در زادروز کریستوفر نولان، فیلم Memento را بازبینی کنیم

امروز مصادف است با کریستوفر ادوارد نولان و او دقیقا امروز 50 ساله میشود. به همین مناسبت بد نیست، فیلمی از او به نام Memento را که 20 سال پیش ساخته شده، دوباره بازبینی کنیم و احیانا اگر ندیدهایم، برای بار اول ببینیم.
Memento دومین ساختهٔ کریستوفر نولان فیلم نسبتا پیچیده است. فیلم در مورد مردی است به نام لئونارد که از زیستنش تنها دو چیز میداند. اول و مهمتر اینکه همهچیز را فراموش میکند و دوم اینکه زخمی عمیق (قتل همسرش بعد از تجاوز به او توسط قاتل) بر وجودش هست که ادامه زندگیاش «دیگر» مرتبط با آن است و به شکل انتقام او متبلور میشود.
فیلم در دو قالب روایی پیش میرود که با تفاوت رنگی و سیاه و سفید بودن از هم تفکیک میشوند. هر دو به گونهای طراحی شدهاند که سکانسی رنگی و بعد سیاه و سفید قرار میگیرد و در سکانس ماقبل پایانی و در مکانی که لئونارد ساکن است به هم میرسند، پس سکانسهای رنگی به تعبیری از پایان قصه ذهنی ما شروع میشوند و سکانسهای سیاه و سفید به سنت معمول روایت سینمایی پیش میروند و در پایان تنها سکانس رنگی میماند و در هر دوی اینها مجموعهای فلاشبک هم هست.
پس قهرمان ما چیزهای خیلی خیلی کمی را به یاد میآورد که در ارتباط با همسرش و «آن صحنه» است (در رنگیها) و در سیاه و سفید صحنههایی هست که در ارتباط با زن و مردی است که او روزی به دلیل ضرورت کاریاش (لئونارد سابقا مأمور بیمه بوده است) بر روی پرونده تزریق انسولین بیش از حد مرد به زن که منجر به مرگ زن شده است کار میکرده.
یعنی با شروع فیلم ما میفهمیم که انتقامی که باید، گرفته شد؛ و این البته مربوط به قسمت رنگی است. در قسمت سیاه و سفید هم که گفتگوی تلفنی لئونارد را شاهدیم، با شخصیتی مجهول که محورش در مورد چگونه زندگی کردن لئونارد است و در اتاق لئونارد میگذرد.
طبیعی است که ذهن ما به عادت روایت سینمایی سعی میکند همه چیز را مرتب کند یعنی حدس میزند که این روایت معکوس است و باید با ترتیبی جدید چیده شود. اما این روایت که تعبیر از آخر به اول برای آن تعبیر صحیحی نیست سازوکاری دارد:45 بخش (23 بخش رنگی و 22 بخش سیاه و سفید) است. رنگیها هریک از جایی شروع میشوند که آخر قسمت بعدی است و جایی تمام میشوند که اول قسمت قبلی است، درحالیکه ما عادت داریم هر سکانس را به این شکل در فیلمها ببینیم که به نحوی از آخر روایی سکانس قبلی شروع و اول سکانس بعدی تمام شوند و به هر شکل حد اقل در قالب داستانگویی اگر شکست زمانی هم هست، برحسب این عادت توجیه شوند. تنها اولین سکانس است که دقیقا به صورت ریوانید برمیگردد و…پس هر سکانس که بهطور مستقل از جایی شروع میشود، منطق علی مستقل خود را دارد و در جایی تمام میشود و اگر به عنوان فیلمی کوتاه از پیکره فیلم را جدا شود و بیارتباط با دیگر سکانسها فرض گردد همان توقع ما از دیدن فیلم برآورده میکند.
اما در تمامی رنگیها بر صورت لئونارد یک زخم هست که در قسمت سیاه و سفید نیست. پس باید در همین روند تعقیب سکانسها منتظر صحنهای باشیم که این زخم ایجاد شده است. نتیجهٔ بعدی هم این است که سیاه و سفیدها قبل از رنگیهای غیر فلاشبک روی دادهاند که این صحنه را در همان سکانسی که رنگی و سیاه و سفید به هم میرسند (در پایان فیلم) میبینیم و حدس ما که احتمالا این ضربه باید به هنگام «صحنه تجاوز» باشد صحیح نیست. در سکانسها که به تنهایی شکل معمول روایت را دارند نکتهای غیرمعمول هست، آن هم این است که سطح آگاهی ما از وقایع در سطح قهرمان است، او که چون هیچ چیز را به یاد ندارد، مرتب عکس میگیرد و پشت عکسها مینویسد یا برر روی بدنش خالکوبی میکند، جسمی که به هر تقدیر همراه اوست و قطعا جایی جا نخواهد ماند و گم نخواهد شد. ولی نکته در این است که کسانی که در هر صحنه هستند بعضا او را میشناسند و او آنها را نمیشناسد و این کسانی که او میشناسد عبارتند از: مردی که در همان ابتدا کشته شد و طبیعتا دوباره به فیلم آمد، تدی، زنی که لئونارد با او زمانی را میگذراند، ناتالی، و مردی که میخواهد لئونارد را بکشد، داد، و لئونارد او را گیر میاندازد، و مشخص است که نباید برای شکل آشنایی و ارتباطات این افراد با لئونارد تلاش کنیم.
Memento فیلمی در ارتباط با نحوهٔ دریافت فیلم است. جالب است که فیلم با استقبال گستردهای هم روبرو شده است و این، مدیون ابتکار فوق العادهٔ کارگردان است که بیبدیل است و نشانهٔ درک عمیق او از رسانه سینماست.
Memento فیلمی در ارتباط با خود سینماست و شاید نخستین فیلمی است که تا بدین حد اهمیت نقد یا همان دوباره چیدن صحنهها و روایت دوباره را برای ما معنی میکند که هر بیننده یک منتقد است، با این تفاوت که این حس در وی پنهان شده است و با افزایش عمر سینما، اهمیت نقد افزایش یافته.
Memento فیلمی درباره آگاهی است. گویی بازگویی تلخی از انسان معاصر است که خود را نمیشناسد، اما هدفش را میداند، کسانی را نمیشناسد، اما همه او را معنی کردهاند و برایشان آشناست. به ناگاه با خیل آدمهایی روبرو میشوند که آشناییای در وی برنمیانگیزند، و در دورشدنشان، تنهایی اوست که گویی ازلی است با خیل نوشتهها، تصاویر، کدها، تکرارشدنها و این درد بزرگ که فراموش میشوند. گویی باید همهچیز را در جایی حک کرد و با خود حمل کرد. به راستی زیستن بدون خاطره، زندگی در عین مرگ است.
نورپردازی فیلم به گونهای است که نوری که از زیر در وارد اتاق میشود جلوه برجستهای مییابد. این تکنیکی است که نولان در بیخوابی هم از آن استفاده کرد. یک خط افقی، در حدود قسمت پایین کادر و کمسابقه و پرقدرت به لحاظ فرمشکنی.
عناصر و کدهای اثر هم که روشنند. نوشتهها، یک ماشین، عکسها، و چهرهها و رفتارهایی که توالی ندارند. یعنی اگر کسی میخندد، بعدا خوشحال میشود و اگر کسی مکافات میبیند بعدا مرتکب جنایت میشود و همهٔ اینها در حالی است که میدانیم، جنایتی در جایی قبلتر از همهٔ اینها اتفاق افتاده است. پس فیلم یک معیار زمانی دیگر هم دارد و آن موقعی است که جنایت (قتل همسر) اتفاق افتاده و اصلا در فیلم نیست. اگر قرار بود که توصیف از آخر به اول داشته باشیم، باید صحنه قتل زن لئونارد را هم میداشتیم (فقط اشاراتی داریم که به تصورات لئونارد شبیهاند). پس یک زمان، زمانی است که بر لئونارد گذشته است (و ما سعی میکنیم آن را مرتب پیدا کنیم)، یک زمان هم زمانی است که میبینیم و دریافت خودمان را از آن داریم که فیلم است: یعنی اینکه ما نمیدانیم بدن لئونارد خالکوبی است و بعدا با دیدنش غافلگیر میشویم، مثل خود او که از نوشتهها غافلگیر میشود و این، همان زمان عادت ذهنی ماست. زمانی دیگر هم هست و آن زمانی است که بعد از اتمام فیلم هم ادامه دارد. یعنی لئونارد و ما، احتمالا اگر با همین روند و شناخت دفرمه از زمان پیش برویم، همینطور باید ادامه بدهیم و به زوال عادت ذهنی از زمان مثلا برسیم به زمان ازدواج او با همسرش یا قبلتر از این هم به عقب برویم که این هم محصول ویدئو است، که ایدهٔ مفقودهٔ Rewind را به سینما پیوند داد یعنی امکان از آخر به اول دیدن صحنهها در مورد تمام فیلمها.
دقت کنیم زیستن لئونارد و چگونه زیستنش در پی تناقضها و گیجشدنهای ما، از هدفش که اول فیلم دیدیم نتیجه داده، مهمتر میشوند، پس سرنوشت او چیزی است که ما دنبال میکنیم. با این تفاوت که فیلم قطعا تمام شده است. یعنی روایتی داریم که تمام شده بدون آنکه آغاز شده باشد و زندگیای داریم که ادامه دارد و وحشت و بحرانی که از تصویر آینهگون اثر و تصاویری که چون موتیفهایی مرتب پیش رویمان قرار میگیرند و از آنها خلاصی نداریم (نظیر صحنهای که مرد عینکی، تدی، بر روی ماشینی که لئونارد سوار آن است، میپرد و نمیدانم چرا از ذهنم پاک نمیشود). Memento همچون تمامی شاهکارهای تاریخ سینما تجربهای تکرار نشدنی است. فراموش نمیشود و مطمئنمان میکند که شادابی سینما و لذت فیلم دیدن میرا نیست.
منبع: شماره 34 نشریه نقد سینما