راز مرگ آنتوان دوسنت اگزوپری
آنتون دو سنت اگزوپری برای چندین نسل از خوانندگان فارسیزبان (و البته بسیاری زبانهای دیگر در سراسر جهان) نامی خاطرهانگیز و جادوییست، فقط و فقط به خاطر یک اثر: شازده کوچولو؛ کتابی کمورق، با سادگی کودکانه که دستکم برای نسل ما (چهل و اندی سالهها) حضور بخش کوتاهی از آن در کتاب درسیمان، خاطرهای فراموش نشدنی به حساب میآید.
شازده کوچولو فاتح قلبهاست، چه دهساله باشیم، چه هفتاد ساله (همینکه مترجم گرانقدر، ابو الحسن نجفی همین اواخر از نو به ترجمهٔ مجددش همت گماشت، نشانگر جذبهٔ مقاومتناپذیر این کتاب است). از این کتاب چندین ترجمه در بازار هست، که لا اقل سه تا از آنها را صاحبنامترین مترجمها انجام دادهاند: زندهیاد محمد قاضی، زندهیاد احمد شاملو، و استاد نجفی. در نگاهی گذرا به سه ترجمه درمییابیم که ترجمهٔ قاضی و نجفی شباهتهای بیشتری به هم دارند، و ترجمهٔ شاملو (با تعبیرهایی همچون «اخترک» بهجای «ستاره» و «شهریار» بهجای «شازده») نوجویانه و البته کمی «آزاد» است. اما هرسه تقریبا به یک نسل تعلق دارند. شاید در آینده شاهد این باشیم که مترجمان جوانتر نیز بخت خود را با این متن بیازمایند و زبان متفاوتی را برای آن پیشنهاد کنند.
به عنوان شیفتهٔ شازده کوچولو به ترجمهٔ محمد قاضی خو گرفتهام.با این وصف مقدمهٔ او در کتاب هرگز پاسخ پرسشهایم را ندارد. بعدها که در منابع انگلیسی دنبال آنتون دوسنت اگزوپری رفتم، که چندان پرشمار هم نبودند، به مواردی اطلاعات غلط و حفرهای بسیار بزرگ در مقدمهٔ محمد قاضی رسیدم.
در مقدمهٔ قاضی آمده اگزوپری چهارده ساله بود که پدرش مرد، درحالیکه پدر آنتوان در سه سالگی او درگذشت (صفحهٔ چهار کتاب زندگی و مرگ شازده کوچولو نوشتهٔ پل وبستر، انتشارات مک میلان،1992). در آن مقدمه آمده اگزوپری در 21 ژوئیه 1944 با هواپیمایش هدف هواپیماهای شکاری آلمان قرار گرفت، اما تاریخ صحیح 31 ژوئیه 1944 است.
در کنار اینها قاضی در مقدمهٔ کتاب اشارهای به رابطهٔ اگزوپری و همسر السالوادوریاش، کونسوئلو سولسین، نمیکند که عجیب به نظر میرسد. آن دو در سال 1931 ازدواج کردند و رابطهٔ توفانی و سپس سرد شدهٔ آنها زمینهساز نوشته شدن شازده کوچولو شد. در حقیقت کمتر منبعی مربوط به اگزوپری هست که اشارهٔ مؤکدی به جایگاه کونسوئلو در زندگی اگزوپری و کتاب شازده کوچولو نکرده باشد.
آسمان بیابر
در آخرین نیمروز تابستان ژوئیهٔ 1944 یک تکه ابر هم در سواحل ریورا به چشم نمیخورد. کرانهٔ دریا از سوی جنوب به سوی جزیرهٔ کرس امتداد یافته بود و بینندهٔ احساساتی را پی خود میکشید. سواحل مدیترانه یکی از واپسین روزهای آرامش خود پیش از هجوم متفقین برای آزاد کردن پروونس از اشغال ژرمنها را سپری میکردند. به نظر میرسید هوای دلنشین، آفتاب دلچسب، آسمان آبی و بستر آرام دریا پیش از آغاز نبرد برای فرانسویها آرزوی خوشاقبالی میکند، جز برای هوانورد تنهایی که از مأموریت راه دوری-از درهٔ رون-به سوی کرس بازمیگشت.
هواشناسان متفقین پیشبینی کرده بودند آسمان دریا در آن روز پوشیده از ابر است و هوانورد تنها، میتواند دور از تیررس هواپیماهای شکاری دشمن در دل ابرها پنهان شود. اما هواپیما در پهنهٔ آسمان بیابر طعمهٔ شیرینی برای نازیهای منتظر شکار شد. یک هدف اجتنابناپذیر.
هوانورد تنها، آنتوان دوسنت اگزوپری بود. نویسندهٔ شاعرمسلک و عاشق پرواز. با آن هیکل درشت بلندبالا به زحمت درون هواپیما مینشست (مچاله میشد) و میگفتند زخمهای کهنهای که سراسر تنش را پوشانده دیگر اجازه نمیداد آسان جابهجا شود یا به سرعت از چتر نجاتش استفاده کند.
دو دقیقه از دوازده ظهر گذشته بود که آلمانیها به سوی هواپیمای تکسرنشین که به صورت نامتعارفی ارتفاعش را کم کرده بود در حوالی جنوب نیس نشانه رفته و شلیک کردند. صدای انفجار در دل آسمان پیچید و هواپیما درون آب جایی بین نیس و موناکو سقوط کرد. احتمالا آلمانیها از این که چنان آسان هواپیمای دشمن را سرنگون کردند از ته دل خندیدند. آن دشمن، اگزوپری بود و از نگاه ژرمنها او تلاشی برای دور شدن از آنها و گریختن از ورطهٔ بلا نشان نداده بود.
آخرین سفر
اگزوپری میتوانست در تیررس ژرمنها قرار نگیرد. میتوانست پا به حریم ممنوعه نگذارد، میتوانست ارتفاعش را تا آن حد کم نکند، میتوانست نمیرد…فقط اگر غم غربت گذشته-مایهٔ آشنای قصههایش-گریبانش را نمیچسبید.
پس از انجام مأموریتش که از ساعت هشت و چهل و پنج دقیقهٔ صبح 31 ژوئیه از باستیا در جنوب کرس آغاز شده بود، حین بازگشت خود را در شرق لیون یافت. یعنی در شصت کیلومتری خانهٔ پدری در سن موریس دورمن. کافی بود کمی مسیرش را تغییر دهد تا از آن بالا به جایی که شادترین لحظههای کودکیاش را سپری کرده بنگرد. هر گوشهٔ آن منطقه دنیایی از خاطرات شیرین بود. از آن بالا خود را روی زمین میدید. پیشتر در پرواز اکتشافی دیگری که در 29 ژوئیه انجام داده بود طی بازگشت مسیرش را تغییر داد تا از آن بالا نگاهی به خانهٔ خواهریاش در سن رافائل بیندازد. اینبار هم وسوسه شد به جایی که شیفتهاش بود و او را به گذشته میکشاند بنگرد.
به شوق تماشای چند نمای دلانگیز ارتفاع هواپیمایش را برخلاف دستور العملها، به شش هزار متری کاهش داد و به سوی غرب رفت. از آن بالا در پروونس خانهٔ مادریاش را در کابریس را دید. از دسامبر 1940 آنجا را ندیده بود. کمی آنطرفتر در غرب لامول نزدیک سن روپه به جایی که میگفتند پدرش را پس از مرگ آنجا آوردند نگاهی انداخت.
در کتاب باد، شن و ستارهها نوشته بود روزهای دلچسب تابستانی دیگر تکرار نمیشوند. همیشه از این که خانهٔ دوران کودکیشان را فروختند افسوس میخورد و میگفت گذشتهمان را به دیگران واگذار کردیم. میگفت بارها به سن موریس برگشتم تا سایههای کودکی را دنبال کنم، ولی زمینهای بازی دوران کودکی محو شده بودند و سایهٔ بزرگسالی سنگینتر بود. بزرگ شدن برایش گناه نابخشودنی به نظر میرسید.
از آن بالا به کلیسای روستای اگه جایی که در آوریل 1931 با کونسوئلوی آرژانتینی ازدواج کرد نگریست. به خانهٔ ییلاقی که با کونسوئلو در آن مدتی زندگی کردند و او کتاب پرواز شبانه را نوشت. آن خانه در 31 ژوئیه 1944 آخرین شاهد زمینی بود که به پرواز اگزوپری نگاه کرد. هواپیما منفجر شد و تکههایش در اعماق آب فرورفت و او بهسان زبانهٔ نوری به آسمان پر کشید.
معمای مرگ اگزوپری در اذهان باقی ماند. سال 1998 ماهیگیری به نام ژان کلود بیانکلو در نزدیکی مارسی (به تصویر صفحه مراجعه شود) دستبندی را از درون آبها بیرون کشید که نام همسر اگزوپری-کونسوئلو-روی آن خودنمایی میکرد. یک دهه قبلتر هم چند غواص ادعا کرده بودند تکههای هواپیمایی را در اعماق آب یافتهاند. سرانجام در هفتم آوریل 2004، شصت سال پس از ناپدید شدن اگزوپری معمای سقوطش حل شد و از حدس و گمان به یقین بدل شد. کارشناسان ارتش فرانسه قطعات هواپیمای مدل لاکهد لایتینگ P38 را در اعماق شصت متری کنار پرتگاههای پروونس-در سه کیلومتری ساحل جایی بین مارسی و کاسیس-یافتند و شماره سریالی که روی دم هواپیما به چشم میخورد 2734L متعلق به هواپیمای اگزوپری بود.
رئیس گروه جستوجو به طعنه پس از ارائهء گزارش خود گفت: «اکنون همه راضی شدهاند و هواپیمای اگزوپری کشف شد، ولی جسدی نیافتینم. بنابراین راز ناپدید شدن او به قوت خود باقی مانده.»
شهرزاد خط استوا
چهل و چهار ساله بود که ناپدید شد. با پنج کتاب، نویسندهٔ سرشناسی به شمار میرفت، اما تصوری از محبوبیتش پس از مرگ نداشت و آنقدر زنده نماند که دریابد شازده کوچولو که در 1943-یک سال پیش از مرگش- چاپ شده محبوبترین کتاب فرانسوی زبان سراسر دنیا خواهد شد.
نوشتن شازده کوچولو را طی سپری کردن نقاهتش در آمریکا-تابستان 1941-آغاز کرد. خلبان گمشده خودش بود و پسر بچهٔ موطلایی هم خود او بود. آنتوان لانه کرده در باغهای سرسبز سن موریس. رابطهٔ او و همسرش-کونسوئلو -فروپاشیده بود، با این وصیفی او هنوز در تبوتاب محبوبی که بیاعتنا به او در او در اروپا به سر میبرد، میسوخت و «گل سرخ» قصه، «کونسوئلو» بود که با او راز و نیاز میکرد.
در شازده کوچولو با محبوبهاش آنچنانکه خواست وداع کرد. نجواهای پسر بچهٔ موطلایی و گل سرخ درد دلهای اگزوپری دورافتاده از کونسوئلو بود (…گل سرخ من در نظر یک رهگذر، عادی به شمار میآید، ولی او به تنهایی از همهٔ شما سر است. چون من فقط به او آب دادهام، او را زیر حباب بلورین گذاشتهام…به شکوهها و شکایتهایش، به خودستاییهایش و گاه سکوتش گوش دادهام، چرا که او گل سرخ من است).
اگزوپری و کونسوئلو در 22 آوریل 1931 ازدواج کرده بودند. کونسوئلو سی ساله بود و نه ماه بزرگتر از اگزوپری. زندگی این زن زیبا حیرتانگیزتر از ستارههای سینما بود و تناسبی با روح لطیف اگزوپری نداشت. این دختر یک مزرعهدار قهوهٔ متمول السالوادوری در مدرسهٔ هنری سن فرانسیسکو تحصیل کرد و نوزده ساله بود که نامزدیاش را با نامزد شصت سالهاش بههم زد تا با افسر مکزیکی خوشسیمایی در امریکا ازدواج کند.
شوهرش در جنگهای پاپخو ویلا کشته شد و او کنار واسکونسلوس، روشنفکر مکزیکی، قرار گرفت. واسکونسلوس او را «شهرزاد خط استوا» خواند، اما وقتی کونسوئلو با انریکه گومز کاریلو نویسندهٔ گواتمالایی که در سفارت آرژانتین در پاریس خدمت میکرد. ازدواج کرد، او را Chito -عنوان زن بدنام اسپانیایی-نامید. واسکونسلوس در کتاب شکنجه به توصیف رابطهاش با کونسوئلو پرداخت و توضیح داد این زن چگونه او را از فرط احساسات به مرز جنون کشاند.
کاریلو در 1927 درگذشت و کونسوئلو رابطهٔ آتشینی با گابریله دانوزیو نویسندهٔ ایتالیایی ایجاد کرد. در 1930 (و در برخی منابع 1919) با آنتوان دوسنت اگزوپری آشنا شد و میگویند موریس مترلینگ نویسندهٔ معروف بلژیکی او را به ازدواج با اگزوپری تشویق کرد. خانوادهٔ اگزوپری هرگز با ازدواج آنها موافقت نکرد، ولی کونسوئلو برای همیشه دل آنتوان را ربوده بود. و حتی در دورانی که اگزوپری از این رابطه رنج میبرد، در تب او سوخت.
آوریل 1943 بود که اگزوپری پیش از ترک امریکا طی (به تصویر صفحه مراجعه شود) نامهای از فقر مالی خود حرف زد و کونسوئلو را زن ولخرجی خواند که او را از یاد برده. نوشت: «…حتی یک پیراهن سالم بدون سوراخ هم ندارم. نه جوراب، نه کفش، نه هیچچیز…و سپس تو که با آنجامههای نو راه میروی…فکر میکنم بدون من شادتر خواهی بود و من هم آرامش را در مرگ مییابم.»
به همین دلیل آنهایی که اگزوپری را از نزدیک میشناختند، از ناپدید شدناش حیرت نکردند. بارها جملهٔ «اگر ناپدید شدم غصهای نخواهم داشت» را به زبان آورده بود. آنابلا ستارهٔ سینمای فرانسه که دو بار در آمریکا در بیمارستان و سپس در آپارتمان کوچکش به دیدار اگزوپری میرفت، او را مردی خواند که در دنیای رویاها به سر میبرد.
هدا استرن و سیلویا راینهارت که او را پیش از ترک آمریکا ملاقات کردند میدانستند دیدار دوبارهای در کار نخواهد بود. آن اورگان دسژارین که اگزوپری را در بیست و ششم ژوئیه دیده بود گفت: «دیگر نمیخواست زنده بماند» و او را مردی یافت که «خداحافظیهایش را کرده بود.»
استیسی شیف در کتاب بیوگرافی سنت اگزوپری در سال 1999 پا را فراتر گذاشت و به نقل از یکی نویسندگان نشریهٔ ماریان نوشت: «…وقتی اواسط دههٔ 1930 طی ملاقاتی از اگزوپری پرسیدم بهترین راه مردن چیست؟ پاسخ داد: سقوط در آب. درون آب احساس مردن نمیکنید به دیدن رویا.» به همین دلیل خیلیها پرواز 31 ژوئیهٔ اگزوپری را خودکشی او از جفای محبوبی که او را نمیفهمید، خواندند.
توصیفش از مرگ در شازده کوچولو موجز بود: «… به جز یک برق زردرنگ که نزدیک قوزک پایش درخشید، اتفاقی نیفتاد. لحظهای بیحرکت ماند. آهسته بهسان درختی که آن را بریدهاند بر زمین غلتید و چون زمین، شنی بود صدایی از افتادنش هم برنخاست».
خانوادهٔ اگزوپری پس از مرگش مبارزهٔ دائمی را برای انکار کردن جایگاه کونسوئلو در زندگی اگزوپری و شازده کوچولو دنبال کردند. اما کونسوئلو نامههای پرشماری از اگزوپری به خود، عرضه کرد که در آنها او را «گل سرخ» خوانده بود. مثل «…میدونی، گل سرخ [شازده کوچولو] تو هستی. شاید هرگز نتوانستم دریابم چگونه از تو مراقبت کنم. اما همیشه تو را جذاب و دوستداشتنی یافتهام».
کونسوئلو پس از مرگ اگزوپری کنار روشنفکران معروف دوران-مثل سالوادوردالی و لوئیس بونوئل-باقی ماند و به نقاشی و مجسمهسازی پرداخت و سرانجام دست به قلم برد و خاطرات گل سرخ را به رشتهٔ تحریر درآورد که در آن از حمله به اگزوپری هم ابایی نداشت و او را مرد بیرحمی خواند.
کرتیس گنت نویسندهٔ آمریکایی که کونسوئلو را میشناخت کتابش را دروغ بزرگی خواند و او را نویسندهای قلمداد کرد که زندگینامهاش را بارها تغییر داده تا تصویر مثبتی از خود بسازد و برخلاف تصویر جاافتادهاش خود را قربانی بخواند. کریستین کامپیچ نیز روزنامهنگاری بود که گزارش مفصلی تهیه کرد تا نشان دهد خاطرات گل سرخ را دنیس دوروژمان نویسندهٔ سویسی دوست کونسوئلو نوشته، نه کونسوئلو.
سال 2000 که طرفداران اگزوپری خود را برای گرفتن جشن تولد صد سالگی او آماده میکردند، زندگینامهٔ جنجالی کونسوئلو هم چاپ شد که در آن به پانصد نامهٔ عاشقانه خطاب به او اشاره شده بود. کونسوئلو در سال 1979 مرد و آنقدر زنده نماند تا دریابد اگزوپری با دستبندی که نام او بر آن حک شده به کام مرگ رفته است. عشق برای نویسندهٔ احساساتی که دوستش داریم «مرگ آفرین» بود و برای ما جواهر ابدی به نام شازده کوچولو.
نوشته حمیدرضا صدر – نشریه هفت – خرداد 84