کشتهشدگان بمباران اتمی هیروشیما. احساس تنهایی و خلاء زنانه برای نابودی دستاوردهای حقوق بشری و تأثیر مرگ روانی/ عاطفیاش با بازی ایمانوئل ریوا. وقتی حتی در میان نزدیکترین روابط آن دو هنوز تصاویر مردهها و نابود شدههای بمب اتمی و عشق زن به یک سرباز آلمانی در جنگ جهانی دوم در هم برش میخورد که هنوز در جانش زنده است و او را مجبور به شبگردی در کوچههای هیروشیمای امروز میکند و احساس یا قلبی ویران شده که دیگر مانند گذشته زندگی نخواهد کرد. نمادی از قلب انسانی حساس و عاشق و فراتر از مرزهای میان انسانها و نژادها که میکوشد به دام مرثیهسرایی و احساسات نیافتد.
صحنهٔ یک)
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
نوع تکگویی که همزمان فراتر از زمینهٔ فیلم میرود و گاه به لحظههای اکنون و زمینی و فردی میرسد و گاه به صورت کلی درباره انسانهای دو شهر سخن میگوید. از اینرو انبوه از برش تصاویر مستند میان دو شهر ویران شده و کشته شدههای زن و مرد است.
صدای زن:
«چرا باید ضرورت آشکار به یاد آوردن را انکار کرد؟ به من گوش کن. من بیش از اینها میدانم. 200 کشته و 8 هزار مجروح در 9 ثانیه… دوباره آغاز خواهد شد. حرارت زمین به 20 هزار درجه خواهد رسید مانند 10 خورشید. آسفالت شعلهور خواهد شد. هرج و مرج حکم فرما. تمامی شهر به هوا پرتاب خواهند شد و به صورت خاکستر به زمین خواهند ریخت. انواع گیاه از شن خواهد رویید. چهار نوجوان با هم در انتظار مرگی حماسی خواهند بود… من با تو روبرو میشوم. تو را به یاد میآورم. کیستی تو؟ تو مرا میکُشی. تو به من نشاط میبخشی. چطور میتوانستم تصور کنم این شهر با معیارهای عشق بنا شده است. چطور میتوانستم تصور کنم که تو درست به اندازهٔ اندام من خلق شدهای؟ دوستت دارم و به یکباره چه رخوتی، چه سبکبالی در جانم راه مییابد. تو نمیتوانی تصور کنی.»
صحنهٔ دو)
احساس فراموشی و نابودی در زمان در این تکگویی به گوش میرسد و باز با زبانی شاعرانه میکوشد نسبتی میان کشته شدهها و قلب ویران شده حاصل از عشقی نافرجام ایجاد کند. باز هم با برش میان تصاویر بسیار از شهر دیروز و امروز و شهری کوچک در فرانسه با هیروشیما. نسبتی که از تضاد میان تصاویر و کلام شاعرانه که دورترین ارتباط را با تصاویر دارند در ذهن مخاطب ایجاد میشود.
صدای زن:
«شک نداشتم تو روزی سر راه من قرار خواهی گرفت. با آرامی و بیصبری بیحدّ انتظارت را میکشیدم. مرا در خود گیر. مرا به شکل خود بازگردان تا هیچ کس پس از تو نتواند چنین اشتیاقی را درک کند. عشق من! ما تنها خواهیم ماند. شب به پایان نخواهد رسید. دیگر برای هیچ کس روز نخواهد شد. هیچوقت… ما با آگاهی و صمیمیت برای روزی که گذشته مرثیه خواهیم خواند. کاری جز این نمانده که برای روزی که گذشته مرثیه بخوانیم. زمان خواهد گذشت…. زمان، و زمانی دیگر خواهد آمد زمانی که برای پیوندمان نامی نخواهیم یافت. نام آن به تدریج از خاطرمان پاک خواهد شد و بعد به کل فراموش خواهد شد…”