اگر جنگ جهانی دوم بیشتر طول می‌کشید و هیتلر و چرچیل جرات می‌کردند … سلاح‌های میکروبی در جنگ جهانی

امروز مصادف است با سالگرد بمباران شیمیایی سردشت در ۷ تیر۱۳۶۶ . یک جنایت مسلم جنگی که متاسفانه هنوز هم افراد زیادی با پیامدهای آن مجروحیت شیمیایی دست‌به‌گریبان هستند. در ابتدای این پست ادای احترامی می‌کنیم به همه شهروندان بیگناه این شهر که قربانی شدند


اما در این پست نگاهی می‌اندازیم به تاریخچه سلاح‌های میکروبی. مقاله نوشتۀ ژان میشل باده  است و فرخ ماهان آن را ترجمه کرده و در یکی از شماره‌های قدیمی مجله دانشمند، احتمالا اوایل دهه 70 منتشر شده بود. مقاله نشاندهنده این است که در هنگام جنگ جهانی دوم، چقدر جهان به یک کشتار بیولوژیک نزدیک شده بود. الان دهه‌های زیادی از آن دوران گذشته و مطمئنا پیشرفت دانش باعث شده که دست سیاست‌مداران به گاه نیاز، خیلی بازتر از پیش باشد و شاید آن اندک تعهد انسانی پوسته‌ای هم در دنیای کنونی رنگ باخته باشد.

در آستانه جنگ جهانی دوم، مردم امریکا خیلی نگران آینده بودند. بازماندگان جنگ جهانی اول هنوز هم خاطره کشتار گازهای شیمیایی را فراموش نکرده بودند و اینک یک وحشت “مدرن” بر ترس‌های پیشین افزوده شده بود: وحشت از سلاحهای میکروبی.

نظامیان و دانشمندانی که در بخش سلاحهای شیمیایی (CWS) ارتش امریکا کار می کنند، مسئله را از دیدگاه فنی می نگریستند: چگونه باید سلاحهای بیولوژیکی بسازیم؟ چگونه باید میکروبهای بیماریزا یا سمهای بیولوژیکی را از بین ببریم؟ و غیره. نظامیان از مدتها پیش از آغاز جنگ، در این مورد کار کرده بودند، و حتی بعد از حملۀ غافلگیرانه ژاپن به پایگاه دریایی پرل هاربر نیز به کار خود ادامه داده بودند.

دلیل این ادعا، به فرهنگستان علوم امریکا نوشته و در آن درخواست کرده است که فرهنگستان کمیسیون خاصی را برای بررسی مسئله جنگ بیولوژیکی تشکیل دهد تا بتواند در این مورد توصیه هایی برای دولت امریکا بکند. این درخواست در ماه فوریۀ 1942 به عمل آمده است، یعنی بیش از دو ماه و نیم بعد از حملۀ فاجعه آمیز نیروی هوایی ژاپن به پایگاه پرل هابر، که موجب از میان رفتن بخش بزرگی از کشتیهای جنگی امریکا شد.

وزیر جنگ وقت امریکا، یعنی هنری استیمسن، گروهی تشکیل داد که اعضای آن عبارت بودند از: ادوین فرد، رئیس دانشگاه ویسکانسین، باین – جونز، از دانشگاه ییل، زیست شناسانی از موسسۀ راکفلر، و دانشگاههی کورنل، جونز هاپکینز، و شیکاگو. وزیر جنگ، با تکیه بر گزارش محرمانه این، گروه متفکر توانست در سال 1942، پرزیدنت روزولت را متقاعد کند که وارد مسابقه سلاحهای شیمیایی بشوند.

او به روزولت گفت: “جنگ بیولوژیکی جنگ کثیفی است.با این همه، ما باید در خفای کامل، خود را برای چنین جنگی آماده کنیم.” برای تأمین اختفای کامل نیز تصمیم گرفتند برنامه پژوهش درباره سلاحهای بیولوژیکی، زیر پوشش تأمین اجتماعی قرار گیرد و بودجه و اعتبارات آن با این نام قلابی مصرف شود. از این منطقی‌تر نمی شد که کار آدم‌کشی با میکروبها را بر عهدۀ سازمانی بگذارند که ظاهرا وظیفه واقعی اش دفاع از سلامت انسانهاست! متاسفانه گاهی دانشمندانی پیدا می شوند که با برخی از نظامیان بی بهره از حسن نیت کنار می آیند. در سال 1915 نیز، رئیس وقت انستیتو پاستور به وزیر جنگ فرانسه پیشنهاد کرد که برای مقابله با گازهای جنگی آلمانیها، به تولید گازهای سمّی بپردازند.

سازمانی برای تولید بیماری

سازمان جدید یک رئیس لازم داشت. نخست به یاد والتر استوارت (رئیس موسسه راکفلر) و آیزیه باومن (رئیس دانشگاه جونز هاپکینز) افتادند. هر دو از پذیرفتن این افتخار مشکوک سر باز زدند. ادمند ازرادی، رئیس دانشگاه کورنل نیز نپذیرفت. پس، ریاست سازمان جدید به شیمیدانی به نام جورج مرک رسید. او رئیس شرکت داروسازی نوبنیادی بود که امروز هم یکی از شرکتهای بنام و پردرآمد امریکاست. مرک، دانش خود و قدرت شرکت تحت ریاست خویش را در اختیار شرکت امریکا گذاشت. امریکاییها به سرعت کار بر روی بیمارییهای انسانی، حیوانی و گیاهی را آغاز کردند. برنامه شان عبارت بود از بیماری سیاه زخم ریوی، بوتولیسم، و وبا. توضیح مختصری دربارۀ هر سه مورد ضروری است.

  1. سیاه زخم: بیماری عفونی خطرناک و مخوف حیوانات است که به انسانها نیز سرایت می کند. عامل این بیماری میکروبی است به نام باسیلوس آنتراسیس. در انسان، به صورت کورک چرکینی بروز می کند که وسطش سیاه است. اگر وارد دستگاه گوارش یا تنفس شود، سیاه زخم معدی – روده ای و سیاه زخم ریوی را ایجاد می کند، و در این صورت، اگر با حداکثر سرعت درمان نشود، تقریبا همیشه مهلک است. گفته شده است که سیاه زخم پنجمین بلای مصر باستان بوده است.
  2. بوتولیسم: مسمومیت بسیار خطرناکی است که بر اثر سمّی که باکتری موسوم به کلوستریدیوم بوتولینوم تولید می کند، ایجاد می شود. علائم آن عبارت است از استفراغ، یبوست، فلج عضلات چشم و حلق، و گاهی هم از بین رفتن صدای انسان. این علائم معمولا 24 تا 72 ساعت پس از خوردن غذای آلوده به اسپور یا هاگ باکتری ظاهر می شود. این هاگ نا هوازی است و معمولا در کنسروهای گوشت و سبزی و غذاهای مانده ممکن است پیدا شود.
  3. بیماری وبا: مشهورتر از آن است، که نیاز به معرفی داشته باشد، زیرا در طول تاریخ میلیونها انسان را کشته است.

البته دانشمندان با ساده لوحی همیشگی خود، می خواستند سلاحهایی برای تلافی و مقابله به مثل تولید کنند نه برای پیشدستی در حمله. اما آنان، که هیچگونه قدرت تصمیم گیری نداشتند، خیلی دیر فهمیدند که تنها عامل اجرای یک هدف سیاسی شده اند، و این هدف بس فراتر از دایره قدرت دانشمندان بود. بیشتر دانشگاههای بزرگ امریکا برای ادامه پژوهش در زمینه سلاحهای بیولوژیکی قراردادهایی با بخش تحقیقات جنگی ارتش امریکا منعقد ساختند، از جمله دانشگاههای استانفورد، کالیفرنیا، هاروارد، کلمبیا، کورنل، شیکاگو، اوهایو استیت، و نوتردام.

دانشمندان دانشگاهها کار را در میان خود تقسیم کردند: جی . هاوارد مولر، از دانشگاه هاروارد، بر روی سیاه زخم ریوی کار می کرد؛ ادوین فرد، رئیس دانشگاه ویسکانسین، بیماری بوتولیسم انسانی را برگزیده بود؛ و ویلیم هگن، از دانشگاه کورنل، می کوشید که از سمّ باکتری بیماری بوتولیسم یک عامل تعرضی بسازد. برای ادامه تحقیقات کمپ دتریک را ساختند که یک مرکز پژوهش 25 هکتاری بود در فردریک، واقع در ایالت مریلند. بسیاری از دانشمندان، داوطلبانه به این مرکز می آمدند و کار می کردند. بعد تأسیسات 100 هکتاری جزیره هورن را در پاسکاگولا (واقع در ایالت میسی سیپی) بنا کردند که به آزمایشهایی بر روی مزارع و در ابعاد واقعی – نه آزمایشگاهی – اختصاص داشت. محوطه ای به مساحت 400 کیلومتر مربع  در گرانیت پیک (واقع در ایالت یوتا) به آزمایشهای بمباران اختصاص یافت و بالاخره، 32000 هکتار از اراضی منطقه ویگو کانتی (واقع در ایالت ایندیانا) را برای ساختن کارخانه برگزیدند.

وظیفه این کارخانه تولید “محصولات” بر اساس نتایج پژوهشهای دانشمندان بود، و خود آقای مرک مدیریت کارخانه را بر عهده داشت. طبیعی است که وزیر بهداری امریکا دخالت در پژوهشهای میکروبی را، که به عقیده او “غیر اخلاقی” بود و سوگند بقراط را نقض می کرد، به هیچ وجه نپذیرفت، و تنها راضی شد که اعتبارات سلاحهای بیولوژیکی به اصطلاح “دفاعی” را تامین کند. با این همه، مردانی چون تئودور رازبری، استاد میکروب شناسی در دانشگاه کلمبیا، نیز بودند که حتی زحمت حزم و احتیاطهای لفظی را نیز به خود ندادند. رازبری، بعد از جنگ نوشت: “من فکر می کنم پزشکانی که با میل خود و با شور و شوق در پژوهشهای مربوط به سلاحهای بیولوژیکی شرکت کردند، خیلی بیشتر از پزشکانی که آگاهانه چنین مشارکتی را ردّ نمودند، مایۀ افتخار حرفۀ خود شدند! اصول اخلاقی خاصی که تنها ناظر بر پزشکان و دانشمندان باشد، وجود ندارد. آنچه برای همه انسانها خوب است، برای پزشکان نیز باید خوب شمرده شود. دانشمندان و پزشکان می توانند استعدادهای خود را به خدمت کاری بگمارند که هدف آن نابودی عدۀ محدودی از انسانهاست، به امید آنکه انسانها و زندگیهای خیلی بیشتری از مرگ و نابودی نجات یابند!”

چنین استدلالی، البته جای چون و چرا دارد. وقتی کشتن عده ظاهرا معدود و محدودی از انسانها، به بهانه اینکه دشمن هستند، مجاز باشد، معمولا نوبت کشتار دوستان نیز خیلی زودتر از آنچه می پنداریم فرا می رسد. سراسر تاریخ، شاهد جنایاتی بوده است که در آغاز گویا به بهانه مبارزه با دشمنان، مجاز شمرده شده اند، اما شمشیری که دشمن را می کشد، به آسانی می تواند قلب دوست را نیز نشانه بگیرد.

جزیره گوسفندان، آزمایشگاه مرگ

در پایان سال 1943، بخش جنگهای شیمیایی ارتش امریکا، که تکنسین های بریتانیایی نیز فعالانه به آن یاری می رساندند، توانست به رؤسای مافوق خود اعلام کند بمبهای کوچک دو کیلو گرمی حاوی باسیل مولد بیماری مهلک سیاه زخم را بسازد. این بمبها می شد به راحتی از مخزن بمب هواپیماهای بمب افکن معمولی بر روی ساکنان شهرها فرو ریخت.

آنچه بعد از انفجار بمب میکروبی رخ می داد، بسیار ساده بود: هاگ های باسیل سیاه زخم، همراه هوا و از راه استنشاق وارد دستگاه تنفس انسان می شوند، از مخاط نایژه ها می گذرند، در حبابهای ششی جی می گیرند، و در آنجا بسته به مقدار هاگ موجود در هوا، موجب عفونت التهابی عمومی یا موضعی می شوند. شدت بیماری بر حسب قدرت تهاجم میکروب فرق می کند، اما پزشکان به نظامیان می گفتند که سیاه زخم ریوی تقریبا همیشه مهلک است.

حالا باید مطمئن می شدند که این بمبها “بازده مطلوبی” دارند، یعنی می توانند براستی بیماری سیاه زخم را به هزاران نفر منتقل کنند؛ اما، نه امریکاییها و نه انگلیسیها در این مورد تجربۀ عملی نداشتند. ارنست بر اون، در فوریه 1944، ضمن یادداشتی خطاب به چرچیل همین مسئله را با وی در میان گذاشتند (اصل نامه اکنون در آرشیو لندن است).ظاهرا در همان دوران، انگلیسیها در جزیره گرین یارد (موسوم به جزیرۀ گوسفندان، واقع در سواحل اسکاتلند)، به آزمایش بمب سیاه زخم در ابعاد واقعی دست زدند.

آیا آنان بمبهای میکروبی را که متحدان امریکایی شان ساخته بودند، در جزیره منفجر کردند؟ آیا بدین نتیجه رسیدند که بمبها می توانند سیاه زخم را به انسانها منتقل کنند؟ در آرشیوهای لندن نمی توان پاسخ قطعی برای این پرسشها یافت، اما به طور قطع می دانیم که ورود به جزیره از سال 1945 تا مدت‌ها اکیدا ممنوع بود.

موفقیتهای بخش سلاحهای میکروبی ارتش امریکا فقط به تولید بمب سیاه زخم محدود نمی شد. آنها توانسته بودند سمّ مهلکی را هم که باسیل مولد بیماری بوتولیسم تولید می کند، تهیه کنند و حتی آشکارا درباره آزمایش موفقیت آمیز این سم داد سخن می دادند. به‌جاست بگوییم که این سم، قویترین و مهلکترین سم برای معده و روده است. قدرت سمیّت و کشندگی این سم – که نوعی پروتئین میکروبی است – براستی وحشتناک است: تنها چشیدن غذایی که به این سم آلوده باشد، شخص را می کشد. گاهی بوتولیسم به طور طبیعی به صورت همه گیر شیوع می یابد (مثلا در مواردی که عده زیادی از کنسروهای خانوادگی مانده و فاسد و آلوده استفاده می کنند؛ یا در غذاخوریهای موسسات عمومی که غذاهای مانده و کنسروهای کهنه مصرف می شود). در چنین مواردی، معمولا از هر 100 نفری که مسموم شده اند، 18 تا 62 نفر می میرند. بوتولیسم در واقع نوعی مسمومیت غذایی عفونی است. میکروب این بیماری (کلوستریدیوم) وقتی وارد روده شد، گونه ای پروتئین سمی تولید می کند که در مقابل آنزیم ها و اسیدهای گوارشی مقاومت می نماید. این پروتئین که مسموم کننده اعصاب است، از دستگاه گوارش خارج می شود، وارد خون می گردد، به اعصاب بدن می رسد و کم کم آنها را فلج می کند. بیمار نخست دچار اختلال در بینایی می گردد، همه چیز را دو تا می بیند، مردمک چشمانش بیش از اندازه بزرگ می شود، و تطابق دید را از دست می دهد (یعنی چشمانش نمی توانند تحدب عدسی را بر حسب دوری و نزدیکی اشیاء چنان تغییر دهند که شخص تصویر واضحی از آنها ببیند)؛ از سوی دیگر عضلات گلوی شخص مسموم شده فلج می شود، و در نتیجه او نمی تواند غذا و حتی آب را ببلعد و فرو بدهد. کم کم همه عضلات بدن بیمار دچار فلج می شود، و بالاخره او بعد از پانزده روز بر اثر فلج دستگاه تنفس می میرد. از این توضیحات معلوم می شود که برای مرگ شخص، آلوده شدن به خود باسیل لازم نیست، بلکه سمّ باسیل نیز برای مردن کافی است.

نخستین سفارش: 275 هزار بمب میکروبی در هر ماه

به به دست آوردن این نتایج ابتدایی مطلوب (!) بخش جنگهای شیمیایی ارتش امریکا توانست در سال 1944، بی هیچ مشکلی دو میلیون و نیم دلار اعتبار اضافی بگیرد. در عوض، به مسئولان بخش دستور داده شد که در هر ماه، به انتخاب خود 275 هزار بمب بیماری بوتولیسم، یا یک میلیون بمب سیاه زخم تولید کنند. برنشتین، تاریخنگار امریکایی، در میان گزارشهای محرمانه ای به تاریخ 2 فوریه 1944، یادداشتی از فلورانس نیوشام یافته است که در آن به توجیه نیمه رسمی ژنرال جوزف مک نارنی، اشاره شده است.

ژنرال امریکایی گفته است : ” همه این مقدمات و تمهیدات آشکارا نشان می داد که پیشدستی در استفاده از سلاحهای بیولوژیکی علیه ژاپنیها، جزوِ اهداف و استراتژی های اصلی دولت امریکا بود.”

( هر دو تن که از آنان نام بردیم، به ستاد فرماندهی عالی امریکا وابسته بودند.) در حاشیۀ ماجرای معمایی تولید سلاحهای میکروبی توسط امریکا، معماهای تاریخی دیگری نیز نهفته است. مثلا در سال 1943، صدها تن از سربازان و مأموران گشتاپوی آلمان نازی در لهستان ناگهان به تب حصبه (تیفوئید) مبتلا شدند و مردند. گفته می شود که امریکاییها میکروب موّلد حصبه را در اختیار اعضای نهضت مقاومت ملی لهستان گذاشته بوده اند تا با آن حساب جلادان آلمانی را برسند. برنشتین به صراحت این روایت را تایید نمی کند، اما تصریح می کند که به هر حال دریاسالار ویلیام لِیهی، که در رأس ستاد کل جنگ قرار داشت، از “قضیۀ لهستان” کاملا مطلع بود، و می گفت: “امریکا به هیچ وجه نباید از حملۀ تلافی جویانه آلمانیها به صورت حمله شیمیایی به امریکا وحشت کند، زیرا در این ماجرای خرابکاری میکروبی، امریکا تنها از دور دخالت داشته است.” البته معنی واقعی کلمات “از دور” هنوز جزو اسرار است.

حتی هیتلر جرأت نمی کرد …

در آغاز سال 1944، گزارشهای تحلیلگران و سرویسهای جاسوسی امریکا، هنری استیمسن، وزیر جنگ امریکا، و همکاران او را به وحشت افکند. در این گزارشها گفته می شد که آلمانیها احتمالا دماغه موشکهای جدید V1 را – که خیلی هم دقیق و ویرانگر بود – به جای مواد منفجره، با میکروبهای بیماری زا پر کرده اند.

جاسوسهای امریکایی معتقد بودند که فرماندهی عالی آلمان به زودی با یک بحران استراتژیکی بزرگ روبرو خواهد شد، و این خطر وجود دارد که همۀ نیروهای خود را، از جمله سلاحهای شیمیایی اش را، یکجا و یکباره وارد عرصۀ نبرد سازد. دایرۀ سرویسهای مخفی (OSS) امریکا به نظامیان خبر داد که آلمانیها به احتمال زیاد مخلوطی از میکروبهای عامل بیماریهای طاعون، تیفوس، بیماریهای طوطی و مشمشه را به کار خواهند برد. (بیماری طوطی یا پیستاکوز، نوعی بیماری ویروسی است که در انسان با ذات الّریه و در طوطی و گونه های مشابه با اسهال مشخص می شود. مشمشه بیماری مسری و تب داری است که با زخم شدن مخاط _ بخصوص مخاط بینی – همراه است و از اسب و قاطر و الاغ ممکن است به انسان سرایت کند).

فرماندهان نظامی امریکا حتی بدین نتیجه رسیدند که که کشور متفقشان، یعنی انگستان، و نیز خود امریکا در مسابقه سلاحهای بیولوژیکی خیلی عقب افتاده اند بنابراین، اگر آلمان نازی ناگهان با بمبهای میکروبی حمله کند، باید با گازهای  مسموم کننده اعصاب به او پاسخ دهند، زیرا هر دو کشور هنور سلاح موثر دیگری نداشتند. (البته بعدها معلوم شد که نتیجه گیری امریکاییها اشتباه بوده است).

در مدتی که تحقیقات برای ساختن بمبهای بیولوژیکی و میکروبی ادامه داشت، لازم بود که به گونه ای با خطر مقابله کنند و به آلمانیها وانمود سازند که متفقین هم در ساختن این سلاحها اندازه آلمان و متحدانش پیشرفت کرده اند؛ پس، به صد هزار سرباز متفقین واکسن ضدّ بوتولیسم تزریق کردند و خبر را هم عمدا فاش نمودند، به امید آنکه این خبر به سرویسهای اطلاعی امریکا برسد و آنها را بترساند.

آنچه امریکاییها نمی دانستند، این واقعیت بود که هیتلر در سال 1939، و نیز در طی سالهای جنگ بارها به زیست‌شناسان خود دستور داده بود که از هر گونه پژوهشهای منظم در مورد سلاحهای شیمیایی خودداری ورزند. اسناد آرشیوهای مخفی که امروزه افشا شده اند، هر گونه شک و شبهه در این مورد را از میان بر می دارد:

هیتلر به راستی نمی خواست جنگ میکروبی راه بیندازد یا از مواد شیمیایی برای از میان بردن مزارع و درختان استفاده کند. گویا دلیلش این بود که خود هیتلر در جنگ جهانی اول از گازهای جنگی آسیب دیده بود و هنوز هم وحشت آن روزها در دلش زنده بود.

با این همه، جاسوسان هیتلر حتی در سال 1941 به او اطلاع داده بودند که انگلیسیها در پژوهشهای مربوط به سلاحهای شیمیایی و میکروبی پیشرفت زیادی کرده اند. به عقیده این جاسوسان، محتمل بود که انگلیسیها در اواخر جنگ هنگامی که نیروی هوایی آلمان تضعیف شده و امکان تلافی و معامله به مثل به حداقل رسیده است، با بمبهای میکروبی و بیولوژیکی به آلمان حمله کنند. کارشناسان آلمانی می اندیشند که انگلیسیها با بمبهای حاوی باسیلهای سیاه زخم، طاعون، مشمشه و انگل اسهال خونی آلمان را بمباران خواهند کرد.

یک “منبع موثق” در همان سال 1941 به آلمانیها خبر داده بود که امریکاییها در مورد ساختن بمبهای سیاه زخم، تبِ برفکی و مشمشه تحقیق و کار می کنند، و این خبر البته کاملا درست بود. سال بعد، جاسوسان آلمانی به رؤسای خود گزارش دادن که متفقین در نظر دارند مزارع سیب زمینی آلمان را با حشره ای به نام دوریفورا (یا سوسک کولورادو) از بین ببرند. این حشره یا کرمینه یا “لارو” آن از برگهای سیب زمینی تغذیه می کنند و خسارتهای کلان به مزارع سیب زمینی می زنند.

مطابق گزارش جاسوسان آلمانی متفقین همچنین در نظر داشتند شهرهای آلمان را نیز با کنه ای که مولد تب تگزاسی است آلوده کنند با وجود این، خبرهای نگران کننده، هیتلر در مورد پرهیز از جنگ میکروبی به هیچ وجه تغییر عقیده نداد. در اسناد محرمانه آن زمان به این دستور صریح برمی خوریم: “هر اقدامی برای تدارک جنگ بیولوژیکی تعرضی اکیدا ممنوع است.

ارتش آلمان نیز به میکروب شناسان پر جوش و خروش خود اعلام کرد که: “کاربرد سلاحهای باکتریایی انگلیسیها اصلا مطرح نیست.” در ماه ژوئن 1943، دانشمندان آلمانی، بر خلاف دستورهای هیتلر از خمیر دندانها و قندهای آلوده به سمّ بوتولیسم، یا از سوسیس و پودینگ های حاوی باکتری مولد حصبه، به عنوان عملیات خرابکارانه علیه نیروهای متفقفین استفاده شود. اما این پیشنهادهای آشفته نیز به جایی نرسید.

آنچه هیتلر جرأتش را نداشت، هاینریش هیملر، رئیس گشتاپو (پلیس مخفی مخوف آلمان) حاظر بود انجام دهد. برنشتین، مورخ امریکایی، فاش می کند که هیملر در سالهای 1943 تا 1944، مخفیانه دستور داد تا آزمایشگاهی برای پژوهش درباره سلاحهای باکتریایی تعرضی تأسیس کنند. اما این اقدام بسیار دیر انجام گرفته بود، بودجۀ کم و سازمان بدی داشت، و پژوهشگران نیز افراد حقیری بودند؛ پس این کار نیز به نتایج محسوسی نرسید. در این مدت، پژوهشهای باکتریایی و شیمیایی در مرکز پژوهشهای جنگی امریکا همچنان ادامه داشت.

در ماه ژوئن 1944، یک حمله بیولوژیکی دست کم محدود کاملا ممکن بود: محلولی از سم بوتولین به دست آمده بود که آن را با ژلاتین در آمیخته بودند. این ماده بسرعت در آب نوشیدنی حل می شد. همچنین پیش بینی شده بود میلیونها قرص نان از آرد کتان آلوده به باسیل سیه زخم تهیه کنند و آنها را با هواپیما بر سر گله های دام آلمان بریزند. شکی نبود که اگر این نقشه اجرا می شد، بزودی همه چهار پایان آلمان کشته می شدند. اما تهیه کنندگان این گزارش هنوز هم شکوه می کردند که: “هیچ یک از این سلاحها را نمی توان در میدان جنگ، مستقیما علیه سپاهیان دشمن به کار برد.”

چرچیل هم جرأت نکرد …

ژنرال مارشال، برای اتخاذ سیاستی هماهنگ دربارۀ سلاحهای بیولوژیکی، مشغول مذاکره با انگلیسیها بود، و او می خواست در تصمیم گیری آزاد باشد، پس تنها سهم کوچکی از مشارکت در این طرح به چرچیل داده شد: قرار شد دانشمندان انگلیسی از نتایج پژوهشهای امریکاییها آگاه شوند، اما تنها امریکا حق داشته باشد که دربارۀ کاربرد نهایی این زرادخانۀ میکروبی تصمیم بگیرد.

در واقع، از آغاز سال 1945، کاملا روشن شده بود که جنگ در اروپا زودتر از اقیانوس آرام پایان خواهد گرفت، و برای امریکاییها خیلی مهم بود که در آسیا آزادی کامل برای مانور داشته باشند. امریکاییها دچار نوعی نفرت و کینه ضد آسیایی شده بودند که از لحاظ شدت نظیر نداشت. و به همین دلیل، در راه کشتار انبوه این “بوزینه های شیطان” ( یعنی آسیایی ها و بویژه ژاپنیها)، هیچ گونه مانع اخلاقی خاصی نمی دیدند.

برنشتین، مورخ امریکایی، بعد از مطالعه دقیق اسناد محرمانه آن زمان می گوید که: “برای فرماندهی عالی امریکا، کشتن ژاپنیها بسیار پذیرفتنی تر از کشتن نازیها بود !” بدین سان، انگلستان که در مورد پژوهشهای اتمی جنگی مدیون امریکا بود، در جنک میکروبی نیز قهرا متفق امریکا می شد.

چرچیل، عمیقا ضد آلمانی بود و می خواست به هر قیمتی شده، در برابر بمباران لندن با موشکهای V1 آلمانی، از آنها انتقام بگیرد. چرچیل مایل بود که از گازهای سمّی علیه آلمانیها استفاده کند، اما نظامیان انگلیسی استفاده از سلاحهای باکتریایی را به او پیشنهاد کردند. البته این نظامیان خیلی خوب می دانستند که پژوهشگران انگلیسی هنوز مقدار بسیار کمی باسیل تولید می کنند. طراحان جنگی انگلستان در سال 1944، امکانات بمبهای باکتریایی را ارزیابی کرده بودند و در مورد کاربرد آنها بسیار خوشبین بودند. فرماندهان عالی رتبه در ماه ژوئیه، 1944، به چرچیل گزارش دادند که: “بمبهای دو کیلوگرمی حاوی باسیل سیاه زخم، اگر به تعداد زیاد و حملات هوایی بر سر دشمن فرو ریخته شود، در مسیر و فرجام جنگ اثر قاطعی خواهد داشت.” ارزیابی نظامیان چنین بود: با هزار پرتابۀ 250 کیلو گرمی، که هر کدام حاوی 106 بمب سیاه زخم هستند، می توان در گستره ای به مساحت 40 کیلومتر مربع، هر گونه موجود زنده را نابود کرد.

مطابق یک نقشه محرمانه، برلین، هامبورگ، فرانکفورت و سه شهر دیگر آلمان به عنوان نخستین  هدفهای بمباران میکروبی انتخاب شده بودند. طراحان نظامی انگلیسی که تعداد تلفات انسانی دشمن را محاسبه می کردند، با خونسردی و مسلحت اندیشی به این نتیجه رسیده بودند که اگر 40000 پرتابۀ 250 کیلوگرمی، یعنی 25/4 میلیون بمب سیه زخم در اختیار داشته باشند می توانند نصف جمعیت شش شهر مورد نظر را در یک لحظه بکشند. مرگ اینان در اثر استنشاق مستقیم عامل سیاه زخم خواهد بود، اما کمی بعد، بخش عمده ای از بازماندگان نیز بر اثر نفوذ هاگ را اسپور میکروبها از راه پوست نابود خواهند شد. در گزارشی که به تاریخ 24/11/1944 از سوی مِرک، تحت عنوان “گزارش مختصر وضعیت جنگ بیولوژیکی” ارائه شده، حتی این نکته نیز مشخص شده است که شهرهای بمباران شده چنان آلوده خواهند شد که ورود به آنها تا دهها سال بعد از بمباران ممنوع خواهد گشت!

بخت یار ساکنان برلین بود که چرچیل جرأت نکرد به طور یک جانبه و به تنهایی حمله بیولوژیکی و میکروبی به آلمان آغاز کند، و حتی جرأت نکرد از برادر بزرگ امریکایی نیز در این مورد اجازه بگیرد. متفقین آتش کینه خود را بر سر درسِدن، شهر دیگر آلمان فرو ریختند، و این شهر در اثر بمبارانهای وحشتناک تقریبا نابود شد.

چهار پیک مرگ دیگر

دانشمندان امریکایی در زمینه تولید بمبهای میکروبی چنان با سرعت پیش رفته بودند که حتی رؤسای آنان، یعنی هنری استیمسن (وزیر جنگ امریکا) و پل مک نات (رئیس آزانس امنیت فدرال) کمک کم بدین نتیجه رسیدند که این بخش پژوهشهای جنگی می تواند برای خود رئیس جمهوری امریکا هم خطرناک باشد. اگر ناگهان فاش می شد که برنامه تولید بمبهای میکروبی مستقیما تحت نظارت رئیس جمهوری است، چه اتفاقی رخ می داد؟ وانگهی، گزارش جوج مرک (به تاریخ نوامبر 1944) نشان می داد که او در تولید سلاحهای میکروبی حتی بیش از آنچه انتظا می رفت، پیش رفته است. مِرک و همکارانش نه تنها طریقه و وسایل تولید انبوه هاگ یا اسپور سیه زخم را کشف کرده بودند، بلکه تولید X (یعنی سم بوتولیم که عامل بیماری بوتولیسم است) نیز به مرحله تولید آزمایشی (پایلوت) رسیده بود. همچنین شیوه های مختلفی برای پخش این عوامل بیماریزا به وسیله بمبها ابداع شده بود. هر ماه 500000 بمب سیه زخم تولید می شد. شنیدنی است که گزارش جورج مّرک – مغز متفکر سلاحهای میکروبی – هرگز به دفتر کار روزولت نرسید. تنها وزیر جنگ امریکا و ژنرال مارشال خبر یافتند که مِرک “خبر غیر مترقبه ای” برای آنان دارد، و خبر چنین بود: جورج مرک، علاوه بر تولید سلاحهای میکروبی یاد شده، همکاران خود را واداشته بود که در مورد چهار عامل بیماریزای دیگر نیز تحقیق و کار کنند. این چهار عامل بیماریزای خطرناک به احتمال زیاد عبارت بودند از:

  1. باکتری عامل بیماری تب مالت (که در کتابهای پزشکی به نام مفصل تب مواج همراه با تعرق و درد خوانده می شود). نام دیگر این بیماری بروسلوز است.) عامل این باری یکی از گونه های “بروسلا” (خانواده ای از باکتریها) است. تب مالت یا تب مدیترانه ای، نوعی عفونت عمومی است که علایم مهم آن، عبارت است از حملات مواج و مکرر تب، ضعف، کم خونی و افسردگی روحی. عامل این بیماری موذی را دیویس بروس، میکروب شناس انگلیسی (1855-1931) کشف کرده است. تب مالت معمولا و در شرایط عادی بر اثر خوردن شیر و لبنیات آلوده از گاه و بز به انسان منتقل می یابد. تب مالت به ندرت انسان را می کشد، اما مبتلایا به این بیماری گاهی هفته ها، بستری می شوند و دوره نقاهت نیز ماهها طول می کشد.
  2. عامل بیماری تولارمی (tularemia) که نوعی بیماری عفونی است ناشی از باکتری موسوم به “پاستورلا تولارنسیس” که از راه گزش حشرات یا دستکاری لاشه جانوران آلوده به انسان منتقل می شود.
  3. عامل بیماری طوطی یا پسیتاکور.
  4. عامل بیماری مشمشه.

25 هزار میلیارد باکتری تب مالت

دانشمندان امریکایی در کمپ دتریک مشغول تدارک تجهیزاتی بودند که بزودی کشت مداوم باکتریها و تولید مقادیر عظیمی از باکتری عامل بیماری تب مالت را ممکن می ساخت. تنها در چند ده گرم از خمیر خوراکی (مثلا ماکارونی) می شد 25 هزار میلیارد از باکتریهای تب مالت را جای داد، و این مقدار باکتری برای آلوده و بیمار کردن دو میلیارد انسان، یعنی تقریبا نصب ساکنان کره زمین در آن سالها، کافی بود (البته به شرطی که می توانستند آن خمیر آلوده را به طور یکنواخت در سطح زمین پخش کنند.)

آقای جورج مرک، چون یک نماینده حرفه ای صنایع دارویی با خونسردی و افتخار تمام ، از بیماریهایی که در سایر محصولات مرگبار اختراعی او پدید خواهند آمد، سخن می گفت، و از آن جمله: ذات الریه های ناشی از بیماری تولارمی که سخت و شدید هستند، اما آدم را نمی کشند، اشکال حاد بیماری مشمشه که معمولا مرگ آورند، یا همه گیریهای بیماری طوطی. در گزارش او، تنها دوازده سطر به عوامل شیمیایی سمی که گیاهان را از بین می برند، اختصاص یافته بود، از جمله ماده ای به نام “تیوسیانات آمونیوم” که مِرک کاربرد آن را برای از بین بردن باغهای ژاپن توصیه می کرد.

در ماه ژوئیه 1944، جلسه ای مشورتی در سطح بالا با حضور روزولت و مشاوران او تشکیل شد تا درباره نخستین کارد این زرادخانۀ مرگبار تصمیم بگیرند. در میان آن جمع، دریاسالار لِیهی، تنها کسی بود که به نام اصول اخلاقی ناظر بر جنگها، با این طرح جنگ بیولوژیکی به مخالفت برخاست. اعضای جوانتر آن جلسه اصول اخلاقی را کهنه و مترک می دانستند! اما دریاسالارلِهی خطاب به روزولت گفت: “آقای رئیس جمهور، جنگ میکروبی نقض آشکار همه اصول اخلاقی میحیت و همه قوانین جنگ خواهد بود. جنگ میکروبی حمله شنیعی است به آن بخش از مردمان بی سلاح کشورهای متخاصم که عملا در جنگ شرکت ندارند. واکنش دشمن در برابر چنین حمله ای از هم اکنون روشن است: اگر ما از سلاحهای میکروبی استفاده کنیم، چنین خواهند کرد.” براستی چه کسی نظامیان امریکا را تا بدانجا کشانید که خودسرانه به فکر کاربرد این سلاحهای بیولوژیکی بیفتند؟

بارتون برنشتین، مورخ امریکایی، می گوید که جورج مِرک مسئول این کار است. او اسناد و گزارشهایی تایید نشده را در اختیار فرماندهی عالی امریکا گذاشت که مطابق آنها گویا ژاپنیها در مواردی که از سلاحهای بیولوژیکی علیه چینی ها استفاده کرده بودند. به تلقین مِرک، طراحان جنگی امریکا بدین نتیجه رسیدند که: “ژاپن به سلاحهای بیولوژیکی خیلی علاقه دارد و در صدد است وسایل استراتژیکی این سلاحها را گسترش دهد. برخی مدارک که از منابع ژاپنی به دست آمده نشان ا وجود بمبهای باکتریایی را دارد، و ژاپنیها سعی کرده اند بیماری طاعون را در چین اشاعه دهند.

همچنین آمپولهای واکسن K (واکسن ضد سیاه زخم) نزد برخی از سربازان ژاپنی که در گینه جدید اسیر شده اند یافت شده است.”  البته هیچ کدام از این گزارشها تایید نشده بود اما از سوی دیگر طراحان نظامی امریکا می دانستند که ژاپنیها بالون هایی را بر فراز اقیانوس آرام می فرستند. قطر این بالون های “آزمایشی” خودکار، 100 متر بود. هر یک از آنها 75 کیلوگرم وزن داشت و می توانست 105 کیلوگرم بار مفید اضافی را حمل کند. ژاپنیها صدها بالن از این نوع را بر فراز اقیانوس آرام فرستاده بودند. باد آنها را به سوی امریکا رانده بود. برخی از بالن ها در ساحل غربی امریکا به زمین فرود آمده بودند، و بعضی دیگر حتی تا میشیگان رسیده بودند. گرچه این بالن ها خالی از هر گونه سلاح بودند، اما مقامات امریکایی خبر این حمله های هوایی نوع جدید را از مردم پنهان نگه داشته بودند. بعضی از نظامیان امریکا مانند سرهنگ دوم هاوارد کول که در بخش جنگ شیمیایی کار می کردند از این وحشت داشتند که مبادا ژاپنیها بالنهایشان را با باکتریهای مخوف پر کرده باشند. سرهنگ کول می گفت: با شناختی که ما از روحیه ژاپنیها داریم، می دانیم که هیچ گونه دلیل بشر دوستانه مانع آن نخواهد شد که ژاپنیها از بالنهای خود برای حمله میکروبی استفاده کنند، و حتی امکان مقابله به مثل امریکا نیز نمی تواند آنان را از این کار بازدارد. ما باید مخصوصا مراقب باشیم که ژاپنیها ندادند که ما از نقشه آنها خبر داریم.

بمب اتمی به جای بمب میکروبی

به نظر می رسد که وزارت جنگ امریکا، اگر در استفاده از سلاحهای میکروبی دچار تردید بود، در مورد کاربرد سلاحهای شیمیایی – و از جمله موادی که باعث برگریزان درختان و نابودی مزارع می شود – علیه ژاپن به مرحله اقدام و عمل رسیده بود. روز 26 آوریل 1945، ترومن، که دو هفته پیش از آن به جای روزولت رئیس جمهوری امریکا شده بود، پیغامی از مِرک دریافت کرد. در این پیام مِرک و همکاران او به رئیس جمهور پیشنهاد کرده بودندکه از مواد شیمیایی برای نابود کردن مزارع و کشاورزی ژاپن استفاده کند.

استیمسن که در کابینه ترومن نیز همچنان وزیر جنگ بود، تصمیم گرفت که در مورد این پیشنهاد با ژنرال مارشال صحبت کند. مِرک و همکارانش در نامۀ خود اطمینان داده بودند که مواد برگریز انسانها را مسموم نمی کنند. مقامات قضایی امریکا نیز به این نتیجه رسیده بودند که مطابق قوانین بین المللی جاری ، به کار بردن مواد برگریز مطلقا قانونی است. ژنرال مارشال و استیمسن هم هیچ گونه مخالفتی نشان ندادند. روز 29 ماه مه 1945، بر تراند یاس، رئیس ستاد فرمانده کل، به ژنرال هنری آرنولد، سر فرمانده نیروهای هوایی امریکا پیشنهاد کرد که برنامه عملیاتی زیر را به قصد نابود کردن کشاورزی ژاپن مورد توجه قرار دهد:

  1. بر روی همه برنجزارهایی که در اطراف شش شهر بزرگ توکیو، یوکوهاما، اوزاکا، ناگویا، کیوتو و کوبه قرار دارند ماده شیمیایی تیوسانات آمونیوم ریخته شود. (جمعیت این شش شهر یک پنجم کل جمعیت ژاپن را تشکیل می داد.)
  2. مناطق صید ماهی مین گذاری شود.
  3. کشتیهای صیادی بمباران شوند.

حساب کرده بودند که هر هواپیمای E25 در هر پرواز می تواند تقریبا 114 هکتار از اراضی کشاورزی و برنجزارها را با ریختن مواد شیمیایی برگریز بکلی نابود سازد.برای اینکه نصف محصول برنج مزارع اطراف این شش شهر از بین برود، لازم بود که هواپیماها 6000 بار به پرواز درآیند. بدین سان یک دهم کل محصول برنج ژاپن نابود می شد. اگر این طرح مرگبار اجرا نشد، علتش وجود اولویت های استراتژیکی دیگری بود. روز 3 اوت 1945 یعنی سه روز پیش از بمباران هیرشیما، سرلشکر ایرا ایکر از مقامات ارتشی خواست که گزارشی درباره آزمایشهای مربوط به نابود کردن مزارع از راه بمباران هوایی تهیه کنند. روز 10 اوت، یعنی فردای بمباران اتمی ناگازاکی، سرلشکر دیگری به نام واندنبرگ، معاون رئیس ستاد نیروی هوایی، گزارش دیگری را تقدیم کرد. در این گزارش گفته شده بود که “بخش جنگهای شیمیایی ارتش امریکا، هم اکنون آن قدر، اسید دی کلروفنوکسی استیک، در اختیار دارد که بتواند 10400 هکتار از مزارع را یکسره نابود کند، و بزودی مواد شیمیایی موثرتری نیز تولید خواهد شد …”

روز 14 اوت 1945، یعنی چهار روز بعد از ارائه اینگزارش، جنگ در اقیانوس آرام پایان گرفت. تردید و دودلی، که معمولا یک عیب شمرده می شود، خوشبختانه مانع آن شد که یکی از مخفترین طرحهای کشتار جمعی اجرا شود. اما اگر جنگ کمی بیشتر طول می کشید، چه می شد؟


اما خارج از متن این مقاله، عملی‌ترین جنابات مرتبط به سلاح‌های بیولوژیک توسط ژاپنی‌ها و یگان بدنام 731 انجام شد. در این مورد کتابی هم مدتی است به زبان فارسی ترجمه شده است با عنوان:

کالبد شکافی یگان 731: اظهارات شاهدان عینی از آزمایش‌های بیولوژیکی ارتش ژاپن بر روی انسان زنده در جنگ جهانی دوم

برخی از بی رحمانه ترین اقدامات جنگ ژاپن در آسیا در میدان نبرد اتفاق نیفتاد ، بلکه در بخش های آرام و پنهان این قاره رخ داده است. پزشکان ژاپنی و دستیارانشان به دور از خط مقدم و به دور از چشم دیگران ، آزمایش های پزشکی وحشتناکی را بر روی خوکچه های هندی انجام دادند.

در بخش اول کالبد شکافی یگان 731، نویسنده -هال گلد- برای ساختن یک پرتره از بدنام ترین واحد پزشکی ارتش امپراتوری ژاپن ، یک مخزن پرشکوه انباشته از منابع را ترسیم می کند و به شرح کلی از تاریخچه آن می پردازد و جزئیات فعالیت های تکان دهنده آنها را شرح می دهد.

نیمه دوم کتاب تقریبا کاملا شامل سخنان اعضای واحد پیشین است که از سخنان آنها در یک نمایشگاه که بین سالهای 1994-1995 در سراسر ژاپن برگزار شد ، برگرفته شده است. این افراد خاطرات واضح و روشن خود را از بریدن شکم زنان باردار هنگام بیدار شدن از خواب روی میز ویویشن و تزریق میکروب طاعون به کشاورزان سالم بازگو می کنند و اینکه سطل های خون تازه و اندام تازه را از طریق راهروها به مقصد مناسب خود می رسانند.

کالبد شکافی یگان 731 بیانگر پشت پرده یکی از بدنام ترین افراد نظامی در تاریخ مدرن است.  نام رسمیِ این واحد نظامی، «دایرهٔ پیشگیری بیماری‌های اپیدمیک و تصفیهٔ آبِ ارتش کوانتونگ» بود. واحد ۷۳۱، در آغاز توسط پلیس نظامیِ ارتش امپراتوری ژاپن ایجاد شده بود، اما تا پایان جنگ، تحتِ فرمان و در اختیارِ «سپهبد شیرو ایشی»، یکی از افسران عالی‌رتبهٔ ارتش کوانتونگ بود. تسهیلات مذکور، مابین سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۹ ساخته شد، اما نامِ «واحد ۷۳۱» در سال ۱۹۴۱ بر آن نهاده شد.

تنها در کمپ «پینگ‌فانگ»، هزاران نفر شامل مرد، زن و کودک در جریان این آزمایش‌های پزشکی، جانِ خود را از دست دادند . حدود ۶۰۰ نفر در سال، توسطِ پلیس نظامیِ ارتش امپراتوری ژاپن تأمین می‌شد.

کهنه‌سربازانِ شاغل در واحد ۷۳۱، شهادت دادند که بیشتر قربانیان آنها، چینی، کره‌ای و مغول بودند. در حدود ۷۰٪ کشته‌شدگان، کمپ «پینگ‌فانگ»، اسرای جنگی و شهروندان عادی چینی بودند. نزدیک به ۳۰ تن از قربانیان، روس بودند. تعداد دیگری نیز از سایر کشورهای جنوب شرقی آسیا، جزایر کوچک اقیانوس آرام و مستعمرات کوچک امپراتوری ژاپن و اسرای جنگیِ متفقین بودند.[۹] واحد ۷۳۱، تا پایان جنگ جهانی دوم، حمایتِ همه‌جانبه‌ای از سوی دولت ژاپن در اختیار داشت.

اما محققانِ درگیر در واحد ۷۳۱، به جای آنکه به‌دلیل جنایات جنگی‌شان محاکمه شوند، در ازایِ افشایِ تجربیات و نتایج تحقیقاتشان بر روی انسان، از سوی دولت ایالات متحده آمریکا مصونیت قضایی یافتند. برخی از آن‌ها که توسط نیروهای ارتش سرخ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی دستگیر شده بودند، در سال ۱۹۴۹ میلادی در «دادگاه جنایات جنگی خاباروفسک» محاکمه شدند. آمریکایی‌ها، محققان مزبور را محاکمه نکردند تا از اطلاعات و تجربیات آنان، در «برنامهٔ سلاح‌های میکروبی خودشان» استفاده کنند

با مداخلهٔ ارتشبد داگلاس مک‌آرتور در ۶ مه ۱۹۴۷، مقرر شد، توافق مذکور با شیرو ایشی و همکارانش، مخفیانه و در سطح سازمان اطلاعات و امنیت باقی بماند و اعمال آنها، به عنوان جنایات جنگی، علیه‌شان استفاده نشود. از آن پس، گزارش‌ها و روایات مربوط به این جنایت‌ها را در غرب، نادیده انگاشته و رد کردند و آن را پروپاگاندای کمونیست‌ها جلوه دادند! (منبع)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]