سال 1399 چه بزرگان و عزیزانی را از دست دادیم؟ از استاد شجریان تا نجف دریابندری
استاد محمدرضا شجریان
۱۷ مهر
محمدرضا شجریان با نام مستعار سیاوش بیدگانی در آذرماه ۱۳۴۶ با پخش «برگ سبز ۲۱۶» که پیرنیا ذوقزده از کشف هنرمندی ناب آن را در جمعهای پاییزی از رادیو ایران پخش کرد، حضور قاطع خود را در اقلیم هنر ایران رسمیت بخشید.
او که در هفت سالگی با شنیدن صدای قمر از رادیو سمسارفروشی محلهشان در مشهد سرمست شد، از پاییز ۱۳۴۶ با پافشاری ای که بر اصولش داشت مهر یکتایی خود را بر جبین ساحت هنر ایران نقش کرد.
روزی که از رادیو استعفا کرد، روزی که به خاطر سوءاستفاده از صدایش در کنسرت دانشگاه ملی از چاووش برید و روزهای بسیار دیگری که سکوت پیشه کرد یا فریاد کشید، از سرایستادگی برهمین اصول بود. او البته خوش اقبال هم بود که معاصر ستارگانی چون لطفی و علیزاده و مشکاتیان بود. او سخت ریشه در سنت داشت اما از نخستین کسانی بود که شعر نو را به ساحت موسیقی سنتی راه داد و از نخستین کسانی بود که با ساختن سازهای تازه، صدای موسیقی ایرانی را تنوع بخشید و از معدود کسانی بود که شعر کهن را برای بیان سیاسیترین مضامین روز به کار گرفت. چنان که خود میگفت وقتی شعر حافظ و سعدی و عطار و مولانا را به کار میگرفت با صدای خودش حرف خودش را از آن اشعار بیرون میکشید.
بدین سان سیاسیترین آوازخوان غیرسیاسی ایران و مدرنترین خواننده سنتی ایران از زیر خاکستر صدای طاهرزادهها و اقبال السلطانها و ظلیها بال گشود. سالها بعد شاید بیش از هر بیت دیگری، محمدرضا شجریان را با این فراز از خواندههایش به یادآوریم که
«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی | خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی»
« اگر انسان در پی حقیقت باشد بدان دست مییابد به شرطی که تعصبی بر باوری خاص نداشته باشد. آدمیزاد نباید فکر کند هر چه میداند حقیقت محض است بلکه باید پذیرای تغییر در باورهایش باشد. ایمان و تفکر گاه یکدیگر را نقض میکنند و تمام مشکلاتی که در جهان وجود دارد ناشی از جزم اندیشی است . ایمانی که بر اساس باورهای دیگران شکل گرفته باشد ایمان کوری است که باعث میشود از تفکر در تحلیل مسائل اجتناب کنیم. این نوع تفکر منجر به بنیادگرایی و ریختن خون انسانها میشود. اگر تفکر در میان بود آن آدمهای خونریز این گونه عمل نمیکردند. اگر باوری از محک منطق سرافراز بیرون آمد آن وقت میشود به آن ایمان واقعی داشت.
من میخواهم کارم در خدمت مردم باشد و رضایت مردم مهمترین لذت من است. مردم خوب میفهمند که من با آنها صداقت دارم یا نه. و برای همین هم هنرمند باید با خودش و با عقایدش صادقانه مواجه شود و دروغ را از زندگی روزمرهاش حذف کند. در غیر این صورت، دروغ در هنرش بازتاب پیدا میکند. ما شاید در موقعیتهای خاصی دروغ مصلحتآمیز بگوییم اما دروغ جزو سرشت رفتار من نیست و شوقی به بیصداقتی ندارم. ممکن است هنرمندی مدتی در عوام فریبی توفیق یابد اما این توفیق ماندگار نیست. ممکن است که کسانی هم از روی حسادت هنرمندی را متهم به بیصداقتی کنند، اما اگر صداقت راه و روش همیشگی شما باشد در نهایت مردم، خود واقعی شما را خواهند شناخت.
من وقتی میخوانم تمرکزم بر پیامی است که میخواهم به شنونده انتقال دهم. اگر مخاطب من در همان لحظه متوجه پیام من نشود مطمئنم که بعدها آن را درک خواهد کرد. من با این باور که مخاطبم به هر حال یک روز متوجه پیام من خواهد شد آواز میخوانم. با این همه گاهی فقط برای دل خودم آواز میخوانم و برایم کافی است که دیگران از درونیاتم به این طریق آگاه بشوند. وقتی برای دل خودم میخوانم هر آنچه در درونم هست بیرون میریزم و دلم میخواهد مکنوناتم مثل کبوترانی در هوا رها شوند. آواز ما نزدیک به آواز بلبل و قناری است. تحریرهای ما شبیه چهچهه بلبل است که در کوهستان انعکاس پیدا کرده باشد. ما از همان تکنیک چهچهه بلبل استفاده میکنیم منتها بر اساس فیزیک تارهای صوتی خودمان. من خیلی به صدای بلبل توجه داشتهام و خودم هم چندین قناری داشتهام. آنها برای من آواز میخواندند و من همیشه صداشان را در گوشم داشتهام. وقتی هم که در طبیعت راه میروم همیشه گوشم به صدای پرندگان است.»
«آرزویم این است که هنرم را به بهترین شکل در راه نیل به اهداف اجتماعی و منتقل کردن پیام دوستی برای بهبود وضعیت مردم به کار بگیرم و همیشه در همبستگی با مردم باقی بمانم همچنین دوست دارم شنوندگان بیشتری داشته باشم، به خصوص شنوندگانی از فرهنگهای دیگر. دوست دارم آنها را با فرهنگ خودمان آشنا کنم. من به دنیا چونان خانوادهای بزرگ نگاه میکنم. »
بیتردید شجریان شمایل موسیقی ایران است و این گزاره فقط از روی شیفتگی یا طرفداری نیست. حتی کسانی که دل در گروی موسیقی سنتی ندارند، بر درستیاش صحه میگذارند. شجریان آواز را به کمال رساند. اما این کمال موسیقایی مانع از ارتباط و پیوند موسیقی او با عامه مردم نبود. در واقع هنرش جریان پیونددادن دو عرصه یا ساحتی است که معمولا جدای از هم در نظر گرفته میشوند، عرصه هنر والا یا فاخر و هنر عامه.
او تجسم موسیقی در معنای ناب آن است. شجریان علاوه بر آواز، نوازنده و سازنده سازهای مختلف بود و البته پژوهشگر موسیقی، اصالت و درستی موسیقایی برای او در پیوند با فرهنگ مردمی معنا مییافت.
گرچه در ظاهر سیاسی نبود اما خود را صدای مردم میدانست. آثار او، بیآن که در دام ایدئولوژیها گرفتار شوند وجهه مردمی و مناسکی هم دارند. آثاری که در آنها همنوا با مردم طلب آزادی میکند یا از منع خشونت میگوید مهمترین تجلی این همراهی هستند. یا ربنای به یادماندنیاش که خود یادآور رمضان است و نوعی دینداری زیباییشناسانه. شجریان با وجودی که در رفتار و کلامش همواره بر نوعی پرنسیب تاکید داشت تا آخر بر این پیوند با جامعه حساس بود. او پس از سالها مبارزه با سرطان در هفدهم مهرماه 1399 جان به جان آفرین تسلیم گفت. بر سنگ مزارش نوشتند «خاک پای مردم ایران »
بهرام بیضایی در سوگش سرود
«ز ما رفت در خاک گنجینهای، از فرهنگ و آواز آیینهای».
و به راستی که او، محمدرضا شجریان، گنجینه موسیقی ایرانی بود. اطرافیانش همیشه از عطش آموختن او یاد کردهاند.
او حتی تصنیفهایی را که عبدالله دوامی از برداشت ثبت و حفظ کرد. خود روایت کرده: « او (دوامی) دوست داشت هر روز از خانه بیرون برود. من هم برای او برنامهای ترتیب دادم و بعدازظهرها با ماشین خودم میبردمش بیرون، و با هم گشتی میزدیم. یک ضبط صوت فیلیپس داشتم که آداپتور داشت و آداپتورش را به فندک ماشین میزدم. میکروفن را داخل داشبورد ماشین گذاشته بودم. وقتی آقای دوامی در صندلی جلو مینشست، میکروفن دقیقا جلوی دهانش بود. به محضی که فندک را میزدم، ضبط شروع به کار کردن میکرد. با او صحبت میکردم. از او در مورد موسیقی سؤال میکردم. او برای توضیح دادن شروع به خواندن میکرد. به محض این که میخواند، من ضبط را روشن میکردم. این طوری به صورت پنهانی، بخشی از ردیفها و گوشهها را یاد گرفتم. در حقیقت از او سوءاستفاده میکردم! ولی این گناه به خدمت ارزندهاش میارزد. »
حشمت الله کامرانی
۲۵ فروردین
مترجمی بود بیهیاهو، چنان که جز یک گفت و گو اثری از خود او در رسانهها به دست نمیآید. با این همه، سالهای پیش از انقلاب را این چنین آرام از سر نگذرانده بود. او در جوانی عضو جبهه ملی و در سیاست فعال بود و یک بار در ۱۳۵۳ به زندان افتاد. اما انقلاب که شد یکسره کار ترجمه ادبی را دنبال کرد و انتخابهایش در ترجمه اغلب حال و هوای سیاسی داشتند اگر چه ایدئولوژیک نبودند. خودش گفته است: ادبیات ایدئولوژیک ادبیات باسمهای میشود. ادبیات سیاسی البته قابل بحث است ، این که از چه زاویهای سیاست و اثر سیاسی را تعریف کنیم. نویسندگان ادبیات سوسیالیستی مدعی بودند که میخواهند جهان را تغییر بدهند، اما ادبیاتی از جنس رمان جاودانگی و خانه ارواح و نه فرشته، نه قدیس میخواهند بگویند ستمگری نباشد.» کامرانی در ۷۹ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت اما یک هفته طول کشید تا این خبر در رسانهها منتشر شود.
نجف دریابندری
۱۵ اردیبهشت
از مترجمانی بود که منزلت حرفه خود را بر کشیدند و به مرتبهی هنر رساندند. در طول حیات حرفهایاش با جدالهای فکری و ادبی بیگانه نبود؛ از مجادله با عباس میلانی بر سر آرتور کوستلر گرفته تا مجادله با ابراهیم گلستان بر سر ترجمه کتاب وداع با اسلحه.
میگفت بوف کور منحط است و ملکوت اثر مهمی نیست. در میان مواضعش مخالفت با کپی رایت بود و ریشخند کردن مخالفان ترجمه مکرر در نقطه مقابل کریم امامی قرار میگرفت که راه رشد صنعت نشر ایران را پیوستن به کنوانسیون برن میدانست. سالها بعد از مجادله دراین باره، در گفت وگو با ناصر حریری گفت در مواردی که کپی رایت جلوی ترجمه مکرر را میگیرد، اگر از من میپرسید از لحاظ مصلحت ادبیات فارسی این از معایب پیوستن به آن پیمان است، نه از محاسن آن»
دریابندری مدت مدیدی بود که از بیماری رنج میبرد و اولین بار هنگامی دچار سکته مغزی شد که ترجمه رسالهای درباره طبیعت انسان از دیوید هیوم را در دست داشت ، ترجمهای که هرگز به پایان نرسید.
حسن توفیق
11خرداد
برادر کوچکترش نوشته است: «در روز کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ برادرانم، حسن و حسین که در دفتر روزنامه توفیق بودند، در حمله و غارت و آتش زدن دفتر توفیق به دست کودتاچیان، به نحو معجزهآسایی جان به در بردند اما روزنامه توفیق توقیف شد. » پس از توقیف توفیق، چند سالی سه برادر توفیق به کارهای دیگر پرداختند و حسن توفیق، برادر بزرگتر، به کار وکالت پرداخت. اما طولی نکشید که باز کار نشریه را از سر گرفتند و این بار به این شرط اجازه کار گرفتند که مطالب سیاسی منتشر نکنند. دیری نپایید که فتیله مطالب سیاسی را بالاتر کشیدند تا این که سرانجام در سال ۱۳۵۰ دولت از آنها خواست ۵۱ درصد سهام مطبوعہهشان را به دولت واگذار کنند.
حسن توفیق میگوید: «در این دوره تا نخست وزیری هویدا مدیریت توفیق با من بود. در این زمان هویدا پیشنهاد کرد بیایید با ما باشید. من گفتم که نمیتوانم بیایم با شما باشم. گفت چرا گفتم برای این که من عضو حزب خران هستم. » حسن توفیق کاریکاتوریست اغلب جلدهای نشریه توفیق بر اثر ایست قلبی در ۹۵ سالگی درگذشت.
محمدعلی کشاورز
۲۵ خرداد
عباس کیارستمی به ندرت از بازیگران حرفهای بهره میبرد، فیلمهایش مثل زندگی طبیعی بودند و بازیگرانش هم در فیلمها به نوعی زندگی میکردند. اما محمدعلی کشاورز از معدود بازیگران حرفهای بود که با او کار کرد. نقش کارگردان در فیلم زیر درخت زیتون کیارستمی از آخرین بازیهای اساسی او بود و انگار او مانند نابازیگرهانقشش را زندگی میکرد و بازیای در کار نبود آن طور که در مادر، خشت و آینه شب قوزی، سربداران و پدر سالار بازی کرده بود:
«ریتم بازی در زیر درختان زیتون با فیلمی مثل مادر زمین تا آسمان فرق داشت. در زیر درختان زیتون به کیارستمی گفتم این نقشها را خیلی راحت بازی میکنم. کیارستمی میگفت کوروساوا به او گفته خیلی بازیگران بزرگ دنیا نقش کارگردان را بازی کردهاند، ولی بازیگر تو از همه بهتر بازی کرده. » نخستین کار هنریاش بازی در تله تئاتر خود کشی به کارگردانی علی نصیریان در سال ۱۳۳۹ بود و نود سال میان ما زیست.
نزدیک به ۵۰ سال فعالیت هنری، در بالاترین سطح. نام محمدعلی کشاورز اغلب در کنار نامهایی چون داوود رشیدی، عزت الله انتظامی، جمشید مشایخی و على نصیریان میآید که با تئاتر در نیمه دوم دهه ۳۰ کارشان را آغاز کردند و سالها بر صحنه تئاتر و سینما و تلویزیون درخشیدند. کشاورز متولد ۲۶ فروردین ماه ۱۳۰۹ بود در اصفهان. گویا نخستین کار حرفهای او، بازی در تله تئاتر «خودکشی» به کارگردانی علی نصیریان بوده، در سال ۱۳۳۹. کشاورز در فیلمها و سریالهای بسیار به ایفای نقش پرداخت که خیلیهایشان در تاریخ سینمای ایران ماندگارند. در سریال «دایی جان ناپلئون» نقش «دایی سرهنگ» را بازی کرد و در «هزاردستان» نقش به یادماندنی «شعبون استخونی». باید به بازی درخشانش در سریال «پدرسالار» هم اشاره کنیم، سریالی که در نیمه اول دهه ۱۳۷۰ ساخته شد و بازی و نقش او الگویی شد برای انبوه آثاری که بعدها با همین مضمون ساخته شدند، با مضمون سنت و مدرنیته و البته نبرد «پدران و پسران» محمدعلی کشاورز در فیلمهای متعددی هم بازی کرد. هرچند شاید در هیچ کدام نقش اول نبود، اما تاریخ سینمای ایران همیشه او را به عنوان یکی از بزرگان و تاریخ سازان به یاد خواهد آورد.
خسرو سینایی
11 مرداد
میگفت «سینمای مستند خصلتی دارد که بر اساس آن میتواند مفاهیمی از زمانه را برای آیندگان حفظ کند، مستند راهی برای حفظ و پاسداری از تاریخ است». خودش به خوبی از این خاصیت مستند بهره برده و پاسدار تاریخ ناپیدا بود. در مستندهایش بسیاری از پدیدههای تاریخ و فرهنگ را ثبت کرد؛ از بادگیرهای ایران گرفته تا خاطره نقاشان و هنرمندان معاصر و زندگی زنان دهه ۱۳۵۰ و بسیاری موضوعات دیگر. نقدش به مستندسازان جوان این بود که کارهایشان عمق ندارد: «دوربینهای سبک و دیجیتال باعث شده درصد بالایی از آنها با موضوعها، مقداری سهل انگارانه برخورد کنند، انگار بیشتر دوربین است که دارد فیلم میگیرد و ذهن سینمایی ساخته شدهای پشت آن نیست . این آثار بیشتر گزارش تصویری است و ربطی به مستند ندارد. » سینایی در هشتاد سالگی بر اثر کرونا در گذشت
منوچهر طیاب
4 شهریور
در دبیرستان با دوستش خسرو سینایی ارکستر کوچکی درست کرده بودند. بعدها هم هر دو به یک حرفه مشغول شدند: کارگردانی فیلم مستند. و حالا در واپسین سال قرن به فاصله چند روز هر دو زندگی را بدرود گفتند. دبیرستان را در البرز خواند و معلمش منوچهر ستوده عشق به ایران و ایرانگردی را در او تقویت کرد. یک دهه بعد از جنگ جهانی به وین رفت تا سینما بخواند. در دوران دانشجویی در کار بزرگانی همچون اتو پره مینجر کارآموزی کرده بود. همین سالها به زیرزمینی پر از فیلمهای دوران پادشاهی اتریش فرستادند تا از آنها فیشبرداری کند. حین همین کار بود که به مستندسازی علاقهمند شد: «کار جدی من در دوران تحصیل راست وریس کردن آرشیو فیلم وین زیر نظر یکی از استادانم، خانم آگنس بلایربرودی، بود. آن جا به نقش و اهمیت فیلم مستند در اشاعه فرهنگ پی بردم. » طیاب در وین به دلیل ابتلا به سرطان بستری بود و پس از درگذشت همان جا به خاک سپرده شد.
مسعود مهرابی
۱۰ شهریور
مسعود مهرابی را همه به عنوان منتقد سینما و طراح و مدیر مجله فیلم میشناسند، اما او آرشیویست هم بود و پوسترها و برخی استاد و روایتهای تاریخ سینما را حفظ و منتشر کرد. میگفت ملتی که گذشتهاش را آرشیو نکرده ملت بیآینده است». پژوهشهایی در زمینه تاریخ سینما داشت که هنوز هم معتبرترین مرجعهای این حوزه است. کتابشناسی سینمای ایران را در دهه ۱۳۶۰ تدوین کرد و برای اطمینان از درستی شیوه کارش به دفتر ایرج افشار، روبه روی سینما سپیده، رفت. افشار به او اطمینان خاطر داد و او کار را در اوج موشک باران تهران به پایان رساند: «سال ۶۶ بود، در اوج موشک باران تهران کتاب آماده شد. حروف چینی شده بود و من امیدی برای انتشار آن نداشتم. کار را بستهبندی کردم و نزد یکی از دوستانم به خارج از تهران فرستادم تا اگر در نزدیک میدان حسن آباد که دفتر مجله فیلم بود در اثر بمباران کشته شدیم، این را به آقای افشار برساند. » مهرابی ۶۶ سال بیشتر نداشت که درگذشت.
اسماعیل سعادت
۱۲ شهریور
زبانشناس و مترجم و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. بعد از انقلاب که بساط انتشارات دانشگاه آزاد برچیده شد، اغلب ویراستاران این مؤسسه که از بخش ادیتوریال مؤسسۀ فرانکلین به آن جا رفته بودند، به مرکز نشر دانشگاهی پیوستند. اسماعیل سعادت را حسن مرندی به مدیر مرکز نشر، نصرالله پورجوادی، معرفی کرد. از آن پس، سعادت از ستونهای اصلی مرکز نشر دانشگاهی بود و علاوه بر ویرایش کتب فلسفی، در انتشار مجله نشر دانش نقش داشت و سردبیر نشریه دیگر این مؤسسه با نام معارف بود. پورجوادی درباره پایان کار سعادت در مرکز نشر نوشته: «سعادت تا آخرین هفتهای که من در مرکز نشر دانشگاهی بودم در آن جاماند. چند روز قبل از این که من از مرکز بروم، به دفترم آمد و گفت: از شما خواهشی دارم. گفتم: بفرمایید. گفت من میخواهم استعفای خودم را پیش شما بگذارم و هر روزی که خواستید بروید اول این استعفا را امضا کنید. تقاضای او را در آخرین روزی که در مرکز بودم برآورده کردم. »
عباس جوانمرد
۷ مهر
از پایهگذاران گروه تئاتر هنر ملی بود. در جوانی از طریق شاملو با شاهین سرکیسیان، عضو دیگر گروه، آشنا شده و کار تئاتر را آغاز کرده بود. یک بار که در خانه کوچک سرکیسیان در خیابان رشت برای امیر حسین جهانبگلو نمایش نامه مارگریت را اجرا کردند واکنش او موجب شد نطفه گروه تئاتر ملی در ذهنشان شکل بگیرد: «یکباره گفت: خیلی بد بود، این چه کاری است که میکنید؟ و خطاب به شاهین گفت: این بچهها جوانند تو که سنی ازت گذشته. اینها از کجا میدانند ژرژ و ژینت چه کسانی هستند و به لحاظ شناسایی کاراکتر و خصوصیات فرهنگی اصلا آنها را نمیشناسند… ما جوان بودیم و این حرفها یک دفعه تکانمان داد. در آخر هم گفت: این همه شخصیتهای واقعی در جامعه داریم، آنها را دستمایه کار خود قرار دهید که مراحل تکوینشان را میدانید. » عباس جوانمرد، بازیگر و کارگردان تئاتر که پرآوازهترین بازی او در نقش «پهلوان اکبر» در نمایش پهلوان اکبر میمیرد (۱۳۴۴) بود، در ۹۲ سالگی در کانادا در گذشت.
اکبر عالمی
۲۲ مهر
مگر میشود در ایران دوستدار سینما بود و یادی از برنامه «هنر هفتم» نگرد؛ برنامهای که در دهه ۱۳۷۰ پنجشنبهها از شبک یک پخش میشد و در آن دورانی که خبری از دی وی دی و اینترنت نبود، دریچهای بود برای دیدن بهترین فیلمهای تاریخ سینما. مجری و برنامه ریز «هنر هفتم » اکبر عالمی بود که خود شیفته سینما بود.
اکبر عالمی در هجدهم تیرماه ۱۳۲۴ در اهواز به دنیا آمد. عالمی مستندساز برجسته فارغ التحصیل رشته سینما از دانشکده هنرهای دراماتیک و دارای مدرک دکتری سینما از انگلستان و مدرس دانشگاه در فاصله سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۶ عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. مجموعه پنج قسمتی «نوابغ عکاسی» درباره تاریخ عکاسی یکی دیگر از مستندهای ماندگار اکبر عالمی است که از شبکه مستند سیما پخش شد. ساخت نزدیک به ۳۰ فیلم مستند برای صنایع داروسازی، پتروشیمی، نساجی و چوب به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اسپانیولی، آلمانی، ایتالیایی، عربی از دیگر کارهای اوست
ما چهره او را به عنوان مجری تلویزیونی به خاطر داریم، اما او تجربه بازیگری و کارگردانی مستند هم داشت. اوایل انقلاب ریاست لابراتوار وزارت فرهنگ و ارشاد را به عهده داشت و توانست آرشیو نگاتیوها را از نابودی در جریان نجات دهد. او با حسن حبیبی صحبت کرد و اهمیت این آرشیو را به او توضیح داد. عالمی هم از قربانیان کرونابود.
چنگیز جلیلوند
۲ آذر
اگر امروز از تاریخ درخشان دوبله در ایران میگوییم، از این که تا چه حد سینمای کلاسیک جهان با صدای دوبلورهای قدیمی ما هماهنگ جلوه میکند، احتمالا ذهنمان سریع میرود به سمت بزرگان دوبله و مشخصا چنگیز جلیلوند، خاطره سینمایی ایرانیان از سینمای جهانی تا حدی هم مدیون صدای چنگیز جلیلوند است. او به جای بسیاری از بازیگران سرشناش خارجی و داخلی صحبت کرد، به جای مارلون براندو، پل نیومن، ایستوود، دین مارتین، سیلوستر استالونه، جانی دپ .در سینمای قبل از انقلاب هم جلیلوند به جای بسیاری از بزرگان تاریخ سینمای ایران صحبت کرده بود. خود بزرگترین حسرت زندگیاش را دوری بیست ساله از سینما و دوبله میداند. در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۷. دوباره به عرصه دوبلاژ بازگشت اما گویا دوران درخشان دوبله و آن فضای دوست داشتنی به تاریخ پیوسته بود.
جلیلوند دل در گرو معلمی تاریخ و جغرافیا داشت، اما بخت او را به کار دوبلوری کشاند. سال ۱۳۳۹ اولین بار کارش را آغاز کرد: «در اثر کار تئاتر و آشنایی با هنرپیشگان به کار دوبلاژ کشیده شدم. » اولین دستمزدش به مبلغ ۳۰ تومان را بابت یک تک جمله گرفت: «تیر افتاد. » همین دستمزد اولیه راه او را تغییر داد: «از آن روز فکر دبیری از سر من آمد بیرون. این از ۳۰ تومان یواش یواش رسید به صد تومان و دویست تومان و دیدم سال ۱۳۴۰ دارم حدود دو هزار تومان پول میگیرم. » اما این پایان کار نبود؛ جلیلوند هم از نظر حرفهای و هم از نظر مالی به اوجی کم نظیر رسید. چنان که در نشریه کمپانی مترو گلدوین مهیر درباره دوبله بیشترین امتیاز را در سطح جهان آورد، نزدیک به پنج – شش هزار فیلم خارجی را گویندگی کرد و چنان که خود گفته: «من کتابچهای داشتم که هنوز آن را دارم. براساس این کتابچه درآمد من در سال ۱۳۴۷ حدود پانصد هزار تومان بود، در حالی که اگر دبیر تاریخ و جغرافیامی شدم همهاش میگرفتم بیست هزار تومان. » در ۸۵ سالگی در اثر کرونا با زندگی وداع گفت.
کامبوزیا پرتوی
۴ آذر
فیلم هم میساخت اما بیش از آن فیلم نامه مینوشت و با برجستهترین فیلم سازان ایرانی همکاری میکرد و جوایز جهانی بسیاری هم به دست آورد. او، کامبوزیا پرتوی، میگفت: در تمام آثار هنری اگر انسان مطرح باشد همه جا دیدن . وقتی فیلم من در جشنوارهای کنار فیلم هندی و افریقایی نمایش داده میشود، به اشتراکات این سه فیلم و کشور که دقت کنیم، میبینیم اینها دارند مشترکه به وضعیت انسان در جهان امروز میپردازند. » از آخرین جوایز جهانیاش جایزه خرس نقرهای بهترین فیلمنامه در جشنواره برلین بود که برای فیلم پرده برد. پرده را مشترکا با جعفر پناهی ساخته بود.
پرویز پورحسینی
7 آذر
در بیست شهریور ۱۳۲۰ به دنیا آمد، درست در روزهای اشغال ایران به دست نیروهای متفقین. میگفت در بمباران مادرش او را در پستوی خانه به دنیا آورد. تئاتر و بازیگری را در مکتب حمید س مندریان آموخت. اما منحصر به این مکتب نماند و با کارگاه نمایش و دکتر رفیعی و گروههای مختلف به اجرای تئاتر پرداخت. محمدعلی سجادی، کارگردان س ینما، او را بازیگری خودساخته و درخشان معرفی میکند:
زمانی که تئاتر پاسارگاد را میخواستند تشکیل بدهند(همان گروهی که بعدا آقای سمندریان سکانش را به دست گرفت)، همراه پرویز فنیزاده تصمیم میگیرند یک نمایش دونفره از پیراندلو اجرا کنند. چون جای تمرین نداشتند، تصمیم میگیرند شبها بروند در خیابان پهلوی آن زمان که خلوت بود و پرنور و زیر درختان تمرین کنند. خب او کار خود را از اینجا شروع کرده و آمده جلو. » پورحسینی براثر کرونا در گذشت.
عباس صفاری
7 بهمن
در دوران دبیرستان کار ترانه سرایی را آغاز کرد. مشهورترین ترانهاش با نام «اسیر شب» را محمد اوشال ساخت و فرهاد مهراد خواند: «من ترانههای دیگرم را بیشتر از ترانهای که فرهاد خوانده میپسندم، ولی ترانه بستگی به آهنگ و خوانندهای که میخواند دارد و هیچ کدام از ترانههایم شانس و موفقیت کار فرهاد را نداشتند. » عباس صفاری پس از این موفقیتها در کار ترانه سرایی برای تحصیل به اروپا رفت اما انقلاب کار او را دشوار کرد و ناچار شد هم تحصیلاتش در سینما را رها کند و هم ش عر و ترانه را و به امریکا برود: «در امریکا گاهی هنرمندان را به دو گروه زودشکفتهها و دیرشکفتهها تقسیم میکنند. زندگی من طوری رقم خورده که در هر دو گروه جا میگیرم. » چنان که خود روایت کرده اولین مطالبش در مجله رنگین کمان زمانی که پانزده سال داشت چاپ شد اما پس از سالها شعرهایی سرود و منتشر کرد تا آن جا که به یکی از مهمترین شاعران دهه ۱۳۸۰ ایران بدل شد. صفاری شصت و نه ساله بود که در امریکا به کرونا مبتلا شد و در گذشت.
بهمن مفید
7 دی
بازیگری را خیلی زود از خردسالی آغاز کرد: «از چهار سالگی هم در نمایش یوسف و زلیخا بازیگر نقش کودک بودم. بازیگر این نقش باید روی صحنه حرف میزد، من هم بچه درشتی بودم، قنداقم میکردند و میآوردند روی صحنه. » پدرش دلبستۀ تئاتر بود و شاهنامه؛ خودش نقش رستم را بازی میکرد و بیژن هم سهراب میشد. با مسعود کیمیایی و احمدرضا احمدی در یک منطقه زندگی میکردند.
میگوید تک گویی فیلم قیصر را در کودکی به تقلید از «ممد گردویی» میگفت وکیمیایی هم از همان سالها آن را به خاطر داشت: «آقای کیمیایی به من گفتند که تکه معروفی را که در قهوه خانه اجرا میکردی برای فیلمم میخواهم. میخواهم با اجرای این بخش ضرباهنگ فیلم را عوض کنم. » بعد از همین نقش کوتاه بود که حضورش در تئاتر کم رنگ شد و بیشتر بازیگری سینما را دنبال کرد.
خانوادهاش، مخصوصا پدر و برادرش بیژن، مخالف این کار بودند و چنان که اشاره کرده «بیژن حتا توی شهر قصه متلک هم به من گفته بود: «یا بروم تو سینما، هر شبه آکتوری کنم، اگر که آکتوری نشد، نقش رجیستری کنم. چرا خجالت بکشم، یا بکنم رودرواسی در این بخش از شهر قصه با من شوخی کرده بود».
وقتی انقلاب شد، ۳۶ سال داشت. در این سالها اغلب در فیلمفارسی نقش بازی میکرد: «تازه بعد از فیلم جوجه فکلی میتوانستم تصمیم بگیرم حالا در چه فیلمی بازی کنم با چه کارگردانی کار بکنم که انقلاب شد. » بعد از انقلاب دو سالی به کار خود در تئاتر ادامه داد و بعد به آمریکا مهاجرت کرد.
پس از درگذشت بهمن مفید، بهرام بیضایی در سوگ او نوشت: «بهترین بازیهای بهمن مفید در هیچ فیلمی ثبت نشده. بهترین بازیهای او در مجلسهای خودمانی دوستان بود که به سادگی و خودجوش سر میگرفت، بیکوششی گزاف و به روانی آب! تکی و در بهترین اجرای ممکن؛ یکه تاز در چندین نقش خودساخته بسیار متفاوت. تکههایی که هنوز این به پایان نیامده، بعدی پشت سرش میآمد، پرشور و شیرین افسوس بر آن استعداد در نقش صحنهای داروغه سلطان مار! و مبادند آن ستایندگان دیروزش که چهار دهه ضمن عرض ارادت و خاکساری نگذاشتند هرگز بر صحنه یا سینما دیده شود! »
سیروس گرجستانی
آشنایی با هادی اسلامی در سال ۱۳۴۸، سیروس گرجستانی را به تئاتر سنگلج و عرصه هنر و نمایش کشاند. گرجستانی متولد ۲۵ اسفندماه ۱۳۲۳ در انزلی، ورزشکار هم بود و در ردههای پایه شاهین بازی کرد، همبازی همایون بهزادی. چندی هم مشاغل گوناگون را تجربه کرده بود مثل انبارداری در کارخانه آزمایش و اصلا همان جا بود که با هادی اسلامی آشنا شد. ورود به عرصه تئاتر زندگیاش را دگرگون کرد. در ۱۳۵۱ وارد اداره تئاتر شد و تئاتر «سنگ و سرنا» را بازی کرد. البته گویا پیشتر هم تجربه کار سینمایی داشت. اما عمده فعالیتش در سالهای پس از انقلاب بود و بیشتر هم در تلویزیون و در سریالها. سیروس گرجستانی در سالهای پس از انقلاب در ۶۸ مجموعه تلویزیونی به ایفای نقش پرداخت. از به یادماندنیترین آنها بازیاش در نقش شهریار در سریال «شهریار» بود. نقشی که برای او فراتر از یک کار حرفهای بود، نقشی اگرچه سخت اما برای او لذت بخش چون سیمای شهریار برایش یادآور پدر بوده است.
«شهریار هرچند نقش سختی بود اما برای من آسانترین نقش شهریار بود؛ برای این که ش هریار تمام ویژگیهای پدر خدابیامرزم – هیکلش، قیافهاش، حرف زدنش – را داشت. من در واقع پدرم را بازی کردم. » بازی او در سریالهای «کیف انگلیسی» و «امام علی (ع)» که از بهترین سریالهای بعد از انقلاب هم هستند، به یاد ماندنی است. گرجستانی در دهه آخر زندگیاش بیشتر به آثار طنز روی آورد. رضا عطاران در سریال «خانه به دوش» نقش «آقاماشالا» را به او داد تا همگان دریابند که گرجستانی، این چهره گاه عبوس در آثار پیشین خود تا چه حد در ژانر طنز هم استعداد دارد. منتقدانی هستند که کارنامه هنری گرجستانی را با وجود آثار درخشان، با نوعی حسرت ارزیابی میکنند، حسرت از استعدادی درخشان که شاید آن طور که باید شکوفا نشد. به هر حال حضور پررنگ در سریالهای خوب تلویزیونی گرجستانی را به چهرهای ماندگار در جامعه بدل کرد.
سیروس گرجستانی در ۱۲ تیرماه ۱۳۹۶ به علت سکته قلبی در بیمارستان لواسانی تهران درگذشت.
مهرداد میناوند
شاید مرگ مهرداد میناوند بود که به جامعه ایران نشان داد که کرونا تا چه حد همه گیر و بیرحم است. کسی نمیدانست که مهرداد بیماری زمینهای هم دارد. او برای سالها، چه در دوران فوتبال و چه بعد از بازنشستگی تجسم هیجان، شوخ طبعی و کرکری بود. البته کم نبود مواردی که این هیجان کار دستش میداد، کسی را میآزرد و گلگیهایی به همراه داشت. با این حال او همیشه حاضر بود، همه جا، در برنامههای مختلف تلویزیونی و همه جا هم با هیجان و حس ذاتی شوخ طبعی، چه آن وقت که ادای علی پروین را در میآورد و چه آن روزها که برای تیم رقیب کری میخواند. دوران حرفهای میناوند زود آغاز شد و زود هم به پایان رسید. در نیمه دهه ۷۰ میناوند بیست و یک ساله پیراهن پرسپولیس را پوشید، کسی فکر نمیکرد با حضور رضا شاهرودی و مجتبی محرمی که بهترینهای زمان خود بودند به او بازی برسد. اما اون آنقدر خوب بود که استانکو مجتبی محرمی را به قلب خط دفاع برد و زوج شاهرودی و میناوند، چپ پرسپولیس را به هیجانی تمام عیار بدل کرد. م
یناوند به پیراهن تیم ملی رسید، درخشید و رهسپار اروپا شد. اشتروم گراتس اتریش. آنجا هم خوب بود، رکورد حضور یک ایرانی در لیگ قهرمانهای اروپا را هم زد. اما این ستاره پرفروغ، با شخصیت چندوجهیاش زود هم غروب کرد. پس از ناکامی تیم ملی در رسیدن به جام جهانی ۲۰۰۲، میناوند هم از تیم ملی کنار رفت. در بازگشت به فوتبال ایران آن فروغ سابق را نداشت. انگار که خود هم ارادهای برای تمرکز بر فوتبال ندارد. در پرسپولیس و سپاهان بازی کرد و فقط در سی سالگی فوتبال را کنار گذاشت. در همه این سالها تصویرش روی جلد مطبوعات بود، هم به خاطر درخششهایش و هم به خاطر حاشیههایش. انگار که روزهای سختی هم گذرانده، شاید غیرقابل تصور برای ما مخاطبان. چون ما او را فقط با | خنده میشناختیم. چندی به خوانندگی روی آورد و زان پس مجریگری و حضور در تلویزیون این آخرها، پس از ازدواج، در برنامهای از این گفت که دیگر کری نمیخواند که مردم تحت فشارند و روا نیست غمی بر غمهایشان اضافه شود. لحنی غمگین و کمی هم آخرالزمانی. افسوس که اجل مهلتش نداد. او در هشت بهمن ماه ۱۳۹۶، چندروز پس از بستری شدن در بیمارستان به خاطر ویروس کرونا در گذشت.
على انصاریان
هنوز جامعه ایران در بهت درگذشت مهرداد میناوند بود که به یکباره خبر آمد که علی انصاریان هم در بیمارستان بستری شده است. همان روال طی شد. ابتدا خبرهایی درباره سلامت، بعد طلب دعا و در نهایت فوت او. آنچه مرگ او را تراژیک میکرد مهر بسیارش به مادر بود که حالا از او با عنوان «ننه علی» یاد میکنند.
احتمالا اولین مواجهه فوتبال دوستان با علی انصاریان پاییز ۷۷ بود. بعد از جام جهانی، مهدوی کیا هنوز در پرسپولیس بود و آن روز پرسپولیس با فجرسپاسی بازی داشت و بازی درخشان انصاریان در تیم فجر که ۹۰ دقیقه ساید یه سایه مهدوی کیا حرکت کرد و مهارش کرد. انصاریان فصل بعد به پرسپولیس آمد و خیلی زود در دل هواداران پرسپولیس جا باز کرد. در تیمی که نادر محمدخانی، افشین پیروانی، بهروز رهبری فرد و مهدی هاشمی نسب را داشت. اما انصاریان خیلی زود راه خودش را باز کرد. با این حال شاید علاقه بسیار انصاریان به دوربینها، به روی جلد، سایهای هم بر زندگی حرفهایاش به عنوان یک فوتبالیست افکند. شاید دیگر آن تمرکز لازم را نداشت. بعد از چندسال حضور در پرسپولیس به استقلال رفت، انتقالی که برخلاف ظاهر خیلی هم جنجال به راه نینداخت. همه میدانستند که او پرسپولیسی است. انصاریان بعد از استقلال در چند تیم دیگر بازی کرد، اما بیفروغ تا او هم خیلی زودتر از آنچه که باید فوتبال را کنار بگذارد. بازنشستگی برای او آغاز دوره جدیدی بود، به دنبال مربیگری نرفت و این بار سعی کرد شانس خود را رو به دوربین سینما امتحان کند. چندسالی نقشهایی محدود و نه چندان جذاب بازی کرد، مجریگری هم کرد. تازه این اواخر بود که سینما به مثابه حرفه داشت وارد زندگیاش میشد که کرونا به او هم مجال نداد.
منابع: شماره 756 همشهری جوان – شماره 69 و 72 مجله اندیشه پویا
سلام ممنون از به یاد آوری در گذشتگان نام آور میهمن مان در سالی که گذشت مخصوصا استاد شجریان من بعد از 6 ماه امشب دوباره با تمام وجودم گریه کردم یادش زنده و جاودانه.. شجریان زنده است